ارزیابی اعتراض غیرکردها به اعدام های ۱۹ اردیبهشت
سوسن محمدخانی غیاثوند
•
حکومت ایران در صبحگاه روز یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ماه سالجاری احکام اعدام ۵ نفر از جمله ۴ کورد را بدون اعلام قبلی به خانواده و وکلای آنها به صورت مخفیانه در زندان اوین به اجرا در آورد. این گزارش به واکنش جامعه ی کردستان ایران و بقیه ی کشور در این مورد می پردازد و با عارف نادری (کرد) و آرش دکلان (فارس) در مورد این واکنش ها گفتگو می کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣۰ ارديبهشت ۱٣٨۹ -
۲۰ می ۲۰۱۰
حکومت ایران در صبحگاه روز یکشنبه 19 اردیبهشت ماه سالجاری احکام اعدام 5 نفر از جمله 4 کورد را بدون اعلام قبلی به خانواده و وکلای آنها به صورت مخفیانه در زندان اوین به اجرا در آورد.
فرزاد کمانگر، معلم کوردی که تا آخرین لحظات حیاتش بر بی گناهی خود و رد اتهاماتش اصرار ورزید نیز جزو اعدام شدگان بود.
این اعدامها صرفنظر از ابهامهایی که در پرونده ی برخی از اعدام شدگان وجود داشت و احکام صادر شده در نزد افکار عمومی و خصوصاً وکلای آنها را با علامت سوالهای بسیاری مواجه کرده بود، اعتراضهایی را در سطح داخلی و خارجی به دنبال داشت.
مردم کورد همیشه گلایه داشته اند از تنهایی شان در مبارزات مدنی و عدم همراهی غیرکوردها با آنها در این مبارزات تا جائیکه محمد صدیق کبودوند، موسس و رئیس زندانی سازمان حقوق بشر کردستان در 17 خردا ماه سال گذشته با ارسال پیامی از زندان اوین، به کارگیری و وجود سامانه ای براساس آپارتاید علیه کوردهای هویت خواه را غیرقابل انکار دانست و از تمامی وجدان های آگاه و فعالان حقوق بشر خواست تا ضمن پایان بخشی به سوء استفاده از حقوق بشر، برای افشای آپارتاید واقعاً موجود علیه کوردها و ملیت های حاشیه ای در ایران کوشش کنند.
در پی اعلام خبر اعدامهای مخفیانه 19 اردیبهشت ماه، توده های مختلف مردم سعی کردند به صورت گروهی و انفرادی با صدور بیانیه و نوشتن مقاله و یادداشت، خشم و انزجار خود را به گونه های مختلف از این حرکت ضد بشری نشان بدهند و آن را محکوم نمایند. رهبران جنبش سبز با صدور بیانیه نه به خود اعدامها که به روند دادرسی و نحوه ی اجرای احکام اعتراض کردند. گروههایی از ایرانیان مقیم فرانسه با گرایشهای مختلف ضمن تجمع در جلوی ساختمان سفارت ایران در این کشور نسبت به اعدامهای 19 اردیبهشت اعتراض نمودند. برخی از معترضین عصبانی با بالا کشیدن از دیوارهای سفارت اقدام به شکستن شیشه های آن نمودند. اعتراضها با این حرکت به خشونت کشیده شد و منجر به دخالت پلیس فرانسه گردید. آلمان هم شاهد برگزاری تجمع اعتراض آمیز ایرانیان بود. پلیس این کشور نیز با استفاده از سگ و دوربین و محصور نمودن مقابل ساختمان سفارت ایران در این کشور به وسیله ی نرده های آهنی سعی کرد جلوی هر گونه حرکت احتمالی معترضان به اعدامها را بگیرد. همچنین پس از اعلام خبر اعدامها در تعدادی دیگر از کشورهای اروپایی تجمعات اعتراض آمیزی از طیفها و با گرایشهای مختلف توسط ایرانیان مقیم این کشورها برگزار شد. در برخی از این تجمعات غیر ایرانیها نیز همراهی کردند. فعالان و نهادهای مختلف حقوق بشر نیز ساکت ننشستند. آنها در داخل و خارج از ایران به شکلهای گوناگون نسبت به اعدامها واکنش نشان دادند و به محکومیت آن اقدام نمودند. همچنین برخی از فعالان حقوق بشر خصوصا تعدادی از اعضای کمپین یک میلیون امضاء که سهم بسزایی در معرفی اعدام شدگان بالاخذ شیرین علم هولی و فرزاد کمانگر به مردم دنیا و جهانی نمودن خبر زندانی شدن و خبر صدور حکم اعدام برای آنها را داشتند سعی کردند ضمن حضور در منزل اعدام شدگان با خانواده ی آنها ابراز همدردی نمایند. بخش بین الملل اتحادیه معلمین آلمان نیز با صدور بیانیه ای، اعدام فرزاد کمانگر معلم کورد ایرانی را شدیداً محکوم نمود. کنفدراسیون جهانی سندیکایی (ITUC) هم طی نامه ای به دولت ایران خواستار پایان دادن به سرکوب های فزاینده علیه سندیکاها و نقض حقوق بشر علیه اعضای سندیکاها شد. برای اولین بار پس از سالها 9 حزب و سازمان سیاسی کورد و غیرکورد از جمله دو حزب کوردی کومله و دمکرات که هیچگونه قرابتی با یکدیگر نداشتند در کنار هم قرار گرفتند و طبق گزارش دویچه وله با انتشار فراخوانی مشترک از تمام نیروهای آزادیخواه در سراسر جهان خواستند تا با شرکت در گردهمایی های گوناگون در روز شنبه 25 اردیبهشت به اعدامهای سیاسی در ایران اعتراض کنند. تعدادی از دانشجویان دانشگاههای تهران، امیرکبیر، کردستان، نبریز و دانشگاه رازی کرمانشاه طی فراخوانی از همه دانشجویان و دانش آموزان، معلمان و استادان سراسر کشور خواستند تا در روز سه شنبه ۲٨ اردیبهشت از حضور در کلاسهای درس خودداری کنند. برخی فراخوانها هم برای گردهمایی یا اعتصاب با استقبال مواجه نشدند. و اعتراضها همچنان ادامه دارد.
حال باید دید اعتراضهای صورت گرفته توسط غیرکوردها به اعدامهای 19 اردیبهشت چقدر توانست انتظارات ملت کورد را برآورده نماید؟ یا نه شاید باشند کسانی که هنوز فکر می کنند اعتراضها ناکافی بود؟ همچنین ممکن است از خود بپرسیم چرا اعتصابهای انجام شده در اعتراض به اعدامهای 19 اردیبهشت در کردستان ماند و به سایر نقاط ایران کشیده نشد؟ آیا دعوت سران جنبش سبز به اعتصاب با استقبال مواجه می شد؟ به راستی چرا اعتصاب در کوردستان جواب می دهد اما در سایر نقاط ایران هنوز جا نیفتاده است؟و دیگر اینکه آیا واکنش سران جنبش سبز به اعدامها کافی ارزیابی می شود؟
نظر یک فعال کورد و یک فعال غیرکورد را در این زمینه جویا شده ام که در ذیل می خوانید.
توضیح: این مصاحبه در دوبخش تهیه و به دوشیوه ی متفاوت تنظیم شده است. در بخش اول یکی از فعالان کورد نظراتش را مطرح کرده اند. در بخش دوم یکی از فعالان غیرکورد به پرسشهایم پاسخ داده اند.
عارف نادری: فارسها روزهی سکوت خویش را شکستند.
واکنش سران جنبش سبز نسبت به اعدامها بسیار ضعیف بود.
عارف نادری، عضو سابق شورای شهر قروه در استان کوردستان، روزنامه نگار و فعال سیاسی با ابراز تاسف از وجود گونهای بدفهمی یا به تعبیری دیگر سوءتفاهم و توهمی پر رنگ در طول تاریخ ایران نسبت به مطالبات ملی ملیتها در ایران گفت: این امری است که بیش از هر چیز آب به آسیاب جباریتهای حاکم ریخته و به شکلی از اشکال ماندگاری آنان را برای چند صباحی بیشتر سبب شده است. ایرانیها با وجود همهی خصلتهای پسندیده و فرهنگ غنیاشان در زمینهی تعامل و اعتراف به حقوق سایر ملیتهای ساکن در ایران سیاست ستیز ، ناسازگاری، انکار و نوعی خاص از به فراموشی سپاری و منزوی ساختن را پیروی کردهاند. مسئلهای که بسیاری از اوقات ادعای انساندوستی و صلحطلبی ایرانیها را زیر سوال برده است. مردمی که در مقابل سرنوشت تراژیک بخش دیگری از هموطنان و همنوعان خویش دیدگانشان را بسته و با سکوتشان مهر رضایت بر عملکرد غیرانسانی رژیمهای اقتدارطلب زده باشند، قبل از هر چیز انسانیت و ادعای آزادیخواهیاشان مورد تردید قرار خواهد گرفت. حتی این موضوع در میان مدعیان فعالیت حقوق بشری در ایران نیز تا قبل از آغاز به کار "مجموعه فعالان حقوق بشر"، امری مبرهن بوده است. پدیدهای که می توان آن را "دگرهراسی" به طور عام و "کردهراسی" به طور خاص در ایران نام نهاد که ماحصل آن طبیعی بودن "کردستیزی" در عرصهی حکومتی و به گونهای کمرنگتر در عرصهی عمومی بوده است. مردم فارس نیز طی این سالها دچار توهمی شده بودند که تأمین حق کرد به مفهوم تضعیف حق ملی آنانست براین اساس هرگونه سخنی از حق تعیین سرنوشت به عنوان حق طبیعی و حقوق بشری هر ملتی را تابو و خطوط قرمز ساخته و زیر عنوان حفظ تمامیت ارضی بصورت مستقیم و غیرمستقیم و با سکوت خویش به توجیه اعمال سبعانهی حکومتها در قبال هموطنان کرد و بلوچ و ... پرداختهاند. نگرش و نگاهی که یکی از موانع بسیار اساسی و کلیدی در مسیر عدم انسجام و همآوایی ایرانیان در برابر استبدادهای حاکم بوده است.
عارف نادری که در حال حاضر ساکن اقلیم کردستان می باشد و هنگام حضورش در داخل کشور از جمله منتقدان صریح سیاست های حکومت ایران بود افزود: لیکن امروز نسل جدید در ایران و بسیاری از فعالان قدیمی در سایه بالارفتن قدرت بردباری و رشد فرهنگ تکثرگرایی در جامعه ایران که برآیند ترویج فرهنگ دموکراتیک در خارج از حوزهی حکومتی و نگاه انسانی نسبت به مسائل پیرامونیاشان در جامعه است تغییرات گسترده و وسیعی در اندیشه و عمل آنان روی داده است. رویکردی که میتوان انتظار عملکردهای شایستهتری را از آن داشت. نمود عینی و قابل تقدیر این تحول در قلمرو عمومی واکنشهای شایستهی هموطنان فارس زبان نسبت به جنایت رژیم در قبال 4 تن از فعالان سیاسی و مدنی کرد بود. البته در مقام مقایسه با گذشته و عکسالعملهای پیشتر فارسها موضگیریهای اخیرشان را چشمگیر و در نوع خویش مستثنی میدانم. وگرنه سکوت در قبال نقض حقوق بشر و حقوق شهروندی و جنایت علیه بشریت در شأن هیچ انسان و هیچ جامعهای نیست. زیرا انسانها با مسئولیتهای انسانی و وجدانیاشان سنجیده میشوند. بدین علت واکنش اینبار فارسها در داخل و خارج کشور را شکستن روزهی سکوت آنان در قبال کردها در ایران میدانم. اقدامی که میبایستی خیلی پیشتر از این یا حتی از زمان اعدام روزنامهنگار و فعال مدنی بلوچ، شهید "یعقوب مهرنهاد" صورت میگرفت. اگرچه دیر هنگام اما میتوان گفت خوب به میدان آمدند. همبستگیای که امیدوارم همه ملیتهای ساکن در ایران، بخصوص ملت فارس جدای از بعد انسانیاش به ضرورت تاریخی آن نیز وقوف کامل یابند و به گسترش و تسریع آن یاری رسانند.
وی با بیان اینکه: «فارسها در بسیاری از نقاط جهان حتی سریعتر از کردها به محکومیت جنایت اخیر اقدام نمودند.»، ادامه داد: در پاریس و سایر کشورهای اروپایی این ایرانیهای خشمگین بودند که به "لانه های جاسوسی" رژیم حمله بردند. دهها فعال عرصههای مختلف اعم از حقوق بشری، معلمان، کارگران، دانشجویان، زنان، روزنامهنگاران و...، سیاستمدار، نویسنده، شاعر و مردم عادی فارس مظلومیت کردها و جنایت اعمال شده علیه آنان را فریاد کردند، سرودند و نوشتند.
نادری که در دور دوم انتخابات شوراها به عنوان نماینده ی نخست مردم شهر قروه وارد شورای این شهر شد افزود: متأسفانه در ایران از یکسو حکومتها قائل به "خودی" و "غیرخودی" بودهاند و از سویی دیگر مردمان ایران که مرزهای ساختهگی بسیاری را بر دیده و فکر خویش کشیدهاند که آنها را از دیدن واقعیت و درک حقایق عاجز مینماید. طی رویداد دلخراش اخیر فارسها از همراهی، همدردی و همگامی با توجه به سابقهی بد تاریخیاشان، دریغ نورزیده و سنگ تمام گذاشتند و بستر مناسبی را برای تعامل و همبستگی مبارزاتی و سیاسی فراهم ساختند. بستری که کردها سالهاست خواستار آن شده و ضرورتش را جهت رویارویی با توتالیتاریسم اسلامی گوشزد میکردند. در این میان ما کردها نیز با وجود تمام گلایههای تاریخیامان از فارسها بایستی به تقویت حرکت اخیرشان بپردازیم و شکاف موجود میانمان و سوءظنهای تاریخی را بزداییم و در برابر دشمنان مشترکمان، ضمن حفظ باورها و دیدگاههای خاص سیاسی و ملی و میهنیمان، "ما" شویم و اجازه ندهیم که جزماندیشی و ناشکیبایی بر منش و بینش انسانیمان حاکم گشته و مانع از تحقق آرزوهای صدها سالهامان که آزادی، دموکراسی و حکومت قانون است، باشد. و البته فاکتور مهم دیگر در این میان اتحاد و همبستگی مبارزاتی و ملی جامعه کرد و سازمانهای سیاسی کردستان است. ما تا زمانی که نتوانیم کارت کرد را بصورت یک فاکتور مستقل در عرصه معادلات سیاسی بکار گیریم و خودمان در صفوفمان دچار تشتت و پراکندگی باشیم نباید انتظار حمایتهای بی جا از مردمانی داشته باشیم که درست یا نادرست به دید دیگریهایشان به ما مینگرند.
این روزنامه نگار و فعال سیاسی همچنین گفت: به عنوان یک کرد ضمن تمام انتقاداتهایم نسبت به ملت فارس در ایران، همآوائیشان با ملت کرد در این مرحلهی حساس و سرنوشتساز از تاریخ ایران و کردستان را ارج مینهم و وجدان انسانیاشان را پاس میدارم.
نادری که سه سال پیش تحت فشار نهادهای امنیتی مجبور به ترک ایران شد در ادامه سخنانش با تاکید بر این نکته که: «اعتراضها به هیچوجه نتوانست انتظارات ملت کورد را برآورده سازد.»، اظهار داشت: از یاد نبریم این یک پروسه زمانبرست. ضمناً در اینجا بحث از امکان و مکانیسمهای اعتراضی و اطلاعرسانی است که قادر به انعکاس حمایتها و همگامیهای سایر ایرانیان باشد. به شیوهای نسبی میشه گفت برای شروع و همبستگیای سراسری آغازی خوب بود. ما میبینیم گروهها و طیفهای متعدد و مختلفی به محکومیت یا نکوهش این جنایت پرداختند. حتی برای اولین مرتبه در تاریخ ایران افرادی در ساختار حکومتی رژیم حاکم همچون آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد در لفافه به انتقاد پرداختند. سلطنتطلبها، پانایرانیستها، کمونیستها، افراد و گروههایی از چپ چپ تا راست راست در ردیف معترضان به این عمل شنیع رژیم قرار دارند. هماهنگی که حداقل طی سه دههی اخیر بینظیر بوده است.
وی همچنین با اشاره به فراخوان مشترک 9 حزب و سازمان ایرانی و کردستانی برای برگزاری گردهمایی در روز شنبه 25 اردیبهشت، گفت: این فراخوان روی خطابش با ایرانیان خارج از کشور بود نه داخل ایران و فکر میکنم با توجه به اخبار و فلیمهای منتشر شده اعتراضات آزادیخواهان مقیم کشورهای دیگر نیز هر روز گستردهتر میشود و جای امیدست.
عارف نادری که فعالیت مطبوعاتی خود را در سال 75 از طریق همکاری با مطبوعات مناطق کردنشین آغاز کرد در پاسخ به سوال «آیا دعوت سران جنبش سبز به اعتصاب با استقبال عمومی مواجه می شد یا خیر؟» اظهار داشت: به هیچوجه، چنین چیزی بسیار محال است. اگر منظور از سران جنبش سبز آقایان موسوی و کروبی و خاتمی هستند. باید گفت ضمن احترام به مجموعهای از مواضع شجاعانه و ایستادگیهایشان در برخی موارد، آنها در میان مردم کردستان هیچگونه پایگاه و مشروعیتی ندارند تا بتوان انتظاری اینگونه را از آنان داشت. از سویی دیگر تا به امروز نیز مواضع آنها در قبال مطالبات ملیتها در ایران شفاف و روشن نیست. "جمهوری اسلامی نه یه کلمه کمتر و نه یه کلمه بیشتر"، "ولایت فقیه" و... اینچنین مبانی فکریی با خواست کردها همخوان و منطبق نیست و بدبینی و بیاعتمادی کامل و عمیقی در ایران نسبت به گروههای درون حاکمیت وجود دارد. البته شایان ذکر است که جنبش سبز جدای از پدرخواندههای کنونیاش در دایرهی حاکمیت، برای مردم کردستان نیز دارای اهمیت بوده و آن را جنبشی ضداستبدای، دموکراسی خواه و متکثر میدانند که بایستی همهی ما به تقویت جوانب مثبت آن پرداخته و یاریرسان موفقیتش باشیم. اما سران جنبش سبز؟! مورد اشاره در پرسش شما اصلاً در چنین جایگاهی قرار ندارند که پاسخی از مردم کردستان بشوند. مسئلهی که تنها خود آنان میتوانند با عملکرد شفاف و درست و مترقیانه خویش آنرا بر طرف ساخته و اعتماد و اطمینان کردها را جلب نمایند. در سطح سراسری ایران نیز در صورت فراخوان رهبران نمادین جنبش سبز مطمئناً استقبالی صورت نمی گرفت. زیرا پیشتر نیز این آقایان فراخوان برای اعتصاب عمومی داده بودند اما هیچگونه استقبالی از آن صورت نگرفت. می توان گفت اقبال عمومی چندانی نسبت بدانان وجود ندارد. زیرا رفتار و مواضع متناقض و ضد و نقیض این آقایان و روشن نبودن استراتژی و تاکتیکهایشان جامعه را در حالت سردرگمی عجیبی قرار داده است. اینها می خواهند ولایت و مردم را باهم داشته باشند امری که در حال حاضر جمع اضداد بوده و محال به نظر می رسد. زیرا حامیان ولایت جز توبه و اظهار پشیمانی و درخواست عفو هیچ چیز دیگری را از این آقایان قبول نمی کنند. از سویی دیگر در جامعه ایران با وجود اعتراضات ستایش برانگیز یکسال گذشته گونه ای سرخوردگی سیاسی عمیق وجود دارد که مردم حاضر به پرداخت هزینه در موارد اینگونه آنهم برای افرادی که سالهاست آنها را غیرخودی و دیگریهای خویش پنداشته اند تقبل نخواهند کرد. زمانی بسیاری لازم است که ایرانیان درد مشترک خویش را باهم فریاد بزنند. البته شدنیست اگر همت و اراده ای واقعی جهت مقابله با دیکتاتوری و تأمین آزادی و دموکراسی مبتنی بر اعلامیه ی جهانی حقوق بشر در میان باشد.
وی همچنین در پاسخ به این پرسش که «چرا اعتصاب در کوردستان جواب می دهد اما در سایر نقاط ایران هنوز جا نیفتاده است؟» تصریح کرد: در کردستان شکاف عمیقی میان مردم کرد و حاکمیت مرکزی وجود دارد و پای مطالبات ملی یک ملت در میان است. ملتی که برخوردار از اپوزیسیونی مقتدر و مشروع و دارای پایگاه سیاسی- اجتماعی قوی میباشد. ضمناً کردها چیزی برای از دست دادن ندارند که حاکمیت آنها را از آن بینصیب نماید. احزاب کردستانی برآمده از دل جامعه کردستان بوده و با وجود ضعفها و انتقادهای جامعهی کردی از آنان، این احزاب میراث سیاسی صدها سالهی مبارزات کردها بوده و هنوزم نیز در کنار اعتبار همگانیشان در صورت اتحاد میتوانند قدرت نفوذ عمیق و گسترده خویش را از طریق عینیت بخشیدن به ارادهی ملی مردم کردستان به نمایش بگذارند. اما این امر در سطح سراسری ایران به چشم نمیخورد. اپوزیسیون سراسری ایران بسیار ضعیف و فاقد پایگاه مردمی گسترده بوده و حتی شناخت نسبیای نسبت بدانان وجود ندارد. مسئلهی که یکی از فاکتورهای ماندگاری جمهوری اسلامی شده است. علاوه بر اینها اینچنین مبارزاتی سابقه گستردهای در کردستان دارد. از تحصن مردم کامیاران در برابر حرکت تانکها و ماشین جنگی ارتش به کردستان در اوایل انقلاب گرفته تا تحصن مردم پاوه در غار "قوری قلعه"، کوچ تاریخی مردم مریوان، اعتصاب سه روزه منطقه مکریان در سال 71 به دلیل ترور شهید شرفکندی، تظاهرات و اعتصابات گسترده مردم شهرهای استان کرماشان در سال 75 بمناسبت ترور استاد محمد ربیعی، تظاهرات یکپارچه مردم کردستان در اعتراض به دستگیری آقای اوجالان، رهبر کردهای کردستان تحت سلطه ترکیه، خیزش نزدیک به یک ماههی مردم کردستان در تابستان 84 در اعتراض به شهید نمودن "شوانه سیدقادری"، اعتصابات 22 تیرماه سالهای 85،86،87،88 بمناسبت سالروز ترور رهبر ملی کرد، دکتر عبدالرحمان قاسملو، اعتصاب چند روزه مردم مریوان در آستانهی نوروز 88، اعتصاب مردم مریوان بمناسبت صدور حکم اعدام برای عدنان حسنپور و هیوا بوتیمار و... تجارب گرانبهایی را در زمینهی مبارزهی مدنی و مسالمتآمیز به مردم کردستان بخشیده است که ضمن احترام به سایر همنوطنان ایرانی، آنها فاقد تجربه و سازمانهای هماهنگ کننده در این زمینه هستند.
عارف نادری، روزنامه نگار، فعال سیاسی و عضو سابق شورای شهر قروه در پایان سخنانش، واکنش سران جنبش سبز را نسبت به اعدامها بسیار ضعیف ارزیابی کرد و گفت: آقایان موسوی و کروبی با اعدام سیاسی که علت آن دگراندیشی و اعتراض به سیستم موجود است، مخالفت نکرده اند بلکه از روند محاکمات و چگونگی اجرای حکم انتقاد نمودهاند. چنین موضعگیریی از طرف آنان، اگرچه ضعیف و گنگ است لیکن میتوان آنرا به فال نیک و اقدامی مثبت گرفت.
آرش دکلان: کوردها معتقدند واکنش جنبش سبز به اعدامها بسیار ضعیف بود.
آرش دکلان به عنوان یک فعال غیر کورد در این مصاحبه شرکت کرده است. وی اصالتاً اهل شهر قزوین است و در سال 58 در این شهر متولد شد. آقای دکلان در سال 82 موفق به اخذ مدرک کارشناسی فیزیک از دانشگاه علم و صنعت گردید. همچنین در سال 85 در رشته فلسفه علم در دانشگاه صنعتی شریف فارغ التحصیل شد. وی به مدت دو سال و نیم در کوردستان عراق در شهر اربیل زندگی کرد. در این شهر در یک سازمان غیردولتی به نام «تولرانسی اینترنشنال» به عنوان مدیر بخش تحقیق و توسعه کار می کرد.
او در حال حاضر به همراه همسر کوردش خانم «نارین محمدی» که فعال حقوق بشر، روزنامه نگار و شاعر هستند در پاریس اقامت دارند و مشغول تحقیق و نوشتن درباره تاریخ فرهنگ و فرهنگ سیاسی ایران هستند.
به دلیل طولانی و مبسوط بودن پاسخهای آقای دکلان و جهت خوانش بهتر ترجیح دادم مصاحبه ایشان به شیوه ی مصاحبه ی قبلی تنظیم نشود. همچنین مصاحبه به صورت اینترنتی انجام شده است. این مصاحبه را در ادامه بخوانید.
آقای دکلان آیا فکر می کنید انتظارات ملت کورد در اعتراض به اعدامهای 19 اردیبهشت برآورده شده است؟ منظورم همراهی غیر کردها است در اعتراضها
در ابتدای پاسخ به این سوالات باید یکی از تزهای زیر بنایی خودم را برای خواننده توضیح دهم. من نسبی گرایی را که به من می آموزد فقط دیدگاهها وجود دارند و باید آنها را بیطرفانه و بدون اتخاذ نتیجه مطرح کرد قبول ندارم. این حرف مانند این است که حق ندارم جلوی عبارت دو بعلاوه دو بنویسم چهار. نسبی گرایی که امروزه حتی در غرب و عموماً در میان متخصصان علوم اجتماعی به یک تز و مد اندیشه تبدیل شده است به ضد خود بدل گشته است. نسبی گرایی ای به این فرم در نهایت به این ایده تبدیل خواهد شد که ایده طالبان هم تنها "یک ایده" است. اما همانطوریکه سام هریس در یک سخنرانی در مرکز TED عنوان کرد، همانگونه که نظریات طالبان راجع به فیزیک قابل پذیرش نیست، تزهای اخلاقی و انسان شناسانه آنها هم دربست قابل رد کردن است. کلاً صراحت و قاطعیت در بیان ایده ها به تهدیدی برای کسانی تبدیل شده است که می-خواهند همه چیز در پس مقداری ابهام باقی بماند. نسبی گرایی به این فرم را نسبی گرایی ولنگار می دانم که به ضد خودش بدل شده و تنها ابزاری می شود در دست بنیادگرایان تا ایده های مخوف خود را به عنوان "تنها یکی از ایده های موجود" مطرح کنند. اما تاریخ نشان داده است که ایده های آنان مانند ویروسهای خطرناکی است که تنها در زمان ضعف دارای ظاهری نسبی گرایانه هستند و به محض اینکه قدرت گرفتند تمام پیکره فرهنگ اجتماع را آلوده می کنند. در همین ابتدا به صراحت بگویم که گفتمان غالب در دنیای فارس زبان را که به فراخور اوضاع و احساس ضعف به نسبی گرایی توسل می جوید تا این حد خطرناک می دانم. گفتمان غالب در دنیای فارس زبان ایران مانند ویروس خطرناکی است که تنها در زمان ضعف به استدلالات نسبی گرایانه توسل می جوید و به یاری آنها حریفش را آچمز می کند تا در فرصت مناسب بتواند تمام پیکره او را از دورن بپوساند. این گفتمان صراحت و قاطعیت در بیان واقعیات اجتماعی را خطری جدی برای خود می بیند که برای حنثی کردن آن از هر ابزاری استفاده می کند. من به یاد گفتگوی حاخام یهودی با داوکینز می افتم که وقتی داوکینز از تئوری تکامل با عنوان واقعیت تکامل یاد کرد، فوراً توسط این حاخام برچسب بنیادگرا خورد. اما من ترجیح می دهم رک و واضح و صریح و قاطع حرف بزنم. حتی اگر نظر و گفته من اشتباه باشد، از اشتباه کردن هراسی ندارم و خوشحال می شوم کسی اشتباه من را به من گوشزد کند تا از آن چیزی بیاموزم. اگر من واضح و صریح و شفاف نباشم نه می-توانم به دیگران بگویم که چه فکر می کنم و نه هیچگاه قادر خواهم بود چیز نویی بیاموزم. نسبی-گرایی به این معناست که آرای درست بیش از یکی هستند، اما به هیچ وجهی به این معنا نیست که همه آرا درست هستند. نسبی گرایی به این معناست که حقیقت در دستان یک نفر نیست، اما به این معنا نیست که همه حقیقت را می گویند.
با این مقدمه به سوالات شما می پردازم.
پاسخ این سوال در ذهن مردم کورد منفی است. اما لازم می دانم که در این مورد اندکی توضیح دهم. اول باید به انتقادات احتمالی که از جانب طرفداران جنبش سبز به این ادعای من وارد می شود بپردازم. من با دوستان کورد و غیر کورد زیادی حرف زده ام. دوستان کوردم معتقدند که جنبش سبز کلاً واکنش بسیار ضعیفی نشان داده است. البته به صراحت معنای این حرف این است که واکنش سران جنبش سبز به نظر کوردها بسیار ضعیف بوده است. البته باید به صراحت بگویم که این حرف به نظر من به هیچ وجهی بیراه نیست. نشانه بسیار واضح آن هم این است که در حالیکه تمام کوردستان یکپارچه در ماتم فرو رفت و اعتصابی عمومی در آن برگزار شد و حتی افرادی هم به عنوان مثال عده ای از دانشجویان دانشگاه پیام نور مریوان در این جریانات به وسیله دستگاه اطلاعاتی و نیروهای امنیتی نظام جمهوری اسلامی بازداشت شدند، هیچ اتفاقی در سایر نقاط ایران نیفتاد. نه تعطیلی بود و نه اعتصاب و نه راهپیمائی. در مقابل دوستان غیر کوردم، بخصوص دوستان فارسم معتقدند که فضای کشور برای یک راهپیمائی اعتراضی فراهم نبوده است و برای آن دلایل بسیاری ارائه می کنند. به عنوان مثال تهدید مقامات برعلیه سران جنبش سبز در داخل ایران یکی از دلایل سکوت آنان برشمرده می شود. تنها به عنوان یک مثال می توانید به خبری که توسط وبسیات "کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران" منتشر شده است مراجعه کنید. اما در برابر همه اینها چند سوال اساسی وجود دارد. فرض کنیم که فضای اجتماعی کشور برای هماهنگی کوردها با بقیه ایرانیان فراهم نبوده است. فرض می کنم که دوستان فارسم در این مورد برحق باشند. باید دید که کوردها این واقعیت سیاسی اجتماعی را به چه صورت و در چه زمینه تاریخی می فهمند. قاضی محمد که در واقع از بنیانگذاران جمهوری کوردستان بوده است و اصلاً هم قصد جدایی طلبی در کشور نداشته است توسط حکومت مرکزی وقت به بهانه اینکه وی و تز و گروه او جدایی طلب بوده اند اعدام می شود. در سال 60 آقای بنی صدر اعلان جهاد آیت الله خمینی را برعلیه کوردها با آغوش باز استقبال کرده و اعلان می کند تا برکندن کوردها چکمه هایش را از پا در نخواهد آورد. آیت الله خمینی سالها بعد از واقعه "فروغ جاویدان" در یک سخنرانی که هنوز بر روی وبسیات یوتیوب موجود و در دسترس است، اعترافاتی را مطرح می کند که بسیار قابل توجه است. او در این سخنرانی می گوید زمانی که هیأت مذاکره کننده به کوردستان می رفته است وی پیشنهاد کرده بوده است که مذاکره باید از موضع قدرت صورت گیرد. یعنی وی پیشنهاد کرده بوده است که باید در ابتدا سپاه کوردستان را محاصره می کرده است و آنگاه هیأت مذاکره کننده وارد کوردستان می شدند. اما ایشان بسیار متأسف هستند که این اتفاق نیفتاد و او یاران بسیاری را بعدها از دست داد. تنها توجه داشته باشید که برداشت آیت الله خمینی از عبارت "مذاکره از موضع قدرت" چه بوده است. پیشنهاد آیت الله خمینی در واقع "تحمیل خواسته" است و نه مذاکره از موضع قدرت. در واقع در متن آرای وی مذاکره همان تحمیل خواسته با استفاده از قوه قهریه است. بعد از تمام این جریانات، همانطوریکه در متن یکی از نوشته هایم با عنوان "از فارس بودنم شرمنده ام"، گفته ام؛ ماجراهایی نظیر مرگ شوان قادری و یا تظاهرات اعتراضی مردم کوردستان به دستگیری عبدالله اوجالان را داریم که اصلاً متوجه نظام جمهوری اسلامی نبوده است. با اینحال در همه این حوادث سایر مردمان ایرانی از جمله فارسها هیچ واکنشی به آنچه در کوردستان در حال رخ دادن بود نشان نداده اند. کوردها واکنش رهبران جنبش سبز در ایران؛ یعنی واکنش آقایان موسوی و کروبی را در این زمینه تاریخی می بینند و تفسیر می کنند. البته در این شکی نیست که فارسها برای سکوت در هر یک از این موارد تفسیر و توجیهی دارند. این تفسیر و توجیه می تواند منطقی هم باشد. می تواند اتفاقاً دلیل خوبی هم برای سکوت آنها ارائه کند. اما یک سوال مهم در همین جا پیش می آید. چرا باید همیشه اینگونه باشد؟ چرا باید شرایط اجتماعی ایران بگونه ای باشد که دقیقاً در موقعی که واقعه ای درکوردستان به وقوع می پیوندد فارسها نتوانند اعتراض کنند. مسئله این است که این اتفاق حداقل در تاریخ صد ساله اخیر ایران دائماً تکرار شده است، بدون حتی یک مورد استثناء. حتی این مورد اخیر هم استثناء نبود. هر توجیهی که برای این پدیده بسیار جالب توجه ارائه شود، مستقل از اینکه این توجیه چیست – با فرض اینکه این توجیه کاملاً منطقی و عقلانی باشد – تنها اثباتی خواهد بود بر اینکه اعتراضات مدنی در کوردستان و باقی مناطق ایران و بخصوص مناطق فارس نشین ایران همواره به دلایل تاریخی ناهمزمان هستند. نتیجه نهایی این خواهد بود که این دو جامعه از هم جدا هستند. این جدایی به هر دلیلی که ایجاد شده باشد یک امر واقع در فضای اجتماعی و سیاسی ایران امروزه است. هر دلیلی برای این جدایی ارائه شود نمی تواند واقعیت این جدایی را نقض کند. تنها راه حل دیگری که وجود دارد این است که نشان داده شود این جدائی وجود ندارد. به نظر من هر تلاشی در این راه بدون تحریف واقعیتهای تاریخی امکان ندارد. اما تحریف تاریخ پروژه شکست خورده ای است. هر تلاشی برای تحریف تاریخ یا پاک کردن اسناد تنها سندی باقی خواهد گذارد گواه از این تلاش برای تحریف تاریخ یا پاک کردن اسناد.
نکته بسیار مهم دیگر این است که پاسخ این سوال را باید از کوردها پرسید. شاید فارسها ادعا کنند که واکنش آنها کافی و مناسب بوده است. اما مسئله این است که آیا کودرها راضی بودند. آنها به هر دلیلی راضی نبودند. فارسها فقط دو راه دارند. یا باید با کوردها از در دیپلماسی وارد شوند که در اینصورت چاره ای ندارند جز اینکه این خواسته کوردها را جدی بگیرند. یا اینکه به این خواسته کوردها احترام نمی گذارند که در این صورت من اصلاً نمی فهمم که این جنبش سیاسی و اجتماعی به نام جنبش سبز چرا رخ می دهد. هدف آن چیست؟ جنبشی که ادعای دموکراسی خواهی دارد، اما در عمل دموکراتیک نباشد به نظر نمی رسد که در نهایت به دموکراسی ختم شود. تنها فایده این جنبش جابه جایی چهره ها خواهد بود بدون اینکه منطق گفتمان سیاسی در ایران تغییر کند.
البته عدم واکنش سایر گروههای سیاسی وابسته به تورکها و بلوچها و عربها خود نشان از وجود شکاف بین همه ملیتهای ایرانی دارد که اصلاً نشانه میمونی نیست.
9حزب و گروه سیاسی کورد و غیر کورد برای روز شنبه 25 اردیبهشت مردم را دعوت به گردهمایی کردند که گویا در خارج از کشور استقبال خوبی از آن شده است اما در ایران به هیچ وجه مورد استقبال قرار نگرفت فکر می کنید چرا؟ ناگفته نماند برخی معتقد بودند خطاب این فراخوان فقط ایرانیان خارج از کشور بوده است.
اولاً من فکر می کنم اشتباهی در مفهوم استقبال صورت پذیرفته است. آن چیزی که بازتاب زیادی داشته است خود این فراخوان بوده است. بر طبق گفته این فراخوان قرار بود که در همه شهرها همزمان یک گردهمائی صورت گیرد. شاید در برخی شهرها استقبال خوبی شده باشد اما ابعاد این اعتراض در حدی که انتظار می رفته است نبود. البته همین اعترض برای کسانی که در جمع های تشکیل شده در برخی از شهرها ماند کلن آلمان؛ اگر اشتباه نکنم، حضور داشتند نمونه ای از یک استقبال موفق برداشت خواهد شد. اما هماهنگی ها در بسیاری از شهرها نظیر پاریس چندان موفق نبوده است.
نکته دیگر اینکه عموماً دعوت به گردهمایی یا اعتصاب در ایران و کلاً در میان ایرانیان کار بسیار مشکلی است. اصولاً دعوت به یک مبارزه دسته جمعی و هماهنگ و به طور کلی تر و عامتر انجام و سازماندهی هر فعالیت اجتماعی و هماهنگ در ایران و بخشهای زیادی از خاورمیانه کار بسیار مشکلی است. اینکه از این اعتصاب استقبال چندانی نشد چندان جای تعجب نیست. من با هر کسی که در روزهای آغازین جنبش سبز در ایران بوده است حرف زده ام همگان اذعان کرده اند که باور نمی کردند مردم به خیابانها بیایند. آنهایی که در ایران بودند حتی گفته اند که خود آقایان موسوی و کروبی هم وقتی سیل جمعیت در خیابانها را دیدند متعجب شده بودند. دلایل این امر بسیار زیاد است. از جو خفقان سیاسی گرفته تا ساختار فرهنگی و اجتماعی ایرانیان. اما به نظر من ریشه همه اینها در نهایت به ساختار فرهنگی ایرانیان برمی گردد. برای اینکه به نظر من همین ساختار فرهنگی است که موجد همین خفقان در فضای سیاسی است. چند دستگی، خودخواهی، عدم اعتماد به همدیگر، منفعت طلبی بیمارگونه ایرانیان تا حد ماکیاولیسم و مصلحت گرایی همه و همه پارامترهایی هستند که مانع از شکل-گیری یک جمعیت بر اساس منطق می شود. آنچه می تواند مردم را به خیابانها و یا یک کار گروهی و دسته جمعی بکشاند تنها شور و احساس و عاطفه است. در این حالت ایرانیان برای مدتی که درگیر شور هستند، منطقشان کور می شود و برای مدت زمان کمی مصالح فردی و گروهی را فراموش می کنند. به عنوان مثال در همان روز یکشنبه 19 اردیبهشت که همه از این واقعه ضد انسانی خشمگین بودند توانستند چند ساعتی با هم جمع شوند، اما به محض اینکه از فضای احساسی و شور و هیجان خارج شدند؛ که البته این فضا بسیار زودگذر است، و به حالت عادی برگشتند دیگر نمی توانند با هم متحد باشند. شکست این فراخوان را هم باید یک نمونه عادی در فضای سیاسی و اجتماعی ایران دید.
اصولاً در فضای سیاسی ایران فراخوانهای زیادی برای تحصن و اعتراضات گروهی داده می شود، که در این میان یکی از آنها هم به دلیل همخوانی با آن جو احساسی موجود در جامعه موفق از کار در می آید. در همین پاریس که من زندگی می کنم، در همین مدت زمان فراخوانهای ناموفق زیادی پخش شده است. تنها فراخوان موفق در این دو ماه اخیر همان روز یکشنبه 19 اردیبهشت بود که فضایی کاملاً احساسی بر اذهان مسلط شده بود.
اگر سران جنبش سبز مردم را به این اعتصاب دعوت می کردند فکر می کنید باز هم با اقبال عمومی مواجه نمی شد؟
کلاً فکر می کنم که سران جنبش سبز چندان جرأت فراخواندن به اعتصاب را ندارند. کلاً اگر منظور از اعتصاب دقیقاً همانی باشد که در کوردستان رخ داد؛ یعنی اینکه مردم در خانه های خود بنشینند و سر کار نروند، فکر می کنم شیوه چندان خوبی برای مبارزه در تمام ایران نیست. تنها جایی که این شیوه جواب می دهد در کوردستان است. این هم دلایل تاریخی دارد اما در مجموع فکر می کنم سران جنبش سبز چندان جرأت ندارند مردم را به اعتصاب دعوت کنند. این کار نیاز به هماهنگیهایی دارد که در ایران امکان ندارد. لااقل در فضای کنونی ممکن به نظر نمی رسد. علاوه بر این مسئله روانشناسی اجتماعی مردم هم هست.
