بنوازی م به لبخندی، اگر بنگری ام
اسماعیل خویی
•
بر من این گونه که چون باد گریزان گذری،
آوری یاد دگر باره ام از دیو وپری.
من چه کردم که نبایست و نشایست تو را؟!-
گر چه رنجیدن ِ خوبان ز بهانه ست بری!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۴ شهريور ۱٣٨۹ -
۲۶ اوت ۲۰۱۰
بر من این گونه که چون باد گریزان گذری،
آوری یاد دگر باره ام از دیو وپری.
من چه کردم که نبایست و نشایست تو را؟!-
گر چه رنجیدن ِ خوبان ز بهانه ست بری!
بنوازی م به لبخندی، اگر بنگری ام
آنچنانی که در آیینه به خود می نگری.
سال ها رفت و نیامد خبر از یار و دیار:
روزِ من تیره شد از تیرگی ی بی خبری.
در حضر خواری و بیزاری ی روز افزون است:
وقت آن است، دگر باره، که گردم سفری.
جای غم نیست که شادی گذران است، دلا!
عمر را ارج نبود، ار که نمی شد سپری.
به مسیحا نگر و بر پدرِ خویش مناز:
به خدایی نرسد کس مگر از بی پدری!
بر سرم سایه ی آن سرو نبود، ار نه نبود
حاصل زندگی ام این همه بی برگ وبری.
این بس ام صید ز دریا وشِ بودن که پُر است
صدفِ سینه ی من از گهرِ شعرِ دری.
سوم مرداد ۱٣٨۹
بیدرکجای لندن
|