دگردیسی جنبش سبز
کاوه مظفری
•
باید تلاش کرد تا الگوی کنش جبههای و ائتلافی تقویت شود. به عبارت دیگر، بر الگوی فعالیت افقی و شبکهای تاکید شود. اگر جنبش سبز بخواهد بر اساس کلیشههای سیاسی به سمت رهبری و سازماندهی متمرکز حرکت کند به سرعت از قدرت فراگیری اش کاسته شده و به یک حزب سیاسی بدون تکثر تنزل مییابد. جنبش سبز جنبشی متکثر است که تنها با لحاظ این تکثر منافع میتواند به سرانجام برسد. اگر تکثر کنشگران آن فدای تمرکز رهبری شود، ظرفیت قابل توجهی را از دست خواهد رفت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱ اسفند ۱٣٨٨ -
۲۰ فوريه ۲۰۱۰
این تنها ایمان به نیرویی ماوراءطبیعه نیست که آدمی را قدرتمند می کند؛ کردار جمعی می تواند به همان میزان انسانی توانا بسازد. انسانی که در خود توان تغییر وضعیت را احساس کند. انسانی که خود را کنشگر تغییر ببیند. توانایی از این دست، در جریان اعتراضات پیش و پس از انتخابات ۲۲ خرداد ٨٨، در مقیاسی عظیم ظهور کرد. انبوهی از مردمان این سرزمین احساس کردند که می توانند نسبت به تغییر مناسبات موجود اقدام کنند. اما این صرفاً یک امر احساسی نبود.
برخی تحلیلگران، «علت» پیدایش جنبش اعتراضی پس از انتخابات را «احساس تحقیری» می دانند که در رایدهندگان ایجاد شده بود. طبق نظر آنها، چون مردم احساس می کردند که دولت با دستکاری نتایج انتخابات، آراء آنها را «دزدیده» و به آنها اهانت کرده، لذا دست به اعتراض زدند. بدین ترتیب، این تحلیلگران مبنای ظهور جنبش سبز را «اخلاقی – احساسی» ترسیم می کنند. اما سوال اینجاست، مگر مردمان این سرزمین در طول ٣۰ سال گذشته هیچگاه احساس حقارت نداشتند؟ آیا در هر کشوری که احساس حقارت تشدید شود، جنبشی اعتراضی فرا میروید؟ یا اینکه ملت ایران زمین از ملل دیگر نقاط دنیا اخلاقیتر یا احساسیتر است؟
البته، بدیهی است که اخلاقیات و احساسات در شکل دادن به گفتمان جنبش سبز نقشی بسیار داشته است – همانگونه که شعار مقابله با «دروغگویی» یکی از اصلی ترین شعارهای این نهضت است – اما مسئله اینجاست: اخلاقیات و احساسات به تنهایی نمی توانند یک جنبش بزرگ اجتماعی ایجاد کنند.
سرمایه اجتماعی: موتور محرکه جنبشهای اجتماعی
آن نیرویی که مردم را در بعدازظهر ۲٣ خرداد به خیابانها آورد، صرفاً احساس حقارت نبود؛ آنها تنها با تکیه بر ضعفهایشان به خیابان نیامدند. نقطه اتکاء آنها «توانایی کنشگری» بود. مردم در طول یک ماه پیش از آن فراگرفته بودند که می توانند برای یک هدف جمعی، کنش مشترک انجام دهند. نفسِ کنشگری و تشکیل جمع، فارغ از محتوای اخلاقی اش، این توانایی را در مردم ایجاد کرد که دست به اعتراض بزنند. در واقع، شعارهای جنبش سبز عامل پیدایش آن نبودند؛ برعکس، اینکه مردم فرصت اعتراض کردن را دریافته بودند سبب شد تا چنین شعارهایی را برگزینند. حتی می توان گفت که این نارضایتی مردم نبود که عامل اعتراض عمومی شد؛ چه بسا در طول سال های گذشته نیز مردم ناراضی بودند و از صف نان گرفته تا داخل تاکسی لب به شکوایه می گشودند؛ اما این شکوایهها هیچگاه در این مقیاس عمومی نمی شد. نارضایتی، احساس حقارت یا خشمگین بودن، هیچکدام به تنهایی نمی توانند یک جنبش اجتماعی پدید آورند؛ بلکه سرمایهای اجتماعی لازم است تا شهروندان بتوانند در جهت احساسات و عقاید مشترکشان، اقدامی جمعی را تدارک ببینند.
در مورد جنبش سبز نیز، اعتماد عمومی و شبکه روابطی که در فضای نسبتاً باز پیش از انتخابات ایجاد شد، توانست سرمایه اجتماعی سترگی فراهم آورد که تبلور آن در جنبش اعتراضی پس از انتخابات بروز کرد. به عبارت دیگر، فرصتی انتخاباتی این مجال را برای مردم فراهم کرد تا بتوانند سازوکارهای اعتماد عمومی را فعال کنند و شبکه روابطی تاسیس کنند که بستر یک جنبش اعتراضی شود. پس از آن بود که آنها توانستند احساس نارضایتیشان را در قالب اقداماتی جمعی بروز دهند. واقعبینانه نیست اگر جنبش سبز را، پدیدهای خودجوش یا خودبخودی بدانیم که ناگهانی حادث شده است؛ بلکه، این جنبش برآمده از روندی ریشهدار بوده که برپایه انباشت سرمایه اجتماعی از یک ماه قبل انتخابات، به تدریج شکل گرفته و شاخه گسترانده است.
توجه به این سرمایه اجتماعی که زمینهساز کردار جمعی (یعنی تبدیل شدن شهروندان منفرد به کنشگران تغییر) میشود، نکتهای بنیادی برای تحلیل سازوکار حرکت جنبش سبز و هر جنبش اجتماعی دیگر است. به عبارت دیگر، اگر موتور محرکه اصلی جنبش سبز به درستی تحلیل شود، آنگاه می توان برای پیشبرد اقدامات و اعتراضات، برنامهریزی واقعبینانهای انجام داد.
اکنون که حدود ٨ ماه از ظهور جنبش سبز میگذرد، با توجه به افت و خیزهایی که طی این مدت داشته، بدیهی است سرمایه اولیهای که عمدتاً در فرصت یکماهه پیش از انتخابات اندوخته بود، نوساناتی داشته است. با تکیه بر مشاهدات میتوان ادعا کرد که اگرچه، در مراحل اولیه جنبش، بویژه تا زمان تجمع روز قدس ظرفیتهای جدیدی برای جنبش مهیا شد؛ اما در جریان تشدید سرکوبهای پس از آن تاحدودی از سرمایه اولیه جنبش کاسته شد. به طوری که، طی یکی دو ماه اخیر شبکههای اجتماعی جنبش کمتر توانستند خود را بازتولید کنند؛ و در نتیجه، سرمایه جنبش رو به افول نهاده است.
میتوان گفت که شش ماه نخست جنبش سبز، دوران طفولیت آن بوده و از دو ماه گذشته بحرانهای دوره بلوغ آن آغاز شده است. بحرانهایی که نشان از ناکارآمدی استراتژی اولیه جنبش سبز دارد. به عبارت دیگر، استراتژی اولیه جنبش سبز به پایان رسیده و اکنون نوبت تدوین برنامهای جدید برای دگردیسی جنبش است. اگرچه این دگردیسی نشانههایی از ضعف را هویدا میکند، اما می توان امید داشت که نتایج گرانقدری نیز به بار میآورد.
دورههای اعتراضی: از بسیج منابع تا اقدام جمعی
یک جنبش اجتماعی، پدیده ای «دفعی» نیست که تصادفاً بروز کند؛ برعکس، روندی «بطئی» است که به آرامی حرکت میکند، نیروهای خود را بسیج میکند، گفتمان بدیلی میسازد، و آنگاه در مواقع مقتضی خواستهها و نمادهای خود را ظاهر میکند. به همین دلیل، برپایی یک تظاهرات خیابانی پُرسروصدا نشانگر تمامیت یک جنبش اجتماعی نیست، بلکه تنها نمایش مقطعی از آن است که در عرصه عمومی آشکار میشود؛ غافل از اینکه، جریان اصلی جنبش حرکتی آرام است که مدتها پیش از آن جریان داشته است. تا جایی که میتوان گفت آن روند بطئی، ماهیت اصلی جنبش است، نه تبلور دفعی آن در عرصه عمومی.
