یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

دیکتاتوری و آزادی


فیروز نجومی


• ما زمانی میتوانیم به آزادی و دمکراسی نزدیک شویم به این اصل باور آوریم که سرکوب حق نفی و نه گویی یک فرد، سرکوب حق کثرت و حق جامعه است. بدون باور به آزادی های فرد، از جمله حق شک و تردید؛ نفی و نه گویی، نمیتوانیم دشنه را در قلب دیکتاتوری فرو بریم. و یک جامعه ی دمکراتیک و آزاد را بنا نهیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۹ آبان ۱٣٨٨ -  ۱۰ نوامبر ۲۰۰۹


طنین مرگ بر دیکتاتور بار دیگر از دانشگاه ها و شهرهای ایران در ۱٣ آبان بگوش رسید. مرگ بر دیکتاتور را باید کلام وحدت خواند. چه سبز باشی، چه سرخ و سفید و زرد، با کلام مرگ بر دیکتاتور دعوایی نداری. مرگ بر دیکتاتوری را باید زبان و بیان آرزومندی همگانی دانست. اما از آنجاییکه تنها مرگ بر دیکتاتور را فریاد کشیده ایم، هراس را در دل برانگیزد. چرا که پیش از این نیز در سوک دیکتاتور هم سینه زده ایم و گلوی خود را پاره پاره ساخته ایم. در این راه بارها به پیش رانده ایم. اما بار دیگر به نقطه ای باز گشته ایم که از آنجا آغازیده بوده ایم. اینکه چرا باز گشته ایم به نقطه آغاز و ناکام مانده ایم، و دیکتاتوری را بخاک نسپرده ایم، سوالی ست که کمتر بآن توجه شده است. به بیان شفاف تری سوال این است، چرا خاک پاک وطن ما در خود فقط دیکتاتور و استبداد پرورش داده است، زمینه های مادی و اقتصادی و اجتماعی دستخوش و تغییر و تحول گردیده اند. جامعه ی ما به تدریج از پوسته سنتی خود خارج شده است. به خوب و بد مدرانیزاسیون تن داده است. اما دیکتاتوری هنوز پا بر جا و ما از حق و حقوق ابتدایی انسانی خود محروم مانده ایم. هنوز فردی پیدا میشود و خود را مالک و ارباب همه ملت میخواند. سراسر جامعه را تسلیم اراده خود میکند. در برابر قدرت نه مصونیت و امنیتی داریم و نه حتی حق داریم که «نه» بر سر زبان خود جاری سازیم. معلوم نیست چرا شاه را از سریر قدرت به زیر فرو کشیدیم، تاج و تخت شاهنشاهی را متلاشی ساختیم، و امام را بجای شاه نشاندیم؟ اگر دیروز روشن نبود، امروز روشن تر شده است که نه تنها بسوی آزادی گامی بر نداشته ایم بلکه هرگز فاصله خود را با آزادی باین فراخی گسترش نداده ایم. آیا آگاه بودیم که دیکتاتوری را مضاعف ساخته ایم؟ بر استبداد قدرت، استبداد دین را نیز افزوده ایم و بر سر راه رهایی و آزادی، کوهی را با دست خود بنا نهاده ایم که صعود از آنرا هر چه بیشتر دشوار ساخته ایم؟ و باین ترتیب با دست خود، خویشتن را از حق و حقوق خود به عنوان یک انسان محدود نموده ایم؟ آیا تاکنون خود را مسئول این سرنوشت محتوم دانسته ایم؟ تا پیش از ظهور دین بر مسند قدرت، استعمار و وابستگی قدرت را به امپریالیست ها، مسئول عقب ماندگی خود دانسته ایم و پس از آنکه دین، قدرت را از انقیاد و وابستگی به بیگانگان غارتگر، نجات داد و مستقل نمود، بار دیگر، استعمار و توطئه اجنبیان را مسئول پس روی خویش میدانیم. آیا هم اکنون که مرگ بر دیکتاتوری را فریاد میزنیم، میدانیم که بکدام سوی روانیم؟ آیا مرگ بر دیکتاتور به معنای زنده باد آزادی ست؟ کدام آزادی؟ آیا بار دیگر به پیش میرانیم که به نقطه آغاز بازگردیم؟ آیا میتوان قبل از آنکه رهایی یابیم به آزادی برسیم؟

هرچه که علت تداوم و پیوستگی تاریخی نظام استبدادی باشد، بلاتغییر مانده است در حالیکه همه چیز در پیرامون آن تغییر و تحول یافته و دگرگون شده اند. دیالکتیک سین ها بر آنند همه چیز در حال شدن است، هیچ چیز مصون از تغییر و تحول نیست. حتی محافظه کارترین تئوریست های اجتماعی هم قانونمندی های تغییر و تحول را انکار نمیکنند و آنرا برای ثبات و استحکام نظم اجتماعی ضروری میدانند. اما به نظر میرسد که این اندیشمندان از این واقعیت غافل بوده اند که در دین اسلام کلام الله تغییرناپذیر است. که سخن الله مصون از هرگونه تغییر و تحولی است. همه چیز را تغییر میدهد، اما خود هرگز تغییر نمیکند. امام خمینی در کتاب مشهور خویش «حکومت اسلامی» اعلام میکند که قوانینی که الله بوسیله جبرئیل برای بندگان خود به پیامبر اسلام ابلاغ نموده است برای هر «عصر و مصری» صادق است. از بدو تولد تا لحظه ی مرگ. که مستقل از زمان و مکان است.

روشن است که ریشه ی استبداد را در آن چیزی باید جست و جو نمود که حداقل از زمان فتح ایران بدست سپاه اسلام، بلاتغییر مانده است. ۱۴۰۰ سال است که ما الله را پرستش میکنیم. با نام او به عرصه وجود وارد میشویم و با نام او به نیستی می پیوندیم. نیست امر و موضوعی و یا کتاب و نامه ای که با نام الله آغاز نشود. کلامش را چه بفهمیم و چه طوطی وار تکرار کنیم، معجزه آسا میپنداریم. به ساحت کتاب الله هرگز نزدیک نشویم و آنرا بر نگیریم، اگر آلودگی ها را از خود زدوده نباشیم، امید بدان می بندیم. ولی از آن نیز بیم بسیار داریم. با زبانش بیگانه هستیم و گردن به احکامش می نهیم، او را ارباب و فرمانروا و خویشتن را بنده و عبد و رعیت وی میخوانیم. درست همانگونه که از ما خواسته است: ۱۷ بار در روز (حداقل). خود را نادان و نابینا میخوانیم و هرچه علم و دانش است باو نسبت میدهیم. الله تواناست و قادر ما افراد بشر ناتوان و ناچیز. این باوری ست که نهادین شده است در ما ایرانیان- نیز در تمام مسلمانان جهان، باوری که در اصل زمینه را برای سلطه پذیری، استبداد و دیکتاتوری، فراهم آورد.

ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی میگوید، پروتستان ها هراس خدا را در دل داشتند و سخت کار میکردند که شاید مورد توجه وی قرار گیرند و رستگار شوند، اما خبر نداشتند که کار آنها به انباشت سرمایه و رشد و نمو نظام سرمایه داری میانجامد. مسلمانان نیز الله را پرستش میکنند بی خبرند که استبداد و دیکتاتوری را تولید و باز تولید میکنند. چرا که بندگی و فرمانبرداری، اطاعت و عبودیت در سرشت ما نهادین گردیده است، آنقدر آنرا بدیهی و طبیعی میدانیم، که هرگز اندیشه ی سوال انگیز به مغز مان خطور نمیکند. طبیعی ست که خالق دانا و توانا، ارباب جهان باشد و بر هستی و نیستی سلطه افکند. طبیعی ست که خود را در برابر او حقیر و ناچیز بشماریم و به این امر روزانه اعتراف کنیم و در به نمایش درآوردن زهد و تقوای خود در عبودیت و بندگی به الله، از هیچ دریغ نداریم. که آگاهی به امیال الهی، را تخصص و حرفه ای ویژه بدانیم و خود را از بار سنگین دانایی رها سازیم و آنرا به، علما و فقها، حجت الاسلام و طلبه ها وا گذاریم و هزینه ی و مخارج آنرا تامین نماییم. که ما را هدایت نموده تا به رستگاری، هم در این جهان و هم در جهان دیگر دست یابیم. طبیعی ست که مردم - چه تحصیل کرده و با سواد و چه مدرسه نرفته و بی سواد- ناتوان از فهم و درک زبان الله باشند. بسیار عادی ست که نادانی و ناتوانی خود را پذیرا شویم. چون خالق توانا و دانا بر جهان هستی و نیستی کجا و مخلوق ناتوان و نادان کجا. ادبیات ما ایرانیان آکنده است از ستایش عبودیت و بندگی. شاید در این تصور که از بندگی و عبودیت است که میتوان به خدایی رسید. ادبیات و فرهنگ و آداب و رسومی که به آن خو کرده ایم بما میآموزد و تاکید دارد که هرچه خوب و خیر و زیبا است از تسلیم و اطاعت ، از فرمانبرداری، از مناجات و قعود و رکوع و سجود بر میخیزد. لذت و سعادت و خوشبختی را در عبودیت می بینند. قدرت بی همتای الله، تصور و تخیل در باره ی معبودی دیگری را در ذهن مسلمان نابود میسازد.

مسلمان ممکن است بی خبر از پیرامون خود بماند. از خیلی چیز ها خاطر جمعی نداشته باشد. اما در یک چیز شک و تردید ندارد: که تنها الله است که میتواند وجود داشته باشد و بجز الله، هیچکس دیگری وجود ندارد. بواسطه ی این باور است که مسلمان شده است. در هرچه شک و تردید وجود دارد، در یک چیز شک و تردید هرگز نمیتواند وجود داشته باشد و آن «لا الله الا الله» است. بدرستی روشن نیست که از کجا این خاطر جمعی را بدست آورده ایم. اما ایمان داریم که الله یکی ست و بجز او کسی دیگری نیست- اگر چه در کنار الله بوجود ابلیس هم اعتقاد داریم. که او مستقل و قائم به ذات است و ما، وابسته و متصل باو هستیم. این یقین و ایمان به یکتایی و یگانگی الله است که ما را وادار به تسلیم و اطاعت نموده و مکلف به فرمانبرداری میکند. که حمد و ستایش او را بگوییم و در عبادات و مناجات او را ارباب بخوانیم و خود را رعیت. که احکام و شریعت او را بپذیریم. از آنچه او حرام و منکر خوانده است پرهیز نموده و در راه مستقیم، یعنی همان راهی که الله ما را در آن مسیر هدایت نموده است، رهسپار شویم. این است که اگر از تکالیف شرعی خود دچار غفلت شویم، احساس گناه میکنیم. بویژه اگر از تکالیف خود باز مانیم بدلیل اشتغال به شادی و طرب و پایکوبی، دنیا خواهی و مادّی گرایی. با این وجود به یگانگی و یکتایی الله چنان امید می بندیم و دلبسته میشویم که هرگز بر نتابیم سر سوزنی نفی و انکار را و یا شک و تردید را.

درست است، کمتر مسلمانی میتوانی بیابی که سراپا شریعت باشد. مهم نیست تا چه حدودی از راه مستقیم انحراف پیدا میکند، اما از شک و تردید در وجود یکتا پرهیز مینماید. شک و تردید چیزی ست که با وجود و معرفت مسلمان بیگانه میماند. چرا که الله آنرا منع کرده است و مستوجب لعن و نفرین ابدی میداند. چرا که شک و تردید شرک میآورد. بی جهت نیست که الله شرک را گناه کبیره، گناهی غیر قابل بخشایش خوانده است. ایراد به «لا الله الا الله» را باید همسان انکار شک و تردید در وجود مسلمان دانست. بعبارت دیگر، الله مسلمان را از حق و حقوق انسانی خود محروم میکند و مسلمان این محرومیت را با جان و دل می پذیرد. با پرهیز از شک و تردید، به بندگی و رعیتی خود خو میگیرد. در نتیجه خود را مسئول و مستقل، نمی بیند و در حفظ آن نیز کوششی نمیکند، بویژه اگر بدانیم که شک و تردید، بقیمت جانهای شیرین تمام شده است و چه سرها که از تن جدا نگردیده است. چگونه میتوانیم به انسانیت خود دست یابیم، وقتی انگیزه شک و تردید را باور به یگانگی و یکتایی الله ، در نهاد ما خاموش ساخته است. کیست که نداند که دنیای غرب با شک و تردید های دکارتی در پیرامون خود دستخوش تحول و دگرگونی گشته است. بی دلیل نیست که جوامع اسلامی در برابر هرگونه تغییر و تحولی مقاومت و واکنش نشان میدهند. چون حقیقت را یافته اند. همه چیز از الله بر می خیزد و باو ختم میشود. انا لله وإنا إلیه راجعون.

مسلم است که الله در کنش ها و کوشش های ما در برانداختن، دیکتاتوری نمیتواند، نقشی بازی نکند. ما چگونه میتوانیم دیکتاتوری را سر نگون سازیم، در حالیکه وجود شک و تردید را نسبت به «لا الله الا الله» انکار و اگر هم لازم باشد سرکوب میکنیم. مگر الله همان چیزی نیست که در اگاهی همگانی بلا تغییر مانده است؟ همیشه چنین می اندیشیم که آن چه ربطی باین دارد. الله باوری چه ارتباطی با استبداد و دیکتاتوری دارد؟ پاسخ همآنقدر ساده است که باور به یکتایی و یگانگی الله طبیعی ست. الله باوری زمینه را برای نابودی و نفی شک و تردید بوجود میآورد. جلوی رویش آنرا میگیرد. آیا میتوان از دیکتاتوری رها یافت بدون آنکه شک و تردید را آزاد سازیم. امروز بالاترین جرم آن است که به مسئولیت الله در اسارت و بندگی و خواری و حقارت ما ایرانیان اشاره نمایی. تا کنون هیچ استبداد و دیکتاتوری را نمی یابیم که برای حکومت خود از الله تاییدیه و تصدیق نگرفته باشد. از سرکوب و نابودی شک و تردید ، چیزی جز تعصب و غیرت، خشم و خشونت و بیرحمی بر نخیزد. لا الله الا الله، بدون آنکه ما بدان آگاهی داشته باشیم، ما را خشک و انعطاف ناپذیر پرورش داده، تحمل ما را تقلیل میدهد. خمینی وقتی فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد، مسلمانان دنیا همه هورا کشیدند. خمینی میدانست که دفاع از الله و پیامبر او دفاع از لا الله الا الله است و همه مسلمانان را بی درنگ به جوش و خروش وا میدارد، چرا که خمینی از درون مایه باورها و ارزشهای مردم آگاه بود چون خود و پیشی نیانش باور به الله و یگانگی او را در نهاد مردم کاشته بوده اند. ابراز شک و تردید به لا الله الا الله فقط ، تنها با قهر قدرت نیست که روبرو میشود بلکه خشم و خشونت مردم را بر می انگیزد. روشن است که الله پیوند بین مردم و استبداد و دیکتاتوری است. که تاریخ آن با ترور دو شاعره به دستور محمد آغاز میشود و در ترور امیر کبیر و احمد کسروی و فتوای قتل سلمان رشدی و بسیاری دیگر ادامه یافته است.

بعضا بر آنند که این بحث ما را به جاهای باریک و خطرناک رهنمون میسازد. گویی که آزاد سازی شک و تردید، و نفی و نه گویی بدان معنا ست که مردم از باور خود به الله دست بشویند. روشن است که هر کس چنین خواست و تمنایی را مطرح کند بدون هیچ تردیدی دچار استبداد و دیکتاتوری شده است. چرا که نفی و نه گویی به لا الله الا الله تنها میخواهد خود را رها و آزاد سازد. نه اینکه الله را بر اندازد. همچنانکه بندگی و عبودیت آزاد است، باید به شک و تردی و نفی و نه گویی نیز آزادی دهیم. تاز زمانیکه حق شک و تردید به الله و امتناع از شهادت لا الله الا الله، از یک فرد سلب میشود و ندا را در گلویش خفه میسازیم، مرگ بر دیکتاتور شعاری میشود تهی از معنا و مفهوم. نباید آزادی و شک و تردید و نفی و نه را به براندازی دین پیوند زد، بلکه باید بدفاع از آن بعنوان ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی برخاست. حتی اگر فقط یک فرد تمایل به شک و تردید و نفی و نه گویی داشته باشد. این بدان معنا نیست که مسلمان الله باور، مسلمانی که شهادت میدهد لا الله الا اله، نمیتواند آزاد باشد. او هم اکنون آزاد به بیان و باور به لا الله الا الله هست. نفی و نه گویی ست که آزاد نیست. آنچه هم اکنون در جامعه ما بوقوع میپیوندد چیزی جز سرکوب آزادی نفی و نه گویی و شک و تردید، نیست. سی سال است که رژیم دیکتاتوری ولایت، این حق را از مردم ایران گرفته است. حق نفی و نه گویی را پیش از انکه با گسیل سربازان الله در دانشگاه ها و شهرهای ایران با خشم و خشونت سرکوب کند، تحت عنوان محارب با الله مشرک و کافر و منافق را قتل عام نموده است. تنها با آزادی سازی حق شک و تردی و حق نفی و نه گویی ست که فرد میتواند آزاد شود که نه تنها ادعا کند که من می اندیشم پس هستم، بلکه بگوید من هستم چون در این جهان میزیم، در جهان انسانی که وجه تمایز ش با جهان حیوانی آن است که انسان میتواند به قوانین طبیعت نه بگوید و خود را از سلطه آن رها ساخته به آزادی و با تکیه بر عقل و خرد عمل کند. که خود فاصله گیری از نظم و انضباط استبداد و دیکتاتوری را که بر اساس اصل لا الله الا الله بنیان گذاری شده است، امکان پذیر میسازد. ما نمیتوانیم شک و تردید در وحدت را سرکوب نماییم و وجود کثرت را بپذیریم. الله باوری یک گزینش فردی ست. آنکه حق شک و تردید و نفی و نه گویی را سرکوب میکند، دیکتاتور است و با آزادی بیگانه است. ما زمانی میتوانیم به آزادی و دمکراسی نزدیک شویم به این اصل باور آوریم که سرکوب حق نفی و نه گویی یک فرد، سرکوب حق کثرت و حق جامعه است. بدون باور به آزادی های فرد، از جمله حق شک و تردید؛ نفی و نه گویی، نمیتوانیم دشنه را در قلب دیکتاتوری فرو بریم. و یک جامعه ی دمکراتیک و آزاد را بنا نهیم.

فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست