نئولیبرالیسم و مقوله ی آزادی
احمد سیف
•
می خواهم بر این نکته تاکید کرده باشم که آزادی، اگر قرار است معنی دار بوده و برای بهبود زندگی انسان موثر افتد، حتما یک بعد اقتصادی و مالی هم دارد. یعنی در جامعه ای که اکثریت مردم اش قادر به سیرکردن شکم خویش نباشند، ادعای وجود آزادی اگر استعاره ای ناهنچار از کوشش برای فریب دیگران نباشد بطور حتم، نمود خود فریبی ترحم برانگیزی است. ناگفته روشن است هر آن کسی که با انکار این واقعیت ها، چنین ادعائی داشته باشد یا جاهل و نادان است و یا فریب کار و کلاش و البته که هر دو ی این جماعت، بدترین دشمنان انسان و جامعه انسانی اند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۹ دی ۱٣٨۹ -
۱۹ ژانويه ۲۰۱۱
نئولیبرالیسم و مقوله آزادی (۲)
تا به همین اواخر، عمده مباحثی که در دفاع از استراتژی تعدیل ساختاری ارایه می شد، ماهیتی عمدتا اقتصادی داشت. ادعا بر این بود که با در پیش گرفتن این استراتژی دوپایه، کشورهای پیرامونی می توانند مشکلات و مصائب اقتصادی خود را رفع کنند. خصوصی سازی قرار بود ضمن بیشتر کردن کارآئی، مالیه عمومی را بهبود بخشد. آزاد سازی و کنترل زدائی نیز می بایست با رفع اعتشاش در عملکرد بازار آزاد و شفاف کردن قیمت ها، تخصیص بهینه ی منابع محدود را امکان پذیر سازد. در نوشتارهای دیگر (۲)، نشان دادیم که این ادعاها در وجه عمده از محدوده ی کتاب های درسی فراتر نمی روند و به عکس، در کشورهائی که این سیاست را اجرا نموده اند، ما با مجموعه ای روبرو هستیم که نه مختصات نظام های قبلی را دارد و نه این که نشانی از آینده ای روشن در آن می توان دید. و اما امروز به ویژه در پیوند با ایران با مباحث تازه ای روبرو هستیم که در عین حال نشان دهنده بخشی از مشکلات مادر عرصه نظری است.
وضعی که ما در آن هستیم را، شاید بتوان به صورت زیر خلاصه کرد.
- از سوئی، ساختار اقتصادی ما با وجود وسلطه شماری از واحدهای بزرگ دولتی و غیردولتی - ونه ضرورتا خصوصی- مشخص می شود که به صورت یک دولت سایه ای عمل می کنند و در وجوه عمده بابهره گیری از توان اقتصادی خویش، به صورت عمده ترین مانع اصلاحات در آمده، باج خواری یا رانت جوئی می کنند. به ادعای شماری از مدافعان این سیاست درایران، بدیهی است که برای درهم شکستن این نوع « انحصارات» و این نوع رانت خواری ها باید سیاست تعدیل ساختاری در پیش گرفت. این واحدهای دولتی باید به بخش خصوصی واگذار شودو تا سرحد امکان، نیز دامنه فعالیت های اقتصادی دولت محدود شود. یعنی، کسانی هستند در ایران که کم هم نیستند و از این راستا، مدافع تعدیل ساختاری هستند.
از سوی دیگر، بگذارید بدون مقدمه بگویم که اگر برنامه ی تعدیل ساختاری به روایت صندوق بین المللی پول را بخواهیم در ایران اجرا کنیم – در واقع همین برنامه با سرعت در ایران اجرا می شود- تردیدی نیست که برنده اصلی اجرای این برنامه ها، همین شرکت های غول پیکر و قدرت های پشت سر آن ها- یعنی همین باج طلبان و رانت خواران خواهند بود که کنترل خویش را بر اقتصاد ایران کامل کرده و احتمالا، نه دیگر به صورت یک دولت سایه ای، که خود دولت، عرض اندام خواهند کرد.
و اما ادعای مهم تر مدافعان این سیاست قتل عام اقتصادی در ایران، رسیدن به دموکراسی و آزادی است. هر وقت هم که فرصتی پیش بیاید، کل این روایت را به جهانی کردن وصل می کنند و بعد چرتکه به دست، برای ایران درصد "جهانی شدن” اندازه می گیرند و از «گلوبال شدن» اقتصاد ایران سخن می گویند. در حالیکه عبارت «اقتصاد گلوبال ایران» به معنای کامل کلمه، عبارتی بی معنی است. آن چه که جهانی کردن – یا به قول این دوستان گلوبالیزاسیون- نامیده می شود، یک روند و یک پروسه است، نه یک موقعیت ساکن و ایستا. یعنی می خواهم بگویم که کسی- حداقل تا آنجا که من در نشریات انگلیسی زبان می بینم- برای نمونه از «اقتصاد گلوبال امریکا» یا «اقتصاد گلوبال آلمان» سخن نمی گوید. البته از اقتصاد امریکا یا آلمان در فرایند جهانی کردن حرف و سخن زیاد است. باری، نئولیبرال های گرامی ما، در عین حال، هر وقت و هر جا هم که لازم باشد، آمارهای دست و پاگیر را نادیده می گیرند و سرانجام می رسند به جائی که به غیر از آن چه که در ایران دارد اتفاق می افتاد، راهی باقی نمی ماند. یعنی از سوئی، به تبعیت از این عبارت معروف خانم تاچر، there is no alternative [ TINA]، باور کرده اند که «بدیلی نیست». و بعد، به گونه ای استدلال می کنند که سرانجام نیز به همان نتیجه می رسند و راضی و خوشحال، ازاین که خودشان را به آن چه که خودشان باور داشتند، « متقاعد» کرده اند، از خوشحالی در پوست خود نمی گنجند! و آن وقت، با این قشریت و با این جبرگرائی پسامدرن، پی آمدهای این برنامه قتل عام اقتصادی در ایران، حتی اگر تحمل ناکردنی و به ذهنیت یک آدم عوام حتی، که ادعائی هم ندارد قابل قبول نباشد ولی، در این “گفتمانی” که به ایران به راستی“قاچاق” شده است، “منطقی” و پذیرفتنی می شود، یا این طور ادعا می شود! و هر کس هم که به غیر از این بگوید و به سرانجامی غیر از این چشم داشته باشد، خوب روشن است، از ”قافله پسامدرنیته” جا مانده است، «قدیمی» است و گفتمان امروز ایران را یا نمی فهمد ویا نمی خواهد بفمهد. البته «روشن است که علم اقتصاد را هم نمی شناسد!». عوام فریبی، در جوامع بشری پدیده شناخته شده ای است ولی تو گوئی که این دوستان، در خودفریبی با یک دیگر به رقابت پرداخته اند!
بگذارید همین جا بگویم که به گمان من، کار این دوستان به این می ماند که کسی به نوزادی شیرخوار چلوکباب گوشت گوساله بدهد، آن هم با این استدلال به ظاهر درست که گوشت گوساله بسیار مقوی است و بعلاوه، اگر خوب کباب شود، بسیار خوشمزه هم هست. خوب گیرم که این چنین، ولی خوراندن این چلوکباب به نوزاد شیرخوار، نوزاد را خواهد کشت. همین.
و اما در کمتر نوشته ای است که این دوستان نئولیبرال ما- که به هیبت های مختلفی در می آیند- تعریفی از آزادی به دست بدهند. به عبارت دیگر، روشن نیست که وقتی به ایران و ایرانی وعده آزادی می دهند، منظورشان چیست؟ به سخن دیگر، یعنی قرار است ایران به صورت چه جامعه ای در بیاید؟
بعید نیست که برداشت این جماعت از آزادی چیزی باشد مشخص و معلوم که از نظر تاریخی نیز حنثی است. یعنی در همه جا و همه ادوار، آزادی فقط می تواند به یک معنا و حتی به یک شکل باشد. ممکن است منظور این دوستان، برای نمونه، وجود انتخابات آزاد و مطبوعات آزاد باشد که اتفاقا خیلی هم خوب است ولی رابطه اش با این پوششی که در آن ارایه می شود برای من حداقل، روشن نیست. فرض کنید در تهران، سازمان آب تهران را به بخش خصوصی واگذار کنند، و به همین نحو، دیگر موسسات دولتی را، آیا این کار باعث می شود که مطبوعات ما آزاد بشوند و یا من ایرانی در بیان اندیشه های خود آزادی داشته باشم؟ یا انتخابات ما بدون «دخالت» صورت بگیرد؟ نمونه ملموس تری بدهم. مخابرات را به سپاه واگذار کرده اند. آیا کنترل و مداخله از آن چه که بود کمتر شده است!
با این وصف، اجازه بدهید فرض کنیم که با فروش اموال دولتی به بخش خصوصی و با کنترل زدائی از بازارها و لغو تعرفه ها و قانون کار، هم انتخابات ایران آزاد می شود و هم مطبوعات ما نه سانسور می شوند ونه توقیف.
آیا به خودی خود این واگذاری هابه این معناست که جامعه ایران، جامعه ی آزادی شده است؟
اجازه بدهید این نکته را اندکی بیشتر وارسی کنیم.
برای این منظور، ایران را در سال ۱٣۹۰ در نظربگیرید که این برنامه ها به میمنت و مبارکی اجرا شده اند. علاوه برآن، هم انتخابات ما آزاد است و هم مطبوعات ما.
(من هم مثل شما می دانم که این چنین نمی شود. ولی آرزو بر جوانان عیب نیست و در مثل هم مناقشه نیست!)
فرض کنید، آقای خوشدل، که مهم نیست از کجا، ولی ٣۰ سال پیش از دانشگاه فارغ التحصیل شد. به جای این که برود دنبال کار آزاد، حالا به هر دلیل، رفته و در دبیرستانی دبیر شده است. الان با این که ٣۰ سال سابقه کار دارد ولی حقوق ماهیانه اش برای پرداخت اجاره خانه اش هم کافی نیست. نه فقط مجبور است برای سیرکردن شکم خود وزن و سه فرزندش، تا می تواند تدریس خصوصی بکند بلکه هفته ای ۵ شب هم از ساعت ٨ شب تا یک بعداز نیمه شب با پیکان قراضه اش مسافر کشی می کند. برای هیچ کار دیگری وقت ندارد. دوست دارد کتاب بخواند یا از مطبوعات آزاد استفاده کند ولی وقت این کارها را ندارد. اگرچه اغلب خسته است ولی زندگی بخور و نمیری برای خود و خانواده اش فراهم کرده است. عمده ترین نگرانی اش این است که اگر مریض شود، زندگی اش چگونه خواهد گذشت؟ یا اگر خانم یا بچه هایش مریض شوند، هزینه سرسام آور بیمارستان را از کجا باید بپردازد؟ از همین حالا عزا گرفته است که در سال آینده اگر دختر بزرگش در کنگور دانشگاه قبول شود، شهریه را چگونه باید بپردازد! نه می تواند او را از این کار باز دارد و نه اگر باز ندارد، می تواند این شهریه را بپردازد. مانده است که سرانجام چه باید بکند؟
آیا در ایران سال ۱٣۹۰، آقای خوشدل آدم آزادی است؟
این آقای خوشدل برادر کوچکتری دارد، آقای خوش چهر که ۲۵ سال پیش از دانشگاه آزاد ورامین فارغ التحصیل شد و از همان ابتدا آدم اداره ای نبود. کارش را با خرید و فروش کوپن آغاز کرد و رفته رفته با برادر خانمش شریک شد و شرکتی بنا کرده اند که در حوزه واردات به ایران فعالیت می کند. با چند نفر در وزارت خانه.... به توافق رسیده اند و بر محصولات وارداتی خویش بسته به کشش، درصدی اضافه می کنند و این مازاد سه قسمت می شود. بخشی را کمپانی صادر کننده فرنگی به جیب می زند. و بخشی هم صرف راضی نگاه داشتن «همکاران» وزارت خانه... می شود و از آن چه که می ماند، آقای خوش چهر و برادر خانمش زندگی بسیار خوبی دارند. دو سال پیش، یک ساختمان دو طبقه را در نیاوران به قیمت ۴۰۰ میلیون تومان خرید که الان ارزش اش حداقل سه برابر شده است. گذشته از این در مناطق دیگر هم مقداری زمین خریده است. اگر چه گاه روزنامه می خواند ولی اهل کتاب خواندن نیست. همیشه با خنده می گوید، ما دکون دارا رو چه به کتاب خونی... سالی حداقل یک بار به مسافرت خارج می رود. خودش بیشتر دوست دارد که به اروپا سر بزند ولی خانمش تاکنون سه بار به زیارت مکه رفته است که دو دفعه اش، حج عمره بود. حتی اگر همین الان دست از کار بکشد، تا آخر عمر مشکل مالی نخواهد داشت. ولی هم چنان به کار ادامه می دهد.
آقای خوش چهر چی؟
و اما آقای خوشدل پسرعمه ای دارد، آقای خوشبخت که حتی دیپلم هم نگرفته است. چهارده ساله بود که با مرگ پدر مجبور شد سرپرستی مادر و سه خواهر و دو برادر را به گردن بگیرد و از همان موقع تا کنون، هفته ای ۷ روز کار کرده است. درباره سیاست و هنر و فرهنگ چیزی نمی داند. او دانش زیادی ندارد ولی راجع به مسایل زیادی پیش داوری دارد. بر این عقیده است که اگر انگلیسی ها توطئه نکرده بودند الان ایرانی ها آقای جهان بودند. اعتقادات مذهبی شدیدی دارد. از همان جوانی نه نمازش قطع شد و نه روزه اش. در ماه رمضان، به خصوص در شب قتل حضرت علی تا صبح نماز می خواند و در میان رکعت های نماز، به صدای بلند گریه می کند و آمرزش می طلبد. کتاب و روزنامه نمی خواند. نه سوادش را دارد و نه وقت اش را. دانش او از جهان و از سیاست، محدود به آن چه هائی است که امام جماعت مسجد محل هر جمعه در خطبه ها می گوید. در یکی از کوچه های خیابان ری زندگی می کند ولی در کارخانه ای در نزدیکی های کرج کارگر است. تا قبل از احداث متروی تهران مجبور بود هر صبح ساعت ۵ از منزل بیرون بیاید تا بتواند سر ساعت ٨ سر کارش باشد. هیچ شبی هم زودتر از ساعت ٨ یا ۹ به منزل نمی رسید. بعضی وقت ها که مجبور بود اضافه کاری بکند، وقتی به خیابان ری می رسد، نماز شب اش قضا شده بود. الان وضع اندکی بهتر شده است و رفت وآمد به کرج کمتر وقت می گیرد. مشکل اصلی اش این است که کارفرمایش وضع مالی رضایت بخشی ندارد. اگر چه تاکنون همیشه به آقای خوشبخت مزدش را پرداخت کرده ولی گاه پیش آمده که در پرداخت تاخیر داشته است. هروقت این طوری می شود، تمام زندگی اش به هم می ریزد. با این همه، آقای خوشبخت هم معمولا چیزی نمی گوید چون می ترسد که کارفرما عذرش را بخواهد و همین اندک رزقی که می رسد هم قطع شود. خانمش گاه و بی گاه مقداری کار خیاطی می کند ولی اغلب وقت اش در صف شرکت تعاونی می گذرد تا بتواند اجناس کوپنی بگیرد که به نسبت بازار آزاد بسیار ارزان تر است. بعضی وقت ها، سرهمان کوچه شرکت تعاونی می ایستد و بعضی از اقلام کوپنی را که به آنها نیاز مبرمی ندارد و یا می تواند در مصرف شان اندکی صرفه جوئی کند، به قیمت بیشتر به متقاضیانی که کوپن به اندازه کافی ندارند یا دیگران، می فروشد ولی درآمدش مبلغ قابل توجهی نیست ولی از هیچی بهتر است. پسرش تا کلاس ششم بیشتر به مدرسه نرفت الان هم سه سال است که درلبنیاتی سر گذر پادو شده است. اگرچه خودش هم درس خوان نبود ولی علت اصلی ترک تحصیل این بود که با خصوصی کردن مدارس، آقای خوشبخت قادر به پرداخت شهریه نبود.
آیا آقای خوشبخت آزاد است یا خیر؟
و اما برعکس این سه تن، خانم آقای خوشبخت برادری دارد، آقای خوشحال که اصلا مشکل کمبود وقت ندارد. اگر دلش بخواهد می تواند با آزادی تمام در باره تئوری داروین یا لاوازیه فکر کند و یا در باره مضار نظام سوسیالیستی یا هر نظام دیگر مقاله و کتاب بنویسد. او می تواند هر روز برود به هنرسرای بهمن یا موزه ایران باستان ولی متاسفانه آقای خوشحال هیچ یک از این کارها را نمی کند. آقای خوشحال الان سه سال است که بیکار است و هفته ای ۷ روز، روزی ۲۴ ساعت «آزاد» است و هیچ مسئولیتی ندارد. یکی از آشنایان دور کمک کرد و اسم و مشخصات او را به سازمان تامین اجتماعی داد و برای سال اول بیکاری، به عنوان کارگری که در شرکت او کار می کند- البته آقای خوشحال در آن موقع، بیکار بود- برایش بیمه بیکاری پرداخت. ودر پایان سال هم به سازمان تامین اجتماعی خبر داد که چون به آقای خوشحال دیگر نیازی ندارد او را اخراج کرده است و به این ترتیب، ماهی ۴۵ هزار تومان که در شرایط تهران در سال ۱٣۹۰ پول بسیار ناچیزی است، از سوی سازمان تامین اجتماعی به آقای خوشحال پرداخت می شود. اغلب با خانمش به خاطر مسایل مالی جروبحث می کنند. خانمش با این که دیسک کمر دارد ولی مجبور است که برای گذران زندگی در خانه های مردم کار کند. درآمد خانواده هم به میزانی نیست که او بتواند در فکر معالجه دیسک کمرش باشد. دو سال پیش یک ام آر آی کرد و هنوز دارد قسط اش را به یک نزول خوار می پردازد. به هر مصیبتی بود آقای خوشحال با مراجعه به «کمیته امداد امام» مقدار ناچیزی هم ماهیانه از آن کمیته دریافت می کند. ولی زندگی اش بسیار سخت می گذرد. بسیار پیش می آید که برای هفته ها نمی توانند گوشت یا مرغ بخورند و یا حتی وقتی بیمار می شوند به دکتر بروند. آقای خوشحال و خانمش و دو بچه در میدان هاشمی در یک اطاق زندگی می کنند دختر آقای خوشحال که ده ساله است اصلا به مدرسه نمی رود وپسرش که دو سال بزرگتر است، فقط سه کلاس درس خوانده است و به ناچار ترک تحصیل کرده است. الان هم همیشه سر کوچه وقت کشی می کند. مدتی در نانوائی سر گذر کار می کرد، ولی به علت کوچکی جثه بیرونش کردند. با این سن کم، اعصاب راحتی ندارد و خیلی زود عصبانی می شود.
البته در کنار این چهارتن، آقای خوش اقبال هم هست. که اگرچه درس زیادی نخوانده ولی این خوش اقبالی را داشته است که از «آقازاده ها» است. سن زیادی ندارد ولی در یکی از برجهای خبابان فرشته، آپارتمانی دارد که حدودا ۴۰۰ متر زیر بنا دارد. چند ماه پیشتر که برادر خانمش می خواست آپارتمان طبقه بالائی را که هم مدل آپارتمان خود اوست، برای خودش بخرد، مجبور شد بیش از دو میلیارد تومان بپردازد. پارسال با دختر یکی از دوستان نزدیک پدرش ازدواج کرد. دربازار تهران تجارت خانه ای دارد که علاوه بر توزیع آهن، در کارهای واردات هم خیلی فعالیت می کند. یک سال قبل یک قلم یک اتوموبیل ۷۰ میلیون تومانی خرید تا برای رفتن به مهمانی از آن استفاده کند. آن قدر مال واموال به هم زده است که حساب و کتاب اش را ندارد. در دو سه تا از بانک های دوبی هم حساب پس انداز دارد. و خودش گاه به طعنه می گوید، دنیا را چه دیدید، شاید روزی لازم آمد. اهل کتاب وروزنامه و مجله نیست. گاه ممکن است به برنامه تلویزیونی نگاه کند ولی به غیر از این کار دیگری نمی کند. امیدوار است در اولین فرصتی که بتواند، از یکی از حوزه های تهران وکیل شود.
در این میان، اگر همان پرسش قبلی را دو باره مطرح کنم، احتمالا جواب این خواهد بود که آقای خوشچهر و آقای خوش اقبال آزاداند ولی خوشدل و خوشبخت و خوشحال نه.
