یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

من تو شدم
بیاد شاپور، به یاد انسانی که در ۵ مرداد ۶۷، سربلند و استوار، برای ازادی، و عدالت اجتماعی، عشق مرا رها کرد


عفت ماهباز


• دستم را از پنجره گشوده باز کردم. رها شدی، باز تنها ماندم در انتظار، پشت پنجره باز. در این سوی، دیار زنده گان. هنوز در یادمی. انگونه که آمدی. انگونه که رفتی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۵ مرداد ۱٣٨۹ -  ۲۷ ژوئيه ۲۰۱۰


دیروز دوباره امدی کنارم، مثل همیشه. قاصدک شده بودی. شناختمت. خم شدم در مشت بازم در اغوش کشیدمت. بوسیدمت و از پنجره رهایت کردم. برگشتی با لبخند همیشگی ات، .صدایت را شنیدم. به یادت گل مریم رو می خونم ۱. خندهات غرق زمین شد. دم دمه های امدنت بود. مثل همیشه مرا منتظر دیدی و بی تعجبی ترا در اغوش گرفتم بوسیدمت. رهایت کردم در باد. باز از ان پنجره امدی به سویم. خندیدی. در اغوشت ماندم و دستم را از پنجره گشوده باز کردم. رها شدی، باز تنها ماندم در انتظار، پشت پنجره باز. در این سوی، دیار زنده گان. هنوز در یادمی. انگونه که آمدی. انگونه که رفتی.

من تو شدم
دلت در دلم
می کشد مرا
می برد ترا
با تو می رود
بی تو می میرد
بردند ترا
ماندم تنها
خواندم تنها
بی همگان بسر
نشود؟!
بی تو
بسر می شود؟!
دلم در دلت
جا ماند و جدا ماند
با تو و بی تو
ماندم این جا
با خاطر ه ها
تکثیر شده
فارغ شده
من تو شدم

عفت ماهباز لندن - ۵ مرداد ٨۹
efatmahbas@hotmail.com
efatmahbaz.com

زیرنویس
در شامگاه ۵ مرداد سال ۱٣۶۷، روز بعد از در گیری مجاهدین با حکومت، (فروغ جاودان مجاهدین یا مرصاد...)، اولین سری زندانیان از جمله همسرم علی رضا اسکندری (شاپور) را اعدام کردند. این عده از گروهای مختلف چپ در زندان بودند. هنوز تعداد کسانی که در این روز و در این سال اعدام شده اند، مشخص نشده است.
اخرین ملاقات من و همسرم روز ۷ تیر ماه ۶۷ بود .هر دو می دانستیم اخرین دیدار است .اخرین دیدار بود. در ان روز شاپور با لبخند اما با چشمانی که پرده اشک ان را پوشانده بود گفت :"وقتی دارم میرم بیادت ترانه گل مریم رو می خونم بجاش می گم عفت"
بیست و دوسال پیش ۵ مرداد ۱۳۶۷. یازده شب بود، ساعت سکوت اجباری زندانیان. در راهرو بند عمومی در اموزشگاه اوین بودیم. برخی اماده خواب در رختخوابشان. من در راهروی بند مشغول خواندن روزنامه بودم، صدای شعار پاسداران با مارشی غریب سکوت شب را درید. بندیان هریک در جایشان نیم خیز شدند. پریده رنگ به دیوار تکیه دادم. تک تیرها و سپس رگبار. پایان زندگی همسرم علیرضا اسکندری (شاپور) و صدها تن دیگر در ان شب.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست