یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بناپارت بازاری؟


جمیز بوکان - مترجم: نصراله قاضی


• این مقاله به سئوالاتی که گاهی هم با زرق و برق در سیاست ایران مطرح میشود مثل مقایسه عملکرد سیاسی- اقتصادی دولتهای رفسنجانی، خاتمی با دولت احمدی نژاد، ترکیب طبقاتی بلوک سبزها، پایگاه اجتماعی حامیان رژیم، نقش دقیق نیروهای مسلح و سپاه پاسداران در ساختار قدرت در ایران و نقش بخشهای بیرون از قدرت روحانیون پرداخته شده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲ آبان ۱٣٨٨ -  ۲۴ اکتبر ۲۰۰۹


مقدمه مترجم :
توضیحی کوتاه براین مقاله:
مدتهاست که ایران به مرکز صحنه بین المللی بازگشته است . اخیرا رئیس جمهمور آمریکا ایران را به محاصره اقتصادی تهدید کرده تا احیانا بتواند امتیاز داشتن سلاح هسته ای را فقط برای اسرائیل حفظ کند. از سوی دیگر رژیم ایران بیش از پیش در داخل کشورحامیان خود را از دست داده و بعد از تقلب در انتخابات با مخالفتهای توده ای شدید و وسیعی روبرو شده است. همزمانی این دو بحران باعث سرریز شدن مجموعه ای ازتحلیل های سیاسی-مذهبی دردنیای خبررسانی اروپا و آمریکا گشته است .
در این مقاله تحقیقی جیمز بوکان سعی کرده است که بیک بررسی دقیق و برخاسته از اخبار و اطلاعات صحیح بپردازد و دلائل بن بست های امروزی رژیم ایران را در میان تاریخ و فرهنگ ایران جستجو کرده وبه انقلاب مشروطه ایران برگردد. جیمز بوکان به سئوالاتی که گاهی هم با زرق و برق در سیاست ایران مطرح میشود مثل مقایسه عملکرد سیاسی- اقتصادی دولتهای رفسنجانی/ خاتمی با دولت احمدی نژاد، ترکیب طبقاتی بلوک سبزها، پایگاه اجتماعی حامیان رژیم، نقش دقیق نیروهای مسلح و سپاه پاسداران در ساختار قدرت در ایران و نقش بخشهای بیرون از قدرت روحانیون میپردازد. وی سعی میکند در این مقاله در حالیکه هر دو بحران یعنی بحران هسته ای و بحران تقلب در انتخابات امسال هنوز در جریان هستند تحلیلی را ارائه دهد که میتواند نوری بر تاریکی های رژیم ایران بیفکند.



هگل میگوید برای اینکه تاریخ قابل فهم باشد باید دو بار تکرار شود. مارکس در اثر ارزشمند خود هجده برومر و لوئی بناپارت آن گفته هگل را تکمیل کرده میگوید تاریخ بار اول بشکل غم انگیز و بار دوم بشکل مسخره تکرار میشود.
مارکس کودتای پرنس ناپلئون را در سال ۱٨۵۱ میلادی کپی مضحکی از تسخیر دولت توسط ناپلئون بناپارت در هجده برومر میبیند که در سال ۱۷۹۹ اتفاق افتاده بود و آن را بازی نمایش تاریخ تحت شرایط متفاوت مینامد. اگر هگل و مارکس زنده بودند در مورد حوادث خرداد ماه در ایران چه میگفتند؟ پیروزی محمود احمدی نژاد در دهمین دوره انتخابات رئیس جمهوری در بیست و دو خرداد برای موافقین جلوه ای از شکوه الهی و برای مخالفین تقلبی آشکار بود. برای دانشجویان تاریخ ایران بیست و دوم خرداد همانند انقلابات توده ای ۱۲٨۵ و ۱٣۵۷شمسی بود که با کودتاهای پیاپی متوقف شد. بجای محمدعلی شاه قاجار علی خامنه ای را داریم، بجای لیاخف فرمانده قزاق وزیر کشور محصولی را داریم و بجای رضا خان، محمود احمدی نژاد را که در نقش بناپارت است با کتی کهنه. برای ایرانیانی که کاست مذهبی در کله شان فرو رفته، تاریخ کشورشان همواره در معرض خطر توطئه گران مخالف خدا، مزدوران، سرمایه خارجی، لیبرالها و بی بی سی بخش فارسی بوده است. برای غیرمذهبیون راه مطمئن بسوی نور و روشنائی که برای مدتها بسته بود در حال باز شدن است. برای هر دو طرف نتیجه نارضائی است زیرا در درون مرزهای ایران نه رفاه وجود دارد و نه عدالت و نه احترامی که ملت در مقابل خدا و انسانیت سزاوار آنست. میبینیم کشوری که "مانی گری" از آن بیرون آمده در دوره های مختلف تاریخ اشکال مختلفی بخود میگیرد. مطلقه گرائی بر ضد مشروطه طلبی میجنگد، سلطنت با مجلس میجنگد، دست راستی با دست چپی، خدا با شیطان و تند رو با رفرمیست میجنگد. بیست و دوم خرداد امسال بازگشای فصل جدیدی در تاریخ ایران بود. با مرگ خمینی در سال هشتاد و نه مسیحی تنگنائی که نمیگذاشت رفرمیستها رفرم کنند و تندروها تندروی کنند شکسته شد. جمهوریخواهی در ایران زخم برداشته و آخوندها قمه کشیده اند. ایران وارد دوره ای از بی اطمینانی، برخورد با قدرتهای بزرگ و شور و شری مسیحائی شده است. هر لحظه ممکن است در کویر نمک یک انفجار اتمی روی دهد.

تاج و تخت و مشروطیت
در سالهای ۱۲٨۴ شمسی معادل با۱۹۰۵ میلادی ایران از نظر مدرنیته فاصله زیادی با کشورهای اروپائی داشت یا بهتر است بگوئیم ایران دارای چند درشکه، هفت کیلومتر راه آهن بین تهران و شاه عبدالعظیم، یک کارخانه قند ورشکسته، یک پلی تکنیک، یک گردان قزاق و سی میلیون روبل روسی بدهی بود که صرف مخارج خاندان سلطنتی و سفر شاه به فرنگ شده بود. اعتراضاتی که به فلک کردن دو تاجر شکر و مخالفت با تاسیس بانک روسیه در ایران به یک شورش تمام عیار بر علیه استبداد قاجار شد، باعث بالارفتن قیمتها و دادن امتیازات به سرمایه داران اروپائی گردید. روحانیون پیشرو، دکانداران، پیشه وران، آزادیخواهان و سوسیال دموکراتها خواستار "عدالتخانه" و مجلس و قانون و بالاخره مشروطه یعنی حکومتی بر اساس قانون اساسی شدند. مظفرالدین شاه که از بیماری سنگ کلیه و نقرس رنج میبرد در مرداد ماه ۱۲٨۵ شمسی با قانون اساسی موافقت کرده دو ماه بعد مجلس شورا تشکیل شد. در کشوری که هنوز نام فامیل وجود نداشت نمایندگان مردم بر اساس شغل و حرفه شان مشخص میشدند مثل خیاط و مسگر وابریشمچی و پستچی و غیره. مظفرالدین شاه در زمستان همان سال فوت کرده و پسرش محمدعلی شاه با کلیه محدودیتهائی که بر امتیازات سلطنتی حائل شده بود مخالفت کرد. در تیر ماه ۱۲٨۷ شمسی فرمانده بریگاد قزاق ولادیمیر پلاتونوویچ لیاخوف مجلس را به توپ بست. در این زمان بسیاری از روحانیون از حرفهائی چون آزادی و برابری بیزار و نسبت به حکومت دموکراتیک مشکوک بودند. شیخ فضل الله نوری بعنوان با نفوذترین روحانی ان دوران اعلام داشت که تا هنگامیکه امام دوازدهم یعنی صاحب الزمان که نواده پیامبر اسلام است ظهور نکرده تا عدالت را بر زمین جاری سازد یک حکومت استبدادی که قوانین اسلامی را اجرا میکند بهترین شکل حکومت است. احمد کسروی بعنوان مورخی ضدآخوند معتقد بود که انقلاب برای داشتن قانون اساسی در ایران زودرس بوده است. وی نوشت که توده های مردم نمیدانستند قانون اساسی چیست و صرفا بدنبال رهبران خود راه افتاده بودند. وی معتقد بود که در بدو جنبشهای مردمی باید به مردم آموزش داده میشد که دولت مردمی چیست و بتدریج آگاهی عمومی را بالا برد همانگونه که در غرب اتفاق افتاده بوده است. دیکتاتوری محمدعلی شاه یک سال بیشتر دوام نیاورده و نیروهای مشروطه طلب متشکل از اقوام بختیاری و غیره مقاومت نیروهای سلطنتی را در هم شکسته و مجلس را ابقاء نمودند. شیخ فضل الله در خرداد ۱۲۷۷ شمسی بدار اویخته شد. نیروهای مشروطه خواه به دیار خود باز گشتند، طلاب دینی هم یا به حوزه های علمیه خویش باز گشته و یا عمامه را با کلاه عوض کردند. در سال ۱٣۰۰ رضا خان قزاق قدرت را تسخیر و چهار سال بعد برای خود سیستم دیکتاتوری مدرنی را ایجاد کرد. برخورد خارجیان بر اساس ملیت هایشان متفاوت بود: خانمهای انگلیسی در جشن تاج گذاری رضا خان شرکت کرده و یونیفرمهای دربار را شبیه قصر کنزینگتن در لندن طراحی کردند، یک پروفسور آلمانی لغت قدیمی "پهلوی" را از اعماق کتابها بیرون کشید تا این سلسله تازه به دوران رسیده را آمرزش دهد، یک شرق گرا در اتحاد جماهیر شوروی وی را رضاخان بورژوا انقلابی ضدفئودال و ضدامریالیست نامید که جامعه را صنعتی کرده و کار را برای انقلاب کارگری مهیا خواهد کرد. رضاخان بلافاصله شناسنامه، یونیفورم، کارخانه، بانک ملی، دانشگاه، شرکت بیمه و سربازگیری را عملی کرد. قروض ملی را صاف کرده و کارمندان دولتی را موظف ساخت با زنان خود در جامعه ظاهر شوند. رضاخان خصلت مشترک جامعه ایرانی را در هم شکست، همدستان خود را یا به قتل رساند و یا آنها را بسوی انتحار راند، و تمام آحاد جامعه را از زن و مرد به از خود بیگانه گی کشانید. در حالیکه مجبور به تبعیت از سیاستهای بازرگانی روسیه بود از کنترل انگلیسیها بر صنایع نفت جنوب متنفر بوده و بیشتر به حزب ناسیونال سوسیال آلمان علاقمند بود. وی توانست راه آهن جنوب به شمال کشور را با مالیات حاصله از قند و چای بپایان برساند.
در سال ۱٣۲۰ شمسی که متفقین به راه آهن ایران احتیاج داشتند تا هواپیماها و کامیون های آمریکائی را به ارتش سرخ در مرزهای شمالی ایران برسانند انگلیس و روسیه وارد خاک ایران شده و رضا خان را به تبعید فرستادند. پس از وی پسرش محمدرضا جایش را گرفت و قبل از اینکه جای پایش سفت شود حکومت پارلمانی درایران در حال گل دادن بود. زیر بال و پر ارتش سرخ در شمال ایران حزب توده که پوششی برای روسها بود قدرت گرفت. در سال ۱٣٣۲ مصدق شرکت نفت انگلیس را در میان وجد مردم ملی اعلام کرده چوب بدستان بازار و روحانیون ضدکمونیست که بوضوح از انگلیسها و آمریکائیها رشوه گرفته بودند کودتای سوم را به اجرا گذاردند. محمدرضا شاه که مجددأ به قدرت باز گردانیده شده بود مجلس را تعطیل، مخالفین غیرمذهبی خود را سرکوب و در سال ۱٣۴۲ برای از بین بردن قدرت مذهبیون بعنوان یک نیروی سیاسی به تبعید خمینی اقدام ورزید. هنگامیکه در زمستان ۱٣۵۷ انقلاب از راه رسید همان شعارهای قانون اساسی مانند استقلال و حکومت قانون مجددأ تازه شد و با سوگواریهای شیعیان برای شهدایشان در هم امیخت. مردم برای پنج شب میخکوب تلویزیون ها شده و به بحثهای خمینی در مورد شش کلمه اول قران گوش میکردند. دانشجویان رادیکال سفارتخانه آمریکا را تسخیر کرده و روزنامه حزب جمهوری اسلامی توسط میرحسین موسوی و به سردبیری وی شروع به برخورد با ترقی خواهان کردند. قانون اساسی جدید که توسط حزب جمهوری اسلامی تدوین شده بود دولت انتخابی ۱۲٨۵ شمسی را دوباره زنده کرد و دستگاه های انتصابی از قبیل مجلس خبرگان را طراحی کرد که بتواند هژمونی مذهبی را حفظ کند. قانون اساسی ایران با رفراندومی در پائیز ۱٣۵٨ در رأس ایران نایبی را گماشت تا بتواند تا قبل از ظهور صاحب الزمان به رتق و فتق امور بپردازد. این ساختار جدید حکومتی در ایران که کلیه امکانات را برای ایجاد برخورد و کشمکش در خود داشت با وجود سالها انتخابات ریاست جمهوری، پارلمانی و شهری برای سی سال دست نخورده باقی ماند تا همه چیز در دوازده خرداد ۱٣٨٨ شمسی بهم بریزد.

کودتای انتخاباتی
در ایران بعنوان یک کشور اسلامی نه فقط معجزات وجود دارند بلکه این معجرات رو به ازدیاد هم هستند لذا میبینیم که به نتیجه انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در ایران بعنوان یک معجزه نگاه میشود. علی خامنه ای در مقام جانشینی خمینی نتیجه آراء را اینطور توصیف کرد "لطف فوق العاده صاحب الزمان نسبت به مردم ایران و کل جمهوری اسلامی". در مقابل آیت الله منتظری که در نزدیکی اصفهان بسر میبرد گفت "نتیجه انتخابات را هیچ عقل سالمی نمیپذیرد". شرکت هشتاد وپنج در صد از رأی دهندگان در انتخابات یک چیز است اما اینکه بالا بودن در صد شرکت کنندگان در انتخابات بخاطر احمدی نژاد بوده است یک چیز دیگر است. در آذربایجان شرقی که بر حسب اتفاق زادگاه میرحسین موسوی هم هست آراء احمدی نژاد نسبت به چهار سال قبل ده برابر شده بوده است. در استانهای یزد و مازندران آراء به صندوق ریخته شده بیش از تعداد رأی دهنده گان در این مناطق بوده است و در چهار استان دیگر نود وپنج درصد رای دهندگان در رأی گیری شرکت کرده اند. ایرانیان میتوانند با کارت ملی خود در هر کجا مثل یزد رأی دهند و با وجودیکه یزد شهر زیبائی است با جمعیت زرتشتی بزرگ اما مسافرت بدان دیار وقت زیادی میطلبد. در حالیکه شمارش آراء انتخابات مجلس در سال ۱٣٣۲ شمسی ششماه طول کشید، نتایج آراء این ریاست جمهوری در عرض یکساعت معلوم شد.
در دنیای سیاست چیزی که مهم است این است که مردم چه فکر میکنند. ملیونها ایرانی معتقدند که وزیر کشور صادق محصولی و رهبران مذهبی رأی آنان را دزدیده اند، انگار که مردم ایران گاو و گوسفندان قرون وسطی میباشند و نه آن ملتی که برای اولین باردر سال ۱۲٨۵ شمسی دولت انتخابی را در آسیا مطرح کرده و درسال ۱٣۵۷ دیکتاتوری تا دندان مسلح شاه را پائین کشید و سطح سواد و آموزش دانشگاهی اش را در طول یک نسل به اعتلاء رساند. امروز با جامعه سال ۱۲٨۵ و یا ۱٣۵۷ روبرو نیستیم بلکه با مردمی تحصیل کرده، شهرهای پرجمعیت و مطلع از تاریخش روبرو هستیم. مردم میدانند که دولت انتخابی در ایران یک قدرت است. مجلس بود که جلوی "لرد کوزن " را برای مصونیت شخصی در سال ۱۲۹٨ شمسی گرفت، جلوی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱٣۲۵ شمسی ایستاد، مدیران انگلیسی شرکت نفت ایران و انگلیس را بیرون کرد و لایحه طلاق یک طرفه را ترمیم کرد. دستکاری در انتخابات در ایران چیز تازه ای نیست. نهمین انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱٣٨۴ که شهردار قبلی تهران، احمدی نژاد را برای اولین بار به قدرت رساند نیز با محاسبات ریاضی ایرانیان جور در نمیآمد. الان سئوال این است که چرا نظام برخاسته از انقلاب در ایران مجبور است در سال ۱٣٨٨ دست به کودتا بزند و عواقب آن در ادامه حیاط جمهوری اسلامی چیست.

نامزدهای انتخاباتی
از چهارصدوهفتاد و پنج زن و مردی که خود را نامزد ریاست جمهوری کردند همه بجز چهار نفر توسط شورای نگهبان حذف شدند. این چهار نفر عبارت بودند از احمدی نژاد که خود رئیس جمهور بود، فرمانده قبلی سپاه پاسدران محسن رضائی، یکی از روحانیون مسن که قبلا هم رئیس مجلس بوده است یعنی مهدی کروبی و یکی از نخست وزیران قبلی که در بازنشستگی بسر میبرد بنام میر حسین موسوی. از بین رقبا فقط موسوی شانس بیشتری داشت. موسوی بعنوان فامیل نسبی ایت الله خامنه ای و مثل خمینی از اعقاب پیامبر اسلام است. وی یک مهندس آرشیتکت و طراح شهرسازی میباشد. وی بهمراه زنش زهرا رهنورد از شاگردان فلسفه علی شریعتی بوده و پس از نابودی سران جمهوری اسلامی در بمب گذاریهای سازمان مجاهدین در سال ۱٣۶۰ وارد دائره قدرت شد. در این دوره که با ترور و وحشت همراه بود نه فقط مجاهدین بلکه نیروهای چپ و استقلال طلبان کردستان یا تار و مار شده و یا به تبعید گرویدند. زندان اوین به یک اروگاه جنگی تبدیل شده و بیش از سه هزار جوان اعدام شدند. موسوی بعنوان نخست وزیر دوران کشتارها و جنگ هشت ساله با رژیم بعثی عراق در عین حال یادآور سیستم عادلانه توزیع بنزین و جیره بندی غذائی و درگیری با رئیس جمهور بعدی یعنی خامنه ای نیز میباشد. در سال ۱٣۶۷ بعد اعلام آتش بس با عراق وی از نخست وزیری استعفا داد. پس از جنگ با عراق و روی کار آمدن رهبر جدید یعنی خامنه ای، میرحسین موسوی با فوت خمینی یکی از اصلی ترین حامیان خود را از دست داد. پست نخست وزیری ملغی شد، حزب جمهوری اسلامی منحل و میرحسین موسوی بازنسشتگی در خانه را برگزید. هنگامیکه بازسازی های پس از جنگ شروع شد و اصلاح طلبان متفرق به همراه نسل جوان به تنگ آمده دور هم جمع شدند و خواستند نامزد انتخاباتی خود را معرفی کنند میرحسین موسوی در مقابل فشار اصلاح طلبان برای نامزدی ریاست جمهوری ایستاده گی نمود و به نفع کاندید دیگر که در رده دوم ملایان قرار داشت یعنی محمد خاتمی کنار رفت. انطور که خود میگفت "من فرزند ناچیز انقلابم". موسوی خطری برای رژیم و یا خواستهای رژیم بحساب نمیآمد. قبل از انتخابات در مصاحبه ای با مجله تایمز گفته بود استفاده از انرژی اتمی برای ساخت سلاح های اتمی قابل بحث و گفتگو هستند و این در حالی بود که تصمیم گیری در موردغنی سازی اورانیوم در کنترل رئیس جمهور ایران نیست. شاید برای ایرانیان جوانی که میخواهند از گوشه گیری در بیایند و تبعیدیانی که میخواهند به وطن بازگردند انتخاب یک تروریست نادم برای ریاست جمهوری انتخاب مناسبی نباشد. بهرحال شکل حکومت ایران که شکلی کهنه هم است همچنان پا برجامانده است. حکومت صفویه که سیاست شراب و حرمسرا را در پیش گرفت و حکومت قاجاریه با آنهمه غارت اموال مردم نیز چند صد سال دوام آوردند و حتی حکومت پهلوی که مورد تنفر مردم بود پنجاه و چهار سال دوام آورد. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران با ترکیب دموکراسی پارلمانتاریسی و دیکتاتوری ملائی از سال ۱٣۵۷ تا بحال دوام آورده است و فقط به حذف مقام نخست وزیر پرداخته است. در ده روز مبارزه انتخاباتی آقایان موسوی و کرروبی با بینش اصلاح طلبانه خود بجای تمرکز روی برنامه های خویش به عمل کرد گذشته آقای احمدی نژاد پرداختند. یعنی به کردار آدمی که نمیتوان به درستگوئی وی اعتماد کرد، آدمی خرافاتی و کسیکه مدیریتش فاقد هر نوع نظم وکسیکه با ظاهری مضحک در مجامع بین المللی ظاهر میشود. احمدی نژاد هم به سبک خودش پاسخ گفت یعنی با رفتار کارگرمابانه، با پول زیاد دولتی که در اختیار داشت و با رابطه نزدیکش با امام زمان و ضرب المثلهای ملانصرالدینی اش، یهودستیزی و افتضاحی که برای نیروی دریائی در شط العرب درست کرده بود. در یک سری از مناظرات تلویزیونی که برای ایران چیز تازه ای بود احمدی نژاد به خصائص فردی رقبای خود حمله کرد و مسائل مالی آنها را زیر سئوال برده و مشخصا به زهرا رهنورد توهین کرد. در حالیکه که مبازره انتخاباتی موسوی قدرت بیشتری میگرفت وی رنگ سبز را بعنوان سمبل مبارزه خود انتخاب کرد. این عمل هم عاقلانه و هم عکس العمل برانگیز بود. عاقلانه بود زیرا رنگ سبز رنگ پیامبر اسلام و باز مانده گان وی است و هم جاذبه دارد. عکس العمل برانگیز بود زیرا که فرمانده سپاه پاسداران دچار وحشت انقلاب از پائین شده بود. رنگ سبز موسوی یادآور رنگ قرمز در گرجستان و رنگ پرتقالی در اوکراین و رنگ ارغوانی در قرقیزستان بود. از انجائیکه انها نهضتهائی بودند که میخواستند بقایای بازمانده از حکومت دوران اتحاد شوروی را از بین ببرند هیچ رابطه ای با مسائل ایران نداشتند. در ۲۰ خرداد یدالله جوانی مسئول سیاسی سپاه اخطار کرد که انقلاب مخملی را تحمل نخواهد کرد، وی گفت: "دلائل بسیاری در دست است که بعضی از گروه های تندرو در فکر یک انقلاب رنگین میباشند". وی افزود "هر کوششی را برای ایجاد یک انقلاب مخملی در نطفه خفه خواهیم کرد". رئیس جمهوران حزب دمکرات آمریکا هر از گاهی سعی کرده اند که رژیم های دیکتاتور ایران را ناپایدار سازند. جان اف کندی در سال ۱٣۴۱ و جیمی کارتر در ۱٣۵۶ شمسی بر رفرمهای دمکراتیک در ایران اصرار ورزیدند که نتایج ناخوشایندی برای رژیم محمدرضا پهلوی ببار آورد. نظریه پرداز قرن نوزدهم فرانسه توکویل گفته است که همه رژیمهای بد در هنگام اصلاحات خود بیشترین ضربه پذیری را دارند. رژیم انقلابی ایران هم از نظر سیاسی و هم از نظر عقیدتی برای جلب حمایت داخلی به خطر خارجی احتیاج دارد. براک اوباما با دراز کردن دست دوستی بسوی ایران یکی از خطراتی را که همواره ایران ادعای نگرانی دائم از آن را کرده است کم کرده است – دیگر خطرهائی که ایران ادعا میکند یکی حمله نظامی اسرائیل به ایران است و دیگری فرقه گرائی سنی ها میباشد که یا از طرف آل سعود و یا از سوی دنباله روان بن لادن صورت میگیرد. میدانیم که زمانی که خمینی و مشاورین وی در سال ۱٣۵٨ به ایران آمدند قوانین انتخابات ریاست جمهوری ایران را که مدلی فرانسوی است با خود به سوقات آوردند یعنی چنانچه یکی از نامزدهای انتخاباتی در دور اول ۵۰ در صد باضافه یک رای نیاورد دو نامزد اول و دوم در فاصله دو هفته به دور دوم خواهند رفت. ظاهرا احمدی نژاد در دور اول ۶۲ درصد رای آورده است تا رای گیری طولانی نشود و به دور دوم کشیده نشود. از دور دومی که موج سبز میتوانست به سیلابی سبز تبدیل شده و احمدی نژاد را به کناری بروبد بدین شکل جلوگیری شد. در واقع معلول به علت تبدیل شد. هر چه که واقعیت باشد بزودی روشن خواهد شد چون احمدی نژاد عاشق سخنرانی است. هفته بعد از انتخابات شاهد جان گرفتن توده های مردم در خیابانها بودیم یعنی چیزی که پس از مرگ خمینی در سال ۱٣۶٨ در ایران دیده نشده بوده است. معلوم شده که حداقل ٣۴ جوان توسط نیروهای امنیتی کشته شده اند. عده بسیاری برای زهر چشم گیری توسط حمله نیروهای امنیتی به خوابگاه دانشجویان در ساعات اولیه صبح ۲۵ خرداد و در طول آنروز که جمعیت میلیونی بسوی میدان آزادی میرفت و از جلوی ساختمان انبار اسلحه بسیج عبور میکرد کشته شدند. بشکل سنت مارکسیستی هواداران موسوی نیز سمبل انقلاب ۱٣۵۷ را بخود اختصاص دادند و مثل روزهای قبل از انقلاب ان سال هر شب بر بام ها فریاد "الله اکبر" سر داده بطوریکه انعکاس آن تا کوه های شمال کشور شنیده میشد. مثل سالهای ۱٣۵۷ مردم فریاد میکشیدند "مرگ بر دیکتاتور" ولی این بار دیکتاتور خامنه ای بود و دیکتاتوری رهبریت رژیم ملائی یعنی ولایت فقیه. اگر هواداران موسوی تجربه درگیریهای ۱۲٨۷ و ۱٣٣۲ و ۱٣۵۷ شمسی را با خود داشتند سیستم هم تجارب مساوی آن را داشت. احمدی نژاد دستهای نامرئی انگلیس را دید و دم شیر خمار بریتانیا را کشید. چیزی که عوض شده بود شکل سرکوب بود چماقداران قدیم که راهپیمائیهای چپ ها وزنان را سی سال پیش بهم میزدند تبدیل به موتورسواران خوش تیپی شده بودند با سلاحهای اتوماتیک. چندصد نفر از مخالفین دستگیر و گروه کثیری از آنان در اوائل مرداد به محاکمه کشیده شدند. در دادگاه یکی از مشاوران کروبی بنام محمدعلی ایطحی در حالیکه از روحانیت خلع لباس شده بود، در لباس زندان و بدون عمامه اعتراف کرد که در نتیجه گیریش بعنوان تقلب در انتخابات اشتباه کرده بوده است. وی گفت که خاتمی، موسوی و علی اکبر رفسنجانی از قبل برای یک اتقلاب مخملی توطئه کرده بوده اند. البته در ایران از دوران محمدرضا شاه به این سو کسی به این نوع اعترافات وقعی نمیگذارد و حداکثر برای زندانی ابراز همدردی میکنند. باید توجه داشت که رفتار مضطربانه ابطحی گویای این بود که بقیه آقایان نیز بزودی میهمان اوین خواهند بود. توده مردم فاقد رهبری بودند. موسوی، زن وی و سایر اطرافیان ایشان حاضر نبودند هواداران جوان خود را با خون ریزی مواجه نمایند. آنان بدون داشتن برنامه فقط یک سئوال در حیطه قانون اساسی را مطرح میکردند: رأی من کو؟ و بدون داشتن تشکیلات فقط دارای اتحاد عملی بین جبهه مشارکت اسلامی ایران ومجمع روحانیون مبارز بودند که فقط برای کارشناسان مسائل سیاسی ایران شناخته شده بودند. درست مثل انقلاب مشروطه سالهای ۱۲٨۴-۵ که انقلابیون تازه به روزنامه و تلگراف دست یافته بودند هواداران موسوی نیزبه وسائل ارتباطات الکترونیکی جدید دست یافتند. حملات گسترده به سایتهای اینترنتی خامنه ای و سپاه خوب بودند اما بهیچوجه معادل بسته شدن بازار و یا تحصن دسته جمعی مردم در سفارتخانه انگلیس و یا مهاجرت روحانیون مشروطه طلب به قم نبودند. برای مثال در کودتای سلطنت بر علیه مشروطه در سال ۱۲٨۷ شمسی نیروهای حامی مشروطه طلبان از ایل بختیاری به تهران تاخت و نیروهای سلطنتی را شکست داد اما چنین نیروئی این بار وجود نداشت.