چرا اعتصاب در کوردستان جواب می دهد اما در سایر نقاط ایران هنوز جا نیفتاده؟
این سوال بسیار جالب است. کلاً اعتصاب کردن و در خانه ماندن نیاز به شرایط بسیار پیچیده ای دارد. اعتصاب با تظاهرات تفاوتهای بسیاری دارد. در یک تظاهرات همه مردم یکدیگر را می بینند و از حضور همدیگر مطمئن می شوند. اما در یک اعتصاب همه مردم مردد خواهند بود که آیا بقیه همکاران وی نیز کار را تعطیل خواهند کرد؟ انسان با خود خواهد اندیشید که اگر همه همکاران سر کار حاضر باشند و تنها او غایب باشد چه عواقبی در انتطارش خواهد بود. در یک اعتصاب مردم تنها هستند و تنهایی در ضمن مبارزه با یک قدرت قاهره بسیار ترسناک است. برای اینکه یک اعتصاب ممکن باشد باید یک شبکه اجتماعی بسیار قوی این مردمان تنها در خانه ها را به هم وصل کند. در جامعه فارس های ایران چنین شبکه اجتماعی وجود ندارد. اما کوردها در ایران این شبکه اجتماعی را دارا هستند؛ شبکه های تلویزیونی متعلق به احزاب مختلف کوردی. در حالیکه دولت با کار گذاردن دستگاههای صدور پارازیت می تواند در تهران امواج شبکه های تلویزیونی را مخدوش کند، در کوردستان به دلیل عدم تمرکز جمعیت در یک فضای محدود این امر اگر غیر ممکن هم نباشد به شدت هزینه بردار است. لذا مردم کورد با راحتی بیشتری به این شبکه ها دسترسی دارند. این شبکه های تلویزیونی از همان ساعات آغازین روز اخبار اعتصاب را در شهرهای مختلف به گوش مردم می رسانند و مردم به این طریق در بطن یک شبکه پیچیده اجتماعی با اینکه همدیگر را به صورت فیزیکی نمی بینند احساس همبستگی می کنند. توجه داریم که احساس همبستگی و اتحاد در بطن هر فعالیت جمعی یک پارامتر بسیار ضروری است. جامعه کوردستان در ایران توانسته است این شبکه اجتماعی را ایجاد کند، اما فارسها نتوانسته اند. چرا؟
من که حداقل از سن 25 سالگی درگیر فعالیتهای آموزشی بوده ام و قبل و بعد از آن تاکنون در حال یادگیری هستم این را دریافته ام که آموزش نه تنها یک فرآیند استرس زاست، بلکه ناشی از یک استرس هم هست. البته این تزی است که متخصصان علوم آموزشی هم آن را قبول دارند. یعنی هیچ انسان و نیز هیچ اجتماعی به صورت خودبخودی چیزی را نمی آموزد، بلکه برای آموختن یک چیز باید حتماً ضرورتی وجود داشته باشد. این ضرورت عموماً در قالب جبرهای محیطی بر فرد یا جامعه تحمیل می شود که می تواند جبرهای جغرافیایی و نیز جبرهای اجتماعی و سیاسی باشد. جامعه کوردستان در ایران این جبرها را تحمل کرده و شیوه اعتصاب را آموخته است، حال آنکه فارس های ایران تحت تحمیل چنین جبری قرار نداشتند. کوردها و سایر ملتهای غیر فارس ایرانی که تماماً حاشیه نشین و مرز نشین هم هستند با داغ "جدائی طلب" به دنیا می آیند. در این مورد در قسمت توضیحات اضافی با تفصیل بیشتری حرف خواهم زد. هر تحرک اجتماعی و دسته جمعی در کوردستان به عنوان فعالیتی "جدائی طلبانه" تفسیر و با قوه قهریه و به طرزی وحشیانه سرکوب می شود. معلوم است که کوردها نمی توانند به سادگی درخیابان ها حاضر شوند. کدام شخص با داشتن خاطره سالهای شصت در کوردستان به خودش اجازه خواهد داد که دوباره به خیابان بیاید. از طرفی مردم نمی توانند مبارزه سیاسی و اجتماعی را کلاً از یاد ببرند. لذا بهترین شیوه این خواهد بود که به جای رفتن به خیابان ها و در معرض خطر کشتار وحشیانه قرار گرفتن، در خانه بمانند و اعتراض خود را با سکوت شهر اعلان کنند. در کنار این به وجود شبکه های اجتماعی خاصی هم نیاز است کوردها برخلاف فارسها آنها را دارا می باشند. همه اینها دست به دست هم داده است تا اعتصاب در کوردستان به یک شیوه مبارزه تبدیل شود حال آنکه در میان فارس ها این امر چندان ساده نیست. البته همه این حرف ها به این معنی نیست که کوردها اصلاً به خیابان نمی آیند و یا فارس ها به هیچ وجهی اعتصاب نخواهند کرد. بلکه تنها به این معنی است که کوردها تحت شرایط خاصی به خیابان ها خواهند آمد و فارس ها تحت شرایط خاصی اعتصاب خواهند کرد. شاید آن روزی که فارس ها اعتصاب کنند و کوردها به خیابان ها بیایند کارنامه رژیم کنونی در هم پیچیده شود. اما شاید همین ناهمگونی هم سبب شود که باز هم معضل تاریخی کورد و فارس حل نشود. امیداوارم تا آن روز آنقدر به بلوغ سیاسی رسیده باشیم که بتوانیم با هم به زندگی ادامه دهیم، وگرنه ... .
آیا به نظر شما واکنش سران جنبش سبز به اعدامهای 19 اردیبهشت کافی بود؟
به هیچ وجهی. برای من مهم نیست که چه توجیهی برای آن ارائه شود. البته این حرف به آن معنی نیست که من گوش شنوائی ندارم. آنچه اکنون قصد دارم انجام دهم یک بررسی کاملاً محض است. فرض کنیم گزاره یا استدلال (الف) که کاملاً منطقی و موجه هم هست برای دلیل واکنش موسوی و کروبی ارائه شود. باید این دلیل را از راویه نگاه کوردها هم دید. کوردها با عقبه تاریخی ای به این واکنش نگاه می کنند که تنها شرایط خاصی می تواند آنها را قانع کند. به عنوان یک مثال ساده، بعد از مرگ دهشتناک ندا آقا سلطان یا مرگ سهراب اعرابی آقایان موسوی و کروبی واکنشی بسیار صریح نشان دادند. به خانه سهراب اعرابی رفتند و به صراحت این مرگ را محکوم کردند. اما آقای موسوی واکنشی بسیار مختصر به این اعدامها نشان دادند. من درک می کنم که ایشان بسیار مواظب بودند که انگ جدائی طلبی یا طرفداری از گروهک های تروریستی یا از این دست را هم نخورند، چنانکه در متن خبری که قبلاً به آن ارجاع دادم وی با همین اتهام ها مواجه شده است. اما فرستادن پیام تسلیت برای خانواده های آنها، آن هم بسیار سریع، نه بعد از دیدن واکنش های بین المللی، و یا فرستادن یک دسته گل برای خانواده های این افراد که حرکتی نمادین محسوب می شد نیار به تفکر چندان زیادی نداشت. از رهبران جنبش سبز انتطار می رود که هیچگاه این حرکت های نمادین را که نشانه اتحاد است از یاد نبرند. حتی اگر رهبران جنبش سبز اشتباهی تاکتیکی هم مرتکب شده باشند، انگ این اشتباه همیشه بر پیشانی آنان باقی خواهد ماند. در ثانی واکنش فعالان سیاسی خارج از کشور برای همه دنیا در درجه دوم اهمیت قرار دارد. همه چشمشان به فعالان سیاسی داخل ایران است. آنها هستند که هدایت کنندگان و گردانندگان اصلی این صحنه هستند. من واکنش رهبران جنبش سبز را به هیچ وجهی کافی نمی دانم.
در نهایت این نکته را هم بیفزایم که می توان گزاره یا استدلال (الف)ی را فرض کرد که بسیار قدرتمند باشد و بتواند اثبات کند که انجام هر نوع واکنشی بیش از آنچه که عملاً رخ داد غیر ممکن بوده است. در این صورت باز هم انتظارات کوردها برآورده نشده است. تنها چیزی که در این حالت می توان گفت این است که جدائی و انشقاقی که حاصل شده است هرچند جبری بوده است و هیچ فرد و یا گروه خاصی مقصر ایجاد آن نیست، اما این امر واقعیت این انشقاق را نقض نمی کند. یعنی به هرحال اینکه خواسته کوردها برآورده نشده است امری حقیقی و واقعی است چون کوردها اینگونه فکر می کنند.
توضیح پایانی: چرا کوردها "جدائی طلب" پنداشته می شوند؟
سران نظام اسلامی بارها و بارها در سخنرانی های خود از کوردها، تورک ها، عربها و بلوچ های ایران به عنوان "مرزبان" یاد کرده اند. از طرفی همه همین مردمان "جدائی طلب" هم پنداشته می شوند. به راستی ریشه این برخورد دوگانه در کجاست؟ چگونه است که این ملت ها هم مرزبان هستند و هم جدائی طلب؟ برای بررسی ریشه این تناقض ظاهری در ابتدا به بررسی مختصر دلیل و ریشه تاریخی مرزبان بودن این مردمان می پردازم. مرزبان بودن مردمان حاشیه ایران یک پدیده تاریخی است که رد آن را حتی تا زمان امپراتوری هخامنشیان هم می توان پی گرفت. در زمان ساسانیان از مردمان مرزنشین با عنوان مرزبان یاد می شد. هخامنشیان در نظام اداری خود آموخته بودند که بهترین مردمان برای حفاظت از مرزهای امپراتوری همان مردمان مرزی هستند، چنانچه ساسانیان آموخته بودند که بهترین مردمان برای حفاظت از مرزهای این امپرتوری با اعراب بادیه نشین خود عرب ها هستند. این پدیده حتی بسیاری از متفکران بزرگی مانند آدمیت را هم به خطا افکنده و او را واداشته تا به اشتباه بپندارد که هخامنشیان به دلیل تعهد به دموکراسی حاکمان محلی را از مردمان خود آن نواحی انتخاب می کرده اند. در زمان ساسانیان ارمنستان همان وضعیتی را داشته است که کوردستان امروزه دارد. آنها هم از اقلیت های قومی زمان بودند و هم اقلیتی مذهبی، چون برخلاف ساسانیان زرتشتی مسیحی بودند و نظام دینی در زمان ساسانیان چیزی بود نظیر نظام اسلامی در ایران امروز. اینکه از ارمنیان در زمان ساسانیان به عنوان اقلیتی قومی و نه ملی نام می برم تنها به این دلیل است که مفهوم ملت در آن زمان هنوز به منصه ظهور نرسیده بود و حتی فارس ها هم در آن زمان یک ملت نبودند. ارمنیان هم مرزبان نامیده می شدند و هم همیشه مظنون به همدستی با روم بودند و بارها و بارها به این دلیل به شدت سرکوب شدند و شهرهاشان در آتش امپراتوری ساسانی سوخت. برای اینکه نشان دهم این ذهنیت فارس است و نه فقط ساختار نظام اسلامی حاکم بر ایران که کوردها و تورکها را مرزبان می خواند به یک ترانه ایرانی ارجاع می دهم که در وبسایت یوتیوب قابل دسترسی است. از خواننده عذر می خواهم که به این نسخه از ترانه ارجاع می دهم. آن را بر حسب اتفاق و زمانی به دنبال مصاحبه های محمدرضا شاه پهلوی می گشتم در یوتیوب یافتم و نتوانستم نسخه بهتری را بیابم. در این ترانه بندری ها در حال عشق بازی و رقص و شهر شیراز شهری زیبا و با صفا تصویر شده است. آذری ها مردمانی صادق و وطن-پرست هستند که به هرجای جهان بروند وطن پرست مانده و ایران را در برابر دشمنان حفظ می کنند. کوردها هم شیرهای کوهستان هستند که مسئول حفظ امنیت ایران هستند؛ امنیتی که در سایه وجود کوردها و آذری ها حاصل می شود تا شهرهایی مانند شیراز زیبا باشند و اهالی بندر به خوشگذرانی و رقص بپردازند. خواننده این ترانه خدا را شکر می کند که "هوای خاک ایران با صفا را دارد". طبق این تصور باید گفت که بر طبق جهان بینی فارس کوردها و تورک ها آفریده شده اند تا عاشق ایران باشند و از مرزهای آن پاسداری کنند تا شهرهایی مانند شیراز زیبا شوند و مردمان بندر مشغول شادی و عشق بازی باشند و همیشه رقص و پایکوبی در میان آنها جاری باشد.
هدف من این است که نشان دهم این تصور در فرهنگ فارس ریشه های عمیقی داشته و مسئله اصلاً قابل کاهش به تفرقه افکنی بوسیله نظام حاکم نیست. نظام حاکم خود برخاسته از فرهنگ همین مردمان است و اساساً از همان گفتمان فرهنگی تغذیه می کند.
اما چرا کوردها هم مرزبان هستند و هم جدائی طلب؟ در واقع مرزبان بودن و جدائی طلب بودن کوردها برخلاف ظاهر متناقضش دو روی یک سکه اند. چرا و چگونه؟
یک آموزه اخلاقی هست که می گوید "با انسان ها چنان رفتار کن که باید باشند، نه آنگونه که هستند." این آموزه اخلاقی حتی در ابعاد خانوادگی هم کاربرد دارد. به عنوان مثال یک پدر برای تربیت فرزند مسئولیت ناپذیر و غیر قابل اعتمادش مانند یک انسان مسئولیت پذیر و قابل اعتماد رفتار می کند و در این فرآیند کنش های رفتاری فرزندش را تغییر می دهد. به این طریق شما به جای اینکه مستقیماً با فرد وارد بحث شوید و علت های رفتاری او را بررسی کنید و اعمالش را در سطح آگاهی خود وی تحلیل کنید، سعی می کنید او را در یک فرآیند از قبل طراحی شده و بدون آگاهی خود وی به یک دگردیسی وادارید. البته این امر به نوعی تهدید هم محسوب می شود. زیر بنای این کنش رفتاری یک توطئه است، که البته نتایج مثبتی هم دارد. البته این تنها یک وجه قضیه است. انگیزه هایی مانند خودفریبی هم می توانند زیر بنای این استراتژی باشند. به این طریق که پدر سعی می کند فرزند بدش را خوب ببیند تا از رفتارهای او شرمنده نشود. هر دوی این عامل ها انگیزه ای برای اتخاذ استراتژی فوق هستند.
به این طریق مرزبان خواندن کوردها و تورک ها و بلوچ ها و عرب های ایران در واقع یک واکنش روانی است به این ایده زیربنایی که آنها جدائی طلب هستند. به این طریق وقتی احمدی نژاد کوردها را مرزبان می خواند در واقع آنها را تهدید می کند که "دست از پا بجندید قلع و قمع خواهید شد." در واقع او سعی دارد که آنها را به دگردیسی وادارد و در عین حال جمله او تهدید هم هست. او با کوردها رفتاری پدرانه دارد. کوردها در چشم او بچه هایی یاغی هستند که او با یادآوری مسئولیتی که از آنها انتظار دارد، در واقع آنها را به تنبیه در صورت تخطی از آن وظایف تهدید می کند. به این طریق باید گفت که در بطن نگرش فارس به کوردها و تورک ها و ترکمن ها و بلوچ ها و عرب ها به عنوان فرزندان یاغی جامعه نگاه می شود که باید با خواندن ترانه ای که برخلاف ظاهر عاشقانه اش ضربات تازیانه ای است که بر تارک این ملت ها فرود می آید، آنها را تهدید کرد. تا زمانی که این گفتمان در فضای سیاسی جامعه حاکم باشد هر کورد، تورک، بلوچ، عرب و ترکمنی که در ایران متولد می- شود داغ جدائی طلبی ای را که فارس بر پیشانی او می زند تا آخر عمر با خود حمل خواهد کرد.
Unews4@gmail.com
|