نگاه زنده یاد خسرو گلسرخی به شعر فروغ فرخزاد (۱)
زنی که خود را در شعرش آتش زد
خسرو گلسرخی
•
تنهائی هنرمند را در این چنین مجامعی چه کسی دارد؟ هنرمند تنهاست به لحاظ آنکه سر به دنبال حقیقت می کند, و از حقیقت گوئی نه تسلیم پذیری در برابر واقعیت روزمره, چه کس دل خوش دارد؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲٨ بهمن ۱٣٨٨ -
۱۷ فوريه ۲۰۱۰
اشاره:
راست این است که خسرو گلسرخی پیش و بیش از آن که یک قهرمان باشد یک شاعر است. بسیارانی به اسطوره ای به نام خسرو گلسرخی در عرصه ی مبارزه و شعر ایران معاصر پرداخته اند، اما قریب به اتفاق ایشان به سیمای سیاسی و اسطوره ای ی خسروگلسرخی و دفاعیات ماندگار وی در دادگاه نظام شاهی بیشتر توجه کرده اند و شور بختانه خسرو گلسرخی ی شاعر کمتر مورد کنکاش اهالی ی خرد و اندیشه قرار داشته است. اما بی گمان باید بر این نکته هنوز تاکید کرد که خسرو قهرمان شاعر و منتقد شعری بود در زمان خودش لایق و قابل اعتنا. پاس و سپاس وجود گرانقدرش به نگاه او به فروغ فرخزاد و شعرش توجه می کنیم.
شاعر شریف ایران خسرو گلسرخی چونان ستاره ای درخشان فخر آسمان تعهد و ادب سرزمین ماست.
زنی که خود را در شعرش آتش زد
(قسمت اول)
نوشته خسرو گلسرخی
آیا شما که صورتتان را
در نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یاس آور
اندیشه می کنید
که زنده
های امروزی
چیزی به جز تفاله های یک زنده نیستند؟ ==
تنهائی هنرمند را در این چنین مجامعی چه کسی دارد؟ هنرمند تنهاست به لحاظ آنکه سر به دنبال حقیقت می کند , و از حقیقت گوئی نه تسلیم پذیری در برابر واقعیت روزمره , چه کس دل خوش دارد ؟ زمانی که هنرمند در میان ماست , مزاحم است و هنگامی که خاموشی می گیرد ؟خاموشی او زخمی کاری نیست , لب گزیدن است , به رستگاری جاوید پس از مرگ زیستن , در میان توده ها از یاد رفته است . زیرا اسیر گذران توانفرسا بودن , نیروی عظیم بازدارنده فکر و پرداختن به حس و عاطفه و مهرورزیست.
چهار سال از مرگ « فروغ فرخزاد » گذشت و هیاهوی به دور او فروکش کرد و این اصل فراموشی انسان زمان ماست که بدن « فروغ » نیز می تواند باشد .
« فرخزاد » را باید در نیروی عظیم جریان زندگی در شعرش جستجو کرد , آن زندگی بی امانی که در به زا نو در آوردن ما عجله دارد . شعر « فرخزاد » محصول فرو ریختن ارزش ها و باورهای انساانی است در شرایطی ویژه , که «واقعیت » مسخ شده به فریب می نشیند , تا از ورای حقیقت , خود کامگی غیر واقعیت ها تجلی گیرد , انسان کرم زیستن را بیاموزد و مرگ و زندگی او یکسان شود , فروغ می سراید .
« حق با شماست
من هیچگاه پس از مرگم
جرئت نکرده ام که در آئینه بنگرم
آنقدر مرده ام
که هیچ چیز مرگ مرا دیگر
ثابت نمی کند»
مرگ به سود شعر!
در جوامعی که هنر بردش در حلقه ای محدود است و همه پویایی هنر در همین محدوده خلاصه می شود , به لحاظ عدم امکان رشد در میان توده , و از سویی هنرمندان از بر قراری رابط با جامعه مایوس می شوند , سر می خورند و در خود می خزند . و هنر مندان دسته بندی می شوند و وابسته به گروهایی قلیل و خاص از جامعه . در چنین شرایطی نجات هنر از این وابستگی ها . تنها روی آوردن به زندگی , تضادهای آن و واقعگرایی آن است و نیز توجه عمیق هنر مندان به روابط پنهان جامعه .
« فروغ » که چنین هنرمندی بود , ضربه هولناک مرگ او, به سود شعر پایان گرفت زیرا که « تولدی دیگر » او به میان مردم راه یافت و گروهها یی مختلف بیگانه با شعر را , با حقیقت شعر آشتی داد . آیا ما باید کار « فروغ » را در محدوده خاص از تاریخ پایان یافته تلقی کنیم که به هر جهت امکان پذیرش شعر زندگی را در میان گروههایی فراهم کرد ؟ یا نه , کار فروغ را سر فصلی پنداریم که نیازمند به پیگیری و گستردگی است ؟ بدون شک آنچه که گروهایی را به سوی شعر « فروغ » کشاند , تراژدی زندگی او بود که مردم را به جانب شعرش دعوت کرد . زیرا عوامل تراژدی بزرگترین عنصر جلب نظر در میان توده ها ست .
روی آوردن مردم به شعر فروغ , به ناگهان , مثل این می ماند که کم و بیش هنر مندان باید زندگی تراژیک داشته باشند و با مرگ زودرس یا خودکشی این تراژدی خود را کامل کنند ,آ ن وقت است که کارشان برای موسمی محدود ارجی در خور می یابد .
سالروز مرگ « فروغ» که امسال با خاموشی برگزار شد , این حقیقت را با ما در میان می گذاردکه در جوامعی این چنین , تراژدی نیز عاملی نیست که بتواند دوام و بقای کار هنرمند را تضمین کند .در نتیجه بدین اصل مسلم می رسیم که هنرمند باید بدون هر گونه چشمداشت به کار پردازد و متکی به صمیمیت خود , راست گفتن به خود , و آنچه که تاریخ بدو سپرده باشد .
|