ای بسا آرزو که خاک شده!
یادداشتی پیرامون «طرح آلترناتیو سازی» در خارج از کشور
محمد امینی
•
راستی این است که پروژه سیاسی آلترناتیو سازی حکومتی در خارج از کشور، آش کهنه سی و سه ساله ای است که اینک باردیگر در تنور جنجال سیاسی گرم شده و با افزودن چاشنی گزینش نمایندگان دولت درتبعید از سوی ایرانیان خارج از کشور، به نام خوراکی تازه و گوارا به ایرانیانی که گرسنه آزادی اند ارمغان می شود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۹ فروردين ۱٣۹۰ -
۲۹ مارس ۲۰۱۱
دراین آشفته بازار سیاست و اندیشه در برونمرز، هر از چندگاه پیشنهاد و راهکاری برای اتحاد ایرانیان برونمرز یا «رهایی» ایران از چنبره جمهوری اسلامی پراکنده می شود. یکی از تازه ترین چنین راهکارهایی، «طرح آلترناتیوسازی» است که ویراست چهارم آن از سوی «شبکه سکولارهای سبز» در روزهای پایانی سال ۱۳۸٩ خورشیدی پراکنده شده و بنا است کنگره ای هم برای آغاز کار دولت در تبعید در همین ماه می آتی در کانادا برگزار شود. دراین راهکار، «شبکه سکولارهای سبز» که پیشتر در سودای پسندیده گردهم آوردن و سازماندهی ایرانیان هوادار دموکراسی سکولار در خارج از ایران بودند، اینک چشم انداز خویش را برای ساختن یک دولت در تبعید که نماینده همه «مردم مبارز، انحلال طلب و سکولار ایران» خواهد بود و پس از «انحلال» جمهوری اسلامی نیز اداره امور کشور را دست خواهد گرفت، ترسیم کرده اند!
«طرح آلترناتیوسازی» در نخستین نگاه، از آشفتگی اندیشه ای نویسندگان آن حکایت دارد. در بند یک این طرح درباره انگیزه خویش می نویسند: «این طرح می کوشد برای برون رفت از بن بست فقدان یک رهبری سیاسی گسترده در بین نیروهای خارج کشور راهکاری را ارائه کند»، که در خود، انگیزه و کوششی پسندیده است. هنوز به میانه برگ نخست «طرح» نرسیده ایم که برنامه ریزان دولت آتی ایران، پس از چشم و ابرو نشان دادن های آغازین، ناگهان پرده برانداخته، انگیزه اعلام شده در بند نخست را به کنار نهاده و به داوری درباره نیاز به ایجاد آلترناتیو برای «انحلال» جمهوری اسلامی پرداخته اند. از بند یازدهم، شمشیر قلم را از رو بسته و انگیزه نوشتن طرح را که ایجاد یک دولت در تبعید برای جایگزینی جمهوری اسلامی است، با خامه ای نه چندان فروتنانه، آشکار ساخته اند. هنگامی که بند پایانی (بند ۲٧) این فراخوان می رسیم، نویسندگانی که از کوشش «برای برون رفت از بن بست فقدان رهبری سیاسی» در خارج کشور آغاز کرده بودند، از آفرینش خویش چنان سرمست می شوند که فراموش می کنند در بند هشتم نوشته بودند که گزینش خویشتن به رهبری مبارزات مردم ایران به بهانه بسته شدن «همه راه های مبارزه سیاسی در داخل کشور» است و در این فراموشی مستانه، می افزایند که پس از «انحلال» جمهوری اسلامی هم که دیگر آن شرایط پیش گفته درمیان نیست، دولت برگزیده ایشان همچنان اداره کشور را در اختیار خواهد داشت و به رتق و فتق امور دیوانی و لشکری و بستن پیمان ها و دیگر کارهای مربوط «به روند جا به جایی قدرت» خواهد پرداخت. می نویسند که انتخابات مجلس موسسان، نوشتن قانون اساسی، رفراندوم و انتخابات مجلس شورای ملی نیز در کف با کفایت و زیر نگاه تیزبین ایشان خواهد بود و تنها پس از «تعیین دولت جدید» از سوی آن مجلس است که برگزیدگان ایرانیان خارج از کشور، قبای سروری خویش را خواهند آویخت و سرنوشت آینده کشور را به آن دولت واگذار خواهند کرد و تنها در آن هنگام است که «کلیه کسانی که دراین جریان سهمی داشته اند با دیگر آحاد ملت ایران متساوی الحقوق خواهند بود»! این راهم بیافزایم تا زبانم لال، یک سویه به قاضی نرفته باشم: این سروران برگزیده، به تنی چند ایرانیان داخل هم که از سرند دولت آلترناتیو رد شده و «در دوران ماقبل انحلال با فعالیت های آلترناتیو همدلی و همراهی و همکاری کرده اند»، پروانه شرکت در گرداندن «امور کشور» را خواهند داد!
**********
نگاهی ژرف تر به این «سند»، روشن می سازد که پیشنهاد کنندگان «طرح آلترناتیوسازی» نه از روی آشفته فکری، که با اندیشه و برنامه به کاری برخاسته اند. گرفتاری این پروژه سیاسی، تنها در کژاندیشی نویسندگانش نیست؛ در این است که هرآینه چنین راهکاری پابگیرد، زیانی جبران ناپذیر و ماندگار به جنبش سکولار دموکراسی نوپای ایران خواهد رساند و سوداگری سیاسی گروهی را به نام یکی از نیرومندترین جریان های سیاسی – اجتماعی امروز ایران رقم خواهد زد. این پروژه آلترناتیوسازی در خارج کشور، برسه پیش داوری نهاده شده و پی آمد آن، چهار نتیجه شگفت انگیز و یک چشم انداز شگفت انگیزتراست:
پیش داوری:
۱. به داوری نویسندگان، تا پیش از آزمون های یکسال و نیم گذشته که ما شاهد برجسته ترین نمایش های سیاسی ایران در سی سال گذشته بوده و هستیم، همه راه های مبارزه سیاسی در داخل کشور مسدود نبوده و تنها در این یکسال و نیم است که همه راه های مبارزه مسدود شده است! به گفته دیگر، در سال های دهه شست که اوج خونریزی در جمهوری اسلامی بود و کشتار زندانیان سیاسی را به دنبال داشت، در سال های قتل های زنجیره ای و در چهارسال نخست ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد، برخی از راه های مبارزه سیاسی برای هواداران دموکراسی و سکولاریسم در ایران گشوده بوده و اینک آن راه ها بسته شده است!
۲. آن جنبشی که جهانیان در این یکسال و نه ماه گذشته شاهد آن بوده اند و بسیاری را باور این است که سهمی بزرگ در آغاز جنبش دموکراسی خواهی در کشورهای عرب داشته؛ و نیز بازگشت گسترده مردم در بیست و پنج بهمن، همه و همه، گواهی است بر «مسدود شدن همه راه های مبارزه سیاسی در داخل کشور»!
٣. تنها در این یکسال و اندی است که جمهوری اسلامی شکیبایی خویش را از دست داده و دیگر «حکومت تحمل کوچکترین مخالفت با خود را ندارد»؛ پس پیشتر که «تحمل» داشته، نیازی به ایجاد آلترناتیو حکومتی در خارج نمی بوده است!
نتیجه گیری:
۱. «بدین سان شرایط آفریده شده از جانب حکومت (نه در ذهن نویسندگان)، موجب شده است که وظیفه اداره امور مبارزه به خارج از کشور منتقل شود»؛ آفتاب آمد دلیل آفتاب!
۲. این آلترناتیو حکومتی نه تنها رهبری مبارزه مردم ایران را از خارج از کشور در دست خواهد گرفت، که بر پایه مشروعیتی برخاسته از آرای گروهی از ایرانیان خارج از کشور، دولتی در خارج از ایران بنا خواهد کرد.
٣. این دولت «برگزیده»، به نمایندگی از سوی «مردم مبارز، انحلال طلب و سکولار ایران» و در مقام دولت در تبعید، به «گفتگو با کشورهای دیگر» خواهد پرداخت.
۴. «دولت سکولار دموکراتیک» ایران به «ایجاد امکانات برای بازگشت (؟) نیروهای مسلح به آغوش ملّت» خواهد پرداخت!
چشم انداز:
اگرچه خِرَد را داوری این است که پس از «انحلال» جمهوری اسلامی دیگر آن زمینه هایی که در نیاز به انتقال ستاد رهبری به خارج از کشور برشمرده بودند، از میان خواهد رفت؛ با این حال این دولت در تبعید را نیازی به درگیر کردن آن هایی که زندگی خودرا در مبارزه در داخل و گرفتاری های بیهوده در زندان، پیگرد، کتک خوردن در خیابان و شکنجه در زندان و حبس خانگی تلف کرده اند، نخواهد داشت و خود، بنا به مشروعیت آرایی که در خارج از ایران از گروهی ازمردم گرفته و خون دل هایی که در «گفتگو با کشورهای دیگر» خورده، با ورود به پایتخت و بی گمان در میان استقبال گسترده «مردم مبارز، انحلال طلب و سکولار ایران»، راساً زمام امور را در دست خواهد گرفت و البته از سر مهر و اندکی فروتنی، از کسانی هم که پیشتر روادید لازم را برای ورود به این دولت دریافت کرده اند، دعوت خواهد کرد که در اداره کشور با این دولت منتخب همکاری کنند: «پس از انحلال حکومت اسلامی نیز همین آلترناتیو همراه با دعوت از کسانی که از داخل کشور در دوران ماقبل انحلال با فعالیت های آلترناتیو همدلی و همراهی و همکاری کرده اند، امور کشور را تا انجام رفراندم»، نوشتن قانون اساسی، تشکیل مجلس موسسان و انتخابات مجلس شورای ملی و گزینش دولت اداره خواهد کرد. آن هایی هم که با این آلترناتیو «همدلی و همراهی و همکاری» نکرده اند، بهتر است اندیشه شرکت در اداره امور کشور را فراموش کنند.
پیش از آن که عیار تازه بودن این آلترناتیو را محک بزنم، پرسش های ساده ای را در برابر نویسندگان این طرح قرار می دهم:
۱. کدام دگرگونی بنیادین در رفتار جمهوری اسلامی روی داده و کدام «شرایط آفریده شده» که در سی سال پیش «وظیفه اداره امور مبارزه» می توانست درداخل ایران بماند و اینک باید «به خارج از کشور منتقل شود»؟ آیا تا پیش از ۲۲ بهمن ۱۳۸۸، گروه ها و شخصیت های مخالف ولایت فقیه آزادانه به سازماندهی مشغول بودند و اینک این آزادی ازآن ها ستانده شده؟ گویا پیشتر، سکولار دموکرات ها در انتشار روزنامه و ایجاد احزاب و انجمن ها آزاد بوده و اینک که آن «آزادی» ها از ایشان گرفته شده و امیدی هم به بازپس گرفتن آن «آزادی» ها نمی رود، چاره ای جزاین نیست که «وظیفه اداره امور مبارزه به خارج از کشور منتقل شود»!
۲. این دگرگونی بنیادین که شما را اینک به بنای یک دولت در تبعید فرا می خواند و سه سال پیش فرا نمی خواند، چیست؟ کدام دگرگونی در ساختار نیروهای اجتماعی ایران پدیدار شده که بنای یک دولت در تبعید را تا به امروز ناشدنی و یا غیرضروری می ساخته و اینک آن را شدنی و فوری کرده است؟
٣. مشروعیت دولت شما به چند درصد آرای ایرانیان خارج از کشور بستگی خواهد داشت؟ آیا با دریافت مثلا پنج هزار رای از گروهی از ایرانیان خارج از کشور که از شمار شهروندان واجد شرایط انتخابات در شندآباد شبستر، اسفراین، شهرک اکباتان و خاش هم کمتر است، این دولت منتخب، نماینده هفتاد ملیون «مردم مبارز، انحلال طلب و سکولار ایران» خواهد شد؟ یا مشروعیت این دولت هم مانند مشروعیت از پیش پذیرفته شده آقای چلبی در واشنگتن و «دولت موقت لیبی» در پاریس، تنها به پذیرش «کشورهای دیگر» بستگی خواهد داشت؟
۴. می نویسید که که یکی از کارهای دولت شما، «ایجاد امکانات برای بازگشت نیروهای مسلح به آغوش ملّت» خواهد بود. مگر این نیروها پیشتر در «آغوش ملّت» بوده اند که اینک می خواهید آن ها را به این آغوش بازگردانید؟ افزون براین، شما که در این سند و در نوشته های برجسته ترین شخصیت های «شبکه سکولارهای سبز»، آن گروه از رهبران سیاسی مانند آقایان موسوی و کرّوبی را یکی از «جناح های آفریننده و گرداننده حکومت اسلامی» می خوانید و کوشش های ایشان را بخشی از «اختلافات داخلی» حکومت ارزیابی می کنید، چگونه می توانید از «بازگشت» یا پیوستن سرداران سپاه پاسداران و امیران ارتش و دیگر نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی و بسیجی ها، به پشتیبانی از دولت خویش شادمان باشید؟ مگر نه این است که آن ها که بیشتر از رهبران اصلاح طلب جنبش سبز، «آفریننده و گرداننده» و نیروی پاسدار این نظام بوده و هنوز هم به این نظام وفادارند؟
**********
راستی این است که پروژه سیاسی آلترناتیو سازی حکومتی در خارج از کشور، آش کهنه سی و سه ساله ای است که اینک باردیگر در تنور جنجال سیاسی گرم شده و با افزودن چاشنی گزینش نمایندگان دولت درتبعید از سوی ایرانیان خارج از کشور، به نام خوراکی تازه و گوارا به ایرانیانی که گرسنه آزادی اند ارمغان می شود. شاید هم پرده چهارمی از یک نمایشنامه تکراری باشد که پرده نخست آن در همان ماه های پس از انقلاب از سوی هواداران بازگشت پادشاهی به نمایش درآمد و پرده دوم آن به کارگردانی مسعود رجوی. شورای ملی مقاومت از همان فردای ورود مسعود رجوی به پاریس اعلام کرد که راه های مبارزه در ایران مسدود شده، رژیم علیه رئیس جمهور منتخب کودتا کرده و اینک «وظیفه اداره امور مبارزه به خارج از کشور منتقل» شده است. سازمان مجاهدین خلق پس از جدا شدن از آقای بنی صدر که زیر بار رفتار و اندیشه های خودکامه و کیش گرایانه آن گروه نمی رفت، مرکز «مبارزه» را به عراق منتقل کردند و راستی این است که در این سی سال، نخست در زیر سایه دولت بعث و سپس به یاری نیوکان ها، «آلترناتیوحکومتی» خودرا تواناتر از دیگران نشان داده اند.
و سرانجام پرده سوم را ایدئولوگ های نیوکان و شیفتگان ایرانی ایشان به تماشاخانه سیاست ایران ارمغان کردند. ده سال پیش بود که همزمان با برنامه ریزی دولت بوش برای لشکرکشی به عراق، تنور پروژه آلترناتیو سازی برای ایرانیان باردیگر گرم شد. آقای مایکل لدین به یاری مشاوران امنیتی، کنفرانس «ایران ناشناخته» را از دسته های قومی وایلی که بیشترشان در راهروهای وزارت دفاع ایالات متحده سازمان یافته بودند، برگزار کرد. گروهی از نخبگان و نام آوران سیاست و فرهنگ ایران هم که بسیاری از ایشان در فهرست نامزدهای کنگره ملی نویسندگان «طرح آلترناتیو سازی» می باشند، در پاریس گردآمدند تا به یاری آقای تیمرمن، «همبستگی» ایرانیان خارج را برای ایجاد یک آلترناتیو حکومتی بنا کنند. حزب دموکرات کردستان نیز به یاری همان محافل، نمایدگان «خلق های دربند» ایران را در تماشاخانه ای بنام «کنگره ملل فدرال» گرد آورد تا در این بدیل سازی های حکومتی، از جایگاه تواناتری با دولت ایالات متحده و نیز نمایدگان «فارس ها» در تقسیم اینده ایران به سرزمین های قومی مذاکره کنند.
پس خودرا فریب ندهیم که گویا پروژه بدیل یا آلترناتیو حکومتی در خارج از کشور، پروژه ای تازه و برخاسته از نیازهای زمان است. سی سال است که همین سخنان تکرار می شود و شگفت این که در این بازی آلترناتیو سازی، گروهی حرفه ای سی سال است که در هر بزنگاهی «حاضر» می گویند.
من باورندارم که دوستان نویسنده «طرح آلترناتیو سازی» در سودای فریب مردم اند و یا انگیزه ای جز رهیافت یک راهکار برای برون رفت ایران از این بحران سیاسی و پایان دادن به بختک جمهوری اسلامی داشته باشند. با شناختی که از تنی چند از ایشان دارم، جزاین هم نمی توانم گمانه زنم که با انگیزه پاکی به این کوشش برخاسته اند. اما شوربختا که راهی نادرست برگزیده و در پیگیری راهی که برگزیده اند، به خود و به جنبش نیرومند دموکراسی خواهی ایران زیان می رسانند.
زیان می رسانند زیرا آگاهانه و با داوری های عقلی نادرست خویش، برجسته ترین گفتمان سیاسی و اجتماعی تاریخ ایران را که اینک در درون کشور در راستای گذر از یک دولت دینی به یک جمهوری حقوق بشری و بنای یک ساختار حقوقی سکولار در جریان است، با یک پروژه ساده لوحانه دولت سازی در تبعید که کامیابی آن در گرو پشتیبانی کشورهای غربی و برخی کشورهای خاورمیانه است، جایگزین می کنند. راستی این است که از هنگام آغاز اندیشه مدرنیته و جنبش مشروطه تا به امروز، ایرانیان با چنین رستاخیز سیاسی و فرهنگی گسترده و فراگیری که همه ارزش های چیره بر جامعه را به چالش کشیده باشد روبرو نبوده اند. من در نوشته ای پیش از انتخابات ریاست جمهوری این رستاخیز را «مشروطه دوم» خواندم و هم اینک نیز براین باورم که ما با رستاخیزی بزرگ تر و گسترده تر از انقلاب مشروطه روبروییم که همه ارزش های چیره و کهن جامعه ایران را در تندباد خویش دستخوش بازنگری و دگرگونی کرده است. همه ارزش ها و پیوندهای سیاسی و اندیشه ای گذشته در حال فروپاشی اند و ایرانیان و به ویژه جوانان، در پیوند با سپهر مجازی و واقعی گلوبال و دنیای فراصنعتی و با همه پیوندهای عاطفی و فرهنگی شان به میراث گرانبهای تاریخی این سرزمین، زایش ارزش های نو و چشم اندازی تازه را می طلبند. این رستاخیز نه تنها بخشی از نیروها و شخصیت هایی را که تا دوسال پیش در امنیت حقوقی و سیاسی جمهوری اسلامی می زیستند در بر گرفته، که به خلوت آقازاده ها و نزدیکان بیت رهبری و مراجع هم رسیده است.
فراموش نکنیم آزمون انقلاب مشروطه را که در پیآمد بن بست اقتصادی و سیاسی دولت قاجار، بسیاری شاهزادگان، میرزایان و روحانیان منورالفکرهم به اردوی روشنفکران و سوداگران مشروطه خواه و هوادار مدرنیته پیوستند و پیدایش دولت مدرن را شدنی ساختند. راستی این است که برای نخستین بار پس از آزمون مشروطه، اینک در برابر حکومت دینی، کانونی فراگیر در حال سازمان گیری و گسترش است که بی آنکه خویشتن را دولت سایه بخواند، دولت را در هر زمینه ای به چالش کشیده است. در مشروطه، این چالش، شکل گیری رویارویی «ملت» با «دولت» بود که با همه نا توانایی هایش، نخست به پیدایش مجلسی که نشانی از پیروزی ملت بر دولت بود انجامید و سرانجام دولت و ملت را درهم آمیخت. رهبری «ملت» و زمامداران دولت مشروطه نیز از درون همان چالش پدیدار شد.
امروز، ما شاهد رستاخیزی هستیم که از آرمان های مشروطه فراتر رفته و سودای گذر از حکومت دینی و گسست از ارزش ها برخاسته از جنبش مذهبی دهه پنجاه دارد. شکوه این جنبش در این است که بخش های گسترده ای از جوانان ایران را که ساختن آینده برگرده آن ها است، با خود همراه کرده و هر روز دامنه آن فراخ تر و خواست های آن ژرف تر می شود و گروه های تازه ای از شهروندان ایران را به این کانون چالش «مردم» در برابر حکومت «ولایت فقیه» فرا می خواند.
برای من شگفت آور است که کسانی به جای ستایش و پشتیبانی از آن چه در ایران می گذرد و درک درست از فرایندی که در واکنش به رفتار خونریزانه جمهوری اسلامی، راهکارها و ساختارهای رهبری آینده ایران را بنا می کند، به این نتیجه دردناک برسند که همه راه های مبارزه سیاسی در ایران بسته شده و کانون رهبری باید به خارج و آن هم به کسانی منتقل شود که در این سی و اندی سال در سازماندهی کارهای سیاسی خارج کشورهم ناتوان و سترون بوده اند! برای من شگفت آور است که کسانی این رستاخیز بزرگ را که بسا بزرگ تر و ماندگارتر از انقلاب مشروطه ایران است، به چرخش قلمی کنار نهاده و در سودای ساختن بدیل های تمسخرآمیز در میان گروه کوچکی از ایرانیان خارج از کشور و گفتگو با دولت های دیگر به نمایندگی از سوی مردم ایران اند! مگر غوره نشده می توان مویز شد؟
به اعتبار کدام دستاورد ستودنی در این سی سال، این دوستان باور دارند از آن ها که در داخل کشور با یک حکومت خودکامه دینی دست و پنجه نرم می کنند، کار شایسته ای ساخته نیست و بهتر است که نه تنها رهبری این مبارزه را به خارج از ایران منتقل کنند؛ که دولتی در این سوی آب از کسانی سرهم نمایند که در سی سال گذشته، در سازماندهی مبارزه سیاسی در خارج هم کارنامه چندان درخشانی نداشته اند!؟ شایسته است که این سوداگران ساختن دولت در تبعید، پیش از آن که با غروری اهانت آمیز، انتقال رهبری چالش سیاسی را به خارج از ایران اعلام نمایند؛ پیش از این که وزیران وزارتخانه های دولت در تبعیدشان را برگزینند؛ پیش از آن که به نام مردم ایران به بستن پیمان های اقتصادی با دولت های خارجی بپردازند؛ پیش از آن که نیروهای مسلح جمهوری اسلامی را به آغوش ملت بازگردانند؛ و پیش از این که به اعتبار آرای چند سد و یا گیرم چند هزار ایرانی خارج از کشور، خویشتن را شایسته رهبری دولت و انتقال قدرت اعلام کنند؛ دستکم در همین خارج از کشور، توانایی خویش را در سازمان دادن یک ساختار فراگیر ایرانیان سکولار و دموکرات برای پشتیبانی از رستاخیز مردم در ایران نشان دهند و به انجام همان مهمی برخیزند که مهم ترین کار کنشگران برونمرز است: برانگیختن ایرانیان خارج از کشور به سازمان دادن نهادهای برگزیده خویش برای هماهنگی چالش سیاسی در خارج و با انگیزه پشتیبانی از جنبشی که در زیر شلاق حکومت دینی به زندگی و بالندگی خویش ادامه می دهد.
محمد امینی
سهشنبه ۹ فروردین ۱٣۹۰ - ۲۹ مارس ۲۰۱۱
m_amini@cox.net
*
گربمانیم باز بردوزیــم دامنی کــزفراق چاک شده
ور نمانیم عذر ما بپذیر ای بسا آرزو که خاک شده
فخر دهراجی، سخن سرای سده ششم
|