خاندان پهلوی ایلات را در ایران سرکوب کرد همانگونه که هر چیز دیگر را سرکوب کرد اما این کار که رضاخان شروع کرده بود در این رژیم با به دار آویختن خسروخان قشقائی در میدان بازار شهر فیروزآباد توسط سپاه پاسداران به پایان رسید. از همه مهمتر طرفداران موسوی نتوانستند بازار یعنی بخش اقتصاد سنتی را با خود همراه کنند. لذا بازار که ازعدم رونق مستاصل شده و از بالا رفتن قیمت ها بخاطر اعمال احمدی نژاد ناراضی بود در سراسر ماه خرداد باز ماند. از فلج صنعتی که بشکلی خزنده در سالهای ۱۲٨۵ در ایران وجود داشت و یا در ۱٣۵۷ رژیم پهلوی را به روزی انداخت که نمیتوانست به جمع آوری مالیاتها بپردازد و یا سوخت نیروهای موتوری ارتش را تامین نماید هیچ نشانه ای وجود نداشت. حتی اقتصادی فاقد مدیریت وکاملا بی نظم مثل اقتصاد ایران درآمدی دارد که میتواند سپاه پاسداران، ارتش، پلیس، بسیج، صنایع دولتی، مصدومین جنگ عراق، کارمندان دولت، موسسات مذهبی بزرگ مثل اوقاف و حوضه های علمیه، سوخت و مواد غذائی یارانه ای را تأمین کند و از انجائیکه هر کس نفعی از آن عایدش میشود این چیزی میشود که میبینیم. مازاد مخارج نسبت به درآمد توسط تورم تأمین میشود یعنی مالیاتی که دستمزد بگیران باید بدهند و هیچوقت نمیتوانند از آن فرار کنند. چنانچه سطح زندگی امروزه را با درآمد سرانه بسنجیم سطح زندگی نسبت به دوران پهلوی بالاتر نرفته است و نابرابری ثروت هم نسبت به آن دوران کمتر بچشم میخورد. تا وقتیکه رقابت با خارجیها را رژیم به بازار تجویز نمیکند و لباس پوشیدن آقایان و خانمها بشکل حجاب اجراء میشود رژیم میتواند روی بازار حساب کند. اینکه سر و بدنه سپاه از ارتش شاه وفادارتر است یا نه هنوز در خیابانها به آزمایش کشیده نشده اند. زمزمه های تبعید در هفته سوم خرداد شنیده میشد. در نماز جمعه دانشگاه تهران در ۲۹ خرداد خامنه ای اعلام کرد که شاید بتوان یک ملیون در آراء تقلب کرد اما نمیتوان یازده میلیون تقلب کرد. وی افزود که موضوع خاتمه یافته است ومعترضین مجازات خواهند شد. در ٨ تیر شورای نگهبان انتخابات را درست خواند. در ۱۴ مرداد احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور قسم یاد کرد .

بعد از شوک
پیامدها چه هستند؟ محمدرضا شاه میگفت کسانی که این مملکت را دوست ندارند میتوانند از ایران بروند بیرون. از سال ۱٣۵٨ تا امروز روش عمده سرکوب جمهوری اسلامی برای مقابله با شهروندان ناراضی به تبعید فرستادن آنها بوده است. هر زمین لرزه ای که برای رژیم پیش آمده منجر به مهاجرتی بزرگ شده است. خانواده های سلطنت طلبان، خانواده های نظامیان، ساواکیها، یهودیان و بهائیان ایران را در سال ۱٣۵٨ ترک کردند. سایر مترقیان و چپ ها پس از سرکوبهای ۱٣۶۱ از ایران رفتند. در دهه ۷۰ شمسی وقتیکه قیمت هر بشکه نفت میرفت به ده دلار در بشکه برسد، اقتصاد ایران راکد و ارزش ریال سقوط کرده بود لذا هزاران جوان ایرانی راهی خارج از کشور شده و در حوزه های نفتی باکو و معادن ذغال سنگ و آهن کریوی روگ شهری در جنوب اوکراین اقدام بکار کردند. طرفداران موسوی ممکن است موج چهارم مهاجرت ها را بخود اختصاص دهند.
چنین پاکسازی هائی از طریق تبعید دو فایده دارد. اول اینکه تصویری از وحدت میدهد یعنی همان چیزی که اسلام سیاسی دوست دارد آن را بعنوان یکی از اصول اسلام معرفی کند: همانگونه که خدا یکی است مردم هم یکی هستند و یگانه اند. دیگر اینکه خواست های طبقه متوسط را محدود کرده، مذهب و خصوصیات سنتی خرده بورژوازی کشور را حراست نموده است. یکی ار تأثیرات جانبی این کار ایجاد ارتشی بیش از یک ملیون ایرانی تبعیدی در آمریکا، کانادا، بریتانیا، آلمان و سوئد است که اکثریت آنان در حالی که در رفاه بسر میبرند دلشان هم برای ایران تنگ شده است. البته کمبود آنان با حضور پناهندگان افغانی و عراقی پر شده است. بهر حال از دست دادن اعصاب توسط رژیم ایران در خرداد ۱٣٨٨ به اعتبار این رژیم لطمه زد. علیرغم آنهمه ارگانهای غیرانتخابی که کنار مجلس نمایندگان و مقام ریاست جمهوری قرار دارند رژیم نتوانست بدون دست یازی به تقلب در انتخابات و قتل چند زن در خیابان ها به خواست خود برسد. نظامی که زمانی خواب تحمیل یک دولت اسلامی در عراق را میدید (یا حداقل در حوزه نجف که خمینی در دوران تبعید خود در دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی از آن نفرت داشت) ناگهان توسط یک مهندس معمار بازنشسته و یک جمعیت بی سلاح به لرزه در آمد. انقلابی که قول اجراء قانون در همه جهان را میداد و میگفت اورشلیم را به اسلام بازمیگرداند به تشیع در یک کشور تغیر جهت داده و خود را پشت دیواری بلند از عقاید و منشهای اجتماعی که مکررا هم شکسته میشوند پنهان کرده است.
