یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بنوازی م به لبخندی، اگر بنگری ام


اسماعیل خویی


• بر من این گونه که چون باد گریزان گذری،
آوری یاد دگر باره ام از دیو وپری.

من چه کردم که نبایست و نشایست تو را؟!-
گر چه رنجیدن ِ خوبان ز بهانه ست بری! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۴ شهريور ۱٣٨۹ -  ۲۶ اوت ۲۰۱۰


 بر من این گونه که چون باد گریزان گذری،
آوری یاد دگر باره ام از دیو وپری.

من چه کردم که نبایست و نشایست تو را؟!-
گر چه رنجیدن ِ خوبان ز بهانه ست بری!

بنوازی م به لبخندی، اگر بنگری ام
آنچنانی که در آیینه به خود می نگری.

سال ها رفت و نیامد خبر از یار و دیار:
روزِ من تیره شد از تیرگی ی بی خبری.

در حضر خواری و بیزاری ی روز افزون است:
وقت آن است، دگر باره، که گردم سفری.

جای غم نیست که شادی گذران است، دلا!
عمر را ارج نبود، ار که نمی شد سپری.

به مسیحا نگر و بر پدرِ خویش مناز:
به خدایی نرسد کس مگر از بی پدری!


بر سرم سایه ی آن سرو نبود، ار نه نبود
حاصل زندگی ام این همه بی برگ وبری.

این بس ام صید ز دریا وشِ بودن که پُر است
صدفِ سینه ی من از گهرِ شعرِ دری.

سوم مرداد ۱٣٨۹
بیدرکجای لندن

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست