اندیشه های تامگرا-۱۶
«روشنفکران دینی - زمان وذهنیت»
نقدی بـر اندیشه های محمد خـاتمی، «بیم موج»
پرویز دستمالچی
•
حجت السلام سید محمد خاتمی ایدهآلیستی است که میخواهد واقعیات خارج ازذهن خود را بهنفع ذهنیت خویش تغییر دهد. جامعه مدنی برای اداره جامعه نیازمند ساختاری دمکراتیک است، یعنی عدالت سیاسی و اجتماعی رانهادینه میکند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣ آذر ۱٣۹۰ -
۲۴ نوامبر ۲۰۱۱
کتاب «بیم موج» دارای پنج مقاله، وهمگی گفتارها وسخنرانی های حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی (پیش ازریاست جمهوری) دردانشگاه است. مقاله«درباره شهید صدر» در سال 1365، وبقیه درسـال 1370 نگارش شده اند. کتاب چندین بارچاپ شده است؛ اول دربهار 1372، وسوم(نسخه مورد بررسی) درپاییز 1376. موضوع اصلی نوشته ها« نظری است بروضع وشأن علوم ومعارف اسلامی درعصر حاضر، بویژه به لحاظ نسبت این معارف با انقلاب اسلامی ومسائل آن». ایشان این کتاب را حاصل«... تلاشی درجهت بازنمائی پاره ای سئوالها که برای نویسنده(خاتمی، پ.د) مطرح بوده است» می داند. «... یعنی منشاء دغدغه خاطراوست وصرفاً صورت سئوال نیست. واگر احیاناً دربعض موارد اشاراتی به پاسخ هم شده است، استطرادی* است وغرض اصلی نویسنده نه دراینجا دادن پاسخ بوده است و نه پاسخ به این سئوالها چنان آسان است که با این سهل انگاری قابل وصول باشد...». هدف کتاب بیم موج دروحله اول، برانگیزاندن« اذهان مستعد، بخصوص، درحوزه علوم ومعارف اسلامی نسبت به مسائل اساسی و حقیقی زمان» است.
حجتالاسلام سید محمد خاتمی در« بیم موج1» از روحانیانی شکایت میکند که « زمان» را درک نمیکنند. سومین مقاله این کتاب «درک زمان ودرد دین» نام واختصاص بهاین امر دارد. ایشان درآنجا مینویسد کشورهای اسلامی، بویژه ایران، درسد سال گذشته، دربرابر«غرب»(اندیشه های مدرن، دمکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان، سکولاریسم، انسان خود بنیاد، حق حاکمیت ملت برسرنوشت خویش،و...) کم وبیش شاهد سه گونه عکسالعمل بوده است:
«1- تسلیم وپذیرش محض
2- انکارونفی کامل
3- مقابله ازسرخودباوری واستقلال با نگرش عمیق وهمهجانبه وتکیه براسلام اصیل، و...2 ».
جناح اول(تسلیم وپذیرش محض)، به گفته ایشان، به« سه طایفه» تقسیم میشوند: مُلحد، منافق والتقاطی:
«...دسته اول آنها هستند که بیپرده دیانت و دخالت آن را در زندگی جمعی نفی کردهاند وبهصراحت چهره الحادی و ضد دینی خود را نشان دادهاند… ودسته دوم گرچه با دین و وحی میانهای ندارند وباطن عقاید وافکارشان جز الحاد نیست، اما با حجاب نفاق آمدهاند… دسته سوم کسانی هستند که آوازه غرب، ذهن وعاطفه آنان را پُرکرده است، اما بههرحال تعلق خاطری نیز بهاسلام دارند…3».
جناح دوم(پیروان انکارونفی کامل، پ.د.)«… بهداعیه دفاع از اسلام و خلوص آن وبه خیال مقابله با بیگانگان کافر حتی دیده از روی بسیاری از واقعیتها نیز بست وخود را درحصار تنگ و خفهکنندهأی محبوس کرد… اما اشتباه (این جناح،پ.د.) دراین بود که دراثرعدم آشنائی به زمان و تحولات آن و نشناختن درست دشمن و رقیب، پنداشتند که میتوان بهسادگی درهای جامعه را بهروی غرب بست…4».
اما عکسالعمل جناح سوم(پیروان مقابله ازسرخودباوری واستقلال با نگرش عمیق وهمهجانبه وتکیه براسلام اصیل) دربرابرغرب که«...مبتنی است بر بینش وسیع و اجتهاد کارساز ومتناسب با مقتضیات زمان...5»، همانی است که میبایست باشد. حجتالاسلام خاتمی خودش، ونیز« بزرگوارانی چون شهید صدروشهید مطهری» راازمظاهر این جناح، میداند. اومینویسد: «... در واقع شهید صدر موید حرکت دورانسازی است که از دهها سال پیش به رهبری پیشوای والانگر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی بهرغم همه مشکلات ذهنی وعینی با هدف سرنگونی نظام طاغوت واستقرار حکومت اسلامی و وصول بهاستقلال و آزادی آغاز شد… وامیدهای 14 قرنه مجاهدین راه حق ومجتهدان فرزانه در تاریخ خونباراسلام(منظورحکومت امامان وجانشینان اودرزمان«غیبت»است، پ.د) را بهواقعیت خارجی مبدل ساخت...6» .
پس، بنابر تصورات حجتالاسلام خاتمی، در کشورهای اسلامی سه نوع حوزه تفکر وجود دارد:
- حوزه تفکری که اصولاً با تفکر اسلامی بیگانه است، حتا هنگامی که خود را درپشت آن پنهان میکند.
- حوزه تفکری که جُمود ومتحجر است و خود را با مقتضیات زمان هماهنگ وهمگام نمیکند .
- حوزه تفکری که اصیل و اسلام ناب محمدی است. مانند تفکرات آیتالله مطهری، آیت الله صدر، وامام خمینی که پایهگذار حکومت اسلامی است. حجتالاسلام سید محمد خاتمی خودرااز پیروان این حوزه میداند. ایشان در نقد و رد دو حوزه دیگر(تسلیم وپذیرش محض، وانکارونفی کامل)، ازجمله، چنین مینویسد:
«درحوزه تفکر اسلامی دوآفت خانمان سوز وجود داشته است ودارد: یکی تأویل والتقاط ودیگری جمود و تحجر. وجه مشترک این دو آفت این است که هردواز وحی الهی به نفع برداشتهای محدود واهواء بشری صرفنظر میکنند. یکی چنان میدان را باز میکند که مرزهای احکام و ارزشهای الهی را میشکند و حرامهای خدا را حلال میکند و دیگری بهتناسب بینش محدودِ خود چندان عرصه را تنگ میگیرد که بسیاری از حلالهای خدا را حرام. و نتیجه هر دو، تضعیف دین است وگریز جامعه از آن... بیدینان ودین ستیزان به انحاء مختلف میکوشند تا نظام جامعه بر دین استوار نشود و التقاطیها و متحجران تلاش میکنند تا برداشت خاص خود را از دین در این موقعیت تاریخی بر جامعه تحمیل کنند...7» .
اما اندیشه درست اسلامی(از نگاه ایشان) کدام است؟
«… اندیشه اصلی نهضت اسلامی یعنی بینش واندیشه امام وخواستاران حقیقت اسلام… بهبرکت انقلاب اسلامی، دین باردیگر مدعی اداره زندگی بشر شده است… نظام جمهوری اسلامی با همین هدف و بر همین بنیاد نهاده شده است8… ما در طول حدود 14 قرن بهدرستی مدعی شدهایم که حق دراختیار ماست9... درست است که همه معتقدان بهاسلام و وفاداران بهانقلاب اسلامی مبنای کار را اسلام میدانند اما سئوال این است که کدام اسلام و کدام برداشت از اسلام؟… روشن است که بهنظر وفاداران انقلاب و امام، مبنای نظام مطلوب ما دراین مقطع باید همان بینش و اندیشهأی باشد که انقلاب را ایجاد و آن را هدایت کرد و بهپیروزی رساند یعنی: اندیشه امام و…10».
یکباردیگر گفتههای حجتالاسلام خاتمی را جمعبندی کنم. در حوزه تفکر اسلامی، دربرخورد با افکار واندیشههای «غربی»، سه جناح وجود دارد:
1- اسلام واقعی(امام خمینی، مطهری، صدر، و…).
2- متحجرآن(که خود را با زمان تطابق نمیدهند).
3- التقاطیها وتأویلگران (که درعمل حرام خدا را حلال، وحلال را حرام میکنند).
تا اینجا، تصویری از برخی ازاندیشههای حجتالاسلام سید محمد خاتمی: اسلام درست وراستین، اسلام زمانه، برداشت صحیح از اسلام(برای او)، اسلام امام خمینی، صدرومطهری است. درباره اندیشه های دو«بزرگوار»، آیت الله صدرومطهری، درزمینه حکومت اسلامی(در شماره 14)، نشان دادم که اندیشه های آنها عین نظامهای تامگرا(توتالیتر) است، که نه ربطی به انسان آزاد وخودبنیاد مدرن دارد ونه حق حاکمیت ملت برسرنوشت خویش.
اولین پرسش این است که معیار قضاوت خاتمی چیست وداور کیست؟ او خود را داور وقاضی، وذهنیت و معیارهای ذهنی خویش(قرائت خود)را، معیارسنجش«حقیقت»و قضاوت میداند.
یکی از وجوه تمایز انسان با حیوان، توانائی اودر«شناخت» است. اما شناخت فقط درک با قوای «حسی» نیست. شناخت یعنی تجزیه، تحلیل و ترکیب این«برداشتها» که شکلدهنده شعور ومعرفت، یعنی عقل نقاد انسان است. انسان درجمع زندگی میکند وبخش بزرگی از شناخت ورفتاراومربوط به شرایط پیرامونی اوست. انسان تنها موجودی است که می تواند بابرنامه ریزی(بکارگیری خرد)برفراز شرایط مادی، معنوی، وبیولوژیکی اش، به زندگی خود معنا و مفهوم دهد. یعنی انسان، درمقایسه با سایر حیوانات، توان تغییر خویش ومحیط را دارد ومی تواند«تجربه» کند واز تجربیات درسهای لازم برای آینده بیاموزد. روشنگری وخردگرائی ابزارهای لازم و ضروری برای گذر ازوضعیت«طبیعی»، به وضعیت «قائم به ذات»، یعنی ازشرایط «قیمومیت»(دوران کودکی) به انسان آزاد(دوران بلوغ)، رهائی از سلطه «جبریت» بیرونی یا درونی، گذاراز قیمومیت«الله»، «وضعیت طبیعی» یا سنت وعادات به دورانی است که خود آزادانه تصمیم می گیرد.اگر(بهعنوان مثال) حجتالاسلام سیدمحمد خاتمی نه متولد یزد، که پاریس بود، نگاه اوبه مذهب وزمان حتماً با نگاه کنونیاش، شایداز بنیاد، تفاوت میکرد. درآنصورت، «حقیت» او مسیحی، شاید هم سکولار می شد. اگراودرکردستان متولد شده بود و(برفرض)اهل سنت می شد، «حقیقت» امروزی اش را کفرمحض می دانست و«قبله»اش نه حسین، که ابوبکرمی بود. او، بنابر محل تولدیا اعتقادات اجدادش، می توانست بی دین، یهودی، مسیحی، زردتشتی، اهل سنت، شیعه خوارج، شیعه باقریه( پنج امامیان،اینان امام پنجم، محمد باقر، پدرامام جعفر صادق را، پایان امامت وهمان مهدی موعود می دانند)، شیعه اسماعیلیه( پیروان این گروه اسماعیل، اولین فرزند امام جعفر صادق را که پیش ازامامت فوت کرد، را پایان امامت وهمان مهدی موعود می پندارند)، و...باشد، وبه این چند نمونه می توان سدها افزود. اما، اوامروز(به هردلیل) مسلمان، شیعه دوازده امامی، شاخه مکتب اصولی، پیروی جناح «اسلام واقعی» و معتقد به اندیشه های امام خمینی است، که تا اینجا، در«انتخاب» راه ودین ومذهب اش ایرادی براو نیست، اشکالی که براو وارداست، «مطلق» نمودن این اعتقادات وپندارها به عنوان «حقیقت»های مطلقی است که دیگران باید از راه حکومت اسلامی به آن تن دهند. اشکال دراین است که ایشان نمی پذیرد دین وحکومت دوامر جدا ازیکدیگرند، یکی مسئول امور شهروندان جامعه دراین دنیا، که بنابراراده ملت می آیدواگر او را نخواستند باید برود، ودیگری مسئول سعادت آن «دنیائی» مومنانی که داوطلبانه به او رجوع می نمایند. و اعقاد وایمان مومنان(افراد) هزار «رنگ» است.
دنیای فرد، حدود ومرز افق دید او است، واو فقط تا آنجائی را میتواند ببیندکه «ذهنیتش» اجازه میدهد: تعلیم و تربیت، آموزش وپرورش، محیط رشد، تجربیات، موقعیت اجتماعی، سطح تحصیلات، سن، جنسیت، و...، و دهها عامل وعلت دیگرهمگی درشکل گرفتن«ذهنیت» اودخیل هستند. یعنی حدود شناخت او(ذهنیت ومعرفت او)، همان حصاری است که محدوده ذهنیت او رافراهم می آورد. ما آن چیزی را میاندیشیم که توان اندیشیدنش را داشته باشیم. آنچه را ذهنیت ما اجازه نمیدهد(چه بخواهیم وچه نخواهیم)از حدود افق دید ما بیرون است، فکر میکنیم که نادرست است یا وجود ندارد. یعنی بسیاری از«مرزها» که ما گرفتار آن هستیم، فقط محصول ذهنیت بسته ومحدود ماست ودر درخارج از محدوده شناخت ما واقعیت عینی (بیرون از ذهن ما) ندارند. واقعیت خارج از ذهن ما اینست که میتواند عملاً به تعداد«ناظران»، مفسرو«تاویل گر»وجود داشته باشد. یعنی، هرکس از زاویه ذهنیت خود بهآن شیئی یا موضوع مینگرد. هراندیشه، انسان یا شیئی عملاً وهمزمان می تواند چند «چیز» باشد، بسته به جایگاه و زاویه نگاه ناظر: خوک برای دام پرور پول ومنبع ثروت، برای شهروند معمولی آلمانی مظهر خوش شانسی و رفاه، و برای فرد مسلمان مظهر نجاست و کثافت، و برای مصرفکننده فقط گوشت است. عده ای گاو را درهند پرستش میکنند ومصرف گوشت آن راغیرمجاز وحرام میدانند، اما همان«گاو» برای فرهنگ ایرانی نماد سادهلوحی و حماقت است ومصرف گوشتش حلال وغیر. دنیای شهروند ایرانی، ازدنیای بسیار مدرن ایرانیان ساکن کشورهای مدرن شروع میشود وتا دنیای عقبافتادهترین دهات ایران میرود، یکی درسده بیست ویکم زندگی میکند، دیگری درسده های میانی.
بنابرخاتمی، «متحجرین» حوزه در زمان خود حرکت نمیکنند، یعنی«ذهنیت» آنها با معیارهای ذهنی ایشان در تطابق نیستند ونگاه آنها به زندگی(هردو درسده بیست ویکم)، دونگاه متفاوت است. یکی (نگاه خاتمی)، بنابرادعای ایشان، درتطابق با زمان و دیگری(نگاه متحجرین) همچنان عقب مانده است. ایشان نگاه یا ذهنیت خود را«حقیقت مطلق» میداند، واشکال دراینجاست. اینکه هزاران نگاه وذهنیت وجود داشته باشند، هم واقعیت خارج از ذهن ماست وهم درست. اما اشکال درآنجائی است که سید محمد خاتمی«حدود ومرز» ذهنیت خود را تنها ذهنیت (در اینجا) الهیِ درست میداند. تمام ادیان ومذاهب، تمام مکاتب فلسفی و…، همه بهدنبال کشف«حقیقت» هستند و تا بهحال هیچیک بهمقصد نرسیدهاند. دلیل این امر نه وجود«حقیقت»های متفاوت خارج از ذهن، که وجودِ ذهنیتهای ازبنیادمتفاوت است. وذهنیت یعنی آن چیزی که انسان از پیرامون خویش«برداشت» میکند، بنابر«توانائیهایش»»، وتوانائی فرد درکسب، جذب، تجزیه، تحلیل وترکیب ازبرداشتها با هم متفاوت است(به سدها دلیل) که براساس آنها «حقیقت»های متفاوت شکل میگیرد. «حقیقت» من و شما، نقطه تلاقی ما دردنیای خارج از ذهنهاست.« حقیقت» خیابان یکسویه و«صراط المستقیم» نیست.« حقیقت» اسلام را کدام یک از«نمایندگان» آن بیان میکنند: اهل سُنت و مکتبهای آن؟ یا اهل شیعه و مکتبهای آن؟ طالبان؟ خوارج؟ شیعیان پنجامامی، شیعیان هفت امامی، شیعیان دوازده امامی، پیروان مکتب بهائی، شیخیان، اخباریان، اصولیان و…؟ دراینجا فقط مکتب شما، یعنی مسلمانانِ شیعه دوازدهامامی پیرومکتب اصولی را در نظر بگیریم که شما نیز از پیروان آن هستید. چرا دراین مکتب از مذهب ودین اسلام سدها «برداشت» از اسلام وجود دارد؟ برای اینکه هرکس بهاندازه حد ومرز ذهنیت خود ازاسلام برداشت میکند. بهزبان شما، ازاسلام«قرائتهای»(خوانش) گوناگون وجود دارد. یعنی هرکس«اسلام» را بهگونهای دیگر میخواند ومیفهمد، زیرا ذهنیتهاوعلائق متفاوت وجود دارند. به گفته شما، عدهای پیروان«اسلام ناب»، عدهأی دیگر« متحجرین» مسلمان، سومی«التقاطی»، چهارمی تأویلگران، و… می شوند. هرکس«برداشت» ونگاه خود وافق نگرش خویش راهمان جهان خارج ازذهن خویش میپندارد. و چون این نوع از«حقیقت»ها نه علمی- اثباتی، بل ایمانی - اعتقادی میباشند، پس هرکس برای نشان دادن درستی حقیقت خویش، مومنترومتعصبترمیگردد. «حقیقت» درعلوم دینی، مانند حقیقت درعلوم ریاضی یا علوم آزمایشی نه از راه منطق سددرسدی قابل اثبات است ونه از راه تکرارآزمایش، اعتقادی- ایمانی، بحث صرفا صوری- کلامی است. «مهدی گرائی» و زندگی پنهان از انظار«امام پنهان» نه با منطق ریاضی قابل اثبات است ونه با علوم تجربی، بل اعتقادی و ایمانی است. تمام فلسفه حکومت شما برروی این فرض«غیبت» بناشده است که نه«حقیقت»،بل فقط یک پندار وتصوراست، می توان آن راپذیرفت یا نپذیرفت. شما که ازدین خود سخن می گوئید، درواقعیت ازخود وپندارها واعتقاداتان سخن می گوئید وبا دین آنها را توجیه می نمائید: یعنی مجموعه اعتقادات«ناعالانه» شما درزمینه های سیاسی- اجتماعی- اقتصادی وغیر، درپس پرده دین توجیه«الهی»، پس مطلق می شود تا راه رابرایرادات وانتقادات برحق و درست ببندد. به عنوان نمونه درزمینه«حکومت»، شما دین را ابزار توجیه حق ویژه انحصارحکومت برای خویش(روحانیان) کرده اید تا حکومت نتواند براساس حق حاکمیت بر سونوشت خویش، یعنی دمکراتیک وعادلانه، از سوی شهروند و ملت شکل گیرد. تکالیف«الهی»، کلام خدا، سنت و حدیث، ازاما نمی توانند پاسخهای مناسب برای حل مشگلات ومعضلات انسان وجامعه مدرن امروز باشند، با هر قرائتی. تصمیمات سیاسی نمی توانند ونباید ازدگمهای الهی وغیرالهی سرچشمه گیرند ونباید تلاش کردواقعیات زندگی را با آن دگمهای(هراندازه مقدس) تطابق داد، بل دگمها باید دگرگون شوند، راهی را که«غرب» با روشنگری و خردگرائی پیمود. و«غرب» انسانی است که زودتراز ما شروع به اندیشه کرد، به هر دلیل. تامگرائی شما قیامی است بر علیه عقل وآزادی. تبدیل دین ومذهب به ابزار حکومت، یعنی تسلط بردیگران از راه دین وبا اعمال قهر حکومتی ومطلق خواندن ارزشهای یک«ذهنیت»، تجاوز وتعرضی آشکار به حریم آزادی وحیثیت دگراندیشان است.
باید توجه داشت(دراینجا) سخن برسرحکومت بردیگران(حکومت اسلامی)، یعنی اداره امور جامعه براساس یک«حقیقت»(برداشت یا تفسیری خاص از اسلام) ویژه است ونهحقیقت جوئی بعنوان امری فردی. فرد آزاد است«برداشتهای» خود را بهترین بداند وآنگونه زندگی خود را شکل دهد که میخواهد، ایرادی نیست، فقط بهاین شرط که حقوق دیگران را نیز بهرسمیت بشناسد، بهآنها احترام بگذارد وآنها را رعایت کند. البته، تساهل وتسامح به معنای بی تفاوتی درارزشهای دیگران نیست، بل به معنای احترام به اصول و ارزشهای آنها، پذیرش تکثر ادیان و مذاهب، پذیرش فرهنگهای متفاوات، و بالاتر از همه پذیرش حقوق مساوی برای همه دربرابر قانون است. جامعه ای که در آن توافق وتفاهم برسر اساسی ترین اصول وارزشها(مانند عدالت سیاسی) وحقوق(بشر) ازمیان برود، دچار هرج ومرج وفروپاشی خواهد شد، مگر حکومت همه چیز رااز بالا دیکته کند(دیکتاتوری)، که درج.ا. مورد پذیرش شما می توان آن را به وضوح مشاهده کرد. تکالیف «الهی»، کلام الله، یا سنت و حدیث «خوانش» شما، ممکن است برای شما ویاران خوب و ایده آل باشد، اما نه برای هرکسی. ملت، نه «امت»(یک فکرویک دست) است ونه خوانشهایش با شما هماهنگ و یکی است. و سرانجام باید پذیرفت( بنابرتجربه تاریخ بشر، درشرق یا غرب، بی اهمیت است) که کتاب«مقدس» نه منبع فیض برای دریافت علوم است ونه «حل المسائل» مشگلات و مسائل و جامعه. و کسانیکه با مطلق کردن برداشتهای خوداز«حقیقت» خود را وارثان، صاحبان و رازداران آن تصور می کنند، ودرنتیجه از راه انحصار حکومت حقوق دیکران را زیر پا می گزارند وحقیقت خویش را بردیگران تحمیل یا «حقنه» می نمایند، با تمام مصلحت گرائی ونیت خوب، بذر نفاق ودشمنی می کارند و جامعه را به سوی هرج ومرج و جنگ داخلی(ونیز بیرونی) سوق می دهند.
اشکال اساسی سید محمد خاتمی دراین است که ایشان با «برداشت»های خود میخواهد بهدیگران حکومت کند. ایشان میخواهد«حقیقت» خویش را، یعنی ذهنیت خود را، مدل ونمونهأی برای راه و روش واعتقادات دیگران(از راه حکومت) کند. با اِعمال قدرت حکومت، با آموزشهای ویژه، با تبلیغات، با اِعمال قهر حکومتی.
وجود مجموعهای از«اصول» وارزشها، برای زندگی فرد وجمع لازم وضروری است. اما اگرایشان نپذیرند که اصول یا ارزشها همگی محصول جامعه بشراست، وپس همگی، بنا برضرورتها ونیازهای انسان قابل تغییراند، درآنصورت بنیادگرا خواهد شد. یعنی اصولگرائی کورمیتواند تبدیل بهبنیادگرائی ویرانگر شود که نتیجه آن، (از جمله) بیاعتبار شدن اصولاست، که دراین بحرانِ بی اصولی (شکست ارزشهایِ دگم) فرد وجامعه دربیثباتی اخلاقی و روانی خطرناکی فروخواهند افتاد. ایشان، هرچندعدهأی ازاصولگرایانِ را تحت نام« متحجرین» رد میکند، اما دیگرانی را که ازایشان«فراتر» رفتهاند بهنقد میکشد که اسلام آنها (ذهنیت آنها ازیک دین) التقاطی، تأویلی یا غربزده است و«حرام»های خدا را حلال(وبرعکس) میکنند. اگر«متحجرین»همین ایرادی را که ایشان بهالتقاطیها و… میگیرد به اوبگیرند (که گرفته اند ومیگیرند) وبگویند«سیاه روی سفید» شما از حدود الهی فراتر رفتهاید، درآنصورت ایشان چه خواهند گفت؟ یا اگر«التقاطی» به ایشان مُهر«تحجر»، عدم تطابق با زمان بزنند، چه پاسخی خواهند داد؟ این مشکل، فقط مشکل حجت الاسلام خاتمی نیست، مشکل تمام ا دیان، مذاهب، ایدئولوژی وجهانبینیهاست. درمیان پیروان کارل مارکس، ازپلپوتیستهای جنایتکارتا استالینیستهای تامگرا،ازسوسیالیستها وسوسیال- دمکراتهای اروپائی تا هومانیستهای مکتب فرانکفورت... وجود دارند وهمگی خود را«مارکسیست» می نامند. تفاوت است میان اینکه شما دین ومذهب یایک مرام واندیشهِ را امری فردی- شخصی بدانید تا «موسی بهدین خویش وعیسی بهدین خویش»باشد تا اینکه آن را تنها اندیشه یا تصورات درست برای جامعه بشربدانید که باید از راه حکومت مستقر شود. اولی جامعهأی است آزاد وچندگرا(متکثر، پلورالیستی) ودومی جامعهأی است بسته وتامگرا. یک استالینیست مجاز است، تا زمانیکه تجاوزی به حقوق دیگران انجام نگرفته است، چنان بیاندیشد(ذهنیتی درکله او، در کنارهزاران ذهنیت دیگر)، کسی را باکی نیست. اما حکومت براساس اندیشه های استالین، یعنی تجاوز وتعدی به حقوق دیگران. انسان برای آزاد اندیشیدن ابتداء باید تکیه بهخِرد خویش نماید. خِرد نقاد اوباید همواره شک کند، تجزیه وتحلیل نماید، تنظیم وجمعبندی کند ودوباره شک کند. و«نقد» همواره برروی کشف تضادها وناهنجاریها بنا می شود. معیاراندیشیدن(ازنظراتیک واخلاق)، خدشهناپذیری شرف وحیثیت انسان است. معیاراخلاق، انسان است ونه نیروهای برفرازاو. برای اندیشیدن، باید توانائی آن را داشت که از«سیستم»خارج شد. اندیشیدن دردرون یک سیستم (زمینی یا آسمانی، فرقی نمیکند)، زندانی کردن خویش درذهنیتی بسته است. یعنی توانائی واستعداد، ونیز جرأت وشهامتِ اخلاقیِ برای گذراز مرزهای یک سیستم فکری، پایه واساس اندیشیدن آزاد است. اندیشیدن آزاد، گامی بهسوی تطابق ذهنیت با عینیت، یعنی نزدیکی «پندارهای» ما با دنیای واقعی خارج ازذهن است. فکر کردن، یعنی تولید مقولات نوین، یعنی آماده گی برای کسب وجذب اطلاعات نوین، یعنی پذیرش این واقعیت که بهغیرازپندارهای من هزاران« ذهنیت» دیگر نیزدرپیرامون وجود دارند. روشنفکر یا روشن اندیش باید با دیدی باز، یعنی توانائی خروج از« سیستم» خویش، ضرورتها را بههنگامی«ببیند» که دیگران توانائی دیدن آن را ندارند. او باید«ولایت فقیه» وپیامدهای ناگوارش را پیش ازدیگران درک کندوزنگ خطررا بهصدا درآورد نهاینکه با«موج» حرکت کند. دنیای مدرن وطالبان درافغانستان، هردو، پدیده پایان سده بیستم هستند، اما زمان یکی(طالبان) دردوران حجراست، چرا؟ چون ذهنیت آنها مربوط بهآن دوران می شود. ارنست ماخ (Ernst Mach ، فیزیکدان آلمانی) میگویدزمان شاید تجریدی(ابستراکسیون، انتزاع) باشد که ما تنها از راه دگرگونی اشیاء قادر بهلمس آن هستیم. پس، اگر شما ذهنیت دیگران را بهعنوان ذهنیتی عقب مانده(متحجر) بهنقد میکشید، ذهنیت خود را(برداشت خوداز اسلام را) بهعنوان تنها تفسیرمورد نظرومطلق «الله» ارائه ندهید. شما الله رااین چنین میبینید وحق شماست. اگر بپذیرید که برداشت شما فقط یکی از نگاهها است، و نهتنها نگاه درست، مطلق ومقدس، درآنصورت همزیستی نگاههای دینی گوناگون دررابطه با امردین را خواهید پذیرفت. ودراینجا باید با شهامت یک اندیشمند و روشنگر یک قدم فراتر روید وازسیستم خود خارج شوید ووجود دهها وسدها نگاه وبرداشتهای دیگر را، که در اساس نگاه وبرداشت شما را نفی میکنند، بپذیرید. یعنی بپذیرید که انسان آزاد بدنیا میآید و دارای هیچ ایدئولوژی یا جهانبینی یا دین ومذهب «فطرئی»نیست، بل اوخود سازنده و نیزمحصول جامعه، اوعلت ومعلول آن ونیزسازنده ومحصول جهانبینیها است. فطری کردن دین یا هر مرام ومکتب دیگر، یعنی سلب آزادی واختیار، ودر پی آن سلب مسئولیت ازانسان. اگرامری فطری شود، دیگر انسان نه میتواند آزادانه و از روی خِرد تصمیم بگیرد ومختار برای خویش و پیرامونش باشد ونه مسئولیتپذیرخواهد شد. زیرا اِعمال اونه اختیاری ، بل فطری است. به عبارت مدرن، ژنهای اواین یا آنچنان برنامهریزی شدهاند. حجت الاسلام خاتمی، هرچند دربرخی از احکام وحلالها وحرامهای خدا از«متحجرین» فاصله میگیرد(آن هم براساس ضروریات حکومت اسلامی که نیازمند فقه حکومتی است)، اما دراساس همان اصول«متحجرین» را دنبال میکند. ایشان همچنان آنها، خدا را عالم وانسان را جاهل که نیازمند هدایت توسط پیامبران وامامان است، میداند. ایشان ازاعتقاد به «وحی»11، اعتقاد به« احکام و اصول اساسی اسلامی » ، اعتقاد به«غیبت»، اعتقاد به حکومت اسلامی، بهولایت امر، اعتقاد به حکومت فقها ومجتهدان و...، سخن می گوید. ایشان ایمان به«صراط المستقیم» دارند، یعنی میخواهند(با شیوههای خود) انسان را به بهشت موعود هدایت کند. یعنی «هادی»، که امام، ولی امر یا خودِاواست، میخواهد با اصول هدایتیاش (که ذهنیتی از مجموعه ذهنیتهای جامعه است) انسان را(از راه اعمال قهر حکومتی) به راه راست و سعادت هدایت کند. دراین حالت از انسان سلب آزادی واختیار میشود، استقلال اواز میان میرود و دربهترین حالت مقلد هادیان« صالح» میگردد. دراین مورد، یعنی جاهل دانستن انسان وهدایت اوبه «راه سعادت اسلامی »توسط یک «هادی»، میان خاتمی ودیگران(متحجرین والتقاطیها و…) اختلافی نیست، تفاوت درشیوه و راه هدایت است و نه دراصل آن. خاتمی «وحی» را به جای خِرد انسان میگذارد. «وحی» امر واراده وپیام الهی است که مبین خواست اوست، و این پیام نه به اُمت، بل بهپیامبران وامامان، ودرزمان حکومت اسلامی به ولی فقیه ومجتهدان میرسد. ولی فقیه، در حکومت اسلامی، ولایت امر دارد و شک وتردید درحلالها وحرامها کفر است. پس اُمت مجبوروموظف به اطاعت از اوامر ولیفقیه یا فقهاست. این امر یعنی سلب حق حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش، یعنی سلب حق حاکمیت ملت. یعنی نفی خِرد انسان بهعنوان منشاء وسرچشمه قانون ونظام حکومت. این امر بهمعنای نفی کامل آزادیهای فردی و اجتماعی، بهمعنای نفی قانون بشری وپذیرش قوانین فراانسانی(الهی)یعنی تمکین ملت به برداشتها وذهنیتهای عده ای ویژه است که برای خویش مقام رابطه میان انسان و«خدا» را قائل شدهاند. دراینجا، بازهم، میان ایشان و دیگران تفاوتی نیست، راه و روشها متفاوت است. درنظام اندیشه سید محمد خاتمی، علم اصولا ازآن خدا، وانسان جاهل است. وظیفه انسان «اطاعت» از امر(وعلمِ) خداست. رابط میان انسان وخدا، روحانیان میباشند. پس انسان برای اطاعت از خدا باید از روحانیان، فقها ومجتهدان، اطاعت کند. ودراینجا تقلید به جای عقلِ نقاد، نقل بهجای استدلال، ایمان بهجای خِرد واندیشیدن، وسرانجام اطاعت بهجای انتخاب آزاد مینشیند ودرفرایند آن فردچهره مستقل و قائم به ذات خویش را از دست میدهد وتبدیل به حلقهأی بیچهره ازجمع« اُمت» میشود، اُمتی که توسط «واسطهای» که عالِم به علم خدا است بهسوی سعادت ابدی هدایت خواهد شد. اوتربیت نمیشود که خود سرنوشت خویش را بدست گیردو راه وروش زندگیاش راآزادانه انتخاب کند، انتخاب فردی وآزاد اصولا مطرح نیست. احکام وقوانین (شریعت) ازپیش حدود همه «چیز» را برای اوتعیین کرده است. درباره آنچه حدودش روشن نیست، علماء تعیین تکلیف خواهند کرد. انسانی که همواره هدایت شود، همواره نادان ونیازمند باقی خواهد ماند. دردمکراسی، درجامعه باز، انسان را پرورش وآموزش میدهند تا مسئولیت پذیر شود، تا خود بیاندیشد، آزادانتخاب کند، وبا اتکاء به عقل ودانش وتجربه، زندگی خویش وپیرامونش راسامان دهد. شما انسانی را که هدایت نمیشود، یعنی به«حقیقت مطلق» مورد نظر شما تن نمیدهد، کافر وپس واجبالقتل میدانید. انسان را اصولاً بهانسانهای خوب(مسلمانان) وانسانهای بد(غیر مسلمان) واز همه بدتر(کافر، مُلحدان و…) تقسیم میکنید وبراساس این تقسیم، حقوقی گوناگون برای آنها قائل میشوید. عدهای (مردان شیعه پیرو مکتب اصولی طرفدارولایت فقیه) بهتریناند وپس بهرهمند ازهمه حقوق(البته فقها ومجتهدان بهترینِ بهترها هستند، ودر نتیجه مهمترین واساسیترین نهادهای تصمیمگیری نظام فقط درانحصار آنهاست)، وعدهای دیگر بهتناسب جنسیت( زن یا مرد)، یا نزدیکی ودوری به اسلام وشیعه تقسیمبندی، طبقهبندی تا واجبالقتل میشوند. یک نظام مدرن ومستقر براساس عدالت سیاسی، حقوق را ازارزش جدا میکند، همه دارای حقوقی یکسان دربرابر قانون میشوند وهرکس حق خواهد داشت براساس ارزشهای خویش، دین- مذهب، مرام- مکتب، ایدئولوژی- جهانبینی و… زندگی کند. ابزارهدایت شما، یعنی هدایت انسان بهسوی سعادت،«عذاب» و« ترس ووحشت» است، و«جهنم» برای کسانی است که از راه شما خارج شوند.
اگرکسی منادی حقیقت مطلق الهی شد، ودانست که خداوند «گمراهان» را چنین سخت مجازات میکند، پس چرا او که تابع مطلق «اراده الهی» است، بههنگام استقرار حکومت الهی، مانند قادر متعالش عمل نکند؟ یعنی، چرا حکومتگران اسلامی نباید کسانی راکه از« راه راست» منحرف شدهاند سخت وبا همان روشهای«الهی» و مقدس مجازات نکنند؟ چرا نباید حد زد، سنگسار کرد، شلاق زد، ایجاد رُعب ووحشت کرد، قتل کرد، بهزندان انداخت، مجبور بهمهاجرت کردو…؟ شما میگوئید برای هدایت انسان به راه« الله»از مجازات وسختگیری چشمپوشی شود. بدون شک، گفته وعمل شما، گامی به پیش است، اما فقط گامی، آنهم درروشها ونه دراصول واساس. تفاوت اساسی فرهنگ«غرب» با فرهنگ ما درنقش انسان ونقش خِرد او در زندگی است. اشتباه نشود، «غرب» هم این دورانهای سیاه را(حکومت کلیسا) پشت سرگذاشته است. حکومت الهی در«غرب» درشکل حکومت کلیسا وپاپ انجام گرفت. امروز درجامعه ما، درشکل حکومت اسلامی،«ولایتفقیه»، انجام میگیرد. ماهیت هردو یکی است: سلب استقلال از انسان، نفی خِردِ خلاق و نقاداو، رد آزادیها وحق تعیین سرنوشت ملت وسپردن آن به «واسطه»های خودخوانده خدا. اصالت انسان، یعنی اینکه انسان سرچشمه ومنشاء شناخت ومعرفت است. نفی استقلال وخِرد انسان، یعنی وابسته کردن اوبه کسانی که صاحب«علم» خداهستند، وابسته شدن انسان به فقها ومجتهدان. عقلی را که شما، بنابراعتقادتان، تبلیغ وترویج میکنید، عقل تابع وایمانی است. عقلی است که بدنبال پذیرش ودرکِ «علم الهی» میرودوخارج ازآن مجاز نیست. یکی«علم الهی» راچنین، ودیگری چنان وسومی کاملاً متفاوت و…( خوانشهای گوناگون ) تفسیرمیکند. درهر حالت، تعیین کننده ومعیاردربرداشت از«علم الهی»، همان برداشتهای فردی، یعنی حدود ومرز ذهنیت مفسراست وبس. شما میگوئید تفسیر شما درستترین است واسلام باید آنگونهای باشد که شما آن را میتوانید یا میخواهید ببینید، چرا؟ شما حق دارید که اسلام راانگونه که میگوئید (قرائت میکنید) درک کنید، این امر حق شماست. حق دیگران هم هست که آن را بهگونهأی دیگر ببینند، که توان افق فکری آنها ازآن پیشتر نمیرود. و سدها وهزاران افق فکری ونگرش دیگر. دراینصورت چه باید کرد؟ چه کسی داور نهائی خواهد بود ومعیار سنجش درستی این«حقیقت»ها درکجا ودرچیست؟ قوای«متحجر» ابزارهای اساسی قدرت سیاسی را بدست گرفته است و با اِعمال زوروخشونت«حقیقت»اش رابه سایر افراد وگروههای اجتماعی دیکته میکند. شما نیز میخواهید با استفاده از ابزار حکومت، اما با شیوههای«بهتر»، نوع اسلام خود را بهشهروندان تحمیل کنید. ودرکنار شما، دهها وشاید سدها «حقیقت»جوهای دیگری نیز درنوبت ایستادهاند تا درفرصت مناسب، یعنی کسبِ قدرت سیاسی، وبا بکارگیری ابزارهای حکومت،«برداشتها»ی خود ازاسلام(یا غیر اسلام) رابه دیگران(و به شما) دیکته کنند، چه باید کرد؟ آیا شما میل دارید عده ای بیایند وبا ابزارحکومت رفتار وشیوه زندگی ای رابه شما تحمیل کنند که شما آنرا نمی پذیرید، حتما خیر. پس آنچه را که شما برای خود نمی پسندید، چرا برای دیگران روا می دارید؟ اینکه کدام برداشت ازاسلام عین اسلام است، هیچ کس نمی تواند پاسخی به آن بدهد، تاکنون سدها پاسخ وجود دارد وبه تعداد آنها نیزافزوده خواهد شد.؟ تنها راه ممکن برای جوامع باز جداکردن حق ازارزش است. باید دین، مذهب، مکتب، یا جهانبینی را از نظام سیاسی، از ساختارحکومت، جدا کرد تا ابتداء عدالت سیاسی مستقر شود. عدالت سیاسی، یعنی سازماندهی دمکراتیک نظام حکومت براساس حقوق بشروبراساس برابری حقوقی تمام شهروندان دربرابر قانون. درچنین شرایطی، هرکس میتواند وحق دارد در پی حقیقت فردی یا جمعی خویش باشد. زیرا، تنها دراین صورت حقوق دیگران قانوناً وعملاً مورد احترام خواهد بود و رعایت خواهد شد. عدالت سیاسی پیششرطهای لازم برای شرکت فعال شهروندان جامعه را برای سهیم شدن دراداره امور عمومی جامعه را فراهم میآورد. البته، دمکراسی «مشورت» اسلامی، یعنی شور درامرخدا نیست. «شور» درجامعه مدنی، یعنی برخورد اندیشهها، تبادل افکارونظرات براساس عقل وتجربههای فرد، درچارچوبی بیکران وباز، بمنظوردست یابی بهعقل جمع تا با برطرف کردن مشکلات زندگی مشترک، شرایط همزیستی مسالمتآمیز انسان ممکن وبهتر گردد.
«ولایت فقیه»، یکی ازبدترین انواع حکومتهای تبعیض گراست که انسان را به حداقل هفت مقوله حقوقی دربرابر قانون تقسیم می کند، درحالیکه این تبعیض درنظام «آپاراتید» افریقای جنوبی دومقوله بود. «عدالت» یکی از ارزشهای پایه ای، ومعیار سنجش حکومتهای خوب(دمکراسیها) از«بد»(غیردمکراتیک)است که با جنبش روشن- و خردگرائی به یکی از اهداف آشکاروپنهان فلسفه حکومت شد. یعنی، اساس وساختار سیاسی حکومت باید دردرجه اول«عادلانه»، یعنی اصول پایه ای آن مورد پذیرش تمام شهروندان با هرفرهنگ، دین ومذهب، مرام ومسلک، جنسیت یا رنگ ونژاد باشد. تساوی حقوقی همه دربرابر قانون باید تضمین شده باشد تا مورد پذیرش احاد شهروندان قرارگیرد. «قرارداد اجتماعی»(روسو) میان حکومتگران وحکومت شوندگان به این دلیل«عادلانه» است که ملت حکومت را به عنوان نتیجه یک قرارداد(حکومت منتج از اراده ملت)می شناسد، حکومتی که شهروندان آن را براساس آزادی وتساوی حقوقی دربرابر قانون انتخاب می نمایند وسپس به اقتدارش تن می دهند تاازاین راه از«وضعیت طبیعی» خارج شوندودر پایان نیزقیام برعلیه حکومتگرانی را که ناقض قرارداد شوند حق خود می دانند.
حجت السلام سید محمد خاتمی ایدهآلیستی است که میخواهد واقعیات خارج ازذهن خود را بهنفع ذهنیت خویش تغییر دهد. جامعه مدنی برای اداره جامعه نیازمند ساختاری دمکراتیک است، یعنی عدالت سیاسی و اجتماعی رانهادینه میکند. نهادهای اجتماعی باید دارای ساختاری عادلانه ودمکراتیک باشند تا چه فیلسوف «صالح» خوب یا سیاستمدار «ناصالح» بد، هردو بهیک میزان نتوانند از مقام خویش سوءاستفاده کنند. «ولایت امر» نهادی غیردمکراتیک و غیرعادلانه است، حتی اگرولیِ فقیهای صالح هم بهاین مقام برسد، بازهم ناعادلانه است. این نهاد، حاکمیت انسان برسرنوشت خویش، حاکمیت ملت، حق قانونگذاری انسان…، همگی رانفی میکند وربطی بهاخلاق ونیّت خوب یا بد«ولی منتصب یا منتخب» ندارد. حکومت اسلامی شما، وزارت ارشاد اسلامی برای چه درست کرده است؟ برای اینکه انسان« نافرمان» راارشاد کند. درکدام یک ازجوامع دمکراتیک اصولاً چنین نهادهائی وجود دارد؟ اما درتمام حکومتهای تامگرا وجود داشته است، ازفاشیسم تا استالینیسم. شما میخواهید«اُمت» را قانونمدار کنید. ابتداء اینکه امر قانونگذاری وقانونمداری(درجوامع مدرن)، دو روی یک سکهاند. یعنی انسان زمانی قانونمدار میشود که خود قانونگذارباشد. یعنی آزادانه و بمنظور اداره امور جامعه قواعدی را تدوین و تنظیم کند و سپس بهآنچه که خود براساس ضرورتها ونیازهای جامعه وضع کرده است، تمکین نماید. شما میخواهید انسانی را که باید از ولایتامر اطاعت و پیروی نماید، قانونمدار کنید. «اُمت» موظف به اطاعت ازاوامر ولیِ امراست. قانون شما، احکام وقوانین شریعتاند، یعنی علمِ خدا. مگرانسان مجازاست از محدوده آن خارج شود، یا آزاد در رد یا پذیرش آنها است که میخواهید قانونمدارش کنید. اگر فرد مسلمانی، خود مستقلاً بهکتاب «قانون» (قرآن) مراجعه کرد و برداشت دیگری داشت، آیا شما برداشت او راخواهید پذیرفت؟ یا« اُمت»برای دانستن اینکه «قانون خدا» چیست، فقط مُجاز بهرجوع بهروحانیان، یعنی رجوع به رابطه میان اُمت و خدا، یعنی به شما، است.
منابع:
*- ازپس هم آمدن سخن یا کار، ازمطلبی دورافتادن وبازگشت دوباره به آن(پ.د.،
فرهنگ عمید)
1- بیم موج، سیدمحمد خاتمی، مجموعه مقالات، ناشر: موسسه سیمای جوان، چاپ سوم، پائیز1376، شابک: 1-0- 91048-964
2- همانجا، ص 105
3- هماجا، ص106
4- همانجا. صص110،109
5- همانجا، ص112
6- همانجا، صص 112،114
7- همانجا، صص50،49،53
8- همانجا، ص54
9- همانجا، ص56
10- همانجا، ص76
11- همانجا، صص106، 98، 50، 49 و…
تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com
|