وقتی "قوچانی"، "طباطبایی" را قلب به مطلوب می کند
یاسر عزیزی
•
انتشار سرمقالهای به قلم "محمد قوچانی" در جایگاه سردبیری ماهنامه تازهپای "مهرنامه" با عنوان "چرا نباید لائیک بود؟"، موجبات واکنشهای تازهای را در میان برخی از پویندگان ِ حوزههای نظری ایجاد نمود. محمد قوچانی که تغییر گرانیگاه سیاسی و نظریاش شدیدن وابسته به شرایط و منافع پیدا و پنهان بوده است، در این مطلب نیز با دخل و تصرف در تاریخ و اندیشه تاریخی، سعی در پیش کشیدن آرای جدیدی نموده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱٨ ارديبهشت ۱٣٨۹ -
٨ می ۲۰۱۰
انتشار سرمقالهای به قلم "محمد قوچانی" در جایگاه سردبیری ماهنامه تازهپای "مهرنامه" با عنوان "چرا نباید لائیک بود؟"، موجبات واکنشهای تازهای را در میان برخی از پویندگان ِ حوزههای نظری ایجاد نمود. محمد قوچانی که تغییر گرانیگاه سیاسی و نظریاش شدیدن وابسته به شرایط و منافع پیدا و پنهان بوده است، در این مطلب نیز با دخل و تصرف در تاریخ و اندیشه تاریخی، سعی در پیش کشیدن آرای جدیدی نموده است. اگرچه بسیاری را نظر بر این بوده است که وی تحت تاثیر بازداشت و احتمالن محدودیتهای ناشی از سرکوب بعد از انتخابات، به فرموده اقدام به انتشار چنین نوشتاری نموده است، اما دقتی در پس پشت مطلب، نشانههایی دال بر گرایش جدید و البته قلب شدهای را نزد این نویسنده و روزنامهنگار به دست میدهد. گرایش به سوی پروژهای که طی سالهای اخیر به نام "سید جواد طباطبایی"، و به واسطهی تاملاتش در تاریخ جهان، اندیشه سیاسی – فلسفی و تاریخ ایران نامگذاری شده است.
سید جواد طباطبایی، به زعم خود و به باور پارهای از پیگیران اندیشههای وی، محمول پروژهای است که از "امتناع تفکر در ایران" یا همان نظریه معروفتر "انحطاط ایران" میآغازد که به بیان خود طباطبایی اینگونه طرح میشود:
"با سپری شدن عصر زرین فرهنگ ایران، یعنی با چیرگی ترکان سلجوقی بر ایران زمین که اندیشه ایران شهری - یونانی، دستخوش کسوف جدی و بویژه با یورش تمدن برانداز مغولان، از بنیاد، دچار تزلزل شد، بقایای اندیشه عقلانی به باد فنا رفت و دورهای در تاریخ اندیشه و عمل ایرانی آغاز شد که ما از آن به دوره بن بست در عمل و امتناع در اندیشه تعبیر کردیم." (ابن خلدون و علوم اجتماعی)
وی با چنین پیشفرضی سعی در روشن نمودن گذرگاههای واقعی و اساسی در مسیر حرکت منطبق بر منطق فکر جدید در ایران دارد گرچه خود را نه جامعه شناس و نه مورخ، که تنها پژوهشگر میداند و لاجرم از این سعی اشاره شدهی اخیر مبرا.
دقتی در سیر مباحث و مدعیات طباطبایی که به خوبی در آثار وی نمایان است، برخی مشابهتها در مطلب "قوچانی" با چنان به اصطلاح "پروژهای" را به ذهن متبادر میکند.
سید جواد در کتاب "جدال قدیم و جدید" به واکاوی و طرح طریق اندیشهی سیاسی و فلسفی در مغرب زمین اقدام میکند، همچنانکه در "زوال اندیشهی سیاسی در ایران"، در مقدمهای شورمند، بی توجه به پایههای مادی تحولات اجتماعی، وجود اندیشهی سیاسی و فلسفی در یونان باستان و غرب را کارپایهی اصیل حرکتهای اخیر در حوزهی اندیشهی جدید غرب میداند. اشتیاقی که وی در پیگیری تفکر در یونان باستان نشان میدهد، تا جایی که حوزه عمومی را مسبوق به سابقهی گذر از "آگروپلیس" به "آگورا" در یونان بعد از انقراض "موکنای" تعریف میکند، در راستای طرح وی راجع به زوال اندیشیدن در جامعه ایران ترسیم میشود و بر این اساس است که وی تحولات فکری در غرب را ادامهی اندیشهی تاریخی و درک ضرورتهای بازبینی و نوزایی بر بستر تفکر تاریخی و نه گسستی از پیشینهی آن میداند. به حقوق دل میبندد و اندیشه را گاه از معبر حقوق و حقوق را از معبر اندیشه تاریخی نواندیشیده عبور میدهد و همچنان که حقوق عمومی را در یونان باستان میپوید، اندیشهی سیاسی غرب را نیز برخاسته از از همان بستر تاریخی تعریف میکند. در چنین کرونولوژی ِ اندیشهای است که قرون وسطا مرادف با تعطیلی تفکر تبیین نمیشود و البته بسیاری را امروزه نظر بر این است.
شکل حقوقی اما در قرون وسطا از سویی مبتنی بر اندیشهی یونانی ترسیم میشود و از دیگر سوی بر باور مسیحی، اما همه یک جا و به نام کلیسا و بنابراین طباطبایی معتقد است جرقههای اساسی و موثر در تحول جدید غرب از دل کلیسا زده شد و نخست "لوتر" و "کالون" از متن روحانیت کلیسایی در فقه مسیحی اجتهاد میکنند، آنگاه مجال به روشنفکران سکولار و لائیک میافتد. از همین روست که در خوانش خود از تاریخ ایران و به ویژه پس از مشروطیت، با چنین رویکردی به دنبال تجدیدنظر در مبانی تفکر در ایران، بیش از اخذ تام تفکر میگردد و از اهم مبانی فکری در ایران را تفقه رسمی و سنتی میداند و البته معتقد است به ابزار جدید باید این مبانی سنتی را به چالش گرفت. چنانچه در (ابن خلدون و علوم اجتماعی) میگوید:
"تنها با نقادی از سنت میتوان به طور جدی با سنت روبرو شد، وگرنه نمیتوان سنت را با امکانات خود سنت مورد پرسش قرار داد. سنتی که توان طرح پرسش و لاجرم، تجدیدنظر در مبانی خود را از دست داده باشد، نمیتواند شالودهای استوار برای تذکر و تجدید آن فراهم آورده و به دست دهد."
هم از این روست که "آخوند خراسانی" را به همهی مدعیان روشنفکری چون "فتحعلی آخوندزاده، یوسف خان مستشارالدوله، ملکم خان ناظمالدوله و طالباف" ترجیح میدهد و حتا ترکیب واژهای چون "روشنفکری دینی"را از آن رو برنمیتابد که معتقد است اینان نیز چون ملکم و مستشارالدوله و طالباف، به جای تلاش در نوزایی و بازطرح مسائل در حوزهای که مبنای تفکر رسمی و تاریخی ایرانی بود، همه در صدد وصله زدن و ترکیب کردن بی معیار اسلام و تجدد برآمدند و نوزاد حرامزادهای را در تاریخ معاصر دست به دست چرخاندهاند. به دیگر سخن میتوان گفت؛ طباطبایی به تجدد در دین معتقد است و نه تجدد با دین آنگونه که امثال روشنفکران دینی از قبیل بازرگان، شریعتی و سروش در نظر داشتهاند. در چنین نگاهی، طباطبایی نه با تجدد ِ ناشی از گسستی که امثال "آخوندزاده" نمایندگی میکردند سر همراهی دارد و نه به دیدگاه تلفیقی – تقلیلی ِ امثال "ملکم و طالباف" که حتا بعدها در میان دیگرانی که روشنفکر دینی خوانده میشوند نیز دیده میشود. در عین حال اما طباطبایی ِ "هگل شناس"، شدیدن مایل به تجدد است و به دنبال تحقق تمام عیار آن ولی از مجرا و مسیر منطقی و اصیلاش یعنی با اخذ روش و منطق آن جهت نوزآیی در سنت.
اگرچه این مختصر در توضیح آرای طباطبایی نارسا و نامفهوم است اما شاید برای تایید ادعای عنوانی کفایت میکند.
"محمد قوچانی" با روش ظاهری چنین رویکردی به جنگ سکولاریسم و لائیسیته رفته است، پنبه "روشنفکران دینی" را زده است و تا اینجا بر متد و معیار طباطبایی عمل کرده است، اما چه در گزافهگوییها در پیرامون تاریخ غرب، بازگشت به مذهب و نارسایی لحاظ شدهی مفهوم سکولاریسم در ادبیات تاریخی وی که نشان میدهد (جدال قدیم و جدید) را از آثار "طباطبایی" تورقی نکرده است، و چه آنجایی که سند اندیشه و تحول در ایران را الیالابد به نام فقه میزند و دریوزگی از تفکر فقهگرای حاکم را عامدن یا جبرن نمود میدهد، نه تنها از طباطبایی دور میشود، که حتا به قلب وی نیز دست میزند، چه آرای طباطبایی ولو آنکه به تبعیت از هگل بگوید: "سیاست هر قومی با تصوری که آن قوم از خداوند دارد، مطابق است"، در نهایت متجددانه و رو به سکولاریسم بوده است. و در این میان محمد قوچانی به هر علت و بیدلیل، قلبنمایی خود را بر سر نتیجه چنان عرضه میکند که ترشروییهای کسانی که دیری بود ستایشگر قلم وی بودهاند را نیز بر میانگیزد.
________________
در پرداخت به آرای سید جواد طباطبایی، سعی شده است تنها به طرح و بیان صادقانه برداشت خود از افکار و پژوهشهای وی بپردازم و در مفام داوری و قضاوت نیفتم، هم از این روست که آنچه طرح شده است، ممکن است همراهی نگارنده را با سیر اندیشه وی بنماید، در حالی که جز در جایی که وی عمق فلسفی و قوت نظری را پیش شرط حرکت و تحول میداند، در بسیاری دیگر از آرا، همراهی و گرایشی در خود نمیبینم. در ضمن ممکن است در انتقال آنچه گرایش واقعی "طباطبایی" بوده است نواقصی در نوشتار دیده شود که محتاج دقت و نقد خواننده گرامی است.
http://azizi61.blogfa.com
|