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی بعنوان یک فیلسوف و صوفی ساکن قم که احمدی نژاد و حلقه سیاسی وی بنام آبادگران به وی وابسته اند بدبینی را بحد شکست رسانده است. از نظر مصباح یزدی ایران همواره تحت حمله قرار دارد و این موضوع منحصر به صحنه نظامی نیست بلکه شامل حوزه اقتصاد هم میشود، مثلا یکبار وی گفت این جنگ یک توطئه بین المللی برای جلوگیری از پیشرفت اقتصادی و علمی جهان اسلام است. وی معتقد است که مزدوران و خائنین در منطقه تخم نفاق را بین مسلمین در صحنه سیاسی می پراکنند. اما مهمترین صحنه جنگ از نظر ایشان در حوزه فرهنگی است یعنی جائیکه سالهای سال استعمارگران و قلدرها انواع حقه ها و کلک ها را به اسلام زده اند و ما امروز نشانه های پیروزی آنان را در خانه ها و منازل خود میبینیم. در یک سخنرانی در ۲٨ مرداد در مشهد وی گفت کسانی که میخواستند انتخابات را باطل اعلام کنند منکر یکی از اصول پیروی از روحانیون میباشند. وی به قانون اساسی جمهوری اسلامی اشاره میکرد. به این ترتیب ایرانیان متوجه شدند که او حامی دولت بوده و باین شکل به دولت پوششی قانونی داد.
با مروری به گذشته میبینیم که عدم تحمل یک دولت منتخب توسط رژیم پهلوی بود که بدنبال نارضایتی ها منجر به سقوط آنان شد. رضاخان همانگونه که با نزدیکان خود رفتار میکرد با نمایندگان مجلس هم بدرفتاری کرده و آنان را هم کتک میزد، بهمین خاطر بعد از اشغال ایران توسط روسها و انگلیسیها در سال ۱٣۲۰ شمسی تبعید وی راه را برای یک دولت منتخب باز میکرد. با مرور زمان پسر رضاخان یعنی محمدرضا که از غالب یک جوان ترسوی دوران جنگ بیرون آمده و ادای پدرش را در میآورد در سال ۱٣۵۵ چیزی برایش نمانده بود بجز حزب رستاخیزی بی آبرو و غیرمردمی. با این حساب اکنون قابل تصور است که چرا انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری نباید هیچ شور وشعفی بین مردم ایجاد کند. خامنه ای که در نماز جمعه ۲۹ خراد در حال نگاه کردن به احمدی نژادی بود که مثل بچه مدرسه ای های مودب در صف اول نشسته بود حتما با خود فکر میکرده: چگونه میتوانم در چهار سال آینده از دست این جوان خود را خلاص کنم؟ انتخابات میتواند آدم را بجائی پرت کند که شیخ فضل الله نوری پرت شد.
از دوران صفویه به بعد همیشه تشیع بدنبال گرفتن دولت و حفظ قدرت سیاسی بوده است. با وجود تمام متونی که در قرون و اعصار در باره قانونگذاری مدون شده است هنوز شیعیان اجازه خطیر قانونگذاری را در ایران به کسانی که دوره های سخت حوزه های علمیه را از سر میگذرانند واگذار میکنند. همین اختیار است که اجازه داده است شیعیان ایده های خوب متفکرین قرن نوزدهم اروپا مثل مشروطیت، داشتن سازمانهای برادری و ایده های جهان سومی بودن موجود در دهه ۶۰ میلادی و امروزه اینترنت را وارد جامعه کنند. هنوز در هیچ کجای تاریخ اسلام یک نوآوری شبیه تئوری خمینی برای تسخیر و نگاهداشتن قدرت در جهان اسلام وجود ندارد. اگر به جلسات تدریس خمینی در نجف در سالهای ۱٣۵۰ شمسی دقت کنیم میبینیم که درسهائی که وی بنام دولت اسلامی میداد و بعنوان ولایت فقیه به آنها اشاره میکرد بحثهائی نبودند که از نظر تاریخ تفکر اسلام کلاسیک وزنی داشته باشند بلکه با اصرار و تاکید پیش میرفتند. اینطور بنظر میرسد که خمینی در سفرش به آنسوی فلسفه خداشناسی ایرانی در دهه های ۱٣۲۰ و ۱٣٣۰ شمسی رمز و راز و علم صحبت کردن از زبان خدا را آموخته است. این تئوری های جالب هیچگاه در بیرون از مرزهای ایران بجز در جنوب عراق، جنوب لبنان و هند هواداری نداشته است، این افکار در نظر سنی ها مخالفت با خدا تعبیر میشود. وقتیکه خمینی در سال ۱٣۴۲ شمسی توسط محمدرضا شاه تبعید شد و راهش به نجف در جوار مقبره امام علی ختم شد متوجه شد که از طرف سایر روحانیون عالی رتبه در آنجا مورد خوشامد قرار نگرفته است. بلند مرتبه ترین روحانی نجف آیت الله علی سیستانی که یک ایرانی است و از نسل پیغمبر یعنی سید هم میباشد خود شخصی است که موافق قانون اساسی میباشد. یکی از نمونه کارهای وی این بود که در سال ۱٣٨۴ شمسی حکم کرد که شیعیان در رای گیری انتخابات مجلس عراق شرکت کنند و بدین ترتیب عراق را از یک جنگ داخلی نجات داد.
در ایران حتی اتحاد روحانیون طرفدار خمینی هم درهم شکسته است. هواداران قدرت بزرگ یا ساکت شده اند و یا بازنشسته. قهرمانان نهضت خمینی که تبعید و زندانهای رژیم پهلوی را تحمل کرده و گلوله ها را در محراب پذیرفته بودند متوجه شدند که جایشان را قدرت طلبان و حقه بازان پر کرده اند. منتظری که زمانی خمینی وی را "ثمره زندگی من نامید" از سال ۱٣۷۶ تا بحال در خانه اش در نجف آباد زندانی است. در سال ۱٣٨۱ آیت الله جلال الدین طاهری امام جمعه اصفهان گفت "وقتیکه اهداف و قولهای روزهای اول انقلاب را بیاد میاورم ایمانم مثل علفی در مقابل باد بلرزه درمیاید. من افتاب عمرم را بر سر بام میبینم، من آردهایم را بیخته و الکم را آویخته ام، من از شرم خیس عرق شده ام". در اوائل تیر ماه توسط بیانیه ای تقلب در انتخابات را محکوم کرد. لذا ایرانیان مذهبی که از جنگ وجدال و ساخت و پاختهای دولت اسلامی متنفر بودند به منبه دادرسی قدرتمندی به نام مرجع دستاویز شدند.
مثل انقلاب مشروطه ۱٨۴٨ میلادی فرانسه که بقول مارکس "آنچنان زیرکانه تدوین شده که نمیتوان آن را زیر گرفت" قانون اساسی جمهوری اسلامی هم مثل "آشیل فقط از یک نقطه میتواند آسیب ببیند". البته نه از پاشنه پا بلکه از سر. مسئولیت های ولی فقیه که در سال ۱٣۵۷ برای قهرمانی مثل خمینی ایجاد شد برای جانشینان وی بسیار بزرگ است. هاشمی رفسنجانی که بمثابه یک روحانی رهبرساز کسی بود که در سال ۱٣۶٨ با اعمال نفوذ در شورای نگهبان باعث شد خامنه ای بعنوان جانشین خمینی انتخاب شود افکار دیگری در سر دارد. در نماز جمعه دانشگاه تهران در ۲۶ تیر ماه به انتخابات اشاره کرده و آن را خیانت به میراث خمینی نامید. وی گفت "شما امروز به کسی گوش میدهید که تمام لحظات انقلاب را از شروع جنب و جوشها از شصت سال پیش تا امروز از سر گذرانیده است. من میدانم که امام چه میخواست و کاملا به افکار وی آگاهم". چنانچه خامنه ای توسط مجمع تشخیص مصلحت که رفسنجانی ریاست ان را دارد از کار کنار گذاشته میشد تمام ساختار جمهوری اسلامی با این کار تکه تکه شده از هم میپاشید.
   
راه برون رفت
ایدئولوژی های کمی هستند که توانسته اند بیش از یک نسل دوام بیاورند. جوانانی که اجازه یافتند در انتخابات ۲۲ خرداد شرکت کنند کاملا در جریان دولت خاتمی نبوده اند چه برسد به مرگ خمینی، دفاع مقدس بر علیه عراق در سال ۱٣۵۹، یا سالهای انقلاب و ویسکی در زمان محمد رضا شاه. خاطره های آن دوران در اذهان این جوانان بسیار مه آلود است. توضیحات بی پایان در باره خائنین و مزدوران و توطئه های بریتانیا زنگی را در خاطره آنها بصدا در نمی آورد. آن ها هیچگاه تصور نمی کردند که رهائی از دست دخالت های خارجی بمعنای دور افتادن از جریانات عمده در جهان و بیکاری در کشوری است که تشنه سرمایه گذاری و تشنه مغز متفکرین است. آنها از بازگشت سلطنت ترسی ندارند چون نمیدانند سیستم سلطنتی یعنی چه. آنها خواستار آزادی هستند ازادی نه بمعنای ولنگاری بلکه آزادی بمعنای چیزی که ما در غرب آن را حریم خصوصی مینامیم.
چیزی که حاصل این جوانان میشود منحرف شدن از مسیر اصلی است. هیوم فیلسوف انگلیسی در تاریخ طبیعی ادیان، محتوای ادیان را به احکام تغیرناپذیر و خرافات تقسیم کرده است. خمینی که سالهای سال از جهان رو به پیشرفت امروزی غائب بوده نسبت به این موضوع بیطرف نبوده است. ایرانیانی که در دی ماه ۱٣۵۷ قسم میخوردند که صورت خمینی را در ماه دیده اند زیاد مورد حمایت قرار نگرفتند. احمدی نژاد خود یکی از حامیان خرافات است، همانطور که شاه عباس همیشه بهترین اسب هایش را زین کرده و منتظر ظهور امام غائب در اصطبل هایش نگاه میداشت. احمدی نژاد خود سرکرده گروهی است که در جمکاران منطقه ای نزدیک قم منتظر ظهور امام زمان از یک چاه آب هستند و این محلی است که میگویند یکبار امام زمان بمدت کوتاهی ظهور کرده و مجددا نیز در این مکان ظهور خواهد کرد. چنانچه در بحبوهه های اینچنینی رژیم ایران ببیند که از پشت کوهی در سیستان یا استان فارس پیغمبر جدیدی ظهور کرده است فقط میتواند خودش را سرزنش کند. اگر رضا خان و خمینی خصوصیت مشترکی نداشتند حداقل در این مشخصه با هم مشترک بودند که: تا زمانی که من زنده ام هیچ پیامبری در ایران ظهور نخواهد کرد .
مساله بعدی که جوانان را از مسیر اصلی به مسیر دیگری میراند موضوع نیروی هسته ایست. در ایران اعتقاد بسیار شدیدی جاریست که میگوید دستیابی به نیروی هسته ای حکومت عمامه را در ایران ابدی خواهد کرد. البته میدانیم که توانائی های اتمی در آفریقای جنوبی و پاکستان جلوی افتادن رژیم نژادپرست یا تغیر دولتهای نظامی پاکستان را نگرفت. غنی سازی اورانیوم برای دستیابی به انفجار اتمی در ایران در حال پیشرفت است. چه بهتر که این مسائل کشورهای اروپائی را نگران کرده و یا خطر حمله اسرائیل به ایران را تشدید کند، زیرا این تهدیدها وحدت مردم را بیشتر کرده و برای مدت بیشتری طول دامان خانمها تا قوزک پا باقی خواهد ماند. چنانچه آینده جوانان آبستن درگیری با غرب، با مسیحیان، با ارزشهای اجتماعی وبا حوزه های علمیه است پس تعجبی نیست که اینهمه ایرانیان در راهپیمائی ماه خرداد از انقلاب تا آزادی شرکت جستند؟ آنها در این راهپیمائی شرکت کردند تا احمدی نژاد را که همانند لوئی بناپارت در پاراگراف آخر هیجدهم برومر آمده است ببینند:
"همچون برآیند خواستهای متناقض شرائط اش، باید با کارهای متحیر کننده اش همواره چشمان مردم را به خود مشغول سازد مثل کودتاهای کوچک هر روزه اش. باین ترتیب او تمام اقتصاد بورژوائی را به بی نظمی کشانده، در هر چیز انقلاب که نباید دخالت کند دخالت کرده، هاله تقدس را ار روی سر ماشین دولتی برداشته و آن را مسخره و تهوع آمیز جلوه میدهد ".

منبع: مجله نیو لفت ریویو شماره ۵۹، سپتامبر-اکتبر ۲۰۰۹


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست