چشم انداز جنبش سبز: اصلاحات یا انقلاب؟
ساسان شیدا
•
طبیعی است که جنبش در تداوم خود، افرادی نظیر این آقایان اصلاح طلب را در برابر دوراهی مهمی قرار خواهد داد: یا همراهی با مردم و خواستهای دمکراتیک و سکولارشان و یا حفظ دلبستگیها و جدا شدن از راس جنبش!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۱ مهر ۱٣٨٨ -
۱٣ اکتبر ۲۰۰۹
یک تفاوت و امتیاز عمده جنبش امروز مردم ایران در قیاس با انقلاب سال ٥٧ در این است که عنصر تفکر در حرکت اخیر فعال شده است. تاثیر فرهنگ جهانی درکنار ابزار گفتگو و اظهار نظر، چنان امکانی را در اختیار هر فرد قرار داده که در بطن جنبش و در فواصل میان حرکتهای گسترده، شاهد گفتگوها و تأملات بسیاری هستیم. از جمله مباحث مهمی که پیگیری میشود، موضوع اصلاح نظام اسلامی، چنانکه رهبران اصلاح طلب جنبش عنوان میکنند، در برابر دگرگونی و نهایتا جایگزین کردن نظامی دیگر (سکولار و دمکراتیک)، چنانکه گروهی دیگر از میان اپوزیسیون بیان میکنند، میباشد.
ایده سرنگونی نظام حاکم مدتها بود که طرفدار زیادی نداشت. تکرار شعارهای گروههایی نظیر مجاهدین و سلطلنت طلبان طی سی سال گذشته با توجه به کم و کیف فعالیتهای محدود و بسته این گروهها، در افول چنین ایدهای نقشی بسزا داشته است. مهمتر آنکه سرکوب نیروهای مخالف در سالهای نخست جمهوری اسلامی و تداوم سیاست سرکوب و ترور عملا گزینه براندازی بویژه با توسل با خشونت را بسیار تضعیف کرده است. از سوی دیگر مشاهده نتایج انقلابی که مردم را با چشمان بسته به دنبال خمینی کشاند، در کنار تامل بیشتر در عملکرد و روحیات فرهنگی ایرانیان، میل به انقلاب را در نسلهای بعدی که متاثر از روند جهانی شدن رشد و نمو میکنند، به مراتب کمتر کرده است.
پدیده اصلاحات و اطلاح طلبان حکومتی صرفنظر از تحولات عینی و ذهنی پارهای از حاکمان دیروزی، در عین حال یگانه مجرای بروز مخالفت و ایستادگی در مقابل جاهلان جبار و تمامیت خواهی بود که قدرت را قبضه کرده بودند. موفقیت رژیم در نابودی و پراکنده سازی مخالفانش زمینهساز گسترش اقبال جوانان نسبت به افراد و گروههای اصلاح طلب شد. اما ناکامی اصلاح طلبان در زمانی که ظاهرا دو قوه نظام را در دست داشتند، چنان دلسردی و یاسی را در میان مردم دامن زد که زمینه را برای روی کار آمدن دولت احمدینژاد فراهم ساخت.
این دولت همانگونه که به تبعیت از روند تمرکز قدرت در نظامهای بسته، هر چه بیشتر و سازمان یافته تر قدرت افراد و نهادهایی را افزایش داد که محکمترین پایههای نظام (سپاه و بسیج) را تشکیل میدادند، در عین حال و برغم شعارهای پوپولیسیتی بازگشت به اصول اولیه انقلاب و حکومت خمینی، مبتنی بر ذات این گروهها و با بهره بری از پول بادآوردهای که افزایش بیسابقه قیمت نفت به دامنشان میریخت، بساط فساد را چنان گستراند که حتی بسیاری از حامیانش را متوجه فریب آنها کرده و نهایتا و ناگزیر، اقبال اصلاح طلبان را افزایش داد. چنانکه استقبال عموم از شرکت در انتخابات اخیر و وقایع پس از آنرا رقم زد.
در شرایطی که انحصار حضور سیاسی حکومتیان امکان حیات برای هر گزینه دیگری را فراهم نساخته، طبیعی است که مردم از هر فرد و گروهی که ولو بطور نسبی بیانگر پارهای از خواستهایشان باشد، برای ابراز نارضایتی خود و پیشبرد امیدوارانه تغییر استفاده خواهند کرد. از اینرو استدلال کسانیکه خواهان پیروی بی قید و شرط اپوزیسیون سبز از رهبری موسوی و کروبی و خاتمی هستند، سست میشود. این عده از دو گروه نمیتوانند خارج باشند. یکی آن دسته که خواهان "دمکراسی" و حتی "سکولاریسم" در چارچوب نظامی اسلامی میباشند و طبعا در اندیشه اصلاح این نظام هستند. گروه دیگر کسانی که بنابر مصلحت روز، گذار به دمکراسی و سکولاریسم را از کانال حمایت از این رهبران برای حفظ وحدت مردم میدانند.
تجارب سالهای حکومت اصلاح طلبان و ناکامی آنها در برداشتن گامهای موثر برای تحول و واکنش خشن و شدید بنیادگرایان که نهایتا به اخراج کامل گروه نخست از تمامی عرصههای قدرت منجر شد، درکنار تناقضات موجود در قانون اساسی جمهوری اسلامی، ناممکنی عملی و نظری تحول دمکراتیک در چارچوب این نظام را به نمایش گذاشته است. ضرورت جدایی دین از سیاست را مردم عموما نه از لابلای کتب سیاسی که در تجربه روزمره و سی ساله خویش دریافتهاند. چنانکه امروز شاهد شکاف عظیم میان حکومت و مردم از یکسو و کودتاگران و سایر جناحهای شریک در قدرت از سوی دیگر، هستیم. بنابراین صرفنظر از محدودیتهای تاکتیکی فعالان داخلی و بازی با واژگان فعالان خارج از کشور، جنبش اجتماعی و سیاسی ایران راهی بجز حرکت بسوی ایجاد نظامی سکولار ندارد. نظامی که به خاطر زیر پا گذاشتن سیستماتیک حقوق بشر در تمامی دوران حیات جمهوری اسلامی، ناگزیر از گنجاندن این اصول اولیه بشر امروزی در قانون اساسی خود خواهد بود.
اما اینکه گفته شود بخاطر حفظ وحدت در برابر حاکمان به کنج دیوار کشانده شده و جبار کنونی میبایست از دادن شعارهای براندازی نظام اجتناب کرد و رهبری آقایان موسوی، کروبی و خاتمی را بی چون و چرا پذیرفت، حاکی از دو بدفهمی مهم است. نخست آنکه بیان خواست تغییر نظام حاکم بر ایران همردیف با انقلاب قهرآمیز و کور تصور میشود چنانکه مدافعان اصلاحات آرام دستیازی به خشونت را جز لاینفک چنین درخواستی عنوان میکنند. (رجوع شود به اظهارات اکبر گنجی) و برای تحکیم این دیدگاه نادرست خود همواره به گروههایی نظیر مجاهدین استناد میکنند. حال آنکه خواست تغییر نظام صرفا در شعارهای سرنگونی تجسم نمییابد و همانگونه که در خیابانهای ایران شاهد بودهایم، حتی خواست تجدید انتخابات و استعفای دولت کودتا امروزه با توجه به خصوصیات حکومت ولایت فقیه و واکنشهایش، عملا به معنای دگرگونی بنیادین نظام موجود خواهد بود. اینکه برای مثال، زندانیان سیاسی آزاد گردند، به جنایات این دوره حقیتا رسیدگی شده و عاملانش مجازات شوند، مگر در عمل جز برچیدن بساط دار و دسته خامنهای و احمدی نژاد معنای دیگری خواهد داشت؟ امروز دیگر بر کمتر کسی پوشیده است که چه کسی مسئول و فرمانده این جنایات بوده است؟
نظام اسلامی سرنوشت خود را به عواملی گره زده که امروزه حتی خواست ساده رعایت حقوق شهروندان، به سوزاندن ریشههایش وصل شده است. به همین خاطر هم هست که در برابر هر خواست جنبش چنان واکنشی نشان میدهد که گویی موجودیتش به خطر افتاده است. پس وقت آن رسیده که سرها را از زیر برف بیرون بیاوریم و حقیقت را چنان که هست در کوچه و خیابانهای ایران ببینیم. نظام اسلامی دیگر آیندهای در ایران ندارد.
بدفهمی دیگر بازمیگردد به پذیرش بی چون وچرای رهبری اصلاح طلبان. شکی نیست که ایستادگی آقایان موسوی و کروبی و حتی خاتمی نقش مهمی در انسجام و تداوم جنبش سبز داشته است. اما همانطور که خود این آقایان بارها اذعان کردهاند، رهبر واقعی جنبش را تک تک کسانی تشکیل دادهاند که برغم سرکوب خشن و بیرحمانه کودتاگران، کماکان صحنه مبارزه را گرم نگه داشته و با استفاده از هر روزنه و مجالی، با زیرکی و شهامت قابل ستایش، لبریز شدن کاسه صبر عموم را به شیوههایی متمدنانه به نمایش گذاشتهاند. این جنبش همه گیر و گسترده صاحب و رئیسی ندارد که گروهی بخواهند با توسل به آن نظرات و صداهای دیگر را ساکت کنند.
طبیعی است که جنبش در تداوم خود، افرادی نظیر این آقایان اصلاح طلب را در برابر دوراهی مهمی قرار خواهد داد: یا همراهی با مردم و خواستهای دمکراتیک و سکولارشان که طبعا تحولی در باورهای پیشین آنان ایجاد خواهد کرد و یا حفظ دلبستگیها و جدا شدن از راس جنبش! هر کس که با تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی آشنایی داشته باشد میداند که حتی برآوردن حداقل خواستهای جنبش سبز تا به امروز را نمیتوان با توسل به هیچ معجزهای به آنچه خمینی گفته و کرده همخوان کرد. بنیانگذار جمهوری اسلام سنگ اول این بنا را روی دیدگاهها و ارزشهایی گذاشت که نتیجه منطقیش را امروز میبینیم. برای نمونه بنای دروغ و تزویری را که امروز در حرفهای احمدی نژاد و سران کودتا میبینیم، سی سال پیش خمینی با "خدعه" و نیرنگ پیریزی و تئوریزه کرد. یا نمونه روشنتر، فرمان کشتار سال ٦٧ توسط اوست که جایی برای توجیه و تفسیر باقی نمیگذارد. چه بسا از همین روست که همه پیروان او، چه اصلاح طلب و چه بنیادگرا، در اینباره سکوتی شرمگینانه دارند.
بررسی حرکت چهار ماهه اخیر بروشنی نشان میدهد که یگانه عامل تعیین کننده در محاسبات درونی و بین المللی ایران چیزی جز کم و کیف جنبش مردم نبوده است. در هر مقطع اگر فروکشی در این جنبش احساس میشد، نه تنها دستگاه سرکوب فاتحانه از آن سود میجست، بلکه در مناسبات بین المللی و حتی حمایتهای جهانی از مردم ایران انعکاسی محسوس مییافت. در همین راستاست که پیوستن بخشهایی از اصلاح طلبان به جنبش مردم و حمایت از آن، بیشترین اعتبار را برایشان به ارمغان آورده است. آینده سیاسی تمامی صاحب نامان صحنه ایران با چگونگی جایگاهشان نسبت به خواستهای این جنبش گره خورده است. حرف اول و آخر را همین مردم کوچه و خیابان میزنند و پرچم رهبری را هم اینان بدست افراد یا گروههایی خواهند داد که هر چه بیشتر در راستای خواستهایشان گام بردارند.
تردید نباید داشت که این مسیری دشوار و زمانبر خواهد بود. تجربه سی ساله، نیروهای محرک جامعه را به حول خواستهای ملموس و مشخص، و نه ایدهها و امیدهایی که بتوان با نیرنگ به آنها قالب کرد، بسیج کرده است. سرنوشت جنبش بیش از هر زمان دیگر در صحنههای نبرد رویاروی با حاکمان رقم خواهد خورد و نه در محفلهای بسته تصمیم گیرنده!
به امید پویایی هر چه بیشتر جنبش مردم ایران و با آرزوی ایرانی دمکراتیک و سکولار!
٢١ مهرماه ١٣٨٨
|