جنبش سبز ما را از قفس درونیمان رهانید
پاسخ های داریوش همایون به پرسشهائی از درون ایران
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۹ فروردين ۱٣٨۹ -
۱٨ آوريل ۲۰۱۰
پرسشهای زیر را یک گروه ۱۵ نفری از خانمها و آقایان این نسل سبز از شهرهای گوناگون ایران با هم تنظیم کردهاند و فرستادهاند.
پرسش یک ـ از آغاز خیزش سبز تا امروز، این حرکت با عناوین متعدد و متفاوتی مورد خطاب و ارزیابی لایههای مختلف جامعه ایرانی درون و بیشتر بیرون کشور قرار گرفته است- جنبش اعتراضی، جنبش آزادیخواهی، جنبش حقوق بشری، جنبش شهروندی، جنبش دمکراسیخواهی- که ما، بهعنوان بخش کوچکی از بدنه کوشندهی جنبش سبز ـ بی داعیهی نمایندگی آن ــ همه را زیر عنوان جنبش سبز گردمیآوریم. به رغم این نامگذاریهای متفاوت که در دورههای متفاوت این جنبش روی داد و بیانگر آن بخش از خواست مردم بوده که در آن دوره با صدای بلندتری در تظاهرات خیابانی فریاد شده است، تقریبا همگان بر یک عنوان که تعریفی تاریخی در پس آن است متفق بودهاند و آن برشمردن جنبش سبز به عنوان یک «جنبش اجتماعی» است.
خصوصیات یک جنبش اجتماعی چیست؟ اگر یک جنبش اجتماعی خواستار تغییرات اساسی و ساختاری در نظام حکومتی باشد، یعنی تغییر و تحول انقلابی، تفاوت آن با انقلاب کلاسیک چگونه تعریف می شود؟
داریوش همایون ـ جنبش اجتماعی مفهومی عام است، از جنبش سبز نیز عامتر. میتوان جنبش اجتماعی سرخ و سیاه نیز داشت. جنبشهای انقلابی نیز میتوانند از آن سر برآورند. جنبش سبز یک جنبش اجتماعی است با یک پیام سیاسی که هدف آن رساندن جامعه ایرانی به بالاترین سطح انسانیت زمانه ماست. این سطح انسانیت را پنج سده تلاش مداوم پویاترین جامعههای بشری در نیمکره شمالی فرا آورده است و ما اکنون پس از صد و سی سالی تکاپوی پر از افت و خیز و در سختترین شرایط میتوانیم همچون آرزوئی دستیافتنی بدان بنگریم. از آن عناوین که در بالا آمد ــ جنبش آزادیخواهی، جنبش حقوق بشری، جنبش شهروندی ــ این آخری از همه بیشتر گویای تمامیت جنبش سبز است. جامعه ایرانی برای درآمدن از یک جامعه جهان سومی و اسلامی و خاورمیانهای که نامهای امروزی ویژگیهای ما در همان پنج سده شکوفائی غرب بودهاند به پا خاسته است. جامعه شهروندی درست نقطه مقابل آنگونه جامعههاست.
اما دمکراسیخواهی از غلطهای مشهوری است که در میان نیمهسوادان به فراوانی تولید میشود. دمکراسی به شیوه حکومتی میگویند که در آن رای آزادانه اکثریت تعیینکننده است. ولی اکثریت میتواند به هیتلر و خمینی هم رای بدهد و این نه حکومت اکثریتی است که جنبش سبز تاکنون برای آن صدها کشته و هزاران زندانی و شکنجه شده داده است. در دمکراسی آتنی با همه پریکلسها و ارسطوها سقراط را به مرگ محکوم کردند. تاکید بر حقوق بشر در کنار دمکراسی که باز خود یونانیان پیشگام آن بودند از جمله برای جلوگیری از بیداد اکثریت است. از این رو فروکاستن جنبش سبز به دمکراسیخواهی را میباید انحرافی شمرد، مانند آنچه با خود دمکراسی در دوران مشروطه ــ همه آن دوران از ۱۲۸۵ تا ۱۳۵۷ / ۱۹۰۶ تا ۱۹۷۸ ــ کردیم و در همان اوان مشروطیت به آن مشروطه ایرانی گفتند. آزادیخواهی و از آن بهتر جامعه شهروندی همهی پیام و رسالت جنبش سبز را میپوشاند.
انقلاب کلاسیک انرژی خود را از دشمنی و کینه میگیرد؛ "برضد" و برای ویرانکردن و ساختن بر روی ویرانه است. جنبش اجتماعی در معنای تنگتر آن انقلابی در ارزشها و رویکردهاست؛ برای ساختن جهان تازهای میکوشد نه بر ویرانههای جهان پیشین. جنبش سبز یک جنبش اجتماعی ناب است که دگرگونی میخواهد برای آنکه بسیجی نیز بهتر زندگی کند؛ انقلاب اسلامی (کلاسیک به معنای کامل) برای تودههای میلیونیاش هیچ تعریف روشنی نداشت مگر آنکه همه دشمن بودند ــ با رژیم پادشاهی، با امریکا، با اسرائیل، و به ویژه با یکدیگر.
پرسش دو ـ جنبش سبز را با دو اتفاق بزرگ دیگر در سرزمینمان مقایسه میکنند، انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، در یکی به همرایی و همسویی بسیار خواستها و راههای رفته میرسند و در دیگری به تفاوتهای بنیادی و بیربطی کامل.
بسیاری از ما سبزها معتقدیم جنبش مشروطه گرد یک گفتمان والای انسانی شکل گرفته بود که خواست تشکیل جامعهی مدنی و نهادینه کردن دمکراسی و آزادی همراه در ساختار فرهنگی- سیاسی کشور بود، یعنی جنبش مشروطه جنبشی پیشرو و مدرن بود که میخواست ایران را به جهان نزدیک کند، جنبشی که نه رهبر کاریزماتیک داشت نه خواست به زیر کشاندن حکومت موجود را برای انتقال قدرت به یک گروه سیاسی دیگر، مسئلهاش مسئلهی فرهنگ سیاسی ایران بود نه شکل نظام نه قدرت نه هیچ نفع شخصی یا گروهی؛ این جنبش چگونه به انقلاب مشروطه منجر شد و چگونه آنچه را میخواست بدون فروریختن کشور از نظام آن زمان گرفت؟ (بحث بر سر نگهداری دستاورد مشروطه نیست.)
همایون ـ قدرت جنبش مشروطه که همه آن ویژگیها را داشت در آن بود که بهترین آرزوهای جامعهای را که از خواب سدهها بیدار میشد در شعارها و برنامه سیاسیاش بازتاباند. قدرت دیگرش در چندگرائی و ویژگی پلورال آن بود. در خود جنبش همه عناصر مهم جامعه ایرانی به درچاتی از تفاهم، حتا همرائی، رسیده بودند و از جمله در دستگاه حکومتی شخصیتهای پرقدرتی، نه کمتر از همه صدر اعظم، با مشروطهخواهان همراهی مینمودند. مظفرالدین شاه که گوی ضعف و پوسیدگی را از شاه سلطان حسین نیز ربود در بستر مرگ توان ایستادگی نداشت و صدر اعظم، پدر مشیرالدوله و موتمن الملک آزادیخواه و درس خوانده فرنگ او را تشویق کرد که با امضای فرمان مشهور نام نیکی از خود بگذارد. پس از آن پیروزی، جامعه ایرانی از چنان نیروی زندگی برخوردار شد که دشمنان مشروطه حتا با پشتیبانی روسیه از کاری برنیامدند. در چنان شرایطی دوری مشروطهخواهان از خشونت هنری نمیبود. اما آنها در برابر محمد علی شاه و ضد انقلاب دست به خشونت بردند و با حملات تروریستی و اعدام شیخ فضلالله نوری نه تنها به تباهی انقلاب کمک کردند، جامعه سیاسی مدرن ایران را نیز از همان آغاز تجدد به آشتیناپذیری خودی و غیر خودی انداختند که در صد ساله بعدی از رضا شاه و محمد رضا شاه تا مصدق و خمینی "هر کس بر آن مزید کرد تا بدین غایت رسید."
چالش بزرگ جنبش سبز آن است که خود را در برابر جمهوری اسلامی از خشونت و انتقامجوئی پاک نگهدارد ــ هزار بار دشوارتر از دوران انقلاب مشروطه.
پرسش سه ـ ده ماه از عمر پربار جنبش سبز ایران میگذرد، به نظر ما که از درون این حرکت، شکلپذیری و شکلگیری هر روزهی آن را شاهدیم و تا حدی هم در آن دست داریم، این حرکت تا همینجا توانسته است فرهنگ سیاسی خشن و آکنده از تبعیض و دشمنی ما را که سی سال گذشته به بدترین جای خود رسیده بود بسیار اصلاح کند، جامعهی منفعل و ناامید ایران را به خودباوری و سربلندی ایرانی بازگرداند و به عبارتی ناسیونالیسم ایرانی را زنده کند، فاصلهی میان مردم و رژیم را زیاد کند و بین جناحهای رژیم نیز فاصله بیندازد، و ایرانیان را چنان به هم نزدیک کند که فاصلههای زمانی و مکانی و سیاسی بین ایرانیان داخل و خارج از کشور پیموده شود و ما دوباره یک ملت سربلند شویم که میتوانیم به همدیگر اعتماد کنیم.
ما این موارد را مهم ترین دستاوردهای خود میدانیم. به نظر شما که از بیرون از فضای درگیریهای روزانهی ما میتوانید نگاه درستتر و دقیقتری به روند حرکت ما داشته باشید، بلندیها و کاستیهای ده ماههی گذشتهی جنبش سبز چگوته بوده است؟
همایون ـ جنبش سبز از همه آنچه دوستان بر شمردهاند برآمده است هرچند شاید نه همهجا در چنان ابعادی. یک دستاورد آن تردیدپذیر نیست. ایران را در چشم جهانیان و از آن مهمتر ایرانیان سربلند کرده است. مردم دانستند که از آنچه هستند بهترند؛ تاریخی در آنها زنده است؛ نسلهای گمشدهای در کنار و همراه آنان هستند که گاه بیآنکه آگاه باشند آنان را پیشتر و بالا تر میبرند. و این گفتمان جنبش سبز، که فشرده بیست و شش سده پرواز آزاد روان و اندیشه بهترینها در جامعه بشری است. دستاوردها بیش از اینهاست: پشت کردن ایرانیان به جهانبینی چپ انقلابی و اسلام بنیادگرا، به دینی که با سیاست یکی است، به حکومت آخوندی، به اسلام بالاتر از ایران، که در جنبش سبز به کمال رسید؛ شکاف پر نشدنی میان مردم با رژیم، و جناحهای درون دستگاه حکومت؛ برهنه کردن حکومت اسلامی از هر دعوی مشروعیت؛ آوردن افکار عمومی جهانی در پشتسر مبارزه ملت ایران. اگر بخواهیم این همه را در یک جمله بیاوریم میتوانیم بگوئیم جنبش سبز ایرانیان را از قفس بدتر درونی شان آزاد کرده است تا کی به قفس بیرونی برسد.
ده ماه کوتاه ار آن است، آن هم در شرایط وحشتناک ایران، که از ناکامی و کوتاهیها بگوئیم. آتش از دستهای منتقدان فراوان بیرون دور، و به دستهای دوستانی مانند شما بیش از اندازه نزدیک است. همین اندازه میتوان گفت که جنبش سبز میباید از تکیه بیش از اندازه به تظاهرات خیابانی بدر آید و میدانهای تازهای را در شبکهسازی و بسیج اجتماعی جستجو کند. توده دانشآموزان پیش از همه به ذهن میآیند که از هر نظر دنبالههای طبیعی نسل جنبش سبز هستند و همه طبقات اجتماعی، از جمله کارگران را در بر میگیرند. از آنها به پدر و مادرانشان نیز میتوان رسید.
مبارزه جدی جنبش سبز با حکومت هنوز در پیش است. اوضاع و احوال در ایران به سوئی میرود که خواب از چشم سران رژیم خواهد ربود. دلسردی را میباید به بیرونیان گذاشت. جنبش سبز با آنچه در این ده ماهه ساخته است بر فراز موج تازه اعتراضات قرار خواهد گرفت.
پرسش چهار ـ تازهترین بحثها دربارهی جنبش سبز، بحث بر سر گسترش و تعمیق این حرکت است. ما نوشتهها و صحبتهای پیرامون این موضوع مهم را در دو دستهی کلی میگذاریم:
یک، لازم است خواست، شعار و استراتژی مشخص واحدی پیدا کرد تا جنبش سبز و حامیان آن گرد آن آیند تا مانند ماههای نخست که گرد خواست و شعار «رأی من کو» جمع میبودیم، حضور چشمگیرتری به رخ رژیم بکشیم.
دو، جنبش سبز میباید به تشکیل شبکههای اجتماعی بپردازد و با لایههای مختلف جامعه ارتباط برقرار کند و بیشترین مردمان را همسوی خود کند.
به نظر میرسد مورد نخست بیشتر مورد توجه هموطنان خارج از کشور است و مورد دوم بیشتر در داخل ایران هوادار دارد، حتی آقای موسوی در نوشتهی چند روز پیش خود آوردهاند: « جنبش سبز باید با همه قشرهای اجتماعی پیوند خورد و مسائل آنها را مطرح کند. کارگران و معلمان و … هدف جنبش سبز ایجاد زندگی بهتر برای همه و به ویژه اقشار فرودست و آسیبپذیر اجتماعی است. ما باید در جامعه از کارگران و کارآفرینان بطور توامان دفاع کنیم و اینکه منافع این دو قشر بهم گره خورده و در تعامل مثبت با یکدیگر قرار دارد و اینکه تعامل سازنده این دو باعث پیشرفت و توسعه جامعه میشود .»
با توجه به چند صدا بودن جنبش سبز چه اندازه لازم، مهم و امکانپذیر است که ما یک خواست مشترک داشته باشیم و گرد آن بمانیم؟ ( بدون در نظر گرفتن این که آن خواست چیست.)
همایون ـ هر دو کار را با هم میتوان انجام داد. تا آنجا که به شعار ارتباط دارد در هر زمان مناسبترین شعارها داده خواهد شد و تنوع شعارها به شرط آنکه با پیام و استراتژی جنبش در تضاد نیفتد مشکلی نخواهد بود. در همین ده ماه از رای من کو به مرگ بر دیکتاتور رسیدیم. چشمگیر بودن آن حضور در ماههای نخستین به سبب شعارها نمیبود خود حضور چشمگیرش میکرد. اما پیام جنبش از استراتژی هم مهمتر است و اکنون که به این درجه تکامل، به خواست برقراری جامعه شهروندی، رسیده است نمیباید تغییر کند. بیش از هر چیز این پیام است که جنبش چند صدائی را برگرد هم نگه خواهد داشت. اینکه راه سبز امید از صرف صدور بیانیه گذشته است و میخواهد به عنوان جایگزین (آلترناتیو) حکومت را چالش کند تحول مثبتی است. جنبش سبز نیز میتواند به این نقش کمک کند.
استراتژی جنبش را میتوان چنین تعریف کرد: کار کردن در کنار، ولی مستقل از راه سبز امید؛ مراقبت بر اینکه راه سبز امید در درگیری روزانهاش با دستگاه حکومتی پاک از آن سو نغلتد. بالا نگه داشتن داوها تا حکومت اسلامی انگیزهای برای دادن امتیاز به راه سبز امید داشته باشد. کوتاه نیامدن در مبارزه از هر راه که بتوان گشود. انگشت گذاشتن روزافزون بر فساد و ناکارائی رژیم و بهرهبرداری از دشواریهای روزافزون آن. "اداره" این استراتژی بر خلاف نظر بسیاری کسان لزوما یک رهبری متمرکز نمیخواهد که به هر حال در میان نیست. در "آگورا"ی جنبش سبز، در آن فضای انگاری virtual و بحث پردامنه لایههای آگاه و فعال اجتماعی میتوان هماهنگی لازم را برقرار داشت. (ترجمه virtual ــ "بجای حقیقت ولی عملا عین آن" ــ به مجازی نادرست است؛ مجاز ضد حقیقت است. ما به اندازهای با دروغ آسودهایم که حقیقتمان نیز مجاز میشود).
پرسش پنچ ـ با توجه به محدودیتهایی که در زمینهی ایجاد ارتباط با لایههای مختلف مردم وجود دارد، سیر رسیدن جنبش سبز از سرامدان جامعه به لایههای دیگر، به نظر ما، چندان موفق نبوده است. یکی از دوستان ما معتقد است جنبش سبز با کمک فضای سایبری شکل گرفت و ادامه یافت و این فضا بیشتر به نخبگان و انتلکتوئلها محدود است که البته حسنهای خود را هم دارد چون سطح خرد جنبش را بالا میکشند اما « نمیتواند به خوبی جامعهی کمتوان مالی، روستایی و کارگری را نمایندگی کند.»
برمیگریم به گفتگویی با شما در نخستین هفتههای پس از این خیزش:
"اندیشهی یک خیزش پیشرو، چه اندازه باید با عموم مردم ارتباط برقرارکند، تا پیروز شود؟" امروز و در این مرحله ما فکر میکنیم بسیار.
شما در پاسخ آن پرسش گفته بودبد: "هنگامی که از گشودن فضای فکری یک جامعه، از دگرگونی پارادایم سخن¬می-گوئیم اساساً به سرامدان elite نظر داریم. آنها هستند که گفتمان¬ها را شکل¬می¬دهند، و از آنجا به سطح¬های فرهنگی دیگر می¬رسد؛ همان سر و دم ماهی مولوی. گسترش و تعمیق جنبش سبز را چگونه پیش بریم تا به گفتهی شما "با راه¬ افتادن سیل، رود خروشان جمعیت نیز بدان بپیوندد."؟
با در نظر داشتن این واقعیت که یک دغدغه و ملاحظهی دیگر خود ما در این رابطه، که آن هم نخستین بار توسط یکی از نویسندگان همنسلمان در خارج از کشور مطرح شد، کم شدن آفرینش هنری توسط و دربارهی جنبش سبز در داخل و خارج از کشور است. آیا ما نه تنها رود خروشان را جذب نکردهایم، از حجم و توان خود نیز عقب ماندهایم؛ یا این یک امر طبیعی است و نشان میدهد که ما از عرصهی نظری کمی فاصله گرفتهایم و بیشتر وارد فضای عملی شدهایم؟
همایون ـ آن گفتاورد از من به نظرم هنوز اعتبار دارد. گفتمان دارد به سطحهای گوناگون نشت میکند و همچنان خواهد کرد. جمعیت ایران بیشتر شهرنشین است و سرنوشت ملی در روستاها تعیین نمیشود که اینهمه به رخ میکشند. در جائی اشاره کردهام که تهران در سیاست ایران همان جایگاه را یافته است که پاریس به ویژه در نیمه اول سده نوزدهم. تهران با توده عظیم جمعیت خود نماینده همه مردمان ایران است و در تهران بسیار کارها مانده است. ژرف کردن جنبش هنوز کار دارد و ما روشنگری در باره گفتمان دمکراسی لیبرال را تمام نکردهایم. باز لازم به یادآوری است که اهمیت دانشآموزان را نمیباید فراموش کرد. معلمان هماکنون بخشی از ستون فقرات جنبش را میسازند.
این درست است که روحیه ده ماه پیش در آفرینش هنری نیست ولی بجای آن شوخک (جوک) سازی رونق گرفته است. دوگل مسخره شدن را مرگ سیاستگر میشمرد. اما مردم ما نیز هنوز آن نیرومندی درونی را به اندازه ندارند.
پرسش شش ـ یکی از معیارهایی که تحلیلگران سیاسی در ارزیابی جنبش سبز به کار میبرند تعداد تظاهرات خیابانی و میزان حضور مردم در آنهاست. به نظر ما بعد از ۲۲ بهمن و استفرار خیابانی نیروهای رژیم مانند یک ارتش اشغالگر به ویژه در تهران، مسائل شکل دیگری به خود گرفتند. گرچه مثلا روز ۱۲ فروردین همان تصویر حضور نیروهای نظامی بیگانه در بهشت زهرا تکرارشد اما دغدغهی اصلی ما از حضور در خیابانها رد شده است و این به معنای ضعیف شدن یا کوتاه آمدن جنبش نیست. مسئله این است که ما و رژیم به همدیگر نشان دادیم میتوانیم در خیابان مقابل هم بایستیم و از هم شکست نخوریم، یعنی رژیم هنوز میتواند برنده باشد و ما هم میتوانیم. و هر دو طرف هم این را میدانیم.
اما موج ناامیدی و خستگی به خصوص از سوی کسانی که اصلا دستی در هیچ حرکتی نداشتهاند بسیار زیاد شده است. چه کنیم تا ضمن برداشتن گامهای منطقی و واقعبینانه امید و انگیزه را در هموطنان خود زنده نگاه داریم؟
همایون ـ نمیتوان تودههای بزرگی را به مدتهای زیاد در یک حالت نگهداشت. گاه همین که گروههائی به هر ترتیب رها نکنند بس خواهد بود. من آخرین کسی هستم که از این فاصلهها کسی را به پیشباز خطر بفرستم ولی خیابان را پاک رها نمیباید کرد. روزهای رژیم فراوان است و هر یک از آنها فرصتی است. با این اداره و افتصاد و سیاست خارجی بهانههای دیگر نیز در راه خواهد بود. آنها که هیچ نکردهاند با بزرگ نمودن ناکامیها خود را تبرئه میکنند. آنها "می دانستند."
پرسش هفت ـ شمار زیادی از هموطنان ما در ده ماه گذشته بازداشت، شکنجه، تجاوز یا اعدام شدهاند. ترس رژیم به اندازهای است که آقای عبدالله مومنی را پس از دیدار عید آقای موسوی از ایشان، دوباره بازداشت کرد. حکم اعدام یک هموطن دیگر به جرم شرکت در تظاهرات روز عاشورا در دست بررسی است و شمار قابل توجهی از روزنامهنگاران جوان ما بیکار یا مجبور به ترک کشور شدهاند، با مشکلات سخت اقتصادی و اجتماعی برای خانوادههایشان که بیشتر و به اجبار در این کشور ماندهاند.
آیا میتوان به تشکیل شبکههایی اجتماعی در داخل و خارج از کشور برای کمک به خانوادههای زندانیان سیاسی پرداخت تا با یاد کردن از آنان، نوشتن دربارهی آنان، کمکهای اقتصادی به آنان، و در معنای وسیع در ارتباط ماندن با آنان؛ ضمن دلگرم کردن این هموطنان چند گام دیگر به هم نزدیک شویم؟
همایون ـ حتا برقراری تماس مرتب و خبر گرفتن و دلجوئی از قربانیان و خانوادههای آنان بسیار لازم است. من امید چندانی به بسیج مالی در بیرون ندارم. در درون هم مردم عموما در تنگنایند؛ با هر چه بتوان کرد حیاتی است. این رژیم در جنگی تمام عیار با مخالفان خویش است و میکوشد همه راهها را ببندد ولی جامعه را نیز تقریبا سراسر برضد خود برانگیخته است. سرکوبگری و طغیان دست در دست هم میروند. هممیهنانی که دلگرمی میخواهند دمی به این واقعیتها بیندیشند: ارتش اشغالکری از نیروهای مزدور که هزینههایش پیوسته بالاتر میروند؛ دارائیهایش هر چه بیشتر راه بیرون میگیرند و درامدهایش به سبب فضای نامساعد و دژم بینالمللی رو به پائین دارند ــ رو در رو با تودههای چند ده میلیونی به جان آمده، غرق در دریای کینه و بیزاری.
|