در واقع، آن چهرهای که به صورت اقدامات اعتراضی غیررسمی، غیرنهادی، و نامتعارف در روی صحنه نمایش داده میشود، تنها ظاهر و پوسته یک جنبش اجتماعی است؛ در حالی که ماهیت اصلی جنبش که در پشت صحنه جریان دارد فرایندی از بسیج منابع و انباشت سرمایه اجتماعی است. بر خلاف آنچیزی که برخی از ژورنالیستها نشان میدهند یا برخی از سیاستمدران تصور میکنند، برپایی یک جنبش اعتراضی، اتفاقی واکنشی نیست که صرفاً بتوان با تبلیغاتی رسانهای و تهییج احساسات شهروندان به راه انداخت. جنبشهای اجتماعی زمانی شکل میگیرند که شبکه روابط گستردهای میان شهروندان تشکیل شود، روابطی که با چسب اعتماد جمعی پایدار بماند، و به تدریج هنجارها و گفتمان بدیلی را بیافریند.
در جامعهای که به دلیل سرکوب دولتی و فشارهای امنیتی، ایجاد انجمنها و تشکلهای مستقل با دشواریهای بسیاری مواجه است، کم پیش میآید جنبشی اعتراضی بتواند شکل بگیرد و گسترده شود. جنبش سبز، از معدود جنبشهایی است که توانست از فرصت سیاسی ایجاد شده بهره بگیرد تا شبکه روابط خود را بسازد، اعتماد و امید جمعی را تقویت نماید و تاحدودی ادبیاتی برای تغییر تولید کند. در واقع، در فرصت تقریباً یک ماهه پیش از انتخابات که فضای اجتماعی به دلیل رقابتهای سیاسی تاحدودی گشوده شد، سطح ارتباطات اجتماعی افزایش پیدا کرد و شبکههای روابط جدیدی بر پایه اعتماد و امید جمعی شکل گرفت. بدین ترتیب، سرمایه اولیه جنبش سبز فراهم شد. همان سرمایهای که به شهروندان جسارت داد تا بتوانند در روزهای پایانی خرداد به خیابانها بیایند و به نتایج انتخابات اعتراض کنند.
با آغاز اعتراضات نیز، تداوم بسیج نیروهای جنبش سبز در قالب سیاستهای خیابانی توانست این سرمایه اولیه را بازتولید و در مواردی افزایش دهد. برگزاری تجمعات خیابانی در مناسبتهای خاص، دورههای اعتراضی را ایجاد کرد که به صورت متناوب و به طور میانگین ماهی یکبار تکرار شد. برای هر یک از این دورهها میتوان دو مرحله در نظر گرفت: ۱) تبلیغات گسترده برای هماهنگی کنشگران جهت برگزاری تجمع خیابانی (از دیوارنویسی گرفته تا استفاده از اینترنت و ماهواره)؛ ۲) برگزاری تجمع خیابانی و پوشش رسانهای آن. ظرفیتها و تواناییهای جنبش، در سلسله اعتراضاتی که بدین شیوه تدارک دیده شد تقریباً تا تجمع روز قدس، رشدی تصاعدی داشت و با موفقیت همراه بود؛ اما به تدریج از تجمع ۱٣ آبان به این سو رشد آن متوقف شد و روندی نزولی به خود گرفت. در واقع، از سرمایه اجتماعی جنبش سبز کاسته شد و روابط میان کنشگران آن ضعیف شد؛ طوری که در ۲۲ بهمن موازنه قوا به نفع حکومت تغییر کرد.
میتوان ادعا کرد که علت اصلی کاسته شدن سرمایه جنبش سبز، افزایش شدت سرکوب و اتخاذ روشهای جدید توسط حکومت بود. دستگاههای امنیتی به این نتیجه رسیدند که اگر علاوه بر سرکوب مستقیم سبزها در روز تجمع، به کنترل غیرمستقیم آنها در مقطع بسیج نیروها بپردازند، نتایج بهتری به دست می آورند. به همین دلیل، یک هفته پیش از ۲۲ بهمن، شبکه اینترنت را قطع کردند، کانالهای ماهواره ای را غیر قابل استفاده نمودند، در ارسال پیامک اختلال ایجاد کردند، و به دستگیری گسترده فعالان مدنی و سیاسی اقدام نمودند. آنها، با قطع راههای «ارتباطی» و ایجاد «ناامنی»، شبکه روابط کنشگران جنبش را تضعیف کردند و اعتماد عمومی را کاهش دادند؛ بدین ترتیب سرمایه اجتماعی جنبش سبز را با چالشی جدی مواجه کردند.
البته، علاوه بر سرکوب حکومت باید به ضعف جنبش سبز در بازتولید خودش نیز توجه داشت. از تجمع روز قدس به این سو، جنبش سبز تقریباً استراتژی مشخصی نداشته است، و تجمعاتی که پس از آن برگزار گردید، بر اساس همان تقویمی دنبال شد که از آغاز اعتراضات صحبت شده بود. در واقع، طی این مدت، توجه کنشگران بیشتر معطوف به برگزاری تجمع در مناسبتها یا روزهای خاص بود؛ و کمتر به فرایند بسیج و شبکهسازی پرداخته میشد. این استراتژی «تجمع-محور» سبب شد که صرفاً کنشگران اولیه جنبش به ادامه اعتراض بپردازند و هزینه پرداخت کنند، بی آنکه برای ترمیم هزینهها و جذب کنشگران جدید اقدامی موثر صورت گیرد. این در حالی است که یک جنبش اجتماعی زمانی می تواند پویا و قدرتمند بماند که کنشگران جدیدی جذب کرده و شبکه روابطی گستردهتر بسازد. در واقع، پیروزی یک جنبش اجتماعی در این است که بدنه اجتماعی مخالف خود را نیز به همراهی ترغیب کند. از این رو، در تجهیز و تقویت یک جنبش اجتماعی، کنشگران باید بیش از آنکه به فکر تظاهرات بیرونی باشند، استحکامات درونی را توانمند سازند.
ریشه اعتراضات، مطالبات و شعارها
در مراحل اولیه جنبش سبز، اعتراض به نتایج انتخابات موضوع محوری بود، و مطالبات و شعارها نیز حول مسائل انتخابات دور میزد. اما، به تدریج سطح مطالبات گستردهتر شد و شعارها تنوع بیشتری پیدا کرد. برخلاف تصور رایج، گسترش مطالبات نه به معنای رادیکال شدن جنبش است و نه ناشی از قطبی شدن فضا. مسئله اینجاست که جنبش سبز بر مبنای حجم گستردهای از نارضایتی ظهور کرد که صرفاً محدود به انتخابات نبود، و ریشه در حوزههای مختلفی داشت. در جریان انتخابات، شهروندان صرفاً فرصتی به دست آوردند تا به طور جمعی نارضایتی خود را ابراز کنند، و البته این ابراز نارضایتی را حول اعتراض به نتیجه انتخابات سامان دادند؛ اما به تدریج که جنبش پیش رفت سایر مطالبات نیز مورد توجه قرار گرفت.
احساس نارضایتی اجتماعی، ریشههای متعددی دارد و صرفاً محدود به مشکلات شهروندان در برابر جامعه سیاسی نیست. مشکلات اجتماعی و اقتصادی متعددی طی سالهای اخیر موجب گسترش نارضایتی در جامعه شده است. و البته، میزان و نوع نارضایتی نیز برای اقشار و طبقات مختلف اجتماعی، متفاوت بوده است. ریشه این نارضایتی، ساختارهای تبعیضآمیزی است که باعث نابرابری منافع در جامعه میشود. بدین ترتیب، هر قشر یا طبقه اجتماعی با توجه به تبعیضی که متحمل میشود و منافعی که دارد، احساس نارضایتی متفاوتی خواهد داشت. به همین دلیل، نمی توان به سادگی احساس نارضایتی توده مردم را به یک عامل نسبت داد، بلکه ریشههای بروز نارضایتی متعدد و متکثر است. و در نتیجه، جنبشی که بر مبنای این نارضایتی بنا شده نیز، یکدست نیست؛ بلکه ابعاد و جوانب متکثری دارد. به همین جهت، نمی توان به سادگی این جنبش را مربوط به فلان طبقه یا قشر اجتماعی دانست.
البته، برخی سیاسیون سعی دارند برای اثبات ایدئولوژی خود، یک بُعد خاص را به عنوان ماهیت اصلی جنبش سبز برجسته کنند. به عنوان مثال، تحلیلی که در مقطعی رایج شد، این بود که جنبش سبز برآمده از طبقه متوسط است. استدلال اصلی این تحلیل، تاکید بر دو فرضیه است: ۱) استفاده از روشهای اعتراضی مسالمت آمیز ویژگی طبقه متوسط است، ۲) شعارهای مربوط به حقوق مدنی و آزادیهای سیاسی، برآمده از مطالبات طبقه متوسط است. در نقض فرضیه نخست میتوان به موارد متعدد اعتراضات طبقه کارگر در قالب اعتصاب و تحصن در کارخانه اشاره کرد که نمونه بارزی از نافرمانی مدنی مسالمت آمیز است؛ در واقع شیوه مبارزه ربطی به خاستگاه طبقاتی کنشگران آن ندارد. و در مورد فرضیه دوم باید یادآور شد که شعارهای مطرح در یک تجمع، آن هم در شرایط سرکوب، نمیتواند نشانگر ریشه نارضایتی باشد؛ در واقع منافع واقعی کنشگران یک جنبش ممکن است در پشت صفبندیهای سیاسی پنهان بماند.
در جامعهای استبدادزده که دولت سعی میکند همه چیز باشد و تمام ارکان جامعه را تحت کنترل خود درآورد؛ این تصور عمومیت پیدا میکند که عامل تمام مشکلات دولت است. بدین ترتیب، برای حل مشکلات روشهای سیاسی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد و این نگرش رایج می شود که با تغییر دولت مشکلات بر طرف خواهد شد. در چنین وضعیتی، ریشه واقعی مشکلات در پس مسائل سیاسی پنهان میماند. در واقع، فضای استبدادی اجازه نمیدهد که ریشهها و عوامل واقعی شناخته شوند؛ در مقابل آنچیزی که هر روز در برابر چشمان مردم است، دولتی است که ادعای همه چیز را دارد، اما از پس هیچ چیز بر نمی آید. نتیجه این میشود که وقتی اعتراضی در میگیرد جوان بیکار در برابر سرباز وظیفهای قرار میگیرد که هر دو منافع مشترکی دارند. چراکه، صفبندی کاذب سیاسی، صف بندیهای واقعی اجتماعی را مخدوش کرده است. در چنین وضعیتی نمیتوان به صرف بازخوانی شعارهای یک جنبش، ریشه مطالبات و منافع کنشگران آن را تشخیص داد.
با این وجود، تاریخ نشان داده است که تداوم مبارزه سرانجام باعث میشود تا ریشه های اصلی نزاع بیشتر هویدا شود. به تدریج، کنشگران جنبش در مییابند که اختلاف بر سر چیست: اختلاف بر سر حکمرانی فلان سیاستمدار به جای سیاستمداران موجود نیست؛ به عبارتی اختلاف بر سر انتخابات نیست. بلکه، نزاع انتخاباتی نمود حادی است از تضاد منافعی که پنهان مانده است.
بازگشت به جنبش های از پیش موجود
با تساهل میتوان گفت که فصل مشترک شعارهای این مدت، «برگزاری انتخابات آزاد و سالم» است. در واقع، اتفاق اصلی که اعتراض مردم را برانگیخت، نادیده گرفتن حق انتخاب آنها بود. این موضوع به هسته مرکزی شعارها تبدیل شد و به تدریج سایر شعارها پیرامون آن گسترده شد. اما، همانطور که پیشتر اشاره شد این موضوع ریشه اصلی نارضایتی مردم نبود. در واقع، نقض حق انتخاب مردم تنها نمادی بود از نقض حقوق زنان، کارگران، اقوام و غیره. و به همین ترتیب، نارضایتی از نتیجه انتخابات نیز نمادی بود از نارضایتی اقشار و طبقات فرودست جامعه بهخاطر تبعیضهایی که متحمل میشوند.
در جریان مبارزه، منافع کنشگران یک جنبش اجتماعی وضوح بیشتری پیدا میکند؛ در نتیجه صفبندیهای کاذب سیاسی به تدریج محو میشود و کنشگران به سمت صفبندیهای دیگری متمایل میشوند. در واقع، آنها تلاش میکنند تا جایگاه خود را در طیف متکثر جنبش، مشخص کنند.
مسلماً جنبش سبز، اولین جنبش اعتراضی در جامعه ایران نیست. اگرچه از نظر کمیت و وسعت کم نظیر است، اما لازم به یادآوری است که پیش از جنبش سبز، جنبشهای اجتماعی ریشهداری نظیر جنبش دانشجویان، زنان، کارگران و اقوام در جامعه ایران فعال بودند و هستند. این جنبشها که عمدتاً از اوایل دهه ۱٣٨۰ رشد قابل توجهی داشتند، در سالهای اخیر توانستند مطالبات مشخصی را پیگیری کنند و بدیلهای ایجابی بسازند. اگرچه قدمت آنها به مدتها پیش بر میگردد، اما باید اذعان داشت که تجارب آنها طی حدود ۱۰ سال گذشته در زمینه کنش جمعی، مشارکتی و شبکهای بسیار موفقیتآمیز بوده است. این جنبشها هر کدام بر ساختار تبعیضآمیز خاصی تمرکز دارند و از این لحاظ توانسته اند احساس کلی نارضایتی را به آگاهی از ریشههای نارضایتی نزدیک کنند. در واقع، این جنبشهای اجتماعی، تجسم نیرویی هستند که از دل شکافها و تضادهای اجتماعی بیرون میآید.
چنین ظرفیت و امکانی را نباید به فراموشی سپرد. این تصور که جنبش سبز میتواند تحت عنوان «جنبش عام»، همه «جنبشهای خاص» را در خود حل و ادغام کند، در امتداد همان نگاه سیاسی است که علت همه مشکلات را در دولت خلاصه میکند. در واقع، این یک تصور سطحی و تقلیلگرایانه است که جنبش اعتراضی را از توجه به اعماق باز میدارد. باید توجه داشت که فرایند اصلی تغییر در اعماق جامعه جریان دارد، نه در آسمان طوفانزای سیاست. به همین دلیل، اگر به دنبال حل ریشهای مشکلات جامعه هستیم، به جای طرح شعارهای کلان، باید نقطه عزیمت خود را جنبشهایی بدانیم که منافع مشخص مردم را پیگیری میکنند.
در شرایط فعلی که جنبش سبز در حال گذار به مرحله جدیدی است، توجه به ظرفیتهای سازمانی و مبارزاتی جنبشهای اجتماعی از پیش موجود، امری با اهمیت است. با طولانی شدن و تداوم اعتراضات، به تدریج فعالان جنبش سبز از ریشههای نارضایتی خود آگاه میشوند و منافع خود را تشخیص میدهند. در نتیجه، امکان تخصصی شدن فعالیتشان در قالب جنبشهای اجتماعی دیگر فراهم میشود. به عبارتی، شهروندانی که در جریان اعتراضات جنبش سبز به کنشگر و فعال اجتماعی تبدیل شدند، با شناسایی منافع و خاستگاه خود، می توانند به اعضای بالقوه جنبشهای اجتماعی از پیش موجود تبدیل شوند. در چنین وضعیتی، جنبشهای اجتماعی باید ورودیهای خود را باز نگهدارند و راههایی پیدا کنند تا ظرفیت جذب نیروهای جدید را داشته باشند. چراکه، کنشگرانی که در شرایط سرکوب، یعنی با تحمل هزینههای فراوان، وارد عرصه کنش جمعی میشوند، از انگیزه و تعهد بالایی برخوردارند. این بهترین فرصت برای جنبشهای اجتماعی همچون دانشجویان، زنان، کارگران و اقوام است که کیفیت پیشرو خود را با کمیت بالقوه جنبش سبز درآمیزند.
آیا برگزاری تجمعات خیابانی، برای تغییر کافی است؟
سیاستهای خیابانی یکی از جدیترین و تاثیرگذارترین الگوهای اعتراضی در دنیا به شمار میآیند که دامنه تبلیغاتی گستردهای دارند. سیاستهای خیابانی، نظم نمادین موجود را با چالشی جدی مواجه میکنند و نشان میدهند که عرصه عمومی میتواند موجودیتی مستقل از دولت داشته باشد. اما چنین الگویی به تنهایی قادر به تغییر نهادهای موجود نیست. چراکه نهادهای مستقر ریشههای استوارتری دارند. به ویژه در شرایطی که سرکوب نظامی اجازه گسترش و تداوم سیاستهای خیابانی را نمیدهد، نمی توان صرفاً با تکرار همین روشها به ایجاد تغییر امیدوار بود. حتی ممکن است، اصرار لجبازانه بر سیاستهای خیابانی منجر به افزایش هزینهها، و ریزش نیروها شود. شهروندان جامعه، زمانی به عنوان کنشگر وارد گود میشوند که هزینه اقدام جمعی از حد انتظارشان بیشتر نباشد. اگر، آنها تصور کنند که فعالیتشان بیهوده است و صرفاً برایشان هزینه در بر دارد، به تدریج کنش جمعی را رها کرده و به زندگی روزمره باز میگردند. در چنین شرایطی لازم است تا روشهای متنوعتری برای اعتراض مورد استفاده قرار گیرد که با شرایط جامعه و حکومت همخوانی داشته باشد.
در شرایط فعلی، دستگاه ایدئولوژیک حکومت دیگر برای برقراری سلطه بر جامعه کفایت نمیکند و دولتمردان ناگزیر شدهاند که متوسل به زور و خشونت فیزیکی شوند؛ تا بدین طریق بتوانند وضعیت موجود را حفظ کنند. در این وضعیت، نیروهای نظامی دستور دارند تا هر نوع کنش جمعی در عرصه عمومی را با خشونت سرکوب کنند. این رویه ممکن است در کوتاهمدت موثر باشد؛ اما مسئله اینجاست: آن بدنه اجرایی که مامور اجرای دستور است، دیگر به لحاظ ایدئولوژیک توجیه نمیشود، بلکه عمدتاً به خاطر منافع مستقیمی که دارد حاضر به انجام وظیفه است. حتی ممکن است که به لحاظ ذهنی با جنبش سبز همراهی کند، اما به خاطر مقتضیات عینی، رفتار دیگری از خود بروز دهد. در نتیجه، این بدنه هر لحظه که احساس کند ممکن است منافعاش در جناح مقابل تامین شود، سلاح بر زمین نهاده و از دستور سرپیچی میکند. به همین دلیل، نگاه داشتن جامعه صرفاً با زور و خشونت، سیاستی متزلزل است که برای بلندمدت دوام نمیآورد.
اما متاسفانه جنبش سبز هیچ چشماندازی برای جذب و ادغام بدنه اجتماعی دولتمردان ندارد. حتی در مواردی با تشدید تقابل، آنها را به ضدیت با خود ترغیب میکند. تداوم این نوع برخورد ممکن است فرصتی فراهم کند تا حکومت دوباره بتواند سلطه ایدئولوژیک خود را بر پایه نقاط ضعف جنبش سبز بازسازی کند. به همین دلیل، باید روشها و الگوهایی به کار رود که بتواند با بدنه اجتماعی آنها ارتباط برقرار کند و زمینه را برای ادغام آنها در کلیت جنبش فراهم کند. آنها اگر احساس کنند که جزئی از جامعه آینده این جنبش هستند، راحتتر میپذیرند که برای تغییر اقدام کنند. در واقع، آنها نباید از تغییر هراسناک باشند و تصور کنند که در صورت تغییر، شرایط جامعه به ضررشان تمام میشود.
بدین ترتیب، باید تلاش کرد تا سطح روابط اجتماعی افزایش پیدا کند و هنجارهای بدیل جنبش سبز اقشار بیشتری از جامعه را در بر گیرد. به عبارت دیگر، باید تلاش کرد که از درون شبکههای اجتماعی، هنجارهای بدیلی استخراج گردد که بیشترین سطح همگرایی را داشته باشد. بدین ترتیب، اگرچه سطح مطالبات مطرح در جنبش سبز به دلیل انواع نارضایتیها، بسیار گسترده است؛ اما باید سعی نمود تا با تمرکز بر فصل مشترک و میانگین خواستهها بیشترین سطح فراگیری جنبش سبز حفظ شود. تمرکز بر مطالبات هر قشر یا طبقه اجتماعی از مشارکت سایر بخشهای جامعه خواهد کاست؛ به همین دلیل باید تلاش کرد تا الگوی کنش جبههای و ائتلافی تقویت شود. به عبارت دیگر، بر الگوی فعالیت افقی و شبکهای تاکید شود. اگر جنبش سبز بخواهد بر اساس کلیشههای سیاسی به سمت رهبری و سازماندهی متمرکز حرکت کند به سرعت از قدرت فراگیری اش کاسته شده و به یک حزب سیاسی بدون تکثر تنزل مییابد. اما همانطور که گفته شد، جنبش سبز جنبشی متکثر است که تنها با لحاظ این تکثر منافع میتواند به سرانجام برسد. اگر تکثر کنشگران آن فدای تمرکز رهبری شود، ظرفیت قابل توجهی را از دست خواهد رفت.
|