یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

پاسخی بر پاسخ
در جواب مقاله ی غزال طبری


کامیار بهرنگ


• من خاطرات کودکی ام را که در اوین و غزل حصار شکل گرفته، یادم نمی رود و بخاطر خون شهیدانی که من انها را عمو خطاب می کردم، لحظه ایی مبارزه را کنار نخواهم گذاشت، اما امروز از طرح هرگونه مساله ای که به وحدت و یک پارچگی حرکت وسیع مردمی لطمه بزند خودداری می کنم. صورت حساب تاریخی بسیاری، هرگز و با هیچ رنگی پاک نمی شود و روزی حساب پس خواهند داد اما در عدلیه ایی که بیش از ۱۰۰ سال است آرزوی آن را داریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲ مرداد ۱٣٨۹ -  ۲۴ ژوئيه ۲۰۱۰


برای من پاسخ ِ "غزال طبری" به یادداشت "همن سیدی" جذاب تر برای خواندن می نومد، چپی که در جای جای پاسخ اش از استالین سخن می گوید، اما یکبار مشخص نکرد که به عنوان یک چپ ِ قرن بیست و یکمی می تواند جنایت های استالین را محکوم کند و یا نه؟ پاسخ من البته ساده است، من برایم هیچ اهمیتی ندارد که استالین چه کرد، همانطور که برای یکی از ساکنین استالین گراد مهم نیست "میرحسین موسوی" در دوران نخست وزیری اش چه کرده است. اساسا اگر خود را هم به مارکسیست – لنینسم باورمند می دانم اما برایم آن ها تنها یک آموزه اند، نه چون مسلمانی معتقد آیه ی مُنزَل که عدم رعایتِ بندی از آن موستجب جهنم است.
من هم این روزها از اصلاح طلبان خیلی چیزها آموخته ام، اینکه آنها نمی خواهند تاریخ را عوض کنند، بلکه آنها با سکوت اشان، بسیاری از وقایع را که تابوی این تاریخ لعنت خورده ی سی ساله ی حاکمیت والیان فقیه بر ایران بوده است را به دست خودی های ِ ولایت مدار شکستند. من هم از "سید محمد خاتمی" آموختم که می شود در حسینه ی جماران سخنرانی کرد و همان جایی که زمانی باید فقط گلباران می شد، شیشه هایش بشکند، من از "سید حسن خمینی" آموختم که می شود در مراسم بزرگ داشت پدربزرگ اش، عرق شرم بریزد و فقط صلوات بفرستد، من از آنها آموختم که تاریخ پاسخ بسیاری از سوالات را دیر یا زود می دهد، خوش به حال آنان که جواب دوران طلایی حضرت امام اشان را بعد از 20 سال دیدند، نه آنکه فرزندانشان در کتاب های تاریخ بخوانند و پدران و پدربزرگ هایشان رابخاطر عملی انقلابی و یا سکوتی مصلحتی سرزنش کنند.
"غزال طبری" به خوبی خود اشاره ایی به تاریخ ایران دارد، تاریخی که همیشه تاریخ نویسی درباری (و این روزها ولایی) آن را نگاشته است، منبع تاریخی جنگ 8 ساله ی ما خاطرات "اکبر هاشمی" که در میان خاطرات شام دیزی سنگی خوردیم از دیدارهایش نیز چند خطی می نویسد، نیست. منابع ما کیهان "حسین شریعتمداری" بازجوی حرفه ایی اوین نیست، اما واقعیت های آن روزها را من و شما با عدم دسترسی به همان منابع غیرقابل دسترس می سازند و یا شایعه ایی که میرزا حسن خان بقال سرکوچه می گوید. "غزال طبری" به خوبی می داند که منابع ما در مورد اعدام های دهه ی شصت و اوج فاجعه ی ملی 67 تعدادی از بازماندگان دادگاه های تفتیش عقاید است. درد ما این است که یکی از راویان آن حدیث دردناک "هوسنگ اسدی" است که هنوز پاسخ نداده است وقتی نام "مهدی حسنی پاک" را می شنود، چه حالی می شود؟! "غزال طبری" داستانش را جوری طرح می زند که طرفداران جنبش سبز، مانند شاه طلبانی هستند که برای "رضا پهلوی" در حالی سینه می زنند که او خودش نمی خواهد علم دار سلطنت باشد. داستان "میرحسین موسوی" هم همان است "رهبر" کلامی است که بسیاری از ما طرفداران جنبش سبز از او توقع داریم، اما او خود را فقط همراه می نامد، که همین جای کار ایراد اساسی به او وارد می کند، او را رهبر می نامیم تا که شاید این نقش را بگیرد، اما ما کی، کجا و بر اساس کدام سخنی او را بی عیب نامیده ایم؟ ای کاش شما هم لیستی از همان لینک های به تعبیر شما بی ارزش را که زیر یادداشت "همن سیدی" بود می آوردید. یادمان نرود که "عطاالله مهاجرانی" روزی در لندن خودش و هم نسلان ِ دولتی اش را بخاط عدم حمایت از فریاد "آیت الله منتظری" سرزنش کرد، اما درست چند هفته پیش جنبش سبز را به گونه ایی تعریف کرد که حتی "زهرا رهنورد" که فردای آن روز سخنرانی کرد، تضاد هایی اساسی با نگاه او داشت. "غزال طبری" شاید در آرزوی آن بود که یکی مثل "عطاالله خان" رهبر و سخنگوی جنبش باشد، تا تیرهای انتقادش و انتقادهایمان را تیزتر به چشم قدرت اش بکوبیم. اما از بد حادثه انگاری "میرحسین موسوی" بسیار تغییر کرده است. برخلاف انتظار مقاوم هم ایستاده است و حداقل ها را با بلندترین فریاد بر سر خانه ی "حکومت" می کوبد. این همان "موسوی" است که همیشه می گفت "ما ضرر می کنیم"، که خود را همیشه حتی وقتی در سایه بود جمعی از کلیت نظام می نامید، اما امروز او "آنها" و "ما" را خوب صرف می کند و بجا.
اتفاقا من کل مطلبم را به همین عنوان می خواستم بنویسم "بجا"، من خود به عنوان یک فرزند خانواده ی زندانی سیاسی، کسی هستم که پدرم را با افتخار به عنوان یکی از شاهدان فاجعه ی ملی 67، نگاه می کنم، من کسی هستم که اکثر دوستانم از داشتن این شاهد محروم شدند و پدرانشان فقط برایشان یک نشانی دارد "خاوران". پس فراموش نکنیم که هر کسی بخواهد جنایت های دهه ی شصت و فاجعه ی ملی 67 را فراموش کند ما خانواده های زندانیان سیاسی و جانباختگان آن سال ها فراموش نمی کنیم. اما هر چیزی به جایش. کدام محکمه ی منصفی امروز می تواند موارد اتهامی در مورد "میرحسین موسوی" را بررسی کند، دادگاه لاهه و یا نکند قاضی "سعید مرتضوی"، شاید البته صلاحیت "گیلانی" برای این پرونده بیشتر باشد. "غرال طبری" چنان سخن می گوید که انگاری عدلیه ی رویایی "ستارخان" امروز مشغول به کار است و ما باورمند به آن از تقصیرهایی که بر گردن "میرحسین موسوی" است چشم پوشی کرده ایم، خیر، خیر و صدها بار دیگر خیر. اما بر این باوریم که او امروز در صفی قرار گرفته است که خواسته های حداکثری اش، با شاید خواسته ی حداقلی من و شما، نزدیکی می کند.
اتفاقا من در اینجا "میرحسین موسوی" را تقدیر می کنم که از آن فرهنگ ِ شدیدا ایرانی ِ فرد پرستی دوری گزید، همه ی دوست داران جنبش مردمی از این واهمه داشتند که "موسوی" بت شود و او در خود این احساس را بزرگ کند، اما مواضع و سخنرانی هایش نشان می دهد که هر چه این جنبش ریشه های خود را گسترش می دهد و مستحکم تر می شود، او نیز شخصیتی به مراتب اصولی تر بر خود می گیرد. "موسوی" خود به خوبی در بیانیه هایش "جنبش سبز انتخاباتی" را از "جنبش سبز اعتراضی" تمیز می دهد و به خوبی به آن تحلیل می رسد که دیگر شعار مردم از "رای من کجا است؟" به "حق من کجا است؟" تغییر کرده است، "موسوی" خود را همراه با خواسته ها و دریافت های اکثریت حرکت داده و رو به بالا می رود، اما دو نکته را یادمان نرود، اول آنکه با همه ی نقاط مثبت در وجود امروز ِ "موسوی" اما رهبری انقلابی برای یک انقلاب به تدریج در جریان روند انقلاب شکل می گیرد نه آنکه فردی از آسمان ظهور کند، با همه ی این ها هنوز "موسوی" با آن رهبری انقلابی فاصله ها دارد که تنها یکی از دلایل اش این است که او انقلاب نمی خواهد، او سطح پایانی کارش رفورم های اساسی در ساختار حکومت است، که این تازه کف خواسته های نیروهای انقلابی است، پس آن روز که برسد تازه کار شروع می شود، اما آیا آن روز رسیده است؟ آیا شما فضای فعالیت های آزاد حتی در چهارچوب قانون اساسی فعلی را در ایران می بینید؟ آیا شما خودشیفتگی های یک مست ِ چاقو به دست در مسند ولی فقیه را نمی بینید؟ آیا باد شدن عروسک خیمه شب بازی سپاه در قامت رئیس جمهور را نمی بینید؟ یا که شاید شما هم دچار توهم شرایط انقلابی شده اید و بر این باورید که امروز انقلاب تنها راه است... نکند کتاب های مارکس و لنین را فقط برای کتابخانه خریدیم؟ آیا امروز در طبقه ی حاکم نشانی از تمایل ِ به از دست کشیدن از قدرت می بینید؟ آیا شکاف های درون حکومتی را حاصل ایستادگی ِ "موسوی"ها است را نمی خواهید تقویت کنید؟ آیا نمی خواهید از "بیماری کودکانه ی چپ روی" درس بگیریم؟ آیا این جنبش سبز از قیام آنارشیست های آلمانی کمتر است که لنین آن را حرکت مردمی دانست؟ نکته ی دوم هم همانا در بخش اول بیان شد، که ظرفیت های موجود است، ظرف شخصیتی و فعالیت های "موسوی" را باید با همان چیزی که هست سنجید و نه آن چیزی که ما می خواهیم.
جنبش سبز اتفاقا در درون خود نقد را باز گذاشته است، اما نقد با محاکمه ی بدون هیات منصفه که شرط عدالت نیست، تفاوت دارد. نویسنده ی مقاله هیچ جای کلام خود حتی برای دل خوش کردن خواننده یک انتقاد به مواضع امروز "موسوی" وارد نمی کند و تنها او را به مواردی محکوم می کند که خودش هم می گوید، هیچ مدرک واضحی در مورداش نیست، یادمان باشد که همین علما و فضلا در ایران برای تطهیر امام اشان می گفتند: حضرت امام از متن نامه ی اعدام های 67 مطلع نبودند و نامه به دست خط احمد خمینی نوشته شده است... حالا کسی هست این وسط جواب بدهد، یکی بیاید پاسخ خاطرات آیت الله منتظری را بدهد که می گفت خامنه ای وقتی از اعدام چپ ها در فاجعه 67 مطلع شد هراسان می گوید چه دارند می کنند و حال آنکه اصلا گویی از اعدام مجاهدین در زندان ها بی خبر بوده است، حالا چه کسی می تواند پسخ گو باشد! مدرکی در دست داریم جز خاطرات شاهدان فاجعه؟ آیا من و شما بر مسند حق قضاوت هستیم امروز؟ اتفاقا من تلاش می کنم تا "موسوی" در چهارچوب حرمتی آرام پیروز شود تا اساس یک حرکت دموکراتیک را بسازیم که فردا که اسناد وزارت اطلاعات و دادگستری!! افشا شد، او را در مقام متهم بنشانم و حرف هایش را بشنوم، همان کاری که بعد از آلمان فاشیستی کردند، همان کاری که با پینوشه و یارانش کردند، همان کاری که در اسپانیا بعد از فرانکو کردند، نه آن کاری که خلخالی کرد و همه آن روزها از اعدام عمال سلطنت پهلوی مست شدند، یکی از آنها فقط "امیر عباس هویدا" بود، عامل اجرایی بخش بزرگی از دستورات ِ خانمان سوزی که انقلاب 57 را ناگزیر کرد، اما اعدامش بخش بزرگی از تاریخ را هم با خود به خاک برد.
"غزال طبری" مطلب اش را دموکراتیک!!! به پایان می برد و طرفداران سبز موسوی را فاشیست خطاب می دهد، آنها را از جنبش آزادی خواهی مردم!!! دور می اندازد بی آنکه یک لحظه پاسخ دهد، مگر انهایی که حتی طرفدار خالص موسوی (به لفظ ایشان موسوی چی ها) مردم نیستند؟ مگر آنها را در مبارزه با ولایت فقیه نمی بیند؟ مگر فریاد های یاران ِ موسوی از درون زندان را نمی شنود؟ مگر غرش های "سحر خیز" جز در راه مردم و آزادی بود، نکند او طرفدار "موسوی" نیست، نکند "رمضان زاده"، نکند "تاج زاده"، نکند... همه ی این نام ها را همه ی ما خوب می شناسیم، عقبه و سبقه ی آنها را همان جوری می دانیم که از خود "موسوی" می دانیم، اما فریاد های امروزشان، فریاد برای قدرت طلبی است حتما، ان هم در اتاق های 3 در 3 اوین.
من خاطرات کودکی ام را که در اوین و غزل حصار شکل گرفته، یادم نمی رود و بخاطر خون شهیدانی که من انها را عمو خطاب می کردم، لحظه ایی مبارزه را کنار نخواهم گذاشت، اما امروز از طرح هرگونه مساله ای که به وحدت و یک پارچگی حرکت وسیع مردمی لطمه بزند خودداری می کنم. صورت حساب تاریخی بسیاری، هرگز و با هیچ رنگی پاک نمی شود و روزی حساب پس خواهند داد اما در عدلیه ایی که بیش از 100 سال است آرزوی آن را داریم.
شخص "میرحسین موسوی" با آنچه گفته شد و با برنامه های ارائه شده از طرف او و مواضع تاکنونی او علیه حکومت دروغ و بیدادگری و استبداد موجود تاکنون در کنار جنبش و با جنبش مردمی بوده است. این همان چیزی است که موجب شده است مردم معترض میهن ما با توجه به همه محدودیت های موجود نقش رهبری او را به پذیرند.

کامیار بهرنگ
k.g.behrang@gmail.com


مقاله ی غزال طبری
akhbar-rooz.com

مقاله ی همن سیدی
akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست