کمونیست ها درباره جنبش سبز چه می گویند؟
هیئت تحریریه نشریه خاک
•
اعتراضات خیابانی ۲۵ بهمن و رویدادهای زنجیره وار پس از آن بار دیگر جنبش سبز را بر روی میز فعالین سیاسی و احزاب سیاسی اپوزیسیون قرار داده است. در این میان جنبش چپ ایران و سازمان های سیاسی آن به عنوان نیروی سیاسی مطلوب ما از خلا جدی در ارائه درکی واحد و استراتژیک و داشتن نقشه عملی روشن رنج می برند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۶ ارديبهشت ۱٣۹۰ -
۶ می ۲۰۱۱
اعتراضات خیابانی ۲۵ بهمن و رویدادهای زنجیره وار پس از آن بار دیگر جنبش سبز را بر روی میز فعالین سیاسی و احزاب سیاسی اپوزیسیون قرار داده است.
در این میان جنبش چپ ایران و سازمان های سیاسی آن به عنوان نیروی سیاسی مطلوب ما از خلا جدی در ارائه درکی واحد و استراتژیک و داشتن نقشه عملی روشن رنج می برند. به عبارتی دیگر قالب به اکثریت نیروهای چپ قادر به تعیین منافع آنی و آتی طبقه کارگر و اعلام برنامه حداقلی و حداکثری خود در مواجه با تحولات پویای فضای سیاسی ایران نیستند. با توجه به این دغدغه، تصمیم به آغاز بحث در سرمقاله این شماره خاک گرفتیم. امیدواریم بتوانیم این موضوع را در شماره های آینده با مقالات دیگری و از زوایایی گوناگون ادامه دهیم.
با این وجود که جنبش سبز را نمیتوان در اصلاح طلبان خلاصه کرد و در شرایط کنونی نیروها و گرایشات سیاسی بی شمار و گوناگونی در آن دخیل هستند. باید در تبارشناسی جنبش سبز بیش از هر چیز به سیر و تحول این جناح از جمهوری اسلامی پرداخت. زیرا بیش از هر چیز دیگر در پیوند عمیق این جناح از حکومت با لایه های پرو-غرب بورژوازی ایران است که زمینه های لازم برای تولد جنبش سبز مهیا می گردد.
جمهوری اسلامی که از ابتدا به علت ناتوانی نمایندگان متعارف بورژوازی در سرکوب رادیکالیسم و پتانسیل چپ جامعهی ایران در سال ۵۷ به حکومت رسیده بود. از همان بدو تولد حامل نقص و تناقضاتی بود که پی در پی فرزندان ناخلف برایش به دنیا می آورد و جدایی و ستیز مستمر با پاره های تناش را به قانون نانوشته و سرنوشت محتوماش بدل کرد. داستانی که سقوط دولت موقت بازرگان و جدایی ملی-مذهبی ها، خروج مسلحانه مجاهدین ، دو پارگی در حزب جمهوری اسلامی، شکلگیری خط امامی ها و اصلاح طلبان پس از مرگ خمینی و در نهایت زایش جنبش سبز از بطن آنان همگی از فصول این داستان ناتمام هستند.
اما این جادوی سیاه که دامن گیر جمهوری اسلامی شده بود چیزی غیر از ضرورت های لازم جهت مدیریت یک جامعه مدرن و پاسخ به ضرورت های نظام سرمایه داری بر مبنای اصل تولید و بازتولید سودآور سرمایه نبود. امری که اصلی ترین چالش پیشاروی اسلام-سیاسی در مقام قدرت بود. این چالش نیروهای درون حاکمیت را به فراخور بستر ها مادی و نظری موجود در درون نظام سرمایه داری (در ابعاد داخلی و بین المللیاش) به پاسخ های متعددی می رساند. پاسخهایی که گاها در تناقض با ریشه های بنیادین جنبشی اسلام سیاسی و رانه های تاریخی آن قرار میگرفت.
در زیر سایه همین تناقض و در انتظار یافتن پاسخی قطعی برای حل آن بود که جمهوری اسلامی در تمامی طول عمر خود از جانب بورژوازی و بخش های وسیعی از افکار عمومی مردم به صورت حکومت موقت نگریسته شده بود. فشاری همیشگی بر روی حکومت تا بتواند خود را به بورژوازی (داخلی و جهانی) به مثابه حکومت متعارف بقبولاند و بالتبع آن بتواند از هژمونی مبتی بر سرکوب عبور کرده و حاکمیت خود را به صورت ایدئولوژیک و مشروعی بر عموم طبقات اجتماعی تامین نماید. آرزویی که هیچ گاه به آن دست نیافت.(در اینجا قصد پرداختن به تناقضات و ناممکنی این آرزو یا بالعکس شرایط تحقق آن را نداریم) به عنوان نمونه بخش های وسیعی از گفتمان خاتمی حول محور دموکراسی دینی، مدینه فاضله و …در سالهای پس از ۷۶ را می توان در زیر مجموعهی تلاش های صورت گرفته برای تعبیر این رویا قرار داد .
بخشی از جمهوری اسلامی در بستر این تناقضات و ضروریات تاریخی و در پیوند با لایه های پرو-غرب بورژوازی ایران، راه نجات سیاسی-اقتصادی و تامین هژمونی اجتماعی خود را در پیوند با سرمایه داری جهانی (قطب غرب) و همگنی با استاندارد های آن (از جمله رفرم هایی در آزادی های سیاسی و اجتماعی) مییابد. این جناح پس از مرگ خمینی در جستجوی پایه های نوینی در اندیشه سیاسی برای بازگشت به قدرت سیاسی به سراغ نهضت اصلاح دینی و لیبرالیسم می رود. پدیدهای که در پیوند با این تحولات زیرین اجتماعی معنای خود را مییافت. روند تکاملی که مغز متفکر و سخنگوی آن هسته مرکزی نشریه کیان در اوایل دهه ۷۰ شمسی بود.( از اعضای این حلقه میتوان به کسانی مانند سعید حجاریان، اکبر گنجی، عبدالکریم سروش، محسن سازگارا و… اشاره کرد.) نتایج و ادامه این روند تکاملی را امروز می توان به خوبی در ادبیات و سیاست جنبش سبز مشاهده کرد.
جهت دوری از اطناب کلام از بررسی انضمامی این روند تاریخی اجتناب می ورزیم و برای توضیحات بیشتر به مقالهی رفیق حامد کیایی در همین شماره خاک ارجاع میدهیم.
همین ریشه عمیق شعارها و محتوای سیاسی جنبش سبز در بستر ضرورت ها و نیازهای بسط و گسترش سرمایه داری ایران است که تمامی نیروهای سیاسی این طبقه (بورژوازی ) را به صورت جبههای از نیروهای سیاسی ناهمگون اما متحد در برابر دشمن مشترک متحد میکند. پدیده نادری در تاریخ سیاسی ایران که اکثریت مطلقی از سلطنت طلبان تا روشنفکران لیبرال ساکن داخل و خارج ایران، سازمان های چپ با اشعار انقلابی و سوسیال دموکرات را تحت رهبری موسوی و کروبی و در زیر سایه هاشمی رفسنجانی در کنار هم می نشاند.(البته بسیاری از اعضای این اتحاد رهبری آن را به رسمیت نمیشناسند که در جای خود به آن خواهیم پرداخت.) نکته جالب توجه دیگر در مورد زمان آغاز این اتحاد مقدس است. بخش وسیعی از این اتحاد عملا قبل از انتخابات و پیش از آغاز اعتراضات خیابانی شکل میگیرد. نکتهای که بیش از هر چیزی تاکیدی است بر هم پوشانی منافع، مطالبات و محتوای طبقاتی طیف های سیاسی شکل دهنده جنبش سبز.
با تامل در بیانیه ها و منشور های این جنبش و تولیدات سیاسی کانون های رهبری آن، چسب پیوند تمامی این جریانات ناهمگون را در سطح سیاسی می توان در ضرورت حذف هسته سخت اسلام- سیاسی (که ضد غرب است و مزاحم استقرار حاکمیت بلامنازع سرمایه در ایران است) و تامین خواسته های دموکراتیک دانست. (با ریاکاری تمام تنها این هسته سخت اسلام-سیاسی است که به عنوان عامل سرکوب و نقض حقوق بشر تبلیغ می گردد(.
در مقابل نباید از چند دستگی و عقیمی بورژوازی ایران در سازمان دهی خودغافل شد. جنبش سبز به مثابه جنبشی بورژوایی با قرار گرفتن در جبهه راست سیاست دنیا از این تناقضات و ناتوانی ها بی بهره نمانده است. جدال درونی شدیدی در بین گرایشات گوناگون جنبش سبز بر سر تعیین اهداف و تامین رهبری آن خود بخشی از این میراث تاریخی است. (همین ناتوانی تاریخی است که در مقطع انقلاب ۵۷ حمایت از نیروهای اسلامی را به تنها گزینه معقول پیش روی بورژوازی جهانی بدل میکند).
با تمام جدیت این جدال در تعیین رهبری و حدود خواستههای دموکراتیک باید توجه داشت که بنا به دلایل زیربنایی و روبنایی متعدد این جنبش در چهارچوب افق طبقاتی بورژوازی باقی خواهد ماند. به عنوان مثال در سطح سیاسی، رهبری این جنبش به دست کسانی است که از نظر تاریخی آغاز کننده این جنبش بوده اند و پیروزی این جنبش پیروزی آنان قلمداد خواهد شد، کسانی که از طریق رسانههای معتبر این جنبش روز و مکان تجمعات را تعیین می کنند، منشور آن را می نویسند. این رهبران به صورت پیشینی (مشروعیت بنیانگذاری) و توسط اهرمهای رسانهای، مالی و مجامع بینالمللی در رهبری این جنبش باقی خواهند ماند. به صورت زیر بنایی نیز می توان چگونگی عملکرد جنبش سبز به عنوان نقطه اتصال و پل ارتباطی تغییر بستر اصلی بورژوازی ایران از جنبش ملی-اسلامی به یک جنبش ملی-لیبرال را از طروق گوناگونی همچون روانشناسی شعارهای خیابانی تا تحلیل محتوای مطالب نویسندگان و کلید واژههای گفتمانی آن به خوبی نشان داد. در نهایت با اشاره به مواردی همچون چگونگی تحلیل مبارزات مسلحانه گروههایی همچون پژاک و یا گروه عبدالمالک ریگی در رسانههای جنبش سبز میتوان مکانیسمهای کنترل و مصادره به مطلوب بورژوازی در این جنبش را به خوبی مشاهده کرد. به عبارت دیگر از طریق هژمونی ایدئولوژیک بورژوازی بر چهارچوب گفتمانی آن و هژمونی مالی، رسانهای بورژوازی و جایگیری مناسب ایدئولوگها و مهرههای سیاسی بورژوازی به عنوان رهبران مشروع آن، امکان جابهجایی بنیادین افق حاکم بر این جنبش را با یک افق آلترناتیو (حال پرولتری یا ناسیونالیسم قومی) را منتفی میکند.
در این بین با هیچ متدی از آژیتاسیون تا تبلیغ و آگاه گری نمی توان سکان رهبری این جنبش را از دست رهبری آن خارج کرد. همانطور که سازمانهای رادیکال جناح راست ایران (از مجاهدین تا پژاک) با وجود نهایت رادیکالیسم و پرداخت هزینههای بالای سیاسی (علاوه بر داشتن امکانات رسانه ای و تبلیغی بالنسبه قدرتمند) موفق به انجام این کار نگشتهاند. این امر به صورت اولی برای جناح چپ و کمونیستها ناممکن است. (در این زمینه بخشهایی از جریانات سلطنت طلب به عللی که خارج از حوصله این بحث است، شانس بیشتری در گرفتن سهم بزرگتری از کیک دارند).
در بالا اشاره کردیم جمهوری اسلامی هرگز نتوانست خود را به مثابه یک حکومت متعارف تثبیت کند. به روایتی دیگر تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ سرکوب، کشتار و اعدام است. در برابر این سرکوب همیشه پتانسیل عظیمی از نارضایتی و اعتراض وجود داشته است که خود را به اشکال گوناگون نشان داده است.
دهه ۶۰ شمسی، دهه سرکوب نهایی انقلاب ۵۷ و به عقب راندن مردم به واسطه اعدام و خشن ترین اشکال سرکوب است. مبارزات اجتماعی و سیاسی در این دهه را از طرفی می توان به عنوان پس لرزه ها و تلاش برای ادامهی انقلاب از سوی مردم و از طرف دیگر تلاش برای تثبیت ضد انقلاب اسلامی و سرکوب نهایی انقلاب را از سوی جمهوری اسلامی دانست.(همین دوران سیاه اعدام های دست جمعی، کشتار و شکنجه است که از طرف رهبران سبز به عنوان دوران طلایی امام تعبیر می شود و دورانی که حامیان حقوق بشر با وجود تمامی امکانات و قدرت رسانه ای خود نه تنها کمکی به روشن شدن زوایای آن نمیکنند بلکه به صورت مستقیم و غیرمستقیم از سرکوب های حکومت در این دوران دفاع و در کمک به سرپوش گذاشتن امواج اعدام های دسته جمعی، شکنجه فعالین سیاسی و… از کوچکترین کمکی دریغ نمی ورزند).
اما دهه ۷۰ شمسی همانطور که با اعلام دوران سازندگی، عصر جدیدی در حیات جمهوری اسلامی گشود.. دور نوینی از مبارزات مردمی به خصوص در شهرهای بزرگ ایران و دهه حیات مجدد جنبش دانشجویی نیز بود. شورش های شهری گسترده در اصفهان، مشهد، اسلام شهر در نیمه اول دهه ۷۰ شمسی به عنوان شکست تلاش های اقتصادی حاکمیت در سازمان دادن اقتصاد جامعه، با اعتراضات دانشجویی سالهای ۷۸ به عنوان اعلام شکست دگردیسی سیاسی و مسالمت آمیز حمهوری اسلامی تکمیل گردید. در همین زمان است (پس از سال ۱۳۷۸) که اصطلاحاتی از قبیل جنبش سرنگونی، براندازی رژیم، انقلاب و دوباره نه تنها در چپ ایران بلکه در کل شاخه های اپوزیسیون مطرح می شوند و پا میگیرند.
به این ترتیب با کور شدن افق اصلی بورژوازی (اصلاح طلبی از درون) در انتهای دهه ۷۰ شمسی فضا برای دیگر افق های اجتماعی (نظیر افق سیاسی پرولتاریا) و دیگر گرایشات سرنگونی طلب بورژوازی مساعدتر می گردد. ناسیونالیسم قومی فعال می شود، اعتراضات کارگری پررنگ می شود و چپ در دانشگاه ها بار دیگر به چالشی برای حکومت تبدیل می گردند و…
این سوال که چرا در این فاصله ده ساله از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۸ امکان هژمونیک شدن افق طبقه کارگر و یا گرایشات سرنگونی طلب بورژوازی محقق نمی شود و رادیکالیسم چپ و راست موفق به بسیج توده ای و آغاز یک روند انقلابی نمی گردند، خود بحث مفصلی است که باید به آن به صورت جداگانه پرداخت.
در انتهای این دوره با ناتوانی استقرار یک افق رادیکال (در اینجا سرنگونی طلب) بر متن یک جنبش توده ای است که جنبش سبز با حمایت غرب و امکانات سیاسی و مالی وسیع و قدرت مانور قانونی خود به واسطه شخصیت های درون حاکمیت و فضای باز انتخاباتی می تواند بخش وسیعی از این پتانسیل اجتماعی را به نفع خود در میدان سیاست ایران مصادره نماید و سازمان دهد.
در این گره تحلیلی است که بسیاری از طریفی قصد تفکیک اعتراضات خیابانی و جنبشی توده ای از جنبش سبز دارند و از طرف دیگر دچار سردرگمی در تحلیل و ارائه استراتژی می گردند.
در این جا با اشاره به این نکات به ادامه بحث می پردازیم. جنبش سبز با وجود تمامی امکانات سیاسی و مالی و رسانهای خود قادر به سازمان دادن و به میدان آوردن تمامی پتانسیل اعتراضی جامعه نمی گردد. پتانسیلی که تنها در صورت هژمون شدن یک افق رادیکال سیاسی حاضر به صحنه آمدن است.در این میان عدم حضور طبقه کارگر به مثابه یک طبقه اجتماعی در جنبش سبز از سوی موافقان و مخالفان این جنبش به عنوان یک داده بدیهی پذیرفته شده است. (بحث بر سر حضور فردی و فیزیکی کارگران در اعتراضات خیابانی نیست، بلکه بحث بر سر حضور به مثایه پرولتاریا یعنی حضور طبقاتی آن از طریق مکانیسم های شناخته شده طبقه کارگر است. سکوت مراکز بزرگ صنعتی، عدم وقوع اعتصابات فراگیر در حمایت از فراخوان های جنبش سبز و غیاب نمادهای سبز از رویدادهای کارگری از گویاترین مثالهای این امر است).lö
نکته جالب توجه دیگر غیاب معنا دار بخش های وسیعی از خود طبقه متوسط ایران می باشد که خود بنا به ادعای منادیان جنبش سبز باید پایگاه اجتماعی اصلی آن را شکل دهند. امری که تاکنون کمتر مورد توجه و مطالعه تحلیلگران قرار گرفته است. اگر میتوان عدم حضور پرولتاریا را به وضوح با توجه به افق حاکم بر جنبش سبز و ماهیت بی نهایت دست راستی آن توضیح داد. توجیح غیاب بخش های وسیعی از طبقه متوسط را باید در نکاتی همچون بدبینی نسبت به رهبران جنبش سبز، کوری و ناتوان در تعیین استراتژی (تناقض و عدم شفافیت در اصلاح رژیم یا سرنگونی آن) و خط مشی ناروشن جنبش سبز در بسیاری از مطالبات اجتماعی (همچون مطالبات زنان، حدود آزادی بیان و آزادی های سیاسی) جستجو کرد. امری که منجر به بدبینی به اهداف و ماهیت این جنبش در ذهنیت توده های وسیعی از طبقه متوسط گردیده است. (سردرگمی در بین تاکتیک های قانونی یا غیر قانونی، تعدد و رقابت شدید در بین مراکز تصمیم گیری از دیگر عوامل قابل اشاره هستند).
تمامی این ملاحظات در ارزیابی از افق و ماهیت جنبش سبز، ریشه یابی، چگونگی تسلط آن بر پتانسیل اعتراضی موجود در جامعه و شکل گیری اعتراضات خیابانی تحت رهبری جنبش سبز و در نهایت نیم نگاهی به نیروهای اجتماعی غایب در صحنه ما را به نتیجه گیری های روشن تر سیاسی راهنمایی می کند.
جنبش سبز با مختصات فعلی قادر به سرنگونی و یا تغییر دلخواه اش تحت عنوان جراحی نظام و خارج کردن هسته سخت اسلام- سیاسی از آن نیست.
اتخاذ استراتژی اپورتونیسم (به معنای فرصت طلبی) از طرف جنبش سبز به معنای انتظار و امید در جهت عوض شدن توازن قوا در پی حوادث و یا عوامل ثانوی بر علیه هسته سخت اسلام-سیاسی، تاییدی بر حکم بالا است. ارزیابی عملکرد جنبش سبز در یک سال اخیر در صبر و امیدواری به نتایج طرح حذف یارانه ها یا امتحان شانس و اقبال در فضای شور و امیدواری حاصل از بهار عربی (موج انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا) را میتوان موید نتیجه گیری بالا دانست. این استراتژی خود یکی از مهمترین نقاط ضعف جنبش سبز و عامل ریزش بخش وسیعی از بدنه این جنبش اجتماعی بوده است. چرا که این حنبش از ابتکار و توانایی لازم جهت بر هم زدن توازن قوا به نفع خود عاجز است.
نباید از این نکته غافل ماند که این استراتژی بر پیش فرض نبود آلترناتیو سیاسی و اجتماعی قدرتمند دیگری استوار است. درنبود یک آلترناتیو سیاسی دیگر است که استراتژیست های جنبش سبز خود را صاحبان بلافصل قدرت سیاسی در صورت ضعف و سقوط هسته سخت اسلام-سیاسی بر اثر هر سناریوی احتمالی میدانند.
حال باید دید که آیا شکست هسته سخت اسلام سیاسی و پیروزی جنبش سبز به نفع طبقه کارگر ایران نیست؟ آیا چپ ایران نباید به صورت تاکتیکی در این مرحله با بورژوازی بر علیه سرکوب متحد شود؟ یا تلاش خود را معطوف به هر چه رادیکال تر کردن این جنبش با امید یافتن زمینه های مساعد تری برای رشد گرایشات رادیکال اجتماعی کند؟
خارج از چهارچوب تاریخی و زمانی پاسخی عام و تئوریک برای این سوالات وجود ندارد و تنها بررسی آنها به صورت مسائل سیاسی روز و با توجه به روند و سطح مبارزه طبقاتی، میزان آگاهی پرولتاریا و منافع آنی و آتی طبقه کارگر است که میتواند ما را به پاسخهای صحیح راهنمایی کند.
در این مرحله ضروری است که دیدگاه انتقادی خود نسبت به جنبش سبز را با دو مقدمه تکمیل و خود را به پاسخ این سوالات نزدیک تر کنیم.
مقدمه اول ما در رابطه با ماهیت جنگی است که بین هسته سخت اسلام-سیاسی و اپوزیسون بورژوایی متحد در زیر پرچم سبز جاری است. به صورت اجمالی به تبار، افق و ماهیت جنبش سبز پرداختیم. ولی از تشریح طرف مقابل این جنگ باز ماندیم. امری که در این سرمقاله قصد پرداخت به آن را نیز نداریم و تنها به این نکته کلیدی اشاره می کنیم که هسته سخت اسلام-سیاسی نیز به خوبی متوجه ضرورت پاسخ به نیازهای تولید و باز تولید سرمایه داری، همچون امنیت و ثبات و…. مورد سرمایه می باشد. در همین راستا سیاست پیوند با قطب های نوین در سرمایه داری جهانی (همچون چین،برزیل و…)را در پیش گرفته است. طرح آزادی سازی قیمت ها و حذف یارانهها جهت کاهش قیمت نیروی کار، حرکت به سمت پیوند با ناسیونالیسم جهت سازمان دادن هژمونی ایدئولوژیک نوین و… را در دستور کار خود قرار داده است.
هسته اسلام- سیاسی نیز به نوبه خود دارای پیوند ارگانیک و عمیقی با لایه هایی از بورژوازی ایران است. (خارج از در نظر گرفتن دولت و سپاه به مثابه بزرگترین سرمایه داران حاضر در بازار داخلی ایران) هدف ما از ذکر جزئیات بالا برجسته کردن این نکته است که روند تکامل اقتصادی سرمایه داری و حیات فرهنگی، تاریخی و اجتماعی جامعه ایران(در چهارچوب سرمایهداری) در برابر دو راه و دو افق گسترش و بقا قرار دارد. (نه یک گزینه!)
در مقدمه دوم نگاه انتقادی خود را نسبت به جنبش سبز و پتانسیل های این جنبش در صورت پیروزی و دست یابی به اهدافش گسترش می دهیم. باوجود این که پایگاه اجتماعی این جنبش بر مبنای تاکید بر گسترش آزادی های فردی، سیاسی و اجتماعی بنا شده است اما قرینه های بسیار ناامید کننده ای در مورد امکان تحقق این وعده ها در صورت پیروزی آن وجود دارد. تاکنون نه تنها در هیچ متن، سندو یا منشوری از محافل
رهبری این جنبش سخنی مبنی بر آزادی تمامی گروه های سیاسی که سابقه مبارزه و مخالفت آنها با جمهوری اسلامی به دهه ۶۰ و پیش از آن باز می گردد، منتشر نشده است. بلکه همچنان به دفعات مکرر از طریق رهبران و رسانههای منسوب به آنان بر استفاده از ادبیات شناخته شده جهوری اسلامی با تعابیری از قبیل تروریست، دشمنان مرز و بوم و… نسبت به بخشهای وسیعی از اپوزیسیون تاکید شده است. پدیدهای که از هم اکنون حدود آزادی های وعده داده شده را در هاله ای از بدبینی و ابهام فرو می برد.
فارغ از در نظر گرفتن تمامی نشانههای بالا تاریخچه روشن رهبران اصلاح طلب و مسئولیت بدیهی آنان در کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ این بدبینی ها را تشدید می کند. خمینی که با وعدهی آزادی های سیاسی و اجتماعی فراوان از جمله اجازه فعالیت برای تمامی گروه های اپوزیسیون به قدرت رسید، آن جنایات وسیع را مرتکب شد. حال چگونه میتوان به کسانی که با گذشته ای سیاه، از هم اکنون با ادبیات خفگان و سرکوب با دیگران سخن می گویند و با رسانه های سبزی از قبیل “بی بی سی فارسی” به سانسور تنوع سیاسی اپوزیسیون و تبلیغات یک طرفه می پردازند، خوشبین بود. (نگاهی کنید به برنامه های ضد کمونیستی و ضد چپ “بی بی سی فارسی ”و یا برخورد با حادثه کشتار ساکنین اردوگاه اشرف از طرف کاربران سبز سایت بالاترین و...)
و مهمتر از تمامی این موارد رنگ و بوی ملی گرایی عظمت طلبی ایرانی است که به مشام می رسد. پدیده ای که انتظار حضور نیروی سرکوب و ارتش را در مراکزی همچون آذربایجان، سیستان و بلوچستان و یا کردستان در فردای پیروزی جنبش سبز نوید می دهد.
محتوای نولیبرالی و دست راستی (از نظر اقتصادی و در جهارچوب معیارهای جهانی سیاست) جنبش سبز نیز که از افتخارات و نقوش رسمی پرچم آن است. و چنان ماهیت ضدکارگری آن آشکار است که نقد آنان به طرح حذف یارانهها را تنها معطوف به ضعف مدیریت در اجرای آن نموده است. بینشی که در آن قداست و اولویت سودآوری سرمایه بر هر چیزی نقطه آغاز حرکت آن است.
به عباراتی روشن طبقه کارگر ایران و بخش های وسیعی از مردم زحمتکش ایران هیچ منفعت تضمین شده ای در پیروزی و شکست این جنبش ندارند.
طبقه کارگر ایران که با توجه به مجموعه تحولات سیاسی ایران بعد از خرداد ۸۸ و با در نظر گرفتن اجرای حذف یارانه ها در بالاترین سطح آگاهی طبقاتی خود پس از انقلاب ۵۷ قرار دارد. پاسخ روشن خود را به این جنبش بسیار پیش از روشنفکران خود به صورت عملی بیان کرده است. در هیچ یک از اعتصابات و تظاهرات کارگری در دو سال گذشته کوچکترین رنگ و نشانی از سبز یا نشانه ای از نفوذ رهبران و رسانه های جنبش سبز دیده نمی شود. پیام روشنی که از جانب بخش وسیعی از فعالان چپ ندیده گرفته شده است.
در شرایطی که هیچ تضمینی برای تامین حداقلی نیاز ها و منافع طبقه کارگر ایران (که آزادی های بی قید و شرط سیاسی و آزادی بیان بخشی از این مطالبات حداقلی است) وجود ندارد و در حالی که از هم اکنون میتوان ردپای استمرار یا تشدید سیاست های ضدکارگری را در جنبش سبز دید. شکست هسته سخت اسلام-سیاسی و پیروزی جنبش سبز به خودی خود پیروزی و دستاوردی برای طبقه کارگر ایران و اکثریت مردم زحمتکش و فقیر جامعه نخواهد بود.
ایده مشارکت در جنبش سبز و تلاش برای زنده نگاه داشتن این پرچم برای جریانات سلطنت طلب یا مجاهدین خلق می تواند به عنوان سناریو و هدفی مطلوب و امکانی برای سهمگیری از قدرت در صورت پیروزی نگریسته شود. اما کدام افق و محتوای این جنبش قابلیت سرمایه گذاری از طرف نیروهای چپ و باورمند به آلترناتیو برای نظام سرمایه داری، قابلیت نشانه گیری جهت رادیکالیزه کردن و تبدیل آن به پله پرشی برای یک انقلاب اجتماعی را دارد؟
در حالی که تمامی رسانه های سبز در حال سانسور و بمباران چپ و کمونیسم هستند، تبلیغ فراخوان های “شورای هماهنگی راه سبز امید” توسط نیروهای پراکنده چپ و به صورت انفرادی و خارج از یک افق استراتژیک روشن به چه چیزی غیر از یک فداکاری مازوخیستی و بیگاری رایگان برای بورژوازی می توان تعبیر کرد؟
در زمانی که چپ و طبقه کارگر از نبود نیروهای سیاسی قدرتمند در رنج است. نمی توان هیچ گونه اتحاد عمل و امتیاز گیری سیاسی روشنی در برابر جنبش سبز برای زبقه کارگر ایران تصور نمود.
رسیدن به چنین اهدافی (از جمله امر برساختن سازمان ها و نیروهای سیاسی قدرتمند چپ و کمونیست) تنها در جریان یک مبارزه بی وقفه و مداوم امکان پذیر است. اما سوال بر سر این موضوع است که چه مبارزه ای، با چه هدف و با چه نیرویی؟
مبارزهی فعالین کمونیست منفرد تحت پرچم سبز نه تنها کوچکترین دستاوردی در متشکل شدن طبقه کارگر و فعالین طبقه کارگری نخواهد داشت بلکه به معنای تشویش صفوف کمونیست ها و ایجاد ابهام در مورد اهداف و ماهیت کمونیسم برای عموم طبقه کارگر و توده های وسیع مردم خواهد بود.(اهمیت این ابهام نه در نتایج سیاسی بلافصل آن برای کمونیست ها که در محروم شدن طبقه کارگر و عموم مردم از دسترسی و باورمندی به یک آلترناتیو سیاسی و اجتماعی در برابر نظام سرمایهداری است)
استراتژی و تاکتیکی که چپ ایران یک بار با اشتباه تاریخی خود در مورد فراخوان جهت شرکت در تظاهرات عید فطر،عاشورا و تاسوعا ی سال ۱۳۵۷ و… نتایج آن را به چشم دیده است و تاوان آن را با خون ده ها هزار نفر از شریف ترین انسان های جامعه پس داده است . اکنون سوال ما در برابر نیروهای چپی که قائل به این دیدگاه نیستند تفاوت بین فراخوان تظاهرات روزهای “قدس” ، ۲۲بهمن یا عاشورای ۸۸ با عاشورا و تاسوعای سال ۱۳۵۷ و… است. یا تفاوت تظاهرات استقبال از خمینی در ۱۲ بهمن ۵۷ با استقبال از فراخوان ۲۵ بهمن کروبی و موسوی جهت راهپیمایی در ۲۵ بهمن ۸۹ است؟ و چرا نباید در حمایت از جنبش های مردمی کشورهای منطقه، چپ ایران روز ۲۶ بهمن فراخوان دهد؟ و چرا نباید به سه شنبه های اعتراضی “شورای هماهنگی راه سبز” نه گفت و فراخوان چهارشنبه های اعتراضی داد؟
اگر پاسخ به این سوالات در نبود “شورای هماهنگی جنبش سرخ ایران” عدم تشکل طبقه کارگر در سازمان های سراسری و گسترده، نبود رسانه های قدرتمند چپ و رادیکال، غیاب گرایشات رادیکال و چپ جامعه در صحنه رسمی سیاس ایران علی رغم پرداخت هزینه های سنگین و حضور همیشگی در سازمان دهی توده ای اعتراضات و… هزاران ضعف و کاستی دیگر چپ و نیروهای باورمند به آلترناتیو است. ما نیز فکر می کنیم که به طرح صحیحی از صورت مسئله سیاسی پیشاروی طبقه کارگر ایران و توده های وسیع مردم فقیر و زحمتکش رسیده ایم.
استراتژی و آرایش صحیح یک نیروی سیاسی رادیکال و چپ در شرایط امروز می تواند حول مبارزه جهت دست یافتن و امکان پذیر کردن آلترناتیوی از جنس دیگر و باز کردن معبر سومی در برابر دو راهی اسلام-سیاسی(ج.ا) و جنبش سبز (اپوزیسیون بورژوایی) باشد. بینشی که ما را در برابر استراتژی انحلال طلبی در جنبش سبز بیمه می کند.
ما بر این باوریم که تلاش برای حل پراتیک این مسائل و مبارزه در راستای مسلح کردن طبقه کارگر ایران به پرچم و تشکیلات مستقل خود است که می تواند محور سوال “چه باید کرد؟” و چپ ایران قرار گیرد.
|