سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

از کربلا تا جمکران


هادی قدسی


• حسین، "پیروانت" در جمکران جائی، بارگاهی درست کرده اند میان تهی. همچون بت پرستان قرنها پیش به پرستش بت هائی به بزرگی یک عمارت مشغول شدند تا تو را فراموش کنند. اما مگر میشود حق را فراموش کرد؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۶ آذر ۱٣٨۹ -  ۱۷ دسامبر ۲۰۱۰


کربلا شاهد مصاف حکومت اسلامی با امام آزادی واستقلال بود. امامی که نشان داد هم آزاد بود و هم مستقل. اما حکومت اسلامی نه آزادی را باور داشت و نه مستقل را تحمل میکرد. برای آزاد و مستقل زیستن در بی توجهی هموطنانش، حسین راه مهاجرت در پیش گرفت اما استبداد این تصمیم را مانع شد و در کربلا او را جلوی چشم تاریک و باطل جوی میلیونها مسلمان شهید کرد. او نه به هدف درس دادن به انسان ها حماسه کربلا را بوجود آورد، که برای انسان ماندن و انسان مردن خویش چنین انتخاب کرد. او برحق زیست و برحق ماند و برحق مرد. او یک انسان شهید شد، نه از طمع بهشت و به مبارزه با استکبار و نه برای قدرت، که برای کرامت انسان که با کرامت به سرای باقی رفت و بهشت جای اهل کرامت است. زیرا تنها راه مبارزه با استبداد، حفظ کرامت خویش، آگاهی به حقوق خویش و محترم دانستن آنهاست. چه استبداد زائیده باطل است وقتی جای حق می نشیند. محال است در جامعه ای که درآن حقوق محترم باشند استبداد حاکم شود، و محال است در جامعه ای که باطل ارزش شود، استبداد حکم نراند.
حسین در کربلا امام آزادی گشت، همان گونه که پدرش در محراب، امام عدالت و استقلال شد. امام بودنی نیست، امام شدنی است. درست است که او درمبارزاتش با استبداد و خرافات و فساد، امام پیروانش شد، اما در کربلا، امام در تمامیت تاریخ شد. امام همه انسانهای با کرامت شد.
حسین، تو شاهد خدا شدی در آفرینش "اشرف مخلوقات" تا شیطان سیه روی تکبرش درهم پیچیده شود. اما با آن همه مسلمان نمای تهی از انسانیت، تنها بودی با هفتاد و دو تن از یاران مکرمت که همچون خودت تاب کوچکی و بی هویتی و عقده حقارت را نمی آوردند و با بزرگی و کرامت به زندگی در زبونی بهائی ندادند و شهید شدند. آن ناانسانهای پلید خالی از کرامت، بعد از شهادتت قرنهاست که برایت گریستند، بر فرق خود قمه و زنجیر زدند و بر سر و سینه خود کوبیدند.
اما چرا آن باطل گرایان وجودت را نمی توانستند تحمل کنند؟ تا در شهادتت و در دوری تو، به عذایت نشینند وخودزنی کنند وبگریند و بگریانند؟ مگر آزار و اذیتشان می کردی؟ مگر حقی از حقوقشان را پایمال می کردی؟ اما نه، حسین، تاریخ گواهی میدهد آن بارگاه یزید بود که کرامت برای انسانها قائل نبود و او بود که روزگاران را بر مردمش سیاه می کرد. تو که داشتی ترک وطن میکردی چرا بازهم از وجودت در دیار دور هراسان بودند؟ چرا نامردمانت مزارت را بر وجودت گرامی تر می داشتند؟ برای این نبود که تو با حق روشن هستی و آنها به باطل هزارچهره تاریکشان خو گرفته اند؟ در این حال چگونه می توانند کرامت، استقلال، آزادی و عدالت که حق روشن و ثابت هستند را در کنار باورهای خودساخته و باطل خویش که هر لحظه میتوانند به هررنگی جلوه گری کنند را در یکجا جمع کنند؟
حسین، از آن روز با شکوه که صدای انسانیت عرش رابه لرزه درآورد وجمال زیبای آفرینش را جلوه گر نمود و "فتبارک الله احسن الخالقین" را عینیت بخشید قرنها می گذرد. "پیروانت" بارگاهت را زرین کردند، تا به باطل آن ترا تا خدائی پرستش کنند. اما اگر باز بر آن ها ظاهر شوی، همان هفتادودوتن را یاور خود خواهی یافت و دیگر نابخردان بت پرست یا سکوت می کنند، یا در خیل یزیدیان ظاهر شده تا تو را دوباره به جرم خروج بر امیرالمومنین به شهادت رسانند. حسین، تازمانی که با حقی، این مغزهای منجمد، دوستت دارند و از تو گریزانند.
حسین، "پیروانت" بر منبرها می روند و با تمام گستاخی و بی رحمی ولامروتی، تو را مظلوم می خوانند، مظلومی که خدایت وعده آتش جهنم به او داده است. با تو کاری میکنند که یزید نکرد. تو را می خواهند در چشمان بی فکران خوار کنند تا خواری و زبونی برایشان ارزش شود و از کرامت واعتماد به نفس خویش غافل گردند، تا آنها بتوانند چندی بیشتر بر وجود بی ارزششان حکم برانند. که خدا وعده جهنمی همیشگی به هر دو دسته داده است.
حسین، ازآن روز نحس که انسانهای تهی از خود و ناآگاه بر کرامت خویش با سکوت خود به مصاف حق رفتند و در دشت کربلا سر از گردنش جدا کردند تا به تمامیت تاریخ بگویند پیرو صادق باطل اند و گریزان از حق، قرن ها می گذرد. اما امامت تو که در صحرای کربلا شهادت به حق داد و آن را در تمامیت تاریخ بشریت به ثبت رساند، هنوز "پیروانت" را باوجود غرق بودن در بت پرستی، آزار میدهد. هنوز صدای حق ازلابلای زرهای بهم چسبیده حرمت عبور کرده، آسایش در مادی گری را از ظالم و مظلوم میگیرد. هنوز بر سر آنها فریاد می زنی و آنها را به کرامتشان فرامی خوانی. اما آنها از تو گریزانند، از حق گریزانند. آنها آرامش خویش را در باطل تمام، یعنی در بت پرستی جستجو می کنند که هرگز به آن نخواهند رسید زیرا آرامش در فطرت انسان، یعنی در حق نهفته است.
حسین، "پیروانت" در جمکران جائی، بارگاهی درست کرده اند میان تهی. همچون بت پرستان قرنها پیش به پرستش بت هائی به بزرگی یک عمارت مشغول شدند تا تو را فراموش کنند. اما مگر میشود حق را فراموش کرد؟ حق، هستی خودشان است، اما از حقوق خویش گریزانند. دنایت را تا به آنجا هم آغوش خویش کرده اند که برای اندک مال و منالی بیشتر سر بر آستانه آن عمارت تهی، بر خاک می مالند که گوئی از ازل انسانیتی وجود نداشته است. آنچه تمنا میکنند با سخیفی شگفت آوری بر تکه کاغذی مینویسند و به ته چاهی سیاه می اندازند تا بلکه گرد خاکی آن تکه کاغذ را خوانده و دعایشان را مستجاب کند و "خدا شرم ندارد از اینکه شما را به حشره ای، حتی پست تر از آن، مثال بزند". زیرا که ارزش کاغذ و خاک و سنگ و عمارت و لباس و مقام و...را خود، بیش از انسانیت خود می دانید وخود را لایق غضب خدا کرده اید. حسین، می دانی چرا این عمارت را ساخته اند؟ زیرا مزارت در دل خاکش حقی نهفته دارد اما این عمارت، باطل تمام است. این درماندگان خلقت، که باطل ساخته عقل گرفتار خویش را حق می انگارند، از حق گریزانند زیرا حق یکی بیش نیست، روشن و روان است و به آنها اجازه تجاوز و تعدی حتی به حقوق خویش را نمی دهد. به آنها اجازه مظلوم واقع شدن هم نمی دهد. اما با باطل که مخلوق عقل بیمار است، هر کار می توان کرد. ظلم، تجاوز، تعدی، دروغ، دزدی، قتل، غارت و شکنجه و...وهرکاری که با "حق" نمی توان کرد، با باطل می کنند.
حسین، می گویند از آن چاه امامی غایب بیرون می آید، پس هرچه باشکوهتر باید آن را آراست. مگرنه اینکه اگر آن امام ظاهر شود، چیزی جز حق نیست؟ حق تمام و روشن؟ اما شما تاریک نشینان مشرک را چه کار با روشنائی است؟ شما که از روشنائی گریزانید. شما را چه که به انتظار"حق" نشسته اید؟ شما را اگر باحق کاری بود، باطل نمی ساختید تا با آن حق را پنهان کنید. اگر آن امام ظهور کند، برای درهم کوبیدن باطل ظهور می کند. آنگاه همانند حسین بر او می شورید، سر از تنش جدا می کنید بارگاهی بر او می سازید تا قرنها برسروسینه خود بکوبید وبه ساختن باطل و شرکتان ادامه دهید.
شرک و بت پرستی، خاص زمان جاهلیت نیست که دورانش به سرآمده باشد. تا عقل انسان آزاد نباشد، باطل هست، و تا باطل هست، ظلم هست، بی عدالتی هست، تجاوز هست و...پیشرفت علم عقل را آزاد نمی کند، همچنان که تا به حال نکرده است. علم مقوله دیگری است. اگر به حق باور دارید، به انتظار ننشینید، به حقوق خویش و دیگران، یعنی به "حق" باور بیاورید و خویشتن را از باطل ذهن خود برهانید. عقل خودرا آزاد کنید. باطل را عقلی میسازد که گرفتار زور شده است. ساختن باطلی که حق را بپوشاند، محتاج "عقل" است. باطل، بدون "عقل" ساختنی نیست. خیال نشود آنچه عقل می سازد حق است. حق ساختنی نیست، حق وجوددارد، حق هستی است. کارعقل آگاهی پیدا کردن از حق و عمل به آن است.

bayaneroshan.blogfa.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست