نگاهی گذرا به ریشه های غربی نظریه «ولایت فقیه»
کمال نبوی
•
«نظام ولایت فقیه» همچون «نظام ارباب کلیسا» و «نظام سلطنتی» حق تعیین سرنوشت و حق تعیین حاکم را از مردم میگیرد و سپس زیرکانه به «ارباب عمایم» و «ارباب کلیسا» و طبقه «اشراف» یا «خواص» تقدیم کرده تا آنها بین خود تقسیم کنند. مدافعین نظام ولایت فقیه تحت لوای اسلام در فکر سلطه و غلبه خود و همفکران و معدودی از افراد بر دستگاه حکومتی اند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۶ مهر ۱٣۹۰ -
۲٨ سپتامبر ۲۰۱۱
برخلاف ادعای مروجین نظریه «ولایت فقیه»، این نظریه نه تنها بدیع و مترقی نیست بلکه نظریه ای ارتجاعی است که برای اولین بار در غرب قرون وسطی مطرح شده است و برخی از «ارباب کلیسا» پس از طرح، آنرا به اجرا نیز درآورده اند. برای اثبات این ادعا به بررسی برخی از ریشه های مشترک نظریه «ولایت فقیه» با نظریه برخی از «ارباب کلیسا» میپردازیم.
تقدس و مشروعیت قدرت و وفاداری به نظام مسلط
یکی از حواریون، پل مقدس، معتقد بود که «هر قدرتی از خدا ناشی میشود و نافرمانی از قدرت کفر است». بعدها ژان کالون تبصره ای بر این اصل افزود و گفت که « قدرت برای اینست که مردم را به راهی که خدا گفته است هدایت نماید». به همین خاطر وقتی که او حاکم ژنو شد به زور آتش و خون به هدایت مردم بسوی خدا پرداخت!! او نیز همانند بسیاری از نظریه پردازان «ولایت فقیه» بر این نظر بود که اگر قدرت در راه هدایت مردم بسوی خدا، ولو با استفاده از زور، شکنجه، رعب و وحشت و زنده زنده سوزاندن، نرود نه تقدسی دارد و نه ارزشی. ژان کالون نیز همانند بسیاری از مروجین «ولایت فقیه» بر لزوم اطاعت محض از حاکم تاکید ویژه ای داشت.
در مورد قدرت و تقدس و اطاعت از آن نیز تئوریسین های اسلامی نظرات مشابهی ارائه داده اند. از آن میان میتوان به نظریه « تغلب» که بوسیله امام شافعی (محمد بن ادریس) و ابن تیمیه از فقهای حنبلی مطرح شده است اشاره نمود. بر اساس این نظریه «کسی که به زور شمشیر بر مسلمانان غلبه کند و خود را خلیفه و امیر المومنین بنامد بر هیچ کس از مسلمانان که به خدا و روز قیامت ایمان دارند جایز نیست یک شب بدون اینکه او را امام خود بدانند سر بر بالش بگذارند، چنین کسی، نیک یا فاجر، امیر مومنان است».
بنابراین نظریه «تغلب» یا «استیلا» مشابه نظریه پل مقدس است و برآنست که حاکم غالب همان مصداق «اولی الامر» است که خداوند در آیه اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم به آن اشاره دارد. در نتیجه چون قدرت از اراده پروردگار ناشی میشود، اطاعت از آن برای مومنین واجب است.
بسیاری از طرفداران سر سخت نظریه ولایت فقیه، همچون آقای محمد تقی مصباح، در دوران رژیم سابق، شاه را ظل الله دانسته و «عافیت طلبی» خود را با استناد به اصل «تغلب» توجیه مینمودند. با تغییر رژیم در ایران، آنها مطابق همان اصل «تغلب» اینبار نیز مدافع سرسخت حاکم مسلط و «ولی فقیه» شده اند، خاصه آنکه طرفداری آنها از «نظام» نه تنها هزینه ای برایشان ندارد که بلکه پر از منفعت است! به همین ترتیب، در آینده نیز اینان از نظامی که جانشین نظام «ولایت فقیه» خواهد شد حمایت خواهند کرد، حال چه «نیک» باشد چه «فاجر»!!
آنها برخلاف ادعاهایشان، همواره نسبت به نظام حاکم نظر مساعدی داشته اند و وفاداری خود را نسبت به آن اثبات نموده اند. برای مثال آقای مصباح برخلاف برخی دیگر از یاران و شاگردان آقای خمینی که با نظام سلطنتی از در مخاصمه درمیآمدند، نسبت به رژیم پیشین همواره وفادار بوده است و هرگز در هیچ برهه ای از زمان در مقابل آن قیام نکرده است. چنین رفتاری منطبق با نظرات شافعی و حنبلی و نیز منطبق با تئوری کالون است که وفاداری نسبت به قدرت حاکم را موکدا توصیه میکنند. کالون نیز معتقد بود که «از رهبران باید اطاعت نمود ولو رهبران بد»!!
وقتی که مدافعین نظریه «ولایت فقیه» سعی در توجیه نظریه شان دارند، به جای نوآوری به دنباله روی از تفکرات برخی دیگر از «ارباب کلیسا» روی میآورند. آنها اینبار همان تئوری قدیمی را به نوعی دیگر ارائه میدهند و ادعا میکنند که «عدم اطاعت از ولی فقیه عدم اطاعت از امام زمان و خداوند است». چنین نظریه ای را قبلا برخی از «ارباب کلیسا» به نفع خود مطرح کرده بودند. بسیاری از متفکرین مسیحی زمانی که در راس حکومت قرار داشتند این نظریه را ترویج میکردند که «اطاعت از قدرت و رهبری یک وظیفه دینی است».
دخالت دین در سیاست
نظریه دخالت مستقیم «ارباب کلیسا» در حکومت یا به عبارت دیگر روایت مسیحی «نظام مقدس ولایت فقیه»، ولایت کسی که در فقه متبحر است، مفسر کتاب آسمانی و رئیس طبقه و قشر فقیهان است، برای اولین بار در سال ۱۵٣۶ در اروپا و به وسیله ژان کالون، رفرمیست مذهبی و پایه گذار پروتستانتیسم، به اجرا درآمده است.
کالون در پی ادغام و اختلاط جامعه سیاسی با جامعه مذهبی بود و بسیاری نظام او را یک تئوکراسی معرفی میکنند.
«مدینه ـ کلیسا»ی کالون شهر ژنو سوئیس بود. او قریب سه دهه بر ژنو حکمرانی میکرد.
ژان کالون دخالت روحانیون در امور دنیوی را لازم میشمارد و سیاست را جزئی از دین بشمار میآورد. او هم در نظر و هم در عمل دین و سیاست را درهم مخلوط و ذوب میکند. او از اختلاط دین با سیاست فراتر میرود و آنرا در اقتصاد نیز وارد میکند و البته در اینموارد پشتیبانی طبقه بورژوازی ژنو را نیز در پشت سر دارد. کالون میگوید «قدرت را خداوند به رهبری عطا میفرماید. اینرا ما نه تنها از انجیل و گفتارهای مسیح و یا از سنت پی یر و پل مقدس که بلکه از سرتاسر کتاب مقدس فرا گرفته ایم».
او درباره «قانون» نیز میگوید که اعتبار قانون به امضای مقننه نیست بلکه به دلیل تطابق آن با اراده قاهر متعال است. این نظریه همانی است که آقای خمینی در نجف تدریس میکرد و امروزه در نظام تز همانی است در نظرات کالون ملت مطیع و فرمانبردار رهبری و قانون است. یکی از ارکان اساسی «مدینه ـ کلیسا»ی کالون اطاعت و وفاداری محض ملت نسبت به رهبر است. عین همین تئوری ها نیز از طرف طرفداران «نظام ولایت فقیه» ارائه شده و میشوند.
برخی از مدافعین نظریه ولایت فقیه مانند آقای مصباح در حالی که خود در واقع مطابق نظریه «تغلب» عمل کرده و میکنند، در صحنه تئوری اما، این نظریه را رد میکنند. استدلالات آنها همان استدلالاتی هستند که قبلا بوسیله متفکرین مسیحی در قرون گذشته ابراز شده اند. به گفته آنها «ولایت فقیه» برای رستگاری ملت بوجود آمده است. اگر رهبری جامعه در اختیار ولی فقیه نباشد، جامعه منحط میشود. اما در واقع ولی فقیه چیزی نیست مگر حاکم مطلق العنان و خود رای و مستبدی که ابزار تحمیل اراده عده ای قلیل و ناچیز، اما پر مدعا، بر اکثریت ملت است. آنها، همانند ارباب کلیسا برای نماینده خود یعنی فقیهی که صدارت میکند بیشترین اختیارات و قدرت را فرض میکنند. در واقع اختیارات و اقتدار ولی فقیه مطلق است و حد و مرزی نمی شناسند. این اختیارات از اختیارات وسیعی که قانون اساسی نظام معین کرده است نیز بسیار فراتر میروند، به عبارت دیگر آنها به قوانینی که خودشان تدوین کرده اند نیز پایبند نیستند. برخی از مدافعین پر و پا قرص ولایت فقیه، او (ولی فقیه) را در حد پیغمبر و امامان معصوم مینشانند و همان اختیاراتی را که برای رسول خدا و امام معصوم قائل اند برای ولی فقیه نیز قائل اند!!
نقش مردم در «مدینه ـ کلیسا»ی کالون و نظام «ولایت فقیه»
در«مدینه ـ کلیسا»ی ژنو نهادهای دولتی نیز وجود داشتند که اعضای آن ظاهرا منتخب مردم بودند. بهمین خاطر این سوال مطرح است که آیا نهادهای رژیمی که کالون مستقر کرده بود، ناشی از مردم (دموکراتیک) بوده اند یا ناشی از خواص (اریستوکراتیک)؟ در پاسخ به این سوال باید به شباهت عجیبی که میان نهادهای «مدینه ـ کلیسا»ی کالون با «جمهوری اسلامی» وجود دارد اشاره کرد.
در واقع امر، در ژنو نیز همانند ام القرای شیعه نهادهای حکومتی در ظاهر و رسما بوسیله مردم برگزیده میشده اند، اما اولا انتخاب مردم محدود بوده و آنها مجبور بودند به نامزدهائی که مورد تائید کنسیستوار (ارگانی مشابه شورای نگهبان بعلاوه قدرت قضائی) میبوده اند رای بدهند و کسی که نامزدی اش مورد تائید این ارگان قرار نمیگرفت حق شرکت در انتخابات را نداشت و دوما، در نظام کالونی نهادهای منتخب فاقد قدرت تعیین کننده بوده اند و اصل و اساس قدرت در اختیار کالون (ولی فقیه) و کنسیستوار (ارگانی مشابه شورای نگهبان بعلاوه قدرت قضائی) قرار داشتند.
کسی نیز امکان مخالفت با کالون را نداشت. هر مخالفتی را در نطفه خفه میکردند و در صورت نیاز نیز با استفاده از توده ها، سیاست حذف مخالفین را نیز به عنوان خواست مردم معرفی میکردند.
کالون و یاران او میخواستند «مدینه ـ کلیسا»ی خود را به عنوان مشعل و نمونه ای به مسیحیان جهان معرفی نمایند، همانطور که رهبران جمهوری اسلامی «نظام ولایت مطلقه فقیه» را به عنوان سرمشقی به جهان اسلام مینمایانند!
اما از این مشعل بجای نور، تاریکی و نفرت و سردی متصاعد شد! افتضاح های بیشمار و قتل مخالفین و دگر اندیشان و سرکوب زنان و جوانان در ژنو همچون ام القرای شیعه بشدت رایج شد. در آنجا همچون اینجا عدم تساهل و عدم تحمل غیر به یکی از ارکان اساسی نظام تبدیل شده بود.
.یکی از شرم آورترین وقایعی که کالون و نظام او مرتکب شدند سوزاندن میشل سروت بود. او مدرس «تثلیث مقدس» بود و در این مورد نظراتی داشت که موافق طبع کلیسا نبودند. برای فرار از دست دستگاه انگیزیسیون (مشابه دادگاههای انقلاب) به فرانسه و سپس به سوئیس پناه میبرد. اما او که سالها پیش درباره نظراتش با کالون مکاتبه داشته بود، بدستور «ولی فقیه» شهر ژنو دستگیر و محاکمه میشود. قضات «شرافتمند» ام القرای پروتستانتیسم او را به جرم ارتداد زنده زنده در آتش انداختند. البته در همان زمان این قتل مورد اعتراض برخی قرار گرفت. کاستلیون در اعتراض به قتل سروت ضمن ابراز انزجار از استفاده از خشونت در جهت غلبه افکار مذهبی مینویسد «قتل یک انسان، دفاع از فقه نیست، قتل یک انسان است. سروت با قلم و برهان جلو آمده بود، لذا میبایستی او را با قلم و برهان به عقب میراندیم».
تئوریسین های «ولایت فقیه» که خیال میکنند از نوادرند و قبل از آنها چنین تزهائی به فکر احدی در غرب نیافتاده است، غافلند که عین نظریات آنها را قرنها پیش «ارباب کلیسا» مطرح کرده اند.
یکی دیگر از نظریه پردازان کلیسا، ژاک بنین بسوئه، از طرفداران سرسخت قدرت مطلقه نیز قرنها قبل از اینها درباره حق حاکمیت و مشروعیت سلطان گفته بود که اساسا مردم فاقد حق حاکمیت هستند که بخواهند آنرا به دیگری تفویض کنند.
آقای مصباح نیز میگوید: «تک تک افراد و نیز جمع مردم و جامعه هیچ کدام ذاتا و اصالتا حق حاکمیت ندارند که حالا بخواهند با رای خود به شخص حاکم و حکومت مشروعیت ببخشند، آنها حقی ندارند که بر دیگران حکومت کنند و یا فردی را به عنوان حاکم تعیین نمایند».
آقای خامنه ای هم اقتدار خویش را ناشی از مردم نمی داند و خود را تنها در برابر خداوند مسئول میداند. چنین تزهائی قبلا از طرف بسیاری از شاهان و سلاطین نیز بیان شده اند. برای نمونه لوئی پانزدهم که قریب دویست و پنجاه سال پیش پادشاه فرانسه بود اعتقاد داشت که «اقتدار پادشاهان از مشیت الهی ناشی میشود» و «سرچشمه قدرت خداست و نه مردم». همو معتقد بود که حاکمین «فقط در برابر خداوند مسئول قدرتی هستند که به آنها عطا فرموده است». آقای خامنه ای هم که خود را معادل «نظام» میداند چیز تازه ای برای گفتن ندارد زیرا قبل از او بسیاری از حکام نیز خودشان را مساوی و مترادف با نظام دانسته اند، مگر لوئی چهادهم نمی گفت «دولت یعنی من»؟ اینها همه همان تز حکومت مطلقه فردی است که مروجین «ولایت فقیه» با اندکی دستکاری و تغییر تزئینات سعی در تحمیل آن به ایرانیان دارند.
به عبارت ساده تر «نظام ولایت فقیه» همچون «نظام ارباب کلیسا» و «نظام سلطنتی» حق تعیین سرنوشت و حق تعیین حاکم را از مردم میگیرد و سپس زیرکانه به «ارباب عمایم» و «ارباب کلیسا» و طبقه «اشراف» یا «خواص» تقدیم کرده تا آنها بین خود تقسیم کنند. مدافعین نظام ولایت فقیه تحت لوای اسلام در فکر سلطه و غلبه خود و همفکران و معدودی از افراد بر دستگاه حکومتی اند. هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که انسان و آحاد یک جامعه زمام امور خود را در اختیار معدودی که بدون دلیل و برهان و صرفا با تکیه بر زور، سرنیزه و فریب خودشان را نماینده خدا و دین بر روی زمین مینامند قرار بدهند. همین زورگوئی و خودکامگی را «ارباب کلیسا» قبل از «ارباب عمایم» انجام دادند و نتایج اش را که یکی از آنها انزوای کامل دین در جوامع غربی است همه میدانیم.
ژان کالون در آتشی که خود برپا کرده بود زنده زنده سوزانده شد.
کمال الدین نبوی
|