پاسخ به آقای نادری
نویسنده کتاب چریک های فدایی خلق
مهدی فتاپور
•
یک سال قبل آقای نادری نویسنده کتاب چریک های فدایی خلق، در مطلبی در یکی از نشریات وابسته به موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، به انتقاداتی که از کتاب چریکهای فدایی در نشریه آرش منتشر شده بود، پاسخ داد. این مطلب در نشریه تابناک نیز انتشار یافت. مقاله ی حاضر پاسخ به برخی از ادعاهای اوست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۱ تير ۱٣٨۹ -
۲ ژوئيه ۲۰۱۰
یک سال قبل آقای نادری در مطلبی که در یکی از نشریات وابسته به موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، به انتقاداتی که از کتاب چریکهای فدایی در نشریه آرش منتشر شده بود، پاسخ داد. این مطلب در نشریه تابناک نیز انتشار یافت. آقای مهدی فتاپور، در پاسخ به مطلب ایشان، نوشته ای برای درج در نشریه تابناک آماده کردند. بدلیل تغییر شرایط سیاسی کشور، این مطلب انتشار نیافت. این مطلب سپس در ماهنامه ی آرش به سردبیری پرویز قلیج خانی منتشر شد.
مقاله ی آقای فتاپور در پاسخ به نویسنده ی کتاب چریک های فدایی خلق را در زیر می خوانید:
تحلیل تاریخی بر اساس اوراق بازجویی
چندی قبل آقای نادری در مطلبی که در نشریه تابناک منتشر گردید، به انتقاداتی که در رابطه با کتاب چریک های فدایی خلق از طرف تعدادی از بازماندگان سازمان چریکهای فدایی خلق انتشار یافته بود، پاسخ دادند. در این نوشته، آقای نادری با استناد به برخی بیدقتیها در اظهارنظرهای مطرح شده، کل انتقادات را رد کرده و از مندرجات مطرح شده در کتاب به طور کامل دفاع کردند.
این درست است که بیدقتی در طرح مطالب تاریخی و یا طرح مطالب کلی و تند در رابطه با حوادث تاریخی نادرست و به زیان اهداف نویسندگان است ولی آقای نادری، در پاسخ خویش به ایدههای مرکزی نوشتههای مزبور بی اعتنا بوده و تنها خطاهای مشخص در برخی از نوشتهها را مورد تاکید قرار داده اند.
من در این نوشته بر چند ایده مرکزی منتقدان این کتاب مکث کرده و تلاش خواهم کرد که فاکتهای مشخصی در مستند کردن آنها ارائه داده دهم.
در کتاب چریک های فدایی خلق، بخشی از اسناد ساواک که تا به حال انتشار نیافته بود، منتشر گردیده است. خواندن این اسناد برای تمام کسانی که به نوعی با حوادث آن دوران در تماسند، مفید و قابل استفاده بود. برای من به عنوان یکی از فعالان آن دوران که به علت مسئولیتی که در زندان داشتم (ارتباط با سازمان از درون زندان) تلاش میکردم همه جزئیات مربوط به درگیریها و ضربات را روشن کرده و به بیرون از زندان انتقال دهم، خواندن این اسناد گیرا و بسیاری از آنان با دانستههای من همسوست.
اکثر منتقدان کتاب نیز به این امتیاز توجه داشتهاند. انتقادات اصلی متوجه اطلاعاتی نیست که در این کتاب به درستی منعکس شده بلکه به چگونگی انتشار اسناد و تحلیلهایی است که بر اساس این اسناد، در رابطه با برخی از مسائل حساس و مورد مناقشه تاریخی ارائه گردیده است. مهمترین انتقادات مطرح شده عبارتند از:
عدم دسترسی تاریخ نویسان به اصل اسناد
این اسناد مربوط به حوادثی است که بیش از سی سال از آنان میگذرد و در دوران رژیم گذشته رخ داده است ولی تمامی آنان در اختیار گروهی از تاریخدانان قرار گرفته است و سایر پژوهشگرانی که نقطه نظرهای متفاوتی نسبت به این حوادث دارند، امکان دسترسی به این اسناد را ندارند. چنین تملک انحصاری اسناد و گزینه نمودن بخش هایی از آن توسط یک نقطه نظر، نمیتواند به روشنگری نکات تاریک در موارد حساس یاری دهد.
افرادی در این کتاب به اتکا اسناد منتشر شده، مورد نقد قرار گرفتهاند که عمدتا کشته شدهاند و آنهایی هم که زندهاند، به اصل گفته ها و گزارش های ساواک در رابطه با خودشان دسترسی ندارند.
مثلا آقای نادری از آقای سامع ایراد میگیرند که ایشان در پاسخ خود، تاریخ حوادث را اشتباه نوشته اند، ولی صرف نظر از درستی یا نادرستی این انتقاد، این نکته را مورد توجه قرار نمیدهند که آقای سامع در دفاع از خود، در رابطه با حوادثی که مربوط به چهل سال پیش است، باید به حافظه خود اتکا کنند و بدتر از آن با برخی اسناد ساواک در مورد خودشان، از طریق این کتاب آشنا شوند. استناد به اسناد گذشته برای پژوهشهای تاریخی در صورتی میتواند روشنگر باشد که محققان با نقطه نظرهای متفاوت بتوانند به یکسان از این اسناد استفاده کنند.
ارائه تحلیل برخلاف فاکت های ارائه شده
در این کتاب علاوه بر انتشار بخشی از اسناد ساواک، تحلیل هایی از روندهای آندوران عرضه گردیده است. این ایرادی ندارد که تحلیلهای ارائه شده در کتاب با برداشتهای تحلیلگران، فعالان و مطلعین وابسته به جریان فدایی متفاوت باشد. ولی یک تحلیل تاریخی باید بتواند به فاکتهای مشخص متکی شود وگرنه نه یک تحلیل تاریخی که یک رساله سیاسی خواهد بود.
در برخی موارد حساس، تحلیلهایی در کتاب ارائه شده که فاکتی برای مستدل کردن آن ارائه نگردیده ویا با فاکتهای مطرح شده در خود کتاب در تناقض است.
جهت احتراز از ارائه یک حکم کلی، در این زمینه یک مثال میزنم.
در کتاب، تلاشهای ساواک برای نفود در سازمان فداییان به تفصیل تشریح شده است و سپس چند بار تکرار شده است که اگر انقلاب نمیشد، ساواک موفق میگردید، این سازمان را از طریق نفوذ، به طور کامل نابود کند و یا در اختیار خود بگیرد. فاکت های مطرح شده در خود کتاب خلاف این حکم است. این درست است که یکی از شیوههای اصلی همه سازمانهای امنیتی منجمله ساواک فرستادن عناصر نفوذی در درون سازمانهای سیاسی است و در مواردی هم مثل تشکیلات تهران حزب توده (عباس شهریاری) یا گروه رهاییبخش (سیروس نهاوندی) موفق گردید از طریق عنصر نفوذی در سطح رهبری به این سازمانها ضربه وارد کند ولی مطابق مندرجات خود کتاب، ساواک درطی ۷ سال تلاش خود در این عرصه با شکست مطلق مواجه شد. من خود قبل از خواندن این کتاب تصور نمیکردم که فعالیت ساواک در این زمینه تا این حد بیثمر بوده.
مطابق نوشته های کتاب مهمترین عنصر نفوذی ساواک آقای محمد کتابچی بوده و کتاب راجع به فعالیتها و گزارشهای وی در صفحات متعدد و خیلی مفصل صحبت کرده. ایشان که از دوستان مسرور فرهنگ بوده، با توجه به مندرجات کتاب در سال ۵۴ دستگیر و به نظرمیرسید که در جریان این دستگیری میپذیرد که با ساواک همکاری کند. مسرور فرهنگ و به دنبال او یوسف قانع خشکبیجاری که با وی مستقیم و غیرمستقیم در تماس بودهاند، به دلایلی که ربطی به رابطه با وی نداشته است، در طی سالهای ۵۴ و ۵۵ ضربه خورده و کشته میشوند و ساواک موفق نمیشود از این طریق نفوذ در سازمان را پیش ببرد. در سال ۱٣۵۵ او در ارتباط با خانم ملیحه زهتاب همسر مسرور فرهنگ و برادرش آقای حسن زهتاب قرار میگیرد ولی اینجا هم ساواک بدشانسی میآورد و رابطه خانم زهتاب با سازمان قطع بوده. تمام امکاناتی که ساواک برای جلب اعتماد از طریق ایشان در اختیار خانم زهتاب قرار میدهد، تنها در خدمت حفظ ایشان قرار میگیرد بدون این که کوچکترین نتیجهای برای ساواک داشته باشد.
مهمترین مهره ساواک که چندین صفحه کتاب به اقدامات وی اختصاص یافته، حتی نمی تواند در حد یک ارتباط درازمدت با سازمان قرار گیرد. در موارد دیگر ساواک از این هم ناموفقتر بوده.
این نتیجه گیری کتاب که در صورت عدم وقوع انقلاب اسلامی، ساواک از طریق نفوذ، قادر بود سازمان را نابود کند، در چارچوب یک تحلیل درست یا حتی نادرست تاریخی ولی متکی به برخی فاکتها قرار نمیگیرد.
اتکا به گفته های زیر شکنجه
اساس این کتاب براوراق بازجویی افراد دستگیرشده است. این بازجوییها در زیر شکنجه انجام شده. دستگیرشدگان همواره میکوشند با دادن اطلاعات غلط، مهمترین اطلاعات را بیان نکنند و تلاش مینمایند مسائل را به گونه ای جلوه دهند که خود و یا دوستانشان غیرآگاهتر و غیرسیاسیتر جلوه کنند و پرونده آنان سبکتر شود. در نتیجه استناد به اسناد بازجویی، صحیح فرض کردن آنان و جمع بندی و تحلیل بر اساس اوارق بازجویی به نتایج غلطی میانجامد.
آقای نادری خود به این مشکل واقفند و مطرح کردها ند که ایشان در مقایسه اوراق بازجویی با دیگر دادهها و شواهد موارد صحیح و ناصحیح را از هم جدا کرده و تحلیل های خود را بر مواردی که از صحت آن ها مطمئن هستند، متکی نمودهاند. در ادامه مطلب نشان داده خواهد شد که متاسفانه این روش به کار گرفته نشده است.
ارائه تحلیل با تکیه بر بازجویی زندانیان، مورد انتقاد همه منتقدان کتاب قرار گرفته و از آنجا که این متد، اساس کار این کتاب را تشکیل میدهد و همه تحلیل ها بر آن متکی شده است، مهمترین موضوعی است که میتواند در رابطه با این کتاب مورد بحث قرار گیرد.
من در توضیح نادرستی این شیوه و ارائه تحلیل به اتکا مسائل مطرح در بازجویی ها به چهار مورد از مسائلی که به خود من مربوط بوده ویا مستقیما و دقیقا از آنها اطلاع دارم، میپردازم. طرح این چهار مورد می تواند نمونههای روشنی از نادرستی این شیوه را نشان دهد. از آنجا که برای توضیح موارد مشخص ضرور است که جزئیات حوادث تشریح شود، پیشاپیش از خوانندگانی که ممکن است خواندن این توضیحات مفصل، برایشان ملال آور باشد معذرت میخواهم.
۱- قتل عبدالله پنجه شاهی
با وجود آنکه ماجرای قتل عبدالله پنچه شاهی در جریان بازجویی ها مطرح نشده و منطقا در چارچوب وظایف تعیین شده این کتاب نمیگنجد، به این قتل به تفصیل پرداخته شده است. من سه سال قبل در مصاحبهای با خانم سهیلا وحدتی به این قتل اشاره کرده و گفتم که، رابطه عاطفی خانم ادنا ثابت و عبدالله پنجه شاهی بعنوان دلیل این قتل طرح گردیده است. آقای نادری مسائل مطرح شده در مصاحبه را رد کرده و اختلاف نظرهای سیاسی را به عنوان عامل قتل مطرح میکند.
به نظر من گناه قتل به دلیل روابط عاطفی اگر از گناه قتل به دلیل اختلاف نظرهای سیاسی، نظری بیشتر نباشد، کمتر نیست ولی از آنجا که به نظر میرسد، از نظر بخشی از خوانندگان این کتاب، این دو، از بار متفاوتی برخوردارند و تاکید آقای نادری را میتوان در این رابطه توضیح داد، به این موضوع میپردازم و توضیحات من در این رابطه تنها برای تدقیق وقایع تاریخی است.
در مقطع قتل عبدالله پنجه شاهی که به احتمال قوی در اردیبهشت سال ۵۶ رخ داده، در شاخه اصفهان که تحت مسئولیت وی بوده، دو تیم وجود دارند. در این دو تیم، مباحث سیاسی نظری با جدیت جریان دارد. این مباحث در حد طرح سوال در رابطه با مشی مسلحانه و چگونگی بکار بردن سلاح و برخورد مثبت با نظرات بیژن جزنی و نقد نظرات مسعود احمدزاده است. در این زمان هنوز رد کل مشی مسلحانه و سیاست سازمان برای اعضای این دو تیم مطرح نیست. عبدالله پنجه شاهی و ادنا ثابت در خانه دیگری زندگی میکنند و در این مباحث شرکت ندارند.
پس از قتل پنجه شاهی، شاخه اصفهان در بحران عمیقی فرو میرود. بیاعتمادی مطلق به رهبری بر اعضا این شاخه حاکم میشود. پس از یک وقفه، بحثهای سیاسی مجددا در این دو تیم جریان مییابد. در دور جدید مباحث قبل از همه غلام حسین بیگی و محسن صیرفی به نادرستی مشی مسلحانه اعتقاد مییابند. غلام حسینبیگی قبل از آنکه نظر خود را به سازمان اعلام نماید، در شهریور ۵۶ در یک درگیری در تهران کشته میشود. محسن صیرفی در پاییز ۵۶ از سازمان جدا شده و به منشعبین از سازمان و از این طریق به حزب توده ایران میپیوندد. در زمستان ۵۶ مریم سطوت و رحیم اسداللهی مشی مسلحانه را رد کرده و نظر خود را رسما به سازمان اعلام مینمایند. در شاخه دیگر حسین سلیم و ادنا ثابت (که پس از قتل پنجه شاهی جدا از تیم زندگی میکند و در رابطه با حسین سلیم است) مشی مسلحانه را رد می کنند. در اواخر اسفند ۵۶، حسین سلیم به مریم سطوت مراجعه کرده و به او میگوید که وی و ادنا قصد دارند از سازمان جدا شوند و از او میخواهد که با توجه به مواضع سیاسی وی و بی اعتمادی مطلقی که به رهبری دارد، به آنها بپیوندد. مریم سطوت با جدایی از سازمان مخالفت کرده ولی این دیدار را به رهبری سازمان گزارش نمیکند. او میگوید به نظر وی باید در سازمان ماند و آن را تقویت کرد و کوشید مشی سازمان اصلاح شده و رهبری تغییر کند. حسین سلیم و ادنا ثابت در اواخر اردیبهشت ۵۷ از سازمان جدا شده و به مجاهدین مارکسیست که بعدها سازمان پیکار نام گرفت میپیوندند.
با مریم سطوت و رحیم اسداللهی علیرغم نقطه نظر متفاوتشان هیچ برخورد منفی صورت نمیگیرد. رحیم اسداللهی کماکان در مسئولیت قبلیش به عنوان مسئول شاخه باقی میماند. مریم سطوت حتی ارتقا موقعیت یافته و از تیرماه ۵۷ مسئولیت یکی از مهمترین تیمهای سازمان با عضویت مستوره احمدزاده، رفیق زهرا (اسم اصلی او را به خاطر ندارم)، احمد بهکیش و من که احمد غلامی نیز محل اصلی اقامتش این تیم بود، به وی محول میشود.
البته آقای نادری نمیتوانستند از این جزئیات مطلع باشند ولی با استناد به جمله ای از خانم ثابت در بازجویی هایش در دستگیری پس از انقلاب که گفته است وی با مشی سازمان مخالف بوده و به همین دلیل در خانه تکی زندگی می کرده، و اینکه من گفته ام خانم ثابت پس از قتل پنجهشاهی تنبیه و به خانه تکی فرستاده شده، نتیجه گیری می کند که این دو خانه تکی یک موضوع است و قتل عبدالله پنجه شاهی به دلیل مسائل نظری بوده و آنچه در مصاحبه من با خانم سهیلا وحدتی مطرح شده، نادرست است. آقای نادری خود مینویسد که خانم ادنا ثابت طبیعی است که در برابر بازجویان و دادگاه اسلامی در زمینه رابطه عاطفی خود با عبدالله پنجه شاهی سکوت کرده باشد ولی این جمله ایشان که وی با مشی سازمان مخالف بوده را بی نیاز از اطلاع از مجموعه روندها و اطلاع از تاریخ حوادث، دقیق و کامل فرض می کند. نتیجه این می شود که آقای نادری نظر خانم ثابت در زمستان ۵۶ را به بهار ۵۶ تعمیم داده و سپس آن را شامل عبدالله پنجه شاهی نیز مینماید. ۶ ماه خطا در مجموعه ۹ ماه حوادث دریک کتاب تاریخی قابل قبول نیست.
۲. محمد دبیری فرد
آقای نادری با این استدلال که تا قبل از سال ۵۴ هیچ سندی که حاکی از فعالیت محمد دبیری فرد باشد وجود ندارد و افراد آشنای ایشان به خصوص برادرشان آقای علی دبیری فرد در مورد همه دوستان خود و روابط بی اهمیتی که داشته مطالبی مطرح کرده ولی هیچ اشارهای به فعالیتهای سیاسی ایشان نداشته، نتیجه گیری میکنند که آقای محمد دبیری فرد قبل از این تاریخ فعالیت سیاسی نداشتهاند و این که ایشان در بیوگرافی خویش به فعالیت های سیاسی خود قبل از سال ۵۴ میپردازد، غیرواقعی و با هدف ساختن یک گذشته سیاسی برای خویش و بزرگ نمایی است و در این رابطه مفصلا صحبت کرده و شخصیت آقای دبیری فرد را زیر سوال میبرند.
در اینجا آقای نادری نه تنها گفته های زیر شکنجه و بازجویی را عین واقعیت تصور می کنند بلکه یک قدم بیشتر پیش رفته و فعالیت سیاسی اشخاصی را که نامشان در بازجوییها مطرح نشده و لو نرفتهاند را رد می کند. و براساس این برداشت نادرست، گفتههای آقای دبیری فرد را نادرست و صداقت ایشان را زیر سوال میبرد. لو نرفتن نام برخی افراد زیر بازجویی، امری است که بدفعات اتفاق افتاده است. من می توانم نام بیش از ده تن از افرادی را ذکر کنم که در رابطه با ما فعالیت میکردند و نامشان در هیچیک از دستگیریها لو نرفت.
من محمد دبیری فرد را در آنزمان از نزدیک نمیشناختم و فعالیت مشترکی با ایشان نداشتم، تنها چند بار او را همراه با علی دبیری فرد دیده بودم.
سال ۵۲ علی دبیری فرد هم پرونده من بود و نیمه شب اول مهرماه همراه با من، حمیدرضا نعیمی برغانی، انوشیروان لطفی و کامبیز پوررضایی دستگیر شد. روز یک شنبه ۵ مهر ماه، صبح خیلی زود من زیربازجویی بودم. تهرانی گفت که مرا مجدد به اطاق شکنجه (که به آن اطاق آپولو میگفتند) ببرند. صبح خیلی زود بود و هنوز بازجوها نیامده بودند و فلکه خلوت بود. دو ماموری که مرا حمل میکردند، بین راه خسته شده و یک لحظه مرا زمین گذاشتند. من چشم بند نداشتم و لباسم را روی سرم انداخته بودند. لباس من کمی کنار رفته بود و من از گوشه آن میتوانستم اطراف را ببینم. چشمم به داخل اطاقی افتاد که مرا جلوی در آن زمین گذاشته بودند. دیدم علی دبیری فرد، دارد بازجویی مینویسد. او هم سرش را بلند کرد و مرا دید. او یک لحظه جا خورد ولی فورا خود را جمع و جور کرد و دستش را برد زیر میز و شروع کرد انگشت هایش را به سمت بالا حرکت دادن که معنای آن، این بود که من چیزی نگفتهام، خیالت از جانب من راحت باشد.
این برخورد ما در حین بازجویی و زمانی اتقاق افتاد که هر زندانی میداند که کوچکترین اطلاع نادرستی میتواند به فاجعه برای هر دو بیانجاقد نه دوران پس از بازجویی که برخی ممکنست از بازگویی مسائلی که زیر شکنجه گفته اند، شرم داشته باشند.
دو هفته بعد از آن پرویز نویدی که یک سال قبل در رابطه دیگری دستگیر و زندانی بود، به دلیل فعالیت های مشترکش با علی دبیری فرد از زندان قصر به زندان کمیته مشترک آوردند. او را در سلول کنار دستشویی زندانی کردند. پرویز نویدی برای من بعدها تعریف کرد که علی موفق شد با او تماس گرفته و مسائلی را که در بازجوییها رو شده بود به او منتقل کند. پرویز میگوید از او پرسیدم، "محمد چه؟ و او انگشتانش را برد جلوی بینیش و گفت هیس."
برخورد من با علی دبیری فرد به این معناست که وی بخش مهمی از اطلاعات خود را هنگام بازجویی رو نکرده بود و به من اطمینان میداد که مقاومت کرده و آنچه دارد مینویسد، داستان سرایی است. برخورد پرویز نویدی و او به این معناست که وی، در آنزمان با محمد دبیری فرد فعالیت مشترک داشته و برای این فعالیت اهمیت قائل بوده و تلاش نموده است که نام او را محفوظ نگاه داشته و دستگیری او را مانع شود.
امیر ممبینی در تابستان ۵٣ از زندان آزاد شد. ارتباط وی با سازمان از درون زندان برقرار شد و او برای من تعریف کرد که اولین رابط او با سازمان محمد دبیری فرد بوده. امیر ممبینی در سال ۵۴ بدلیل پیدا شدن عکسی از وی در خانه تیمی با مسئولیت خشایار سنجری دستگیر میشود. وی در بازجویی رایطه با سازمان را نمیپذیرد و در نتیجه نامی از محمد دبیری فرد نیز در بازجویی های وی مطرح نمیشود (من در متن اول نوشته بودم که او خشایار سنجری را بعنوان رابط نام میبرد که اشتباه بود و به این وسیله تصحیح میشود). این ارتباط نشان میدهد که محمد دبیری فرد در سال ۵٣ با سازمان در رابطه بوده است.
محمد دبیری فرد نیز در بیوگرافیش همین مطالب را نوشته و مطالبی که مطرح کرده مطابق این اطلاعات من دقیق و صحیح است و برخورد تند آقای نادری و متهم کردن ایشان به دروغگویی بر اساس تکیه مطلق بر گفته های زیر بازجویی بنیان شده و نادرست است.
٣. من و نسترن آل آقا
آقای نادری در مورد ارتباط من با نسترن آل آقا مینویسد که نسترن آلآقا حداقل سه بار قرارهایش لو رفته بود. وی سپس به قرار نسترن با من، حسین سازور و عباس جمشیدی رودباری اشاره میکند. ایشان در ادامه، مینویسد که من زمان و چگونگی اجرای قرار را مطرح کردهام ولی نام خیابان را نگفتهام.
در بازجویی های آن زمان، وظیفه فرد دستگیرشده این بود که اگر رابطه اش با سازمان لو رفته است، زمان و محل دروغینی را بعنوان قرار با مسئول سازمانی خود مطرح کند. پلیس هم اگر قراری اجرا نمیشد، آن را به این معنا فرض میکرد که فرد دروغ گفته و برای گرفتن قرار دوم، فرد را زیر فشاری به مراتب سنگینتر از دور اول قرار می داد و پس از آن فرد زندانی باید یک بازجویی انتقامی که خیلی وقتها سنگینتر از بازجویی اولیه بود پس میداد. در موارد بسیار محدودی، فردی که باید سرقرار میآمد، متوجه مشکوک شدن محل شده و گریخته است ولی در اکثر قریب به اتفاق موارد، این محاسبه ساواک درست بود. احرا نشدن قرار معنایش این بود که زندانی دروغ گفته است.
آقای نادری قطعا از این امر اطلاع دارند، ولی درموارد متعددی مشابه اظهارنظر ذکر شده را نموده و بدون ذکر جملهای حاکی از تردید، از لو رفتن قرارهایی که اجرا نشدهاند صحبت کردهاند. از آنجا که من از صحت و سقم سایر موارد اطلاع مستقیم ندارم، تنها به عنوان نمونه به مورد مطرح شده در مورد خودم میپردازم.
هر چند آقای نادری با شکل بیان خود در پاراگراف دوم و اینکه میگویند، من نام خیابان را مشخص نکردهام، برخورد مثبت نموده قطعی بودن لو رفتن قرار را زیر سوال میبرد، ولی در عین حال حتی در این مورد هم با قطعیت مینویسند که نسترن آلآقا سه بار قرارهایش لو رفته بوده.
می توان پذیرفت که احتمالا آقای نادری در مجموعه پرونده ها، محل و چگونگی قراری که من مطرح کردم ، پیدا نکرده باشند. اساسا این ممکن نیست که کسی زمان و شکل اجرای قرار را درست بگوید ولی مکان آن را نگوید چرا که اگر کسی بتواند مقاومت کند، میتواند محل قرار را دروغ بگوید، به خصوص در حالتی که زمان و چگونگی اجرای قرار را مطرح میکند.
در مورد من، من نه تنها محل قرار بلکه نام رابط را هم دروغ گفتم. من اصلا با نسترن آل آقا قرار نداشتم. رابط من با سازمان از اسفندماه ۵۱ حمیداشرف بود. من در پاییز سال ۱٣۵۱ توسط یوسف زرکاری در ارتباط با سازمان قرار گرفتم و تا اسفند ۵۱ در رابطه با نسترن آلآقا بودم و از اسفندماه ۱٣۵۱ حمید اشرف خود مستقیما مسئولیت رابطه با من را برعهده گرفت. علت این که حمید با وجود شناخته شده بودن من و در نتیجه امکان خطر در این رابطه، خود مسئولیت ما را بر عهده گرفت، مسئولیت من به عنوان مسئول فعالیت های دانشجویی سازمان و اهمیتی بود که وی به این امر قائل بود. من نام حمید را مطرح نکردم، چرا که طرح نام او، بازجوها را حساس کرده و اهمیت دیگری به رابطه ما میداد و دیگر نمیشد رابطه را به رد و بدل چند جزوه محدود کرد و ادامه بازحویی ها میتوانست منجر به لو رفتن کسان دیگری شود. در مورد محل قرار هم با توجه به آن که، من با استفاده از یک امکان، قراری را مطرح کردم که متفاوت با دیگر قرارها بود، با جستجو در پروندهها (عصر روز پنجم مهر ماه) حتما میتوان آنرا یافت.
من چند روز قبل از دستگیریم از خیابان مشتاق روبروی دانشگاه رد میشدم، دیدم روی یک دیوار سفید یک نفر با ماژیک قرمز نوشته است "دکتر اسحق اسحق اف خواجه است" نمیدانم به چه دلیل این جمله توجه مرا جلب کرد و در ذهنم ماند. وقتی در جریان بازجویی به این نتیجه رسیدم که ارتباط با سازمان رو شده است و من مجبورم یک قرار بگویم، این نوشته به یادم افتاد و گفتم من باید هر روز صبح در خیایان فروردین از جنوب به شمال حرکت کنم تا نسترن بتواند مرا چک کند. نسترن می رود و روی آن دیواری که دیده بودم جمله ذکر شده را مینویسد و من باید کلمه است را خط زده و به جایش بنویسم نیست و سپس سر قرار او در خیابان کهن میروم. هر چند این جمله طولانی بود و با روش کار ما نمیخواند ولی در حالتی که مطرح شد، میدانستم که آنها می روند و این جمله را میبینند و از آنجا که نمیدانند، این جمله کی نوشته شده، به درست بودن قرار اعتماد میکنند (قرار های من با نسترن آل آقا در زمستان سال قبل در قبرستان این بابویه بود که سر یک قبر مینشستیم و صحبت میکردیم و با حمید اکثرا اطراف سه راه آذری بود که در اطراف و یا روی ریل راه آهن تا حوالی جوادیه راه رفته و صحبت میکردیم
البته آقای نادری نمیتوانسته راجع به این که من اصلا با نسترن آل آقا قرار نداشتم و نه تنها قرار بلکه اسم رابط را هم دروغ گفته ام اطلاع داشته باشد، ولی مراجعه به بازجویی هم پروندههای من (انوشیروان لطفی، محمود نمازی و منصور فرشیدی) در دستگیری بعدی آنها در سال ۵۴ به روشنی نشان میداد که در سال ۵۲ بخشی از مهمترین اطلاعات پرونده ما از چشم پلیس پنهان مانده بود.
ایراد نوشته آقای نادری در اینجاست که در مورد قرارهایی که اجرا نشده اند نمیتوان از لو رفتن قرار آنهم با قطعیت صحبت کرد.
ذکر این مورد نمونه دیگر از مواردی است که تکیه یک جانبه بر آنچه در بازجوییها مطرح شده است، میتواند به نتایج غلط منجر شود و متاسفانه در کتاب در موارد متعددی به همین شکل در مورد قرارهای مطرح شده در بازجوییها اظهار نظر شده است
پریدخت (غزال) آیتی
در کل کتاب در رابطه با پریدخت آیتی به ضربه وی سال ۵۵، و دستگیری وی در سال ۵۲ به دلیل رد و بدل اعلامیه اشاره شده و متن مفصل بازجویی علی دبیری فرد در رابطه با وی منتشر شده است. در این بازجویی علی دبیری فرد میگوید "روابط ما بیشتر جنبه جنسی پیدا کرده بود که خودم از این وضع ناراحت بودم".
من خانم آیتی را مستقیما نمیشناختم ولی به دلیل دوستی وی با همسرم از طریق وی در جریان زندگی و شخصیت او قرار گرفته ام. غزال آیتی در یک خانواده فرهنگی سیاسی متولد و تربیت شد. پدر او از فعالان حزب توده بود و او بعد از سال ٣۲ هنگامی که خانوادهشان فراری بود در خانهای که والدینش در آن مخفی شده بودند، به دنیا میآید. او خیلی زود با مسائل سیاسی آشنا شده و به مبارزه میپیوندد. وی و علی دبیری فرد به هم علاقمند بوده و قرار بوده با هم ازدواج کنند که هر دو آنها بی رابطه با هم دستگیر و مدتی زندانی میشوند. پس از آزادی از زندان، علی دبیری فرد مخفی و کشته میشود. غزال آیتی نیز از سال ۵۴ مخفی شده و در اواخر سال ۵۵ در درگیری مسلحانه کشته میشود. غزال آیتی یکی از زنان توانا و از مسئولان سازمان بود.
روشن است، جملهای که آقای نادری از بازجوییهای علی دبیری فرد بیان کردهاند، با هدف از زیر ضرب خارج کردن غزال و ممانعت از دستگیری وی مطرح شده است. ولی آوردن این یک جمله از تمامی رابطه این دو و مجموعه فعالیتها و زندگی گذشته وی، تصویری نادرست از شخصیت فرهیخته، توانا و مبارزی چون غزال آیتی ترسیم می کند.
متاسفانه این تصویرسازی تنها به او محدود نمانده. برای من روشن نیست که چرا این تصویرسازی منفی تقریبا در مورد همه دیگر چریکهای زن نیز بکار گرفته شده است. شیرین فضیلت کلام ناراضی بوده و غرغر میکرده، صبا بیژنزاده پشیمان بوده و به خصوص آنچه از بازجویی های نزهت و اعظم روحی آهنگران مطرح شده، تصویری منفی از این دو ترسیم می کند. طبیعی است که یک زندانی میکوشد در بازجویی هایش مسائل را به گونهای مطرح کند که پروندهاش سبک تر باشد و به همین دلیل تلاش می کند که سطح فعالیتهای خود را کم اهمیت نشان داده و بر مسائلی تکیه کند که از نظر بازجوها وی را کمتر سیاسی جلوه دهد. منعکس کردن بخش هایی از چنین بازجونی هایی، چهرهای کاملا مغایر با شخصیت فرد از وی تصویر میکند که متاسفانه در این موارد چنین بوده است. من نرهت و اعظم روحی آهنگران را ندیدهام و آنان را از نزدیک نمیشناسم ولی کسانی که ازنزدیک با آنها کار کردهاند، در روابط اعتمادآمیز درون سازمانی (و نه در جزوات تبلیغی) از آنان به عنوان زنانی آگاه، توانا و با شخصیت یاد میکنند و این به کلی با تصویری که در این کتاب در رابطه با آنان ترسیم شده ناخواناست.
موارد فوق چند نمونه از مواردی بود که به روشنی نقطه ضعف کتاب در متکی شدن بر اوراق بازجویی، برای تحلیل تاریخی را منعکس می کند.
|