یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

تنهایی ...


سیما فرزان


• شب رفته بود
و صدای خراشنده روز،
بی مجال
بر پشت پلک هایم می کوبید ... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱٣ آبان ۱٣٨٨ -  ۴ نوامبر ۲۰۰۹


 
به شب گفتم:
« بر سفره ی تنهایی من ،
که پر از اسرار است، بیا!»
آمد،
با ماه و ستارگانش .
هر ستاره را،
رازی دادم
و به ماه،
زلال اشک هایم را ...
من ماندم و شب
هم آغوشی تنهایی و ظلمت،
با آواز یک نواخت سکوت
تا روشنای روز
     *
از رویای رخوت بار پرواز در دل پریدم
شب رفته بود
و صدای خراشنده روز،
بی مجال                                                  
بر پشت پلک هایم می کوبید ...
نه رازی برایم مانده بود و نه اشکی
شب،
تنهایی را هم با خود
                        برده بود
 
می خواستم ،
به شب وفادار بمانم
اما تا شب
و با شب بودن،
فاصله ی روز باید طی می شد
پس چون هرزگان
تا انتهای روز،
با روز هم آغوش شدم
تا شب دوباره فرا رسد
و تنهایی ام را
به من باز گرداند ....


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست