یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

ای که از یارانِ هم‌دل چشم‌ داری همدمی!


اسماعیل خویی


• ای که از یارانِ هم‌دل چشم‌ داری همدمی!
همدمی شادی نیارد گر نباشد هم‌ـ‌‌غمی.

گرنباشی از بخارا، تنگ می‌ماند دل‌ات:
ور ز هر سو "بوی جوی مولیان آید همی". ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۴ فروردين ۱٣٨۹ -  ٣ آوريل ۲۰۱۰


 
ای که از یارانِ هم‌دل چشم‌ داری همدمی!
همدمی شادی نیارد گر نباشد هم‌ـ‌‌غمی.

گرنباشی از بخارا، تنگ می‌ماند دل‌ات:
ور زهر سو "بوی جوی مولیان آید همی".

برکه‌یی از آب شیرین، یا سبو یا کاسه‌یی
تشنه را چندان نباشد فرق بیشی با کمی.

شیخ در کار است و از او زهر در خون‌مان روان:
دیده‌ام ماران، ولی نه هیچ‌گه چندین سمی.

تربیت آخوند را چون "گردکان بر گنبد است:".
آدم است او هم، ولی هرگز نگردد آدمی.

بسته‌ام پیمان که دیگر می ننوشم هیچ‌گاه:
دلبرا! بر من مگیر، ار یابی‌ام چونین غمی.

بودمان میخانه داروخانه، و آن هم شیخ بست:
زخم‌‌های جانِ ما چرکین شد از بی مرهمی.

گاه غم می‌آوَرَد ـ گفتند ـ و گه شادی: مگر
دمدمی بودن برفت از روزگارِ دمدمی؟!

از پسِ غم، غم؛ پس از پزمردگی، پژمردگی:
کی که یابد باز دل شادی، بهاران خرّمی!

از همه آید گریزان آهوی دل سوی تو:
وای، وای او، غزالا! گر تو نیز از ما رمی!



۲۲ اکتبر ۲۰۰۸، بیدرکجای آتلانتا


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست