جمهوری اسلامی گفتمان استقلال طلبی در جنبش ملی آذربایجان را هایجک کرده ست
علاءالدین فتح راضی
•
آنهائیکه با ساده لوحی و یا عوام فریبی سخن از ورود ملت آذربایجان به میدان مبارزه در دقیقه ۸۹ میگویند، ازین حقیقت غافلند که همهی این تشبثات و ترفندهائی که از سوی باند احمدی نژاد صورت میگیرد این هدف را دنبال میکند که اساساَ چنین دقیقه هشتاد نُهمی هرگز پیش نیاید و تاکنون نیز در سایه نا آگاهی سیاسی رهبران ناسیونالیست آذربایجان بخوبی به این هدف خود دست یافته است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۵ شهريور ۱٣٨۹ -
۲۷ اوت ۲۰۱۰
جمهوری اسلامی گفتمان استقلال طلبی در جنبش ملی آذربایجان را هایجک١کرده ست
هایجک کردن که در فارسی به هوا پیماربایی برگردانده شده در اصل اعمال کنترل و دردست گرفتن هدایت وسیله نقلیه و اداره آن در جهت منافع مشخص است و نه دزدیدن و احتمالا فروختن آن. نوع برخورد جمهوری اسلامی با گفتمان استقلال طلبی در جنبش های ملی در ایران نیز جزاین نیست و سکوت ملت آذربایجان در قبال پیآمدهای پس از تقلب انتخاباتی و عدم پیوستن آن به قیام مردمی برآمده از آن، نشان داد که تا چه اندازه حکومت اسلامی سکان این جنبش را در دست دارد و به چه خوبی آن را در جهت ادامه حیات خود بکار می گیرد.
اینکه جنبش ملی آذربایجان نتوانست از شرایطی که قیام مردم در ایران فراهم آورده بود در جهت خواسته های خود استفاده کند نشانه ضعف سیاسی آن است و این نه بسبب خود گفتمان استقلال طلبی، که بخاطر نوع برداشت غیرسیاسی از آنست که بنوبه خود ریشه در کج فهمی و بدآموزی ناسیونالیستهای جنبش ملی از استقلال جمهوری آذربایجان دارد که در ١٩٩١میلادی بوقوع پیوست.
خیزش نوین جنبش ملی آذربایجان در ایران بیشک نتیجه استقلال جمهوری أذربایجان بود که باعث بالا گرفتن روحیه ملی درجنوب گردید. اما بهمراه آن، بشماری سوءتفاهمات نیز راه گشود و دامن زد که تا بامروز موانع بزرگی درراه سیاسی شدن جنبش ملی آذربایجان جنوبی ایجاد نموده و سازماندهی و تشکیلات یابی أنرا دچار مشکلات اساسی ساخته ست، که کج فهمی زیر را میتوان از آنجمله برشمرد:٢
- فروپاشی شوروی که در نتیجه دینامیزم های درونی آن انجام پذیرفت و پدید آمدن جمهوری آذربایجان را بشکل کشوری مستقل باعث گردید در آذربایجان جنوبی چنین تلقی شد که گویی کشورایران هم خود بخود تجزیه شده و جنوب نیز بی هیچ زحمتی آزاد خواهد شد و با شمال کشوری متحد تشکیل خواهد داد.
برخلاف آنهایی که ناسیونالیزم ملتهایی چون آذربایجان را در فروپاشی اتحاد شوروی دخیل میدانستند، عقیده عموم آن را حادثهای غیرمترقبه تلقی میکرد. عدم آمادگی نظامی آذربایجانیها اثبات این مدعاست که با حمله غافلگیرانه ارمنی ها قره باغ و هشت ایالت خود را از دست دادند. بااینحال روشنفکران ناسیونالیست درجنوب از این فروپاشی غیرمترقبه چنین نتیجه گرفته اند که ایران نیز دیر یا زود بی هیچ زحمت و مبارزهای تجزیه خواهد شد و آذربایجان به استقلال دست خواهد یافت. ازین رو به ایران پشت کردهاند و مبارزه را نه در ایران که در باکو، آنکارا یا کشورهای اروپایی دنبال میکنند.
جنبش ملی در شمال و جنوب آذربایجان از جریان رشد مختلفی برخوردار بوده و پروسههای مختلفی را از سر گذرانده است. ولی باوجود همه اختلافاتی که این پروسه ها در شمال و جنوب داشته و دارند دراین مورد متشابه هستند که رشد و تکامل آن دو بر بستر تحولات داخلی کشورهای میزبان امکانپذیر بوده و است و استقلال این جنبشها از مبارزهای که درآن کشورها جریان داشته یا دارد گزافهای بیش نیست. و این برخلاف روند کلاسیک تشکیل دولتهای ملی٣است که در آن بورژوازی یک ملت با نیروئی که توانائی تغییر شکل اقتصادی جامعه از فئودالیسم به سرمایهداری را داشت دست به تشکیل دولت ملی میزد و برقراری جامعه بورژوائی یا بعبارت انگلوساکسونی، جامعه مدنی را فراهم میآورد.هرچند رشد چنین بورژوازی در آذربایجان شمالی و تاُثیر آن برسیر تحولات سال های ١٩١٠ در سیمای اشخاصی چون تقی اوف ها قابل مشاهده بود ولی در ایران امروز که فئودالیسم از میان رفته و سرمایه آذربایجانی ها در کل پیکره سرمایه داری ایران تحلیل رفته است سخن گفتن از شرکت آنان در مبارزه برای احقاق حقوق ملی آذربایجان گزافه ای بیش نخواهد بود، استقلال آذربایجان جنوبی که جای خود دارد. بازاریان ترک در تهران و تبریز که که مغازه های خود را در مخالفت با افزایش مالیات هفته ها تعطیل میکنند حاضر نیستند برای یک روز هم که شده کرکرهها را برای دستیابی به تحصیل زبان مادریشان یا در مخالفت با محدودیتهائی اعمال شده درنامیدن مغازهها و حتی کودکانشان پائین بکشند.
از نظرگاه تاریخی، پروسه ملی درآذربایجان شمالی با انقلاب ١٩٠٥ روسیه آغاز گردید. حال آنکه در جنوب، انقلاب مشروطیت ایران خاستگاه آن بود و قانون اساسی مشروطه بر پایه یک سیستم فدرال حاکمیت آذربایجانیها بر سرزمین خود را طرح میکرد. بعدها هم که این بنیان مشروطه زیر سئوال رفت جنبش ملی درآذربایجان برهمین اساس رشد کرد و جنبش شیخ محمد خیابانی و حکومت ملی پیشهوری نمونههای بارز آن بودند که با طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی خود را توجیه میکردند.
آذربایجان شمالی در ١٩٩١ سرانجام باستقلال خود دست یافت ولی جنوب همچنان با حکومتهایی دست بگریبان است که با پیشبردن سیاستهای شوونیستی برای ازبین بردن هویت ملی آن میکوشند. پروسه استقلال در شمال براساس دینامیزم های داخلی روسیه پیش رفت و با ازهم پاشیدگی شوروی کامل گردید. تاُثیرجریانات خارجی برسیر وقایع درآنرا نیز تنها در این چارچوب میتوان بررسی کرد، از خواست تشکیل جمهوری خلق آذربایجان توسط رسولزاده بگیرید که با تهاجم لشگر نوری پاشا بینتیجه ماند تا ترک باکو از سوی آنان که بسبب عهدنامه برست لیتوسک میان دولت شوروی و آلمان انجام پذیرفت. و نیز آمدن لشگر انگلیس به باکو را که تنها میتوان بعنوان تهاجم غرب به کشور شوروی تبیین کرد که برای حمایت از نیروهای ضدانقلاب انجام پذیرفت و با شکست نیروهای ورانگل، دنیکین و کولچاک مجبور به ترک آن گردید. درین مدت نیز تشکیل جمهوری خلق آذربایجان هیچ حمایتی از سوی نیروهای فاتح غرب که در ورسای برای تقسیم جهان گرد آمده بودند ندید و تنها با ورود ارتش سرخ به باکو بود که جمهوری سوسیالیستی آذربایجان تشکیل گردید.٤
آذربایجان جنوبی نیز در تاریخ معاصربرخورد بهتری از سوی غرب ندید. انگلستان که درمقابله با نفوذ روسیه در دربار قاجار درابتدا از جنبش مشروطه حمایت میکرد پس از عقد قرارداد ١٩٠٧ با روسیه که ایران را به دو منطقه نفوذ تقسیم میکرد کوشید که جریان مشروطه را متوقف سازد و با حذف روسیه ازصحنه سیاسی ایران پس از انقلاب ١٩١٧ برای سرکوب حاکمیت مردم رضا خان را بر سر کار آورد که منادی سیاستهای شوونیستی برملتهای ساکن ایران بود. پس از دست بدست شدن قدرت جهانی از انگلیس به امریکا نیز همان سیاستهای شوونیستی ادامه یافت و ازسوی آمریکا حمایت گردید تا جائیکه ببهانه مقابله با "توسعه طلبی" شوروی بدست حکومت محمدرضا پهلوی به قلع و قمع حکومت ملی پیشهوری پرداخت، با بیلانی بیش از بیست هزار کشته و صد هزار دربدر و فراری. درسی که از حکومت ملی آذربایجان میباید گرفت نه اتکاء به نیروهای خارجی که پیشبرد خواستههای جنبش ملی در ارتباط با دینامیزم سیاسی در ایران است.
امروزه نیز جنبش ملی آذربایجان بیش از آنکه در پی کسب حمایت خارجی باشد باید بدنبال متفقین داخلی بگردد که در صدر آنها جنبشهای سایر ملتها قراردارد که بطور مشابه درمعرض سیاستهای شوونیستی هستند. بغیرازین متفقین طبیعی ملت آذریایجان در مبارزه علیه حاکمیت فاشیسم اسلامی افراد و نیروهای دمکرات دیگری را در کنار خود دارد که جنبش های دمکرات دیگری را نمایندگی میکنند: از مسلمانان غیرشیعه بگیرد تا زنان که نیم جمعیت ایران را تشکیل میدهند یا کارگرانی که تشکیل اتحادیه و سندیکاها برایشان امری حیاتی است تا بتوانند حقوق پایمال شده شان بدست آورند. اینها متفقین داخلی جنبش ملی را تشکیل میدهند چراکه ملت آذربایجان خود متشکل از زنان، کارگران و سایر اقشار تحت ستم است. غفلت ازین جنبشها که امروزه درون جنبش سبز گرد آمده اند تنها به ریزش نیرو در جنبش ملی میانجامد و آنرا از درون تهی و متلاشی میسازد بطوریکه هم اینک شاهد آن هستیم.٥
ملت ترک آذربایجان که بقولی ٣٥ درصد کل جمعیت ایران را تشکیل میدهد تکیهگاه اصلی جنبش ملی بشمار میآید و بدون آن مبارزه ملی معنایی ندارد. ولی با ایجاد اتحاد در میانه اقشار خود، کاری وجود ندارد از پس آن برنیآید. ازین رو اتحاد و یگانگی در صفوف آنها از درجه اهمیت والائی برخوردارست و فعالین جنبش ملی نباید اجازه دهند که ذرهای خلل در صفوف ملت ایجاد شود. هرآن کس ویا تشکیلاتی که برروی آینده ملت آذربایجان دست به سیاستبازی بزند، بقمار سیاسی بپردازد یا به تضادهای نابجا درمیان صفوف آن دامن بزند و مثلاَِ دعوای راست و چپ در میان آن بیندازد، امر یکپاچگی در میان ملت را مختل میسازد و چیزی جز ریزش نیرو در جنبش ملی را ببار نمیآورد. ازین رو تصور جنبش ملی بمثابه بخشی از مبارزه برای احقاق دمکراسی در ایران در رسیدن به اهدافی که پیش روی دارد حائز بیشترین اهمیت است.
اما تصوری که پس از استقلال جمهوری آذربایجان از مسئله ملی بوجود آمد جنبش ملی را مستقل ارزیابی میکند و دستیابی به استقلال را بیهیچ مبارزهای امکانپذیر میداند، ازینرو نیازی به طرح تاکتیکهای مبارزاتی نمیبیند که این یادآور همان شعار معروف "استقلال، هم استراتژی هم تاکتیک" است. چنین برخوردی به مسئله ملی آنرا تا حد انتخاب میان استقلال یا فدرالیسم تقلیل میدهد. ازین نظر فدرالیستها نیز دستکمی از استقلالطلبها ندارند و با آویختن به دگم فدرالیسم، تجربه ناموفق انقلاب مشروطه را بدست فراموشی میسپارند.
طبیعی است که چنین تصوری از مسئله ملی ابتدا در میان روشنفکران چپ خارج از کشور پاگرفت که از آرمانهای سابق خود سرخورده بودند و جمهوری آذربایجان را ایدهآل و ماُمنی برای خواستههای هویتطلبانه تازه خود میدیدند. ولی بسبب نبود یک بحث علمی پیرامون پروسه تشکیل دولت ملی در ایران، این تصور بعدها در داخل نیز اشاعه یافت و اقبال عمومی پیدا کرد. این روشنفکران بریده از چپ که تحلیل قومی را جایگزین تحلیل طبقاتی مارکس کردهاند دولت جمهوری اسلامی را حاکمیت ملت فارس قلمداد میکنند و برخی از آنها تا جائی پیش میروند که آذربایجان را مستعمره فارسستان (ایران سابق) مینامند!٦ زمینه تحلیل این آقایان بحثی صوری پیرامون سیاستهای سرکوب قومی در ایران است وبا این فرض درست، یعنی سرکوب ملتها در ایران، بدنبال ملت سرکوبگر میگردند و در نتیجه دولت جمهوری اسلامی را دولت فارسها مینامند و شوونیزم فارس را حاکمیت فارسها قلمداد میکنند. ولی در اصل سعیشان براین است که خود را آزادگر ملت آذربایجان جابزنند و ازین کلاه، نمدی برای خود دست و پا کنند.
چنین بحث کوتهبینانهای با چشم پوشی از همه وقایع تاریخی صورت میگیرد که پروسه تشکیل دولت ملی درایران بر بستر آن انجام یافته ست و بدون بررسی این شرایط تاریخی و صرفاَ باستناد به مقایسههای صوری با کشورهای مستعمره و استعمارشده، نتیجهگیریهای مضحک این آقایان اجتناب ناپذیر خواهد بود. و صد البته که طرح گفتمان استقلال طلبی بر زمینه چنین نتیجهگیریهای مضحکی آنرا ازهر پیشزمینه عملی و واقعی تهی میسازد و تا حد شعارهای پائین میآورد که میتوانند مورد سوءاستفاده سیاسی هرکسی از جمله حاکمیت جمهوری اسلامی قرار گیرند. طرح برنامه سیاسی نیز برچنین زمینهای امکانپذیر نیست چراکه تعیین تاکتیکهای سیاسی بدون شناخت واقعیتهای تاریخی میسر نخواهد بود. ازینرو انتظار رفتار سیاسی اصولی از چنین افرادی انتظاری بیهوده است و اینست که روزی این آقایان را فدرالیستهای دوآتشه میبینیم و روز دیگر امضاء آنان را بر بیانیه استقلالطلبی مشاهده میکنیم.٧
چنین بینش غیرسیاسی در بهترین شکل خود جنبش ملی آذربایجان را به فعالیتهای فرهنگی تقلیل میدهد، بگذریم از عواقب سیاسی ناشی از آن که به نفرت میان ملت فارس و سایر ملتهای ساکن ایران دامن میزند که شعارهائی چون "فارس بیشرف" و "فارسی، زبان سگ است" نمونههای کوچک آنند. ولی نتیجه موحش آن دور کردن جنبش ملی از تحولات جاری در جامعه و ایزوله کردن آن تا حد نابودی است. چراکه پشت کردن به ایران، ملت آذربایجان را از متفقین سیاسی خود جدا میسازد و آنرا در برابرسیاست های شانتاژ جمهوری فاشیست اسلامی که درنده خوترین رژیم معاصر در جهان بشمار میرود تنها و بی سلاح رها میکند و بهترین زمینه را برای هرگونه شانتاژ از سوی جمهوری اسلامی فراهم میآورد، که جریان بازیهای تیم تراکتور از نمونه های بارز آنست.
این فراموشی و صرفنظر کردن از گذشته تاریخی که جنبش ملی آذربایجان را ببهانه مستقل بودن از تحولات جاری سیاسی درایران جدا میکند، از گفتمان استقلال طلبی شیر بی یال و دم و اشکمی میسازد که میتواند گربه دست آموزهرکسی بشود بی آنکه تهدیدی بدنبال داشته باشد. چنین است که جمهوری اسلامی بیمهابا به تحرکات استقلال طلبانه پروبال میدهد تا جنبش ملی را در مقابل جریان دمکراسی خواهی قراردهد و مانع از بهم پیوستن ایندو گردد. درین راه حتی بالا رفتن پرچم جمهوری آذربایجان و ترکیه را در میادین فوتبال تحمل میکند و ترجیح میدهد که پرچم سرخ بر فراز سر جوانان آذربایجانی به جولان درآید مبادا که پرچم سبز منادی آزادی و ترقی در دستان آنان باشد. و چه هوشیارانه از سیاست شوونیزم فارس استفاده میکند تا جنبش ملی را در جهتی که خود میخواهد هدایت کند وچنین است که ملت آذربایجان را بمبارزه با ملت فارس ترغیب میکند تا آن را باصطلاح بدنبال نخود سیاه بفرستد و خود را از زیر ضرب بدر آورد. درین راه از عدم اجرای اصول ١٥و ١٩ قانون اساسی خود ابائی ندارد و آنرا مستمسکی قرار میدهد تا دو ملت فارس و ترک را بجان هم بیندازد. هراز چندگاهی هم فیلش هوای گذشته آریائی میکند و خود را وارث کورش و داریوش میخواند تا حاکمیت را هر چه بیشتر از آن فارسها جلوه دهد.
تا جائیکه به این سیاستبازی و اداره کردن جریانات سیاسی مربوط میشود جمهوری اسلامی نشان داده ست که سلطنت طلب و استقلال طلب برای او فرقی ندارد، اولی مهرهای سوخته و زمان مصرفش گذشته ست که تنها بدرد بدنام کردن جنبش سبز میخورد تا بدان وابستهاش جلوه دهد. استقلال طلبی هم که از بستر مبارزات بدورافتاده باشد چیزی جز ملعبه دست وی نخواهد بود.
کافیست که به جریان شانتاژی که جمهوری اسلامی در میادین فوتبال پیش میبرد دقت کنیم تا به عمق سیاستی که جهت اداره کردن جنبش ملی بکار میبرد پی ببریم. درین راه بالا نگهداشتن تب هیستریک ضد فارس از اهمیت ویژهای برخوردارست. ماَموری را میگمارند تا کبوتری را که هواداران تیم تراکتور بعلامت صلح و آزادی به هوا فرستادهاند بگیرد و در برابر چشمان مبهوت هواداران تیم مقابل، سرش را از تن جدا کند و جلوی هواداران تراکتور بیاندازد تا بهترین سوژه را برای تبلیغات ناسیونالیستهای آذربایجانی فراهم آورد. کار این شانتاژ تا جائی بالا میگیرد که به جنگ لفظی میان طرفداران تیم تراکتور وسایر تیم های فارسی زبان میانجامد و در نهایت بصورت برخورد میان ترکها و فارسها درمیآید و این نتیجه ایدهآلی بود که حاکمیت جمهوری اسلامی بدان دست یافت و ازینراه گل سومی را وارد دروازه آذربایجانیها نمود .٨
شعارها که تندتر و تندتر میشد معرکه گردانی عوامل حکومتی بیشتر بالا میگرفت تا جائی که اهانتهای آشکارنسبت به ملت ترک آذربایجان با شعارهای میهنی همراه گردید تا عوامل انتظامی را به دخالت و حمایت از تحریکاتی ترغیب نماید که دیگر از حیطه ادب و نزاکت خارج شده بودند: " ای لشگر صاحب زمان، آماده باش آماده باش – بهر نبرد بی امان آماده باش آماده باش". دست آخر این حاکمیت جمهوری اسلامی بود که حرف آخر را زد و با ممنوع کردن حضور طرفداران تیم تراکتورسازی در میدان اراده خود را تحمل کرد و نشان داد که هرگاه که بخواهد و بهر شکل که بخواهد قال قضیه را میخواباند و احدی را توانائی مخالفت با آن نیست.
و اینک فعالین جنبش ملی آذربایجان با بیلان سنگینی از شکست و تحقیر روی درروی و درماندهاند. از سوئی با بدترین توهین و تحقیرها از سوی "فارسها" روبرو شده اند که جریان کاریکاتور در پنچ سال پیش در مقابل آن هیچ شمرده میشود. و از سوی دیگر با بی تفاوتی ملت خودشان روبرو هستند که هیچگونه عکس العملی در برابر این توهین و تحقیرها از خود نشان نمیدهد.٩ و این نتیجه همان سیاستهائی بود که مردم آذربایجان را از مسیرمبارزه برای دمکراسی و آزادی برکنار نگهداشت و زمانی هم که جوانان شجاع تهرانی با دست خالی در برابر عوامل رنگارنگ سرکوب رژیم قد علم کردند فعالین جنبش ملی در آذربایجان دعوت رژیم را لبیک گفتند و در میادین ورزشی به رقص و پایکوبی پرداختند و به ملت خود یاد دادند که چگونه در برابر رنج و شکنجه جوانان تهرانی ساکت بماند. آیا مردمی که در برابر قتل ندا آقا سلطان ساکت میماند، واکنشی جزارعاب و ترس در برابر تجاوز و قتل الناز بابازاده میتواند از خود نشان دهد؟ و ملتی که اینچنین به بیتفاوتی عادت کرد و مرعوب شد آیا تن بهرگونه ذلت و خاری نخواهد داد که دشنام شنیدن از عوامل رژیم کمترین آنهاست؟ آیا دشنام گوئی به دشمن خیالی یعتی ملت فارس میتواند چاره ساز ملت آذربایجان باشد که در میدان کارزار با دشمنی جبار و هوشیار چون حکومت فاشیست اسلامی اینچنین تنها مانده ست؟ نه، دوستی خاله خرسه ناسیونالیست های کور جنبش ملی آذربایجان امتحان خود را پس داده ست و دیگر از هیچگونه اعتباری برخوردار نیست و نباید باشد.
با همکاری این حضرات بود که حکومت اسلامی با هایجک کردن گفتمان استقلالطلبی، سکان جنبش ملی آذربایجان را بدست گرفته و از آن در راه پیروزی برقیام مردم ایران ببهترین شکل استفاده کرد. این میان آنهائیکه با ساده لوحی و یا عوام فریبی سخن از ورود ملت آذربایجان به میدان مبارزه در دقیقه ٨٩ میگویند١٠ ازین حقیقت غافلند که همهی این تشبثات و ترفندهائی که از سوی باند احمدی نژاد صورت میگیرد این هدف را دنبال میکند که اساساَ چنین دقیقه هشتاد نُهمی هرگز پیش نیاید و تاکنون نیز در سایه نا آگاهی سیاسی رهبران ناسیونالیست آذربایجان بخوبی به این هدف خود دست یافته است.
سالها پیش زمانیکه احمدی نژاد در سفرش به باکو دست خود را بعلامت بوزقورد بالا برد همه بریشش خندیدیم غافل از آنکه مسئله جدی تر از آن بود که می پنداشتیم.
www.hamraahaan.com
پانویسها :
١. Hijack
٢. موارد دیگری ازین کج فهمی را میتوان بشرح زیر برشمرد:
- دعوای چپ و راست را در جنبش ملی آذربایجان جنوبی براه انداخت.
- برخود میان حکومت جمهوری آذربایجان و مخالفین آنرا بداخل صفوف جنبش ملی آذربایجان جنوبی کشانید.
www.hamraahaan.co.uk
٣. من "دولت ملی" را معادل گویاتری برای Nation State یافتهام از آنچه که در زبان فارسی به دولت- ملت مرسوم شده است چراکه نشاندهنده عنصر سیاسی یعنی حاکمیت ملی است و ملت عبارت از قومی است که خواستار اعمال حاکمیت خود بر سرزمین خویش است. نگاه کنید به نوشته من موسوم به "مسئله ملی" در لینک زیر:
www.hamraahaan.co.uk
٤. این نظر برخلاف تاریخ جعلی است که در طول زمامداری جبهه خلق در آذربایجان ساخته شده ست و هنوز از سوی عناصر فراری از جمهوری آذربایجان تبلیغ میشود و درمیان ناسیونالیستها در جنوب نیز مقبولیت خاصی یافته است، هرچند نظر رسمی دولت آذربایجان برخلاف آنست. رجوع کنید به نوشته من درین مورد موسوم به "افسانه تاُسیس جمهوری دمکراتیک آذربایجان".
٥. مصاحبه شهناز غلامی را با تلویزیون برابری ببینید و نوشته مرا درین باره با عنوان "" نقطه عطفی در جنبش ملی آذربایجان" در لینک زیر بخوانید:
www.azer-online.com
٦. بحث محمد آزادگر را در نوشتهاش موسوم به "در باره چهره استعمارگر و چهره استعمارشده" در لینک زیر ببینید:
www.achiq.org
٧. نوشته مرا در باره شرکت فدرال دمکرات ها در کنفرانس آمستردام در لینک زیر بخوانید:
solgunaz.com
٨. یک سال پیش در نوشتهای از توطئه حکومت اسلامی در بازی فوتبال باعنوان دو گلی یاد کرده بودم که وارد دروازه حریفان کرده بود. امروزشاهد گل سومی هستیم که چیزی بجز دعوای فارس و ترک نیست. لینک زیر را بخوانید:
www.azer-online.com
٩. دست اندر کاران تلویزیون گونآذ بسیار کوشیدند که تودههای مردم آذربایجان را به خیابانها بکشند. ولی وقتی ازین کار ماُیوس شدند خواستار تعدیل شعارهای ضد ملت فارس شدند، همان شعارهایی که خود زمانی تاِئید میکردند.
١٠. این گفته عباس لسانی در مراسم دفن چنگیز بخت آور است.
|