سـُرَنـگ را بشنو..
ویدا فرهودی
•
دروغ می بافند
سـُرنـَگ را بشنو
فغان صادق او
ز ژرفنای سکوت خسته و بی خواب کوچه می نوشد
و درد
که از استخوان شهر می جوشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۵ خرداد ۱٣٨۵ -
۲۶ می ۲۰۰۶
دروغ می بافد
و با تلاوت همواره ی تزویر
ترا رذیلانه
به دفن عقل
در اعماق وَهــم می خواند
وتزریق زَهـرین عصاره ی تحمیق
به شریان وجود
* * *
صدای سنج می آید
و طبل که توطئه ای تازه تازه می زایــَد،
صدای شیون و مویه...
صفیر رنج می آید...
عزا، عزای سپیده، ستاره و صبح است
و پشت هر دیوار
پس ِ کثافت ونکبت،
کـُزاز،سیه زخم، اِدز و جذام
خماری و نشئه و چـُرت
خماری و نشئه و چـُرت
خماری و نشئه و چـُرت...
* * *
سـُرنـَگ مرگ به ژرفای درد می کارد
کسی که
ز هر کجای حضورش
ازآن دَم ِ آغاز
شیار زخم ِ دشنه ی صدها فریب
روییده است
کجای دفتر هستی نوشته تقدیرش؟
چه بوده تقصیرش؟
قصاص چیست این تداوم مرگ؟
* * *
برادری است که روزی به خاطر خواهر...؟
نه ! شوهری است که وقتی به خواهش ِ همسر...؟
نه! من چه می دانم ؟
سواره ای است که در آن بهار آزادی
لگام رَخـش کشیده
و رستمانه دویده به پیـش بـاز ِ نوید...؟
* * *
دروغ می بافند
سـُرنـَگ را بشنو
فغان صادق او
ز ژرفنای سکوت خسته وبی خواب کوچه می نوشد
و درد
که از استخوان شهر می جوشد
و مرگ
که از عنفوان آن بی بهار آزادی
به کرکسانه مرامش
به کامکاری خود، ماهرانه می کوشد
سـُرنـَگ را بشنو...
سـُرنـَگ را بشنو...
ویدا فرهودی
بهار ۱٣٨۵
|