یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

هر که در نصفه ی خودش


علی اوحدی


• آقای گنجی! "جهان فراخ است و آدمی بسیار"، هم از این رو "روشنفکر جهانی" شدن وسوسه برانگیز است. این البته حق شما و اتتخاب شماست، و قابل احترام. جهان اما غمخوارانی نظیر شما کم ندارد حال آن که وطن و ایرانیان به وجود شما سخت نیازمندند. "وطنی" بمانید و "جهانی" نشوید... به امید روزی که "جهل" را تیغ بر دست و "عقل" را خار در پا نباشد! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٣ آذر ۱٣۹۰ -  ۴ دسامبر ۲۰۱۱


معاون هنری آقای پهلبد در وزارت فرهنگ و هنر شاه سابق، شخصی بود به نام روحانی که در ادارات زیر نظرش لطیفه های زیادی در مورد کم اطلاعی و کم سوادی اش می گفتند. یکی هم این بود که روزی برای یک سرکشی سرزده، به اداره ی تیاتر می رود و می بیند بازیگران و کارگردانان و... در قهوه خانه و راهروها و اتاق های اداره پلاسند. از رییس شیک و پیک اداره می پرسد؛ چرا اینها ولو اند؟ رییس هم توجیه فی البداهه ای می سازد و تحویل مقام معاونت می دهد که؛ قربان نمایش نامه ها را دارند ماشین می کنند، "اینها" منتظرند تا متن برای تمرین آماده شود. آقای معاون می گوید؛ خب، فعلن تا متن حاضر شود، ژست هایش را تمرین کنند!
چند روز پیش، آقای اکبر گنجی مطلب بلند بالا و جامعی در مخالفت با جنگ نوشته بود که اگر کسی از پایداری طولانی و سخت او در مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی و شخص (به قول خودش) "سلطان خامنه ای" خبر نداشت، بخطا می پنداشت که آقای گنجی تغییر مسیر داده و از مدافعان "عظمت طلبی"های هسته ای "سلطان خامنه ای" و شرکاء شده است. اگرچه موضع گیری اکثریت "مفسران" و "دانشمندان" و "روشنفکران" در این دو سه هفته ی اخیر، اگر نه بظاهر، در باطن اما همین رنگ و بو را داشته است. با وجودی که مخالفین رژیم، در همه ی این سال ها، گهگاه از دول غربی در موارد متعدد نقض حقوق بشر در ایران، طلب یاری کرده اند، اما در برخی موارد از جمله "حق مسلم" داشتن انرژی هسته ای، هرکدام با حجتی خاص خود، بفهمی نفهمی کنار "جمهوری اسلامی" ایستاده اند. در ماه های اول ریاست آقای احمدی نژاد هم که رسانه های غربی بر طبل جنگ می کوبیدند، عده ای سلاح هسته ای در دست جمهوری اسلامی را "تیغ در دست زنگی مست" می دانستند که دیگر فلک هم از پسش بر نمی آید. صاحب قلم نامداری نوشت که نخیر! شاه هم بزرگ ترین ارتش منطقه را داشت و... دیدید که مردم ساقطش کردند! پس اگر بر فرض محال، آقای گنجی هم "ملی گرایانه" و "متعصبانه" از دست یافتن سلطان خامنه ای به سلاح هسته ای دفاع کرده باشد، تنها نبوده و