یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

موسوی و استالین


مزدک دانشور


• دمکراسی فقط از طریق نقد مداوم روش و منش رهبران و البته کنشگران می گذرد، که اگر الان به خاطر مصالح جنبش سکوت کنیم فردابه خاطر مصالح بزرگتر مجبورمان می کنند سکوت کنیم. که امروز اگر به هژمونی زبان تن بدهیم فردا به سلطه ی حکومت برآمده از این جنبش گردن خواهیم نهاد. که اگر امروز رهبران را مقدس کنیم فردای پیروزی در ماه هم دیده خواهند شد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۶ مرداد ۱٣٨۹ -  ۲٨ ژوئيه ۲۰۱۰


در این روزهای فروکش جنبش اعتراضی مردم ایران، مباحثات فراوانی در رابطه با چیستی این جنبش، رهبری آن و جهت گیری و آینده ی آن به خصوص در فضای مجازی آغاز شده، گاه البته گوشه هایی از عدم تحمل و مدارا را در خود به نمایش می گذارد و نمونه ی آن پاسخ هایی است که به نوشته ی رفیق نادیده ام غزال طبری شلیک شده است. ایشان در مقاله ای خواستار پاسخگویی میرحسین موسوی و طرفداران ایشان به مساله ی قتل های شصت و هفت شده و عدم تحمل و مدارای هواداران موسوی را نکوهش کرده است. که البته شاهد نیز از غیب رسیده و در دو مقاله به فوریت پاسخهای تند و تیز و اندکی عصبانی از دو جنس متفاوت به این یادداشت به چاپ رسیده است. در این یادداشت نگارنده نیز قصد دارد نکات مورد نظر خود را در نقد موسوی و هواداران ایشان که بخشی از جنبش اعتراضی مردم ایرانند بپروراند. امید است که بحث در سطحی دیگر دنبال شود و احتیاجی به نشان دادن شناسنامه ی سیاسی طرفین نباشد واز میزان شکنجه شدن و یا از تعداد عموهای به خاوران سپرده در راستای تایید خود سخنی به میان نیاید.

موسوی یا استالین
به راستی چرا من مارکسیست باید جوابگوی جنایت های استالین باشم ولی ساکنین روستای گوری نباید پاسخگوی جنایتهای موسوی باشند؟ چون استالین ادم مهمتری است؟ چون موسوی خیلی کمتر از استالین آدم کشته است؟ چون مارکسیست ها دلشان می خواهد خودشان را با آدم های بد تاریخ متعین کنند ولی ساکنین گوری نمی خواهند؟ به راستی چرا؟ دوستی به نام کامیار بهرنگ در عین اینکه خود را مارکسیست – لنینیست نامیده گفته است چون ساکنین روستاهای روسیه دغدغه ی موسوی ندارند او هم که یک ایرانی است از جنایت های استالین مبراست و اصالتن این قضیه به ایشان مربوط نمی شود.

اول آنکه، در پاسخ به این دوست عزیز باید بگویم که استالین جنایتهایش را به نام سوسیالیسم انجام داد و اگر من نوعی خود را سوسیالیست می نامم باید پاسخگوی این باشم که چگونه از تفکری که خود را وامدار آن می دانم می تواند استالین برخیزد و اگر پاسخگوی این مساله نباشم، آن را حلاجی و نقد نکنم و رگه های نقد را در برابر چشم دیگران نگذارم، امکان بازتولید استالینیسم را هر آینه دارم. و البته لازم به ذکر است که در این مسیر فقط دو نحله ی چپ ایرانی به راستی سنگ تمام گذاشته اند: تروتسکیستها که نقد تاریخی خود را بر استالینیسم داشته و دارند و دیگر سازمان وحدت کمونیستی است که از موضعی برابری طلب و دمکراتیک به نقد استالینیسم پرداخته است. از انصاف تاریخی دور است اگر تلاشهای هرچند کمرنگ حزب توده ی ایران را نیز در سالهای اصلاحات خروشچفی نبینیم.

دوم آنکه اگر ساکنین گوری نیز هویت شیعی داشته و برای اسلام سیاسی می جنگیدند البته که باید به همگنانشان در رابطه با ایران ولایت فقیه پاسخگو می بودند... چنان که الگو بردارهای الجزایری لبنانی و عراقی و حتی ترکیه ای هر روز باید دوری شان را از ایران ولایت فقیه به رقیبان سیاسیشان یادآوری کنند تا بتوانند در فضای سیاسی تنفس کنند چرا که الگوی ایران ولایت فقیه چنان ترس آور است که حتی لیبرالهای شیرخشتی مزاجی چون پوپر را نیز به طرفداری از کودتای نظامیان الجزایر برانگیزد.

سوم مساله تعداد کشته هاست که اصلن مهم نیست. البته این ادعا تعجب آور است ولی اگر با منطق مترقی کشتن یک انسان را همانقدر شنیع بدانیم که کشتن هزاران انسان را و تعداد بالای جانباختگان باعث افزایش حساسیت ما نشود، می توانیم کشتن یک انسان را از سوی قدرت فائقه از نظر کیفی برابر با هر تعداد کشته بدانیم. چرا که توجه به تعداد در بطن خود نگاه کمی به انسان دارد. در این رابطه می توان پرسید که مگر کشتن یک میلیون انسان رذیلانه تر از کشتن چهار هزار انسان است؟ جواب نگارنده اما این است که فرد، گروه و یا دولتی که برای تحکیم قدرتش به کشتن انسانها پرداخت می تواند از دهها شروع کرده و به هزاران ختم کند و این بستگی دارد که با چه تعداد اعدام می تواند سرکوب را در جامعه مستولی کند. منطق او برای تعداد کسانی که می کشد منطق معطوف به قدرت است و نه دلسوزی و رحم. در این راستا هم غیرقابل فراموشی و شاید حتی بخشایش.

چرا شصت و هفت مهم است؟

به راستی چرا در این زمانه ی سخت که موسوی مشغول مبارزه با استبداد است باید خواهان پاسخگویی او در این زمینه باشیم؟ این سوالی است که بسیاری از طرفداران او از ما می پرسند. جواب نگارنده نیز سعی در زیر سوال بردن منطق مکانیستی ایشان دارد.
نگارنده اگر چه به یاد ندارد ولی بارها در تاریخ خوانده است که انقلابیون پاکدل و شورشیان آرمانخواه نوید رهایی و آزادی را پس از انقلاب سوسیالیستی و حل شدن مساله تضاد طبقاتی می دادند. این از بخت یاری ما است که امروزه می فهمیم تا تمامی تضادهای درونی سوال ها و مسائل خود را نپرورانند و تا جنبش طبقاتی را از این مسایل بارور و فربه نکنند، در فردای حل تضاد طبقاتی، فقط و فقط روابط اقتصادی است که آنهم به صورت کوتاه مدت دچار تغییرات ریشه ای می شود و دیگر مسایل نه به شکل سابق بلکه به صورت ابتر و ناکافی و از همه بدتر از بالا و از طرف دولت سوسیالیستی حل خواهند شد که این خود به ازخودبیگانگی یبشتر دامن می زند. خودبیگانگی ای که در ابتدا آرزو بر حلش بوده است. در همین راستا پاسخ نگارنده به منتقدان انتقاد از موسوی نیز این است که دمکراسی فقط از طریق نقد مداوم روش و منش رهبران و البته کنشگران می گذرد، که اگر الان به خاطر مصالح جنبش سکوت کنیم فردابه خاطر مصالح بزرگتر مجبورمان می کنند سکوت کنیم. که امروز اگر به هژمونی زبان تن بدهیم فردا به سلطه ی حکومت برآمده از این جنبش گردن خواهیم نهاد. که اگر امروز رهبران را مقدس کنیم فردای پیروزی در ماه هم دیده خواهند شد.
مساله ی دیگر این است که چه کسی تعهد را تعریف می کند؟ تعهد قلم و زبان یک روشنفکر منحصرا و مطلقا متعلق به وجدان اوست. وجدانی که مسایل را می سنجد و اولویت بندی می کند و سپس به آن می پردازد. اگر تعهد روشنفکران و نویسندگان را دیگران تعیین کنند آن روشنفکر زورقی خواهد بود در دریای پر تلاطم و بی ساحل که مدام از این سو به آن سو می شتابد و هروله کنان در پی پاسخ گفتن به مسوولیتهایی است که اقشار مختلف از او خواسته اند. البته هر قشر از اجتماع نیز می تواند واکنش خاص خود را به سخنان و نوشته های روشنفکر یا نویسنده نشان بدهد مثلن آنها را بخواند و یا نخواند، بخرد و یا نخرد، آنها را به سخنرانی دعوت کند و یا نکند و نه اینکه آنها را ساکت بخواهد.
بدین ترتیب است که اگر کسانی که از لزوم پاسخگویی موسوی می نویسند، امروز به سکوت خوانده شوند، فردای پیروزی موسوی نیز نخواهند توانست پرسشهای خود را مطرح کنند. پس لازم است که طرفداران موسوی نیز درک دمکراتیکی از دمکراسی پیدا کنند تا بتوان به آینده این جنبش امید داشت و شاهد دمکراسی را در فردای پیروزی به آغوش کشید.

چرا موسوی خود از شصت و هفت سخن نمی گوید؟

موسوی به راحتی می تواند همچون سایر جعلیات این رژیم نقش خود را در اعدامهای شصت و هفت انکار کند. کشتارها را تقبیح کند و نقش خود را چون محمد خاتمی یک تدارکاتچی بخواند و بگوید که مجبور بوده است ساکت باشد وگرنه امثال رفیق دوست به قدرت می رسیدند. با توجه به آرزو مردگی اپوزیسیون ایرانی هم به راحتی این استدلالهای ضعیف پذیرفته می شود و خلاص. به راستی چرا موسوی این کار را نمی کند؟ از نظر نگارنده علل مادی، پشتوانه ی این رازداری قطره چکانی موسوی و یارانش است. موسوی مانند هر سیاستمدار دیگری به توازن قوا چشم دوخته است و امید دارد که مدیران میانی حکومت در پی مصالحه ی او با حاکمیت باشند به قیمت قربانی کردن احمدی نژاد. به خصوص که در این روزها راست سنتی نیز احساس خطر کرده و موسوی را کسی می پندارد همچون رفسنجانی، میانه رو و کم حرف که همه ی نیروهای شورشی را پس از این مصالحه به سکوت خواهد خواند و یا سرکوب خواهد کرد و در آن روز هم غرب ساکت و ارام نظاره گر خواهد بود و به همین علت است که نمی خواهد برای محافظه کاران میانه رو فردی خطرناک و کاملن خارج از نظام جلوه کند. اما بازی سوی دیگری هم دارد و اگر موسوی ببیند که طبقات فرودست کارگران یقه سفید و آبی توان به فلج کشیدن حکومت را دارند، دیگر در پی مصالحه با مدیران میانی برنخواهد آمد و گفتمان خود را نیز مناسب آن روز تنظیم خواهد کرد و به نوعی آشتی با نیروهای چپگرا که بیان کنندگان طبقات فرودستند، خواهد رسید. شاید ایشان هم چون امامشان از آزادی مارکسیستها هم دفاع کند و از قتل و عام شصت و هفت نیز ابراز انزجار کرده و سندیکا را حق مسلم کارگران بپندارد.
همه ی آنچه گفته شد اما به این نکته ختم می شود که سخن از شصت و هفت فقط و فقط صدایی نیست از اعماق تاریخ و به قصد بازیابی عدالت، بلکه کارکردی هم دارد و آن این است که موسوی و یارانش را مجبور به واکنش می کند که اگر این واکنش نفی و نقد گذشته باشد که می توان گفت ما موسوی و اصلاح طلبان را از حاکمیت به طور کل کنده ایم، جنبش اعتراضی را به مرحله ای بی بازگشت رسانده ایم و امکان بازیابی دهه ی طلایی امام را کم کرده ایم و اگر هم که موسوی و یارانش به تقدیس دهه ی شصت و امامشان ادامه بدهند و کشتارهای شصت و هفت را به نوعی توجیه کنند که تکلیف ما با آنان روشنتر است و با توجه به فضایی که آفریده ایم به راحتی می توانیم ضعفهای آنها را عریان کنیم و جنبش را به سوی خواست تغییرات بنیادی سوق بدهیم...البته زمانه همواره آرزوهای ما را آنچنان که می پنداریم محقق نخواهد کرد... ولی چه باک؟   


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست