جنبش سبز در برابر یک آزمون تاریخی
دکتر مهرداد مشایخی
•
احتمال مداخله نظامی بر سر برنامه هستهای جمهوری اسلامی از هر زمانی بیشتر است. بر مجموعه جنبش سبز است که هر چه زودتر، این موضوع را از آن خود کند؛ پیش از آن که جمهوری اسلامی با توسل به دستگاههای تبلیغاتی عریض و طویلش کل درگیری را به نام مبارزه برای «استقلال ملی» ثبت کند. چارچوب گفتمانی جمهوری اسلامی درباره برنامه هستهایاش بر اساس مفروضات غلط و غیرواقعی شکل گرفته است. جنبش سبز میباید به طرح یک گفتمان و سیاست بدیل اقدام کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۲ مرداد ۱٣٨۹ -
۱٣ اوت ۲۰۱۰
مدتی است که رسانههای غربی، به نقل از سیاستمداران آمریکایی، اسراییلی و شمار فزایندهای از سازمانها و لابیهای مرتبط با مجتمع نظامی ـ صنعتی (Military - Industrial Complex) در ایالات متحده آمریکا، بر طبل جنگ با ایران تحت تسلط جمهوری اسلامی میکوبند.
این اولین باری نیست که ما در سه دهه اخیر خود را درگیر چنین جوی حس میکنیم و احتمالا آخرین بار آن نیز نخواهد بود. بنا بر تجربهای که از گذشته از اینگونه تبلیغات در دست است، هدف همان آمادهسازی افکار عمومی در غرب (در صورت لزوم به جنگ)، و در عین حال، فشار گذاری بر جمهوری اسلامی برای «تغییر رفتار» است. هیچکس به درستی نمیداند که این فضاسازی مقدمه جنگ واقعی خواهد بود و یا در آستانه جنگ متوقف خواهد شد. حتی اکثریت سیاستمداران ذینفع نیز، پیشاپیش، قادر به گمانهزنی درباره احتمال وقوع جنگ نخواهند بود. زیرا، در چنین فضاهای انفجاری، یک شایعه، یک بلوف، یک عمل تحریکآمیز، یک قرائت خطا از تصمیم «حریف» کافی است که شعله جنگ را برافروزد و بازی را در میدان متفاوتی به جریان اندازد.
تبلیغاتی که در ایران در جریان است، اما، از گونه متفاوتی است. آنها، ظاهرا، مظلومانه و مدافعانه بر «حق طبیعی ملت ایران» برای دستیابی به «فنآوری هستهای» و «دفاع از میهن اسلامی» در برابر استکبار جهانی، اسراییل و عواملشان در داخل و در منطقه تاکید میکنند. مطابق سناریوی ارائه شده در رسانههای کشور، قدرتهای جهانی میخواهند «ایران» را قربانی جنگطلبی خود کرده و توازن قوای سابق را در منطقه برقرار کنند. در نتیجه، جمهوری اسلامی ـ ظاهرا به عنوان نماینده منافع ملی ایرانیان ـ وظیفهمند است که نه تنها سیاستهای هستهای، ماجراجویانه و ضدآمریکایی خود را ادامه دهد، بلکه خود را محق نیز میداند که در صورت آغاز جنگ، از تمامی امکانات خود بهره گرفته و جنگ را منطقهای ـ جهانی نماید.
پس، فضایی ذهنی ـ روانی در برابرمان در حال شکل گرفتن است که هر دو سوی آن (بویژه افراطیون) پای ملت ایران را بطور فزایندهای به درون گردابی مهیب میکشانند که ممکن است نتایج آن برای دههها بر جسم و جان ایرانیان سنگینی کند. تا اینجا، چیزی متفاوت از گذشته (به ویژه از دوره جورج دبلیو بوش به این سو) گفته نشده است. اما، عوامل و متغیرهایی تازه در بازی وارد شدهاند که احتمال جنگ را افزایش میدهند. در زیر، به مهمترین این عوامل (نه لزوما به ترتیب اهمیت) میپردازیم:
۱ ـ اگر آمریکای دوره بوش فاقد توجیهی عامهپسند (به نسبت مورد عراق) برای حمله به ایران بود، در دوره اوباما، بطور نسبی، این توجیه در حال فراهم شدن است. نباید فراموش کنیم که اوباما از روز نخست زمامداریاش، دست خود را برای بهبود روابط با جمهوری اسلامی دراز کرد. اما جمهوری اسلامی حاضر نشد، حتی در همان مقیاس، دست به اقدامات نمادین برای شکستن «دیوار بیاعتمادی» بزند.
این نکته از چشم افکار عمومی و سیاستمداران جمهوریخواه مخالف اوباما در آمریکا نیز پنهان نیست.
۲ ـ بستههای پیشنهادی از سوی گروه «پنج به اضافه یک» بطور آشکارتری حق ایران برای برخورداری از فنآوری هستهای را پذیرفتهاند. اما در برابر پیشنهاد ارسال اورانیوم غلیظ شده با درصد پایین به کشوری ثالث (برای افزایش غلظت آن) و مبادله سوخت اتمی، جمهوری اسلامی که در ابتدا آمادگی خود را ابراز کرده بود، آشکارا و بطور ناگهانی عقب نشست. این برای چندمین بار است که جمهوری اسلامی دست به چنین چرخشهای پرسشبرانگیز میزند.
۳ ـ عامل گذشت زمان به سود امکان درگیری نظامی عمل میکند. به هر حال، امروز، جمهوری اسلامی چند سال به امکان دستیابی به اسلحه اتمی نزدیکتر شده است. از بد حادثه، حضور حزب تندروی لیکود در قدرت، در اسراییل، مساله قدرتگیری اتمی ایران را (چه بر پایه بزرگنمایی و چه بر اساس یک تحلیل واقعی) به مساله «وجودی» خود گره زده است. بنا بر این، اسراییلیها، به شدت در درون و در خارج از اسراییل در تلاش قانع کردن دولتهای غربی برای تحریم ایران و، در نهایت، توسل به گزینه نظامی بودهاند.
۴ ـ یک پارچه شدن بلوک قدرت در ایران، در عین منزوی شدن آن در مقابل اکثریت مردم ایران، خلق و خوی خشن حکومت را تقویت کرده است. ضعف اعتماد به نفس حکومت در برابر مردم معترض، امکان تقویت جنگافروزی را در محافل قدرت افزایش داده است. اگرچه «بحرانآفرینی مداوم» یکی از خصلتهای ثابت این حکومت بوده است، ولی نباید منکر آن شد که جمهوری اسلامی، هیچگاه، در سالهای پس از جنگ با عراق، محتاج بحرانی گسترده در حد امروز نبوده است.
۵ ـ کشورهای عربی منطقه، که در سالهای گذشته به حفظ رابطه با ایران و مخالفت با خطر جنگ گرایش داشتند، امروزه، در پیدا و نهان، تمایل خود را به گزینه نظامی برای تضعیف بنیه نظامی (و در نهایت هستهای) جمهوری اسلامی ابراز میدارند. اگر از سوریه و افغانستان، حزبالله لبنان و حماس بگذریم، اکثر کشورهای منطقه خلیج فارس و خاورمیانه عربی (چه از منظر رقابت شیعه ـ سنی و چه از منظر توازن قدرت در منطقه) خواهان کنترل و یا برچیده شدن برنامه هستهای ایران هستند.
۶ ـ موقعیت رو به ضعف دولت اوباما در ایالات متحده در افکار عمومی، طبعا، او را در مقابل جمهوریخواهان ـ که به هر حال تابع سیاستهای خشنتری نسبت به برنامه هستهای ایران بودهاند ـ و دیگر لابیهای ذینفع، در موقعیت فرودستی قرار داده است. بنا بر این، یکی از تبعات احتمالی این موقعیت، نوعی باج دادن به رقبا (حداقل تا انتخابات کنگره در ماه نوامبر) در چالش با ایران است. این یک توضیح تغییر لحن سیاستمدارانی همچون خانم کلینتون، جوزف بایدن، و لویی گومرت، در هفتههای اخیر است.
۷ ـ تغییر لحن (و شاید سیاست) روسیه در هفتههای اخیر، عامل جدید و مهمی است که نباید آن را سرسری گرفت. روسها که در چند دهه اخیر «کارت ایران» را در برابر آمریکا به کار میبردند، ظاهرا بخاطر امتیازهایی که از آمریکاییها کسب کردهاند، دستکم، لحن خود را با آمریکا و گروه «پنج به اضافه یک» همسو کردهاند.
۸ ـ تاثیر عامل تحریمها علیه ایران را نمیتوان پیشبینی کرد. این امر، وابسته به واکنش ایران به تحریمها است. اگر جمهوری اسلامی تحریمها را تاثیرگذار و خطرناک بیابد، در آن صورت، امکان عقبنشینیاش بیشتر است. در غیر این صورت، تحریم کنندگان ممکن است با اتکا به «شکست تحریمها» خواهان گزینههای سختتری ـ از جمله گزینه جنگ ـ با ایران شوند.
جنبش سبز و چالش برخوردهای نظامی
در هفتههای اخیر شاهد تدوین مقالههایی از سوی اپوزیسیون در مخالفت با جنگ و حمله نظامی بودهایم. چیزی که به نظر این نگارنده، در اکثر این نوشتهها دیده میشود توصیفی ـ احساسی بودن آنها و فقدان یک سیاستگذاری مشخص در این وادی است. طبیعی است که برای افراد سیاسی «ذکر مصیبت» جنگ و یا تکرار فاجعهبار بودن آن، و یا حتی همه «عوامل» را به یکسان مقصر دانستن کمکی به حل مساله نخواهد کرد. طبیعی است که در مجردترین شکل، گزینه نظامی محصول برخورد سه عامل اصلی: سیاستهای جناحی از آمریکا برای تغییر وضع موجود در خاورمیانه، سیاستهای ماجراجویانه جمهوری اسلامی برای وادار کردن جهان به پذیرش آن به عنوان یک قدرت اتمی، و سیاستهای حزب لیکود برای «حفظ امنیت» اسراییل، میباشند. کمتر کسی یکی از این عوامل را مورد پرسش قرار میدهد. تفاوتها بر سر وزنی است که هر یک از ما برای این عوامل قایلیم و، در این رابطه، سیاست مشخصی که از دل تحلیلمان استخراج میکنیم.
به نطر این نگارنده، یگانه و مهمترین سیاست مشخص و تاثیرگذاری که از سوی سیاستمداران مخالف ایران میتواند و میباید به کار گرفته شود آمادهسازی سیاسی ـ گفتمانی ـ روانی جنبش سبز برای مقابلهجویی با جنگ است. این تصور که ایرانیان پراکنده در جهان قادر به تاثیرگذاری بر محافل غربی برای از دور خارج کردن جنگ از گزینههای موجود باشند، یک توهم است. فراموش نکنیم که افکار عمومی چند ده میلیونی ضد جنگ در دوره بوش نتوانست بر آغاز جنگ تاثیر گذارد. این به این معنی نیست که ایرانیان، در هر جا که هستند، به هر حال، این سیاست را دنبال نخواهند کرد و یا نباید بکنند. بلکه، به این معنی است که روی موفقیتهای این سیاست نمیتوان حساب قابل اعتنایی باز کرد.
در مقابل، چرا میباید انتظار را از جنبش تازه پای سبز داشت که دست به چنین اقدام خطیری زند؟ این جنبش چه آمادگی در این زمینه از خود بروز داده است؟ آیا میتوان خوشبین بود؟
در اینجا، مراد از «جنبش سبز» مجموعه شبکههای واقعی و مجازی درونی آن هستند که میلیونها ایرانی را در داخل و خارج به یکدیگر پیوند میدهند. در این شبکهها هم سیاسیکاران مسنتر و باتجربهتر جای میگیرند، هم جوانان نسل سومی مجهز به فنآوریهای ارتباطاتی و هم مدیران و «رهبرانی» که به علت پایی در سلسله مراتب حکومتی داشتن، از اطلاعات، امکانات و تجارب کارسازی برخوردار هستند؛ هم ایرانیان جامعه درونمرزی و هم جامعه برونمرزی.
اگر چه این بیانگر یک ناهمگونی نسلی، سیاسی، ارزشی درون جنبش سبز است، با این حال، بهرهگیری متوازن و آگاهانه این «اجزاء» خود به نقطه قوت جنبش بدل خواهد شد. احتمالا، در حال حاضر، این مجموعه، از بعد سیاسی ـ گفتمانی ـ روانی، دارای نگاه واحدی به جنگ و درگیری نظامی با ایالات متحده نیست. این ناهمگونی، قبل از آن که بیان یک انتخاب آگاهانه و همدفمند باشد، محصول یک جدایی درونی جنبش و عدم وارد شدن در یک «دیالوگ ملی» در زمینه جنگ و برنامههای تسلیحاتی ایران است.(۱) هر قدر بدنه جوان و کمتر دینی جنبش سبز نگاه انتقادیتری نسبت به سیاستهای هستهای ایران دارد، رهبری و بخشهای مذهبی جنبش همچنان از استدلالهایی پیروی میکنند که در اساس تفاوت ماهوی با بلوک قدرت ندارد. متاسفانه، در ماههای اخیر، به موازات انتقادیتر شدن مواضع آقایان موسوی، کروبی، و خانم رهنورد در مقابله با سیاستهای داخلی جمهوری اسلامی، شاهد چنین گرایشی در زمینه سیاست خارجی نبودهایم.
«رهبری» جنبش سبز، صرف نظر از باورهای قلبی و احساسیشان راجع به غرب، آمریکا و اسراییل و... باید دریابند که تصمیمگیریشان دیگر بعد فردی ـ فرقهای ندارد و دارای نتایج ملی، منطقهای و حتی جهانی خواهد بود. این رهبری میباید قانع شود که بحث کنونی قبل از آن که بر مبنای «حق» جمهوری اسلامی برای ایجاد سلاح هستهای باشد در مورد موقعیت واقعی ایران در جهانی است که ساختار قدرت آن را غربیها کنترل میکنند و این ساختار، در حال حاضر، (به درستی) اعتماد لازم را به چنین نظامی به خاطر امکان سوءاستفاده از سلاح اتمی ندارد.
مگر مردم ایران به جمهوری اسلامی و سیاستهایش اعتماد دارند که همین را از غربیها طلب میکنیم؟
اهمیت عامل زمان
متاسفانه جنبش سبز هنوز خود را درگیر جدی مساله سیاست خارجی بطور عام و مداخله نظامی نکرده است. در بیانیههای موسوی، رهنورد، و کروبی نیز هنوز اشاره مستقیمی به سیاستی متفاوت از جمهوری اسلامی نشده است. هفتهها و ماهها، با شتاب جلو میروند و ما هنوز از توافق عمومی بر سر آحاد یک گفتمان بدیل در برابر استدلالهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی غافل ماندهایم.
این کار از عهده چند روشنفکر خارج است و محتاج یک «دیالوگ ملی»، زیر نظر جنبش سبز، برای دستیابی به چنین مهمی است. جنبش سبز میتواند بحث در این باره را هر چه زودتر از طریق رسانههای اینترنتی و محفلها و شبکههای درونی و اطلاعیههای «رهبری» خود سازماندهی کند. عامل زمان در جهت مخالف ما در حر کت است؛ میباید هر چه زودتر آغاز کنیم. به ویژه باید توجه داشت که اگر، به هر دلیلی، جرقه اولیه مداخله نظامی زده شود ادامه بازی از کنترل جنبش سبز بدر خواهد رفت و در ایران، به دست بلوک قدرت خواهد افتاد. گفتمان حکومتی در زمینه سیاست خارجی کم و بیش متشکل از آحاد زیر هستند:
گفتمان حکومتی در مورد سیاست هستهای
۱ ـ بنیاد گفتمان حکومتی در مورد سیاست خارجیاش و، بخصوص سیاست هستهایاش، «فروختن» تفسیر عقب افتاده و ناهمزمانی از مفهوم «استقلالطلبی» است؛ مفهومی که یادگار دوران جنگ سرد و حتی دوران مبارزات ضد استعماری برای کنترل، «ملی کردن» و حفظ منابع داخلی در مقابل امپریالیسم و استعمار بود. همانطور که کاظم علمداری هم در نوشتهاش (بازخوانی مفاهیم استقلال و استعمار ـ هفته نامه «ایرانیان»، شماره ۴۸۶، ۱۶ جولای ۲۰۱۰ و سایت «ایران امروز») متذکر میشود، اینگونه «استقلال»خواهی ارتباطی به دوره کنونی «جهانی شدن» ندارد و اینگونه «استقلالخواهی»ها، بر عکس نیتشان، توسعه اقتصادی را متوقف میسازند. شوربختانه این نگاه از استقلالطلبی همچنان در میان شمار کاهندهای از سیاستمداران ایرانی غیر حکومتی چپ مارکسیست، ملی ـ مذهبی، اصلاحطلب ریشه دارد. از این جهت آنها مشکل میتوانند در مقابل گفتمان حکومت مقاومت کنند.
۲ ـ زمانی که «استقلالطلبی» به عنوان ارزش اصلی جا افتاد، آنگاه ایدئولوگهای جمهوری اسلامی گام بعدی را بر میدارند که همانا فنآوری هستهای را عین و نماد و «حق مسلم» استقلالخواهی ملت ایران جای زنند. تلاش احمدینژاد برای این همانی ایجاد کردن میان انرژی هستهای، و ملی شدن صنعت نفت (در دوره مصدق) نمونه بارز این تلاش است. آیا بهایی که ملت ایران قرار است برای این «حق» پرداخت کند توجیهگر این سیاست میباشد؟
۳ ـ مضاف بر اینها، در گفتمان حکومتی همواره اشارهای ضمنی به موضوع «نظم کنونی جهانی» و ناعادلانه بودن آن و لزوم به تغییر آن وجود دارد؛ نکتهای که الزاما نادرست نیست و هر آزادیخواهی، دستکم به آن میاندیشد. پس بحث بر سر ایده کلی نیست. بحث آن است که چه روشی از امکان موفقیت بیشتری برای عادلانهتر کردن نظم جهانی برخوردار است. اگر نگاهی به گسترش شمار کشورهایی که اخیرا در تصمیمگیریهای جهانی به بازی گرفته میشوند (G20) بیاندازیم با کشورهایی همچون برزیل، هند، ترکیه و کره جنوبی مواجه میشویم، و نه با ایران و سوریه و کره شمالی و ونزوئلا. کشورهایی در سلسله مراتب قدرت افزایش منزلت پیدا کردهاند که از اقتصاد و سطح توسعه چشمگیری در سالهای اخیر برخوردار بودهاند و همینطور مناسبات دیپلماتیک بدون تنشی را با ایالات متحده و متحدانش به پیش بردهاند. آیا این کشورها را میتوان «وابسته»، «نوکر»، «دستنشانده» و نظایر آن خواند؟
۴ ـ نکته دیگری که در گفتمان حکومتی در مورد سیاست هستهای حضوری سخت جان دارد، پذیرش تلویحی دروغگویی، پنهانکاری، اختفای اسناد و مدارک و نظایر آن با توجیه دفاع از «حق مسلم» است. باید توجه داشت که در مورد سیاست هستهای، به جز دولتها، سازمانها و نهادهای جهانی ـ که ایران عضویت در آنها را پذیرفته است ـ نیز وجود دارند (سازمان ملل متحد، آژانس بینالمللی انرژی اتمی). دفعاتی که دولت ایران در این مناسبات به دروغگویی و کذب روی آورده است به یکبار و دوبار ختم نمیشود و دلیلی است برای مشکل اصلی که همانا بحران اعتماد نسبت به جمهوری اسلامی است. به راستی جمهوری اسلامی چه چیزی را پنهان میکند؟
۵ ـ در این گفتمان جایگاه مردم ایران (از جمله متخصصان) صفر است. به عبارت دیگر تصمیمگیریهایی با چنین پیامدهای ملی، انحصارا در دست معدودی سیاستمدار، نظامیکار و عضو بلوک قدرت بوده است. در حالی که یک سیاست بدیل میتواند از مردم ایران استفاده بهینه به عمل آورد و از طریق گفت و گو و گردش اطلاعات و رفراندم آنها را در این تصمیمگیری ملی سهیم سازد.
پایان سخن
احتمال مداخله نظامی بر سر برنامه هستهای جمهوری اسلامی از هر زمانی بیشتر است. بر مجموعه جنبش سبز است که هر چه زودتر، این موضوع را از آن خود کند؛ پیش از آن که جمهوری اسلامی با توسل به دستگاههای تبلیغاتی عریض و طویلش کل درگیری را به نام مبارزه برای «استقلال ملی» ثبت کند.
چارچوب گفتمانی جمهوری اسلامی درباره برنامه هستهایاش بر اساس مفروضات غلط و غیرواقعی شکل گرفته است. جنبش سبز میباید به طرح یک گفتمان و سیاست بدیل اقدام کند. برای این کار مجموعه شبکههای جنبش سبز میباید برای مدتی این موضوع را زیر ذرهبین گذاشته و پاسخهایی درخور در برابر «استدلالات» حکومت بیابند. در این زمینه جنبش سبز ضعیف عمل کرده و کمتر وارد بحث انتقادی با حکومت شده است.
گفتمان و سیاستهای بدیل از دل فرآیند بحث و گفت و گوی هدفمند بیرون خواهد آمد؛ دیالوگی که، دستکم، جنبش سبز را بطور جدی به تعمق در این زمینه رهنمون سازد.
توضیح:
۱ ـ برای درک بیشتر از مفهوم «دیالوگ ملی» به مقاله زیر مراجعه شود: مهرداد مشایخی و رضا سیاوشی، «دیالوگ ملی: زمینهساز انتخابات آزاد»، سایت «اخبار روز»، ۳۰ ماه می ۲۰۱۰.
mmash_100@yahoo.com
|