یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

یکی بگذر- ای کرخدا !- بر اوین


اسماعیل خویی


• خدایا! خدایا! خدای منا!
"خدا" خوانم ات یا که"اهریمنا"؟!

دریغا منا ! که به هفتاد سال
یکی دوست دانستم ات، دشمنا! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱ تير ۱٣٨۹ -  ۲۲ ژوئن ۲۰۱۰


  
خدایا! خدایا! خدای منا!
"خدا" خوانم ات یا که"اهریمنا"؟!

دریغا منا ! که به هفتاد سال
یکی دوست دانستم ات، دشمنا!

سری داری آکنده از رای بد؛
دلی داری از روی و از آهنا!

جهانی ت باشد دُژ آیین وشوم،
کز آن در شکنج اند مرد و زنا.

بیاوردی آخوند را کاو فزود
شکنجِ روان را به رنجِ تنا.

به ایرانِ ما در نگر، تا که خود
ببینی چه مان ساخت از میهنا.

وطن چاه و بر آن منیژه ست داد،
به چاه اندرون، مردمان بیژنا!

ز خونِ جوانان بسی لاله رُست،
همه دشت ها گشته زان ارژنا.

جوانانِ ما را، گروها گروه،
کُشد پیر ضحاکِ بس ریمنا.

به نامِ تو شان می کُشد ، لیک خود
خموشی تو، چون مُرده در مدفنا!

یکی بگذر – ای بی خبر!- بر اوین
که تا تن زنی از خدابودنا.

پسِ پشتِ دیوارِ آن رنجگاه،
تو خود بشنو از مادران شیونا.

بزاده ست از اسلامِ تو در جهان
خمینی و همتاش بن لادنا:

دو تن دیوخوی تمدن ستیز
مر آزادی و داد را دشمنا.

و زایشان بتر جانشینان شان
کز ایشان دیاری نماند ایمنا:

گروهی گرفتند پی راه شان
عبا پوش و آدمکُش و لُمپنا.

ز کین شان به بوی خوشِ زن، رمند
ز راهِ گذرشان گُل و سوسنا.

از ایشان به هر جا که بگذشته اند،
هر آن گلشن آمد یکی گلخنا.

دمِ زهر گین شان به هر جا روند
کند خار و خس سوسن و لادنا.

گروهی بد اندیشِ بد کیشِ شوم،
که کاری ندانند جز کُشتنا.

همه خصمِ آبادی وشادی اند؛
همه دشمن ِ دانش اند وفنا.

از ایشان بترسد چنان علم وفن،
که نآید برون آهن از معدنا.

بُوَد فقه، بنیاد ِ اندیشه شان:
که شان عاقبت باد بنیان کنا.

پرستارِ زورند و خواهانِ زر:
وز آن شان هماره ست پُر مخزنا.

خریدارِ بمبِ اتم، نیرویی
که آمد زنابودی آبستنا.

سر از کارهای ات برون نآورم:
که ای یا چه ای تو، خدای منا!

بهل تا که بی پرده گویم تو را
که بی بهره ات بینم از هستنا:

تو یا نیستی در جهان یا که ، خود،
نه ای کم به بیداد ز اهریمنا.

به هستی ت خواهی که خستو شوم؟
نشانی زدادت نما بر منا:

توان مان بر افزای تا ،مرگ وار،
به میدان شتابیم شیخ اوژنا.

سپس ، میهنی را که گلخن شده ست
بسازیم از نو یکی گلشنا.

بیابیم این رنجِ سی ساله را
از ایرانِ آزاد پاداشنا.

ز دیوان رهانیم و داریم ، باز،
امانگاهِ زرتشت را ایمنا:

به نیروی بس دختِ تهمینه وار
و گرد آفریدانه، مرد افکنا.

و بازوی بس پورِ سهراب وش،
ابی لاغ و نیرنگ ،رستم زنا...


بیست و پنجم خرداد ۱٣٨۹،
بیدر کجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست