به جرم لواط، در اهواز، سه نفر
ما جامعهای داریم که میخواهد از کابوس اعدام، و احکام مبهم و بدون پشتوانه بیدار شود
ساقی قهرمان
•
و سوال ما از مردم ایران این است: آیا در طول سیسالهی بعد از انقلاب، جامعه همجنسگرای ایران، زیر فشار کابوس اعدام، غنیتر و پربارتر و سرشارتر و پرکارتر و با جامعهی مادر هم پیوندتر و همراهتر از گذشته شده، یا ریشهکن شده و ما دیگر" در ایران همجنسگرا نداریم"؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۴ شهريور ۱٣۹۰ -
۱۵ سپتامبر ۲۰۱۱
هفته گذشته سه نفر در اهواز به جرم لواط اعدام شدند و دور جدیدی از اعدامهای پرشمار که با شروع ماه رمضان متوقف شده بود، آغاز شد.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، حجتالاسلام عبدالحمید امانت در نشستی خبری در جمع نمایندگان رسانههای گروهی در اهواز تصریح کرد: "حکم اعدام سه مجرم با هویتهای «م.ط»، «ط.ت» و «م.چ» صبح یکشنبه (امروز) در اهواز به مرحله اجرا درآمد."
کابوس اعدام، نه در طول سال گذشته و نه در سی سال گذشته، هرگز از زندگی شهروندان الان و سابق ایران بیرون نبوده. هنوز اعدام یکی از پررنگترین خاطرههای انقلاب مردم ایران است، و بعد از واقعیت زندان، یکی از روزمرهترین واقعیتهای زندگی روزمرهی مردم به شمار میآید.
با این میزان آشنایی تن به تن با اعدام، اینهمه خاطره از اعدام، اینهمه نگرانی از اعدامهای شبانه و روزانه و دسته جمعی و محاکمههای مبهم و حضور نمایشی دادگاه و قاضی، و وکیل ، با این همه اعدامهایی که سال گذشته و در دو سال گذشته حافظه مردم را زخمی کرد، چرا این سه اعدام، و چرا اعدامهایی که نام لواط در شمار اتهامهای قربانی اعدام آورده میشود، ناگهان یک سکوت تلخ ایجاد میکند؟
چرا این اعدامها، بیشتر از اعدام مردمی که با اتهامهای دیگر قربانی خشونت دولتی میشوند، وجدان عمومی را بیدار میکند؟ ما به چه آگاهی از حقوق انسانی رسیدهایم که معنا و مفهوم لواط را در میان مشت مشت جرایمی که برای محکومین به اعدام و قربانیان اعدام میشمارند، مثل نقطهای روشن کشف میکنیم و نمیگذریم؟
از اولین روزهای اولین سال انقلاب که مردم ایران به نام ضد انقلاب ها و مفسد فی الارض ها اولین قربانیان خشونت دولتی شدند، بنا به گزارشهایی که در سالهای بعد نوشته شد، همیشه چند نفر همجنسگرا و تراجنسی میان اعدام شدهها بودند بی آن که جرم مشخصی برایشان ذکر شده باشد. این اعدامها، چند سال بعد، با جایگزین شدن قانون مجازات جدید برگرفته از قوانین شرع، قانونی شدند. یعنی اگر کسی به جرم لواط دستگیر میشد نیازی نبود لابلای متهمان دیگر بر بخورد تا اعدام شود. به راحتی و به صورت قانونی اعدام میشد. و ماجرا برعکس شد. از آن به بعد، هر وقت لازم بود کسی به طور قطع اعدام بشود لابلای اتهامهایش لواط هم گنجانده شد. اما آیا آماری از اعدام به جرم لواط، تنها به جرم لواط، و نه همراه با جرائم دیگر، وجود دارد؟ آیا دستگاه قضایی، یا روزنامههای رسمی میتوانند آماری از اعدام شدههایی که تنها جرمشان لواط بوده منتشر کنند؟ آمار این اعدامها را نگه داشتهاند؟ کسی آماری تقریبی از این گونه اعدامها دارد؟
اما آمار اعدام به اتهامهای دیگر را میتوان به راحتی بیرون کشید.
مثلن، به گزارش کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، درادامه اعدامهای گسترده، دستهجمعی و مخفیانه صدها متهم به حمل و نگهداری مواد مخدر در زندان وکیل آباد مشهد، ۲۳ تن در دو نوبت اعدام در تاریخ های ۱۳ و ۲۰ مهر ۱۳۸۹ در زندان وکیل آباد مشهد اجرا شده است که در این دو نوبت جمعا ۲۳ زندانی، اعدام شدهاند.
مثلن، شنبه ۲۷ فروردین ۱٣۹۰ سه نفر از اعضای باند روشنفکر که سابقه سرقت مسلحانه، آدمربایی و شهادت دو مامور نیروی انتظامی را در پرونده خود داشتند، صبح امروز در ملا عام اعدام شدند.
از همان اولین روزی که قانون مجازات جدید، برگرفته از قانون شرع، مبنای قضاوت دادگستری قرار گرفت همجنسگرایان ایران زندگی خود را از دست دادند و تا امروز هنوز هیچ همجنسگرایی در ایران با آرامش خاطری که شایستهی یک انسان زنده است نفس نمیکشد. حتی آنها که به بیرون از ایران رسیدهاند و در کشورهای فارغ از قانون شرع زندگی میکنند همچنان زیر سایهی سنگین قانونی زندگی میکنند که نفس پدران و مادرانشان را از ترس داشتن فرزندی که یک اعدامی بالقوه است بند آورده.
با مجازاتی که برای انسانهایی تعیین شده که هیچ جرمی که مصداق جرم داشته باشد مرتکب نشدهاند، آیا عمر چند نسل از بچه های همجنسگرای ما تا کنون "اعدام" شده؟ ما سلب حقوق شهروندی و سلب حقوق انسانی همجنسگرایان را مصداق اعدام میدانیم.
اما از همان زمانی که همجنسگرایان زندگی انسانی خود را به قانون شرع باختند، تمام جامعه ایران همراه همجنسگرایان تبدیل به اعدامیهای بالقوه شدند. چطور؟
قانون مجازات: ماده ۱۰٨، لواط وطی انسان مذکراست چه بصورت دخول باشد یا تفخیذ. یعنی، لازم نیست کسی زندگی همجنسگرایانه داشته باشد تا به عمل جنسی با همجنس متهم شود. تنها با یک بار "نزدیکی کردن" دو مرد با همدیگر، این دو مرد می توانند اعدام بشوند. و از این مهمتر، راههای ثبوت لواط است
فصل دوم - راههای ثبوت لواط در دادگاه
ماده ۱۱۴ - حد لواط با چهار بار اقرار نزد حاکم شرع نسبت به اقرار کننده ثابت می شود .
ماده ۱۱۵ - اقرار کمتر از چهار بار موجب حد نیست و اقرارکننده تعزیر می شود .
ماده ۱۱۶ - اقرار در صورتی نافذ است که اقرار کننده بالغ ، عاقل مختار و دارای قصد باشد .
ماده ۱۱۷ - حد لواط با شهادت چهار مرد عادل که آن را مشاهده کرده باشند ثابت می شود .
ماده ۱۱٨ - با شهادت کمتر از چهار مرد عادل لواط ثابت نمی شود و شهود به حد قذف محکوم می شوند .
ماده ۱۱۹ - شهادت زنان به تنهائی یا به ضمیمه مرد ، لواط را ثابت نمی کند .
ماده ۱۲۰ - حاکم شرع می تواند طبق علم خود که از طرق متعارف حاصل شود ، حکم کند .
اگر همهی راههای دیگر، نظیر اقرار زیر شکنجه، و شهادت چند نفری که با شخص دشمنی داشته باشند (مثل مورد ماکوان، و ابراهیم)، یعنی در واقع شایعهها و غرضورزیهای عمومردکی یا مصلحتی، کارگر نباشد، قاضی میتواند طبق علم خود، حکم کند؛ هر کسی میتواند طعمهی این قانون بشود، هر مردی میتواند متهم شود که یک بار، فقط یک بار، با مردی در وضعیت عمل جنسی بوده است، و قاضی هم از علم خود استفاده کند، حکم اعدام صادر کند. و سپس دیوان عالی این رای را به دلایل مصلحتی، نتواند رد کند. یا حتی وقتی رد کرد، و به دادگاه اولیه برگرداند، دادگاه اولیه متهم را سالهای سال در زندان نگه دارد و در یک فرصت مناسب دیگر با یک حکم اعدام دوباره، به قتل برساند.
متین یار، پسر جوانی که در یکی از شهرستانهای ایران به جرم لواط، همراه با سه نفر دیگر دستگیر شد، در مصاحبه با سازمان دگرباشان جنسی ایران – ایرکو، میگوید: "وقتی بازجو قلم را دستم داد که برگهی اعترافاتی که از زبان من نوشته بود را امضا کنم، دستهای من آنقدر ورم کرده و خونین بود که نتوانستم امضا کنم. خودش به جای من امضا کرد." و، در ادامه: "ساعتها از میلهای آویزان میکردند و با شلنگ مرا میزدند" تا اعتراف کنم که به یکی از آن پسرها که با هم در باغ بودیم، تجاوز کردهام.
متین یار همجنسگرا است و در زمان دستگیری بیست و یک ساله بوده. همراه چند تا از دوستانش که همه همجنسگرا بودهاند به باغی بیرون از شهر میرود. در آن باغ دو نفرکه با هم رابطهای طولانی داشتهاند، با هم نزدیکی میکنند. وقتی به شهر بر میگردند پدر یکی از این چند نفر، از بقیه شکایت میکند. همه را دستگیر میکنند. بازجو به همه پیشنهاد میکند علیه متین یار، که ساکن آن شهر نبوده و اهل یکی از روستاهای اطراف بوده، شهادت بدهند و آزاد شوند. همه علیه متین یار شهادت میدهند. همه آزاد میشوند متین یار در زندان میماند تا اعتراف کند. میگوید: "چندین بار ماموران زندان به من تجاوز کردند. گاهی در وسط روز، یا نیمه شب، کسی میآمد دم در سلول صدایم میزد، بعد به اتاقی میرفتیم که شبیه به انباری بود. با دسته کلیدی در را باز میکرد. آنجا به من تجاوز میکرد، و من را بر میگرداند توی سلول."
بعد از این که خبر محاکمهی اولیهی متین یار به روستای محل زندگیاش میرسد، اهالی ده با هدایت ملای ده تقاضا میکنند متین یار در محل روستا دار زده شود تا آبروی ده حفظ شود. با وثیقه از زندان بیرون میآید تا دادگاهش تشکیل شود. دو ماه در بیمارستان روانی بستری می شود و بعد از ایران خارج می شود. شکنجه شدید روزهای اول دستگیری تنها دلیل اعتراف متین یار بوده.
متین یار همجنسگرا است، اما تجاوزکار نیست.
محمد مصطفایی، وکیل، در آخرین روزهای اقامتش در ایران، به عنوان آخرین راه چاره برای نجات موکل خود، در نامهای سرگشاده از قول موکلش نوشت: "مآمور کلانتری خودش صورتجلسه ای نوشت و به ما گفت امضاء و اثر انگشت بزنید و ما هم انگشت زدیم و بعد ما را بازداشت کردند او به من گفت تو بگو من این کار را کردم من مشکل را حل می کنم. من قبول نکردم و دوباره کتک زد. من برای اینکه دیگر کتک نخورم هر چه او گفت نوشتم و اثر انگشت زدم. ما بی گناهیم و مرتکب جرم لواط نشدیم".
موکل محمد مصطفایی همجنسگرا نیست. یک پسر جوان دگرجنسگرا است.
مطابق قانونی که عمل جنسی میان دو مرد را جرم میداند و برای این جرم مجازات مرگ تعیین کرده، و مطابق مقرراتی که در زندانهای ایران به بازجو اجازه میدهد برای شنیدن آنچه که دلش میخواهد، شکنجه کند و به قاضی اجازه میدهد برای صادر کردن حکمی که دلش میخواهد به حدس و گمان خود تکیه کند، یک جوان همجنسگرا و یک جوان دگرجنسگرا هر دو زیر شکنجه و بدون هیچ مدرکی، حتی بدون وجود چهار شاهد عادل، به اعدام محکوم شدند.
سعیدی سیرجانی، نویسنده و محقق، با داشتن شهرت و اعتبار و احترام، و با داشتن خانواده و فرزندان بزرگسال، در میان جرائم خود همجنسگرایی را هم داشت و با همین جرایم به شدتی در زندان شکنجه شد که یک ماه پس از آزادی، درگذشت.
آیا کسی در ایران از این اتهام در امان است؟ آیا یک همجنسگرا میتواند اثبات کند به کسی تجاوز نکرده؟ آیا یک دگرجنسگرا میتواند اثبات کند با مرد دیگری هماغوشی نکرده؟
بنا به گفتهی یک وکیل معتبر ایران، در پاسخ به پرسش من در خصوص وضعیت همجنسگرایان در ایران، "همجنسگراها در ایران اعدام نمیشوند، آنهایی که اعدام میشوند تجاوزکارند".
این نظر را با یکی از فعالان حقوق همجنسگرای ایران در میان گذاشتم و نظر او را خواستم.
در پاسخ گفت: "چه مستند قانونی یا بخشنامه یا دستور مدونی قوه قضایه را از اعدام به جرم همجنسگرایی منع میکند؟ در صورتی که رویه عموما چنین بوده باشد چه تضمینی برای چنین بودن هست؟ آیا با توجه به گفتهی ایشان، همجنسگرایان در ایران در خطر اعدام نیستند؟"
و اضافه کرد "اما مساله از زاویهی دیگری هم قابل بررسی است. موضوع برای من نه یک اعدام خاص بلکه بهانهای است که قانون لواط ایجاد میکند و این اعدام را، اعدام این سه نفر را، توجیه میکند و تنها شامل همجنسگرایان نیز نمیشود. زنده کردن مسئله قانون لواط فقط در مناسبتهای نادری مثل مورد اعدام سه نفر در اهواز، دست میدهد و چون همیشه خبر اعدامهای به اتهام لواط و یا اعدامهای به اتهام همجنسگرایی در رسانهها منتشر نمیشوند روشن است که این جرم تنها به منظور گرفتن تأیید عمومی برای حکم اعدام، تجاوز نیز ضمیمه حکم میشود."
او همچنین گفت، "تلاش برای حقیقتیابی در این خصوص با دو ابهام مواجهه است: یکی اینکه ایا جمهوری اسلامی فقط موارد تجاوز را اعدام میکند و همجنسگراها را اعدام نکرده ؟ و دوم اینکه آیا اساسا این موارد مورد ادعا متجاوز بودند یا برای توجیه چنین اسمی منتسب شده؟ من فکر میکنم مورد دوم، به جهت ماهیت سیاسی حقوق در ایران، قویتر است تا مورد اول. علاوه بر این نکته مهمتر این است که اصل حقوقی مربوطه در مورد اعدام به جرم لواط صراحت دارد و هیچ نیازی به تجاوز برای اعدام در قوانین نیست. فکر میکنم هیچ مستند و مستمسکی مدونی برای این ادعا که فقط تجاوز شامل مجازات اعدام است، نداریم تا امروز."
این ابهام، همان طور که در اعدام ایاز و مرهون در مشهد، و در اعدام ماکوان مولودزاده در کردستان، و در اعدامهای دیگری که لواط به جرمهای نظیر تجاوز و خرید و فروش مواد مخدر اضافه شده، برای همیشه مبهم باقی خواهد ماند.
هر کس شناخت مختصری از جامعه همجنسگرای ایران داشته باشد میداند که همجنسگرایان ایران با افراطی بیش از دگرجنسگرایان به اخلاقیاتی نظیر وفاداری، و به اصولی نظیر تکهمسری، و بنیان خانواده اعتقاد دارند. و هر کس اندکی آشنایی با همجنسگرایان ایرانی داشته باشد میداند که در تمام مواردی که تجاوزی اتفاق افتاده یک فرد دگرجنسگرا - که در اکثر موارد یا عضو خانواده بوده، مثل برادر و پدر، و یا همکلاس و همکار بوده - دست به این تجاوز زده. بنا بر این، آیا کسانی که به جرم لواط اعدام شدهاند، مردهای دگرجنسگرا هستند که با اعمال زور به مردان دیگر تجاوز کردهاند؟ جامعه همجنسگرای ایران یک جامعهی در اقلیت است. جوامعی که در اقلیتاند، و زیر ذرهبیناند، و از حمایت قانونی برخوردار نیستند، و حتی از حمایت خانواده و حلقهی دوستان هم برخوردار نیستند، به طور معمول بیشتر از اعضای جامعهی حاکم به تنزه طلبی و رعایت اخلاقیات چنگ میاندازند. آیا باور کنیم که در طول این سالهای گذشته، قوه قضاییه مردان دگرجنسگرای متجاوز را اعدام کرده است، به جرم لواط؟ و آیا باور کنیم که قوه قضاییه ایران درکی از همجنسگرایی ندارد و تنها در حد تفخیذ و وطی مردم را ارزیابی میکند؟
نه. با فشار روحی سهمگینی که در سی سالهی گذشته روی همجنسگرایان ایران، از کودکی تا میانسالی وجود داشته، و با صراحتی که دولتمردان ایران در همجنسگراستیزی دارند، حتی اگر دگرجنسگراها را به جرمی که به طور غیرمستقیم با همجنسگرایی مربوط میشود اعدام کرده باشند، ندانسته اعدام کردهاند و قصدشان در واقع اعدام همجنسگرایان بوده است. این همجنسگراستیزی در موقعیتی که حتی برای جامعهی ایران روشن است که همجنسگرایان کمترین میزان جرم را در هر موردی به دست دادهاند، و جرم، حتی تجاوز جنسی، مشت مشت و خروار خروار در میان جامعه مادر، جامعه دگرجنسگرا و در روز روشن و حتی در امنیت کانون خانواده و اداره اتفاق میافتد، آیا از ناآشنایی خداوند با اصول بنیادین حقوق بشر ریشه میگیرد؟ از کجا ریشه میگیرد؟
این سوالها همچنان بیجواب باقی میمانند: هفته گذشته سه نفر در اهواز به جرم لواط اعدام شدند. آیا همجنسگرا بودند؟ آیا درگیر عمل جنسی شده بودند؟ آیا به دلایل دیگر دستگیر شده بودند و با اتهام لواط محکوم و اعدام شده بودند؟ آیا مبارز سیاسی بودند؟ آیا فعال اجتماعی بودند؟ آیا متجاوز جنسی بودند؟ آیا دانشجوی معترض بودند؟ آیا کارگر بیکار بودند؟ آیا جوان بودند؟ پیر بودند؟ از شهر دیگری به اهواز برده شده بودند؟ آیا عرب اهوازی بودند؟ بچههای کی بودند؟ همسر کی بودند؟ همکار کی بودند؟ چرا ما نباید بدانیم محکومی که اعدام شده چگونه دستگیر شده و طی چه مراحلی محکوم شده و آیا وکیل داشته یا نداشته؟ و آیا وکیلی برای حکم درخواست تجدید نظر کرده یا نکرده؟
آیا فعالان حقوق بشر فرصت داشتهاند برای اعدامیهای "مبهم" نامههای حمایتی بنویسند؟ آیا دوستان اعدامی "مبهم" فرصت داشتهاند برایش امضا جمع کنند؟ آیا تولدش در زندان جشن گرفته شده؟ آیا عکسش را در شهرهای اروپایی روی پلاکارد زدهاند و توضیح دادهاند که با توجه به خاطارات دوران مدرسه، او نمیتوانسته تجاوزکار باشد؟ آیا شاکی دارد؟ آیا کسی که از او شکایت کرده به دلیل دعواهای خانوادگی شکایت کرده است؟
آیا مجازات اعدام، برای لواط، برای ارتداد، برای مخالفت با نظام، برای عضویت در یک گروه سیاسی، برای شرکت در راهپیمایی، برای خرید و فروش مواد مخدر، برای اوباشی، برای طراحی وبسایت، یک حکم عادلانه است؟
آیا مجازات اعدام ، برای قتل غیرعمد، برای قتل عمد، یک مجازات موثر است؟
آیا در سی سالهی گذشته اعدام از شدت هیچ جرمی در ایران کاسته؟
آیا مجازات اعدام برای لواط، از شمار تجاوز به بچههای کوچک همجنسگرا و تراجنسی در مدرسهها از طرف همکلاسیهای دگرجنسگرا، در خانه از طرف پدر و برادر دگرجنسگرا، در زیرزمینهای حراست ادارات از طرف ماموران حراست دگرجنسگرا، در کارگاهها از طرف کارفرمای دگرجنسگرا، و در سربازخانهها از طرف سربازها و افسران دگرجنسگرا، و در زندانها از طرف بازجوها و زندانیهای دگرجنسگرا، کاسته است؟
نامهای زیر، نام کسانی است که ما اجازه داریم در موارد مربوط به اعدام منتشر کنیم. نامهای دیگری موجودند که یا خانواده اجازه انتشار خبر را نمیدهد و یا فعال حقوق بشری در ارتباط با پرونده صلاح میداند خبر منتشر نشود.
آقای قاسم بشکول فرزند عزیزالله متولد ۱٣۶٣ در تاریخ ۱۰اتهام لواط به عنف روانهی زندان اردبیل شد. قاضی پرونده، آقای بشکول و دوست وی را علی رغم عدم وجود ادله متقن به اتهام "لواط به عنف" به اعدام محکوم نمود و متهمان پرونده اکنون در زندان بسربرده و در صورت عدم الغای حکم اعدام، به طناب دار آویخته خواهند ش– از سرنوشت قاسم خبری در دست نیست.
در بهمن ماه سال ۱٣۷۷ دوجوان به نامهای "حمزه چاوی" ۱۹ ساله و "لقمان حمزه پور" ۱٨ ساله در شهرستان سردشت به دلیل ارتکاب لواط بازداشت شدند و متاسفانه تا کنون از وضعیت آنها اطلاعی در دست نیست – از سرنوشت حمزه و لقمان خبری نیست.
محسن قبرایی، نوجوان شیرازی از سوی دادگاه به اتهام انجام عمل لواط به اعدام محکوم گردید و مدتی پیش نیز حکم اعدام وی از سوی دیوان عالی کشور تنفیذ گردید. وی همواره بر بیگناهی خود اصرار داشته و حتی مطابق پرونده دادگاه، اتهام لواط وی به زمانی برمیگردد که وی هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. با اینهمه چنانچه حکم دادگاه نقض نشود، محسن بزودی اعدام خواهد شد– از سرنوشت محسن خبری در دست نیست.
نعمت صفوی ، فرزند اکبر و متولد سال ۱٣۶٨ هجری خورشیدی، در سال ۱٣٨۵ در سن ۱۶ سالگی به دلیل ارتکاب عمل لواط بازداشت و پس از محاکمه در دادگاه اطفال از سوی دادگستری اردبیل به اعدام محکوم گردید . پس از بیش از ٣۲ ماه حبس، سرانجام در تاریخ ۱۴ اسفند سال ۱٣٨۷ دیوان عالی کشور حکم اعدام وی را رد نمود و پرونده وی اکنون برای اعاده دادرسی به شعبه هم ارز اعاده شده است. پرونده آقای صفوی، هنوز مفتوح بوده و احتمال محکومیت اعدام وی بدلیل اتهام لواط در زمانی که وی هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، وجود دارد – از سرنوشت نعمت خبری در دست نیست.
سوال این است: چگونه میشود همجنسگرایان را از خطر اعدام به جرم لواط نجات داد و چگونه میشود دگرجنسگرایان را از خطر اعدام به جرم لواط نجات داد؛ چگونه میتوان "مردم" را از خطر اعدام به جرم لواط نجات داد ؟
و چگونه میشود در دادگستری ایران قوانینی را مدون کرد که هنگام صدور حکم به جای خشم خداوند به عطوفت انسان و حقوق بشری رجوع داشته باشد؟
ما جامعهای داریم که میخواهد زندگی کند، نفس بکشد، شادی کند.
ما جامعهای داریم که میخواهد از کابوس اعدام، و از کابوس احکام مبهم و بدون پشتوانه بیدار شود
و باز، "با این میزان آشنایی تن به تن با اعدام، اینهمه خاطره از اعدام، اینهمه نگرانی از اعدامهای شبانه و روزانه و دسته جمعی و محاکمههای مبهم و حضور نمایشی وکیل و دادگاه و قاضی، با این همه اعدامهایی که سال گذشته و در دو سال گذشته حافظه مردم را زخمی میکند، چرا این سه اعدام، و چرا اعدامهایی که نام لواط در شمار اتهامهای قربانی اعدام آورده میشود، ناگهان یک سکوت تلخ ایجاد میکند؟ چرا این اعدامها، بیشتر از اعدام مردمی که با اتهامهای دیگر قربانی خشونت دولتی میشوند، وجدان عمومی را بیدار میکند؟ ما به چه آگاهی از حقوق انسانی رسیدهایم که معنا و مفهوم لواط را در میان مشت مشت جرایمی که برای محکومین به اعدام و قربانیان اعدام میشمارند، مثل نقطهای روشن کشف میکنیم و نمیگذریم؟"
آیا به این دلیل نیست که در طول سی سال گذشته و به دلیل خشونتهای سی سال گذشته و به دلیل خشونتهای حاکم بر زندگی همجنسگرایان در سی سال گذشته، و تماشای سلب حقوق انسانی همجنسگرایان، به چنان آگاهی از حقوق انسانی رسیدهایم که میدانیم "لواط" به معنای تجاوز جنسی نیست، به معنای عمل جنسی با همجنس است، و رابطهی جنسی و عاشقانه با همجنس از جمله حقوق انسانی کسانی که گرایش همجنسگرایانه دارند است، و میدانیم که برای یک رابطهی سالم میان یک زوج همجنسگرا که تنها خواستشان زندگی بر اساس تفاهم، وفاداری، پایداری، و عشق متقابل به یکدیگر است، میبایست خطر اعدام از روی زندگی همجنسگرایان برداشته شود، و میدانیم اعدام به جرم لواط هیچ کدام از افراد جامعه همجنسگرا و دگرجنسگرا را از تهدید تجاوز نجات نداده است، و میدانیم که تنها همجنسگراها نیستند که قربانی این تجاوز میشوند، بچههای دگرجنسگرای ما هم در تلهی همین قانون میافتند، و میدانیم که دستی در رژیم از این بهانه برای از میان برداشتن کسانی به جز همجنسگراها نیز استفاده میکند.
و سوال ما از مردم ایران این است: آیا در طول سیسالهی بعد از انقلاب، جامعه همجنسگرای ایران، زیر فشار کابوس اعدام، غنیتر و پربارتر و سرشارتر و پرکارتر و با جامعهی مادر هم پیوندتر و همراهتر از گذشته شده، یا ریشهکن شده و ما دیگر" در ایران همجنسگرا نداریم"؟
اعدام به چه درد مای همجنسگرا و شمای دگرجنسگرا خورد؟
|