و اما اگر کسی بگوید، که خیر، همه این پنج تن آزادند چون می توانند به آزادی به هرکس که می خواهند رای بدهند، هر روزنامه ای را بخوانند و یا بر هر کتابی، نقد بنویسند، در آن صورت، حداقل برای من تردیدی باقی نمی ماند، که منظور چنین آدمی، به واقع، آزادی در مفهوم مجرد آن است که اگرچه فی نفسه چیز خیلی خوبی است ولی، برای بهبود زندگی انسان، آن هم در و ضعیتی که به اختصار توصیف کرده ام، مفید فایده ای نیست.
حالا همین پنج تن را درطول اجرای همین برنامه های « آدم آزاد کن» تعدیل ساختاری در نظر بگیرید. وقتی سازمان آب خصوصی می شود و به تجربه خصوصی کردن آب در همه کشورهائی که این کار را کرده اند، بهای آب بالا می رود، در آن صورت تاثیرش بر زندگی آدمها چگونه است؟
در این نمونه ای که من به دست داده ام، بدون تردید، بر زندگی کسانی چون آقای خوش اقبال و آقای خوش چهر تاثیر نخواهد داشت ولی آیا می توان همین را در خصوص تاثیرش بر زندگی آن سه تن دیگر هم گفت؟
یا وقتی یارانه نان یا نفت، یا... حذف می شود، یا قرار می شود آموزش و پرورش هم پولکی بشود، پی آمدهایش بر زندگی این ۵ تنی که به اختصار تصویر کرده ام چه خواهد شد؟ آیا پی آمد این تغییرات بر زندگی این ۵ تن و اعضای خانواده آنها به یک صورت خواهد بود؟ بدون تردید حذف یارانه ها بر زندگی کسانی چون خوش چهر و خوش اقبال تاثیری نخواهد داشت چون آنها در گذشته هم مشتری بازار آزاد بودند و نمی رفتند جلوی شرکت تعاونی سپه در پشت حسینیه ارشاد صف نمی کشیدند تا گوشت یا برنج را به قیمت دولتی بخرند. ولی جزاین است آیا که کسانی چون خوشدل باید ساعات بیشتری مسافر کشی کنند و آقای خوشبخت و خوشحال هم بطور حتم امکاناتی کمتر از گذشته خواهند داشت. وقتی مدارس پولکی نبود، مشکل فقط سیرکردن شکم بچه ها بود ولی حالا مصیبت شهریه هم اضافه شده است.
آیا مفید و موثر است که در ایران ۱٣۹۰، برای کسانی در شرایط خوشدل و خوشبخت و خوشحال، همایش فلسفی و یا اقتصادی و یا حتی فرهنگی برگزار کرد تا سطح دانش آنها بیشتر بشود و بتوانند گفتمان مدرن و پسامدرن را بهتر درک کنند؟ آقای خوشحال که حتی وقت هم دارد!
و اما آیا غیر از این است که حتی اگر این کار را هم بکنید، کسانی چون خوشدل و خوشبخت این آزادی راندارند تا از این «آزادی» ها بهره مندبشوند؟ یعنی می خواهم این نکته را گفته باشم که آزادی یا بهتر گفته باشم عدم آزادی آنها نتیجه وضعیتی است که در آن هستند. مسئله این نیست که چون از این «امکانات» استفاده نمی کنند، گرفتار پیش داوری هستند و یا این گفتمان « قاچاق شده» را درک نمی کنند. نکته این است که چون عضو طبقه کارگر یا بطور کلی تر زحمت کشان یک جامعه سرمایه سالاری هستند در این چنین موقعیتی قرار گرفته اند. به همین نحو، کسانی چون خوش چهر و خوش اقبال، هم به خاطر وضعیتی که در آن هستند، « آزادی» دارند که نگران سیرکردن شکم یا شهریه مدارس بچه های خود نباشند.
دوستان نئولیبرال ما فکر می کنند که با ندیدن و انکار واقعیت های نمونه وار یک جامعه سرمایه داری، می توان آن واقعیت ها را هم تغییر داد. البته چنین کاری، نشدنی است.
در برخورد به این وضعیت چه باید کرد؟ آیا می توان هم چنان در باره « آزادی» و « دموکراسی» و « مدرنیته» و هزار و یک چیز دیگر شعار داد ولی چشم را برروی این واقعیت های ماقبل مدرن این جوامع بست؟
سیاست پردازان به کنار، آیا روشنفکران که با طبق طبق ادعا در باره رهائی انسان ادعا دارند و قلم می زنند، نیز در این جا مسئولیتی به گردن ندارند؟
می خواهم بر این نکته تاکید کرده باشم که آزادی، اگر قرار است معنی دار بوده و برای بهبود زندگی انسان موثر افتد، حتما یک بعد اقتصادی و مالی هم دارد. یعنی در جامعه ای که اکثریت مردم اش قادر به سیرکردن شکم خویش نباشند، ادعای وجود آزادی اگر استعاره ای ناهنچار از کوشش برای فریب دیگران نباشد بطور حتم، نمود خود فریبی ترحم برانگیزی است. ناگفته روشن است هر آن کسی که با انکار این واقعیت ها، چنین ادعائی داشته باشد یا جاهل و نادان است و یا فریب کار و کلاش و البته که هر دو ی این جماعت، بدترین دشمنان انسان و جامعه انسانی اند.
در جامعه ای که با اصل «مقدس» استبداد مطلق پول می گردد، آزادی مجرد اگر چه می تواند مورد سوء استفاده کسانی قرار بگیرد که برندگان اصلی این بازی های اقتصادی هستند ولی برای بقیه، تنها می تواند حالت تریاکی را داشته باشد که اگرچه نئشه می کند ولی درمان درد نیست. آن چه که برای چنین جامعه ای، اگر به راستی می خواهد جامعه ای آزاد و دموکراتیک باشد، لازم است نه کوشش برای بیشتر کردن این نابرابری ها، بلکه دقیقا حرکت در جهت عکس آن است. به عبارت دیگر، این حرف اگرچه ممکن است اندکی«قدیمی» شده باشد، ولی انتخاب، کماکان به انتخابی بین بربریت و سوسیالیسم محدود می ماند.
و این جاست که نئولیبرال ها اگرچه بر همان طبل قدیمی خویش می کویند ولی ادعای گفتمان تازه می کنند. نمی دانم خنده داراست یا گریه آور که از زیادی تکرار، خودشان هم باور کرده اند که درست هم می گویند. «گفتمان» تازه ای که در مرکزش رهائی انسان ازاین محدودیت ها نباشد، با همه « تازگی»، ادامه همان جامعه عهد دقیانوسی ما ولی در پوششی تازه و جدید است که نه به آینده، بلکه به گذشته ما می نگرد.
۱. همین جا بگویم که من برای این که روحیه خودم و خوانندگان احتمالی این یادداشت خیلی خراب نشود، کوشیدم از ایران در سال ۱٣۹۰ تصویر به واقع غیر واقع بینانه ای به دست بدهم. برای این که به خواننده دروغ نگفته باشم، باید اضافه کنم آن چه که به واقع فکر می کنم اتفاق خواهد افتاد، از آن چه در این یادداشت تصویر کرده ام بسیار بسیار بدتر ونامطلوب تر است. فقط به اشاره می گویم، نه به صادرات کارگر و فاحشه از ایران اشاره کرده ام ونه از افزایش فحشاء و خانه گریزی و خیابان نشینی در خودایران حرف زده ام. ( در باره همه این مسایل هم به قدر کافی در روزنامه های تهران مطلب و خبر هست) از سوی دیگر، نه به پی آمدهای سیاست مخرب دروازه های باز که برایران تحمیل شده است پرداخته ام. بی گفتگو باید روشن باشد که پی آمد باز کردن دروازه ها وقتی که اقتصاد توان رقابتی ناچیزی دارد چیزی به غیر از انهدام اساس اقتصاد ملی نیست. بگذار نئولیبرالها و کسانی که خواهان پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی هستند، این را به فال نیک بگیرند ولی من به تبع مرادم نیما یوشیج، هم چنان بر این گمانم که « آنکه غربال به دست دارد از عقب می آید». متاسفانه، همه این موارد منفی، روند صعودی دارند و شاهدی نیست که غیر از این را نشان بدهد.
۲. بنگرید به “جهانی کردن فقر و فلاکت: برنامه تعدیل ساختاری در عمل” مجموعه مقاله نشر آگه، تهران ۱٣٨۰ و هم چنین “ استعمار پسامدرن” مجموعه مقاله، نشر دیگر تهران ۱٣٨۲.
|