یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

چهار شعر از مهری کاشانی


مهری کاشانی


• باد که آمد
بید مجنون شد
شاخه های دیوانه اش را رام کردم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۷ مهر ۱٣٨۹ -  ۹ اکتبر ۲۰۱۰


 یک


باد که آمد
بید مجنون شد
شاخه های دیوانه اش را رام کردم
بعدِ توطیه ی طولانی ِ باران
                            درها را بسته ام
پناه برده ام به امنِ درون
به عمقی که بی آب غرق می کند
وبی باد مجنون!


دو


به هر که باورم کند می خندم

در می آورد اشکم را
                   آن که نه!


سه


چندین و چند تا بیرون مانده اند
این دو تای آخر را که آوردند
سرشان داد زدم جا نیست
باور نمی کنید بگردید
دور و برم پر از جنازه ی چال نشده ست

لاشخور ها
          باور نمی کنند
         سال هاست
                گورستان مغزم پر شده است.


چهار


چه خوش بود
در جمعِ پر آغوشِ گله غلت خوردن
دویدن
و بازیگوشی

بوی علف
وچشمه پای کوه
               نزدیک بود

تورا نمی دانم که می خواستی
پوستم را
    بفروشی
یا چه می دانم نفروشی
نمی شناسم تورا که ناگهان پیدات شد
جز در ترس و در تاریکی ندیده بودمت
با پوست و گوشتم بر دوش می رفتی
تو چوپان نبودی   قصاب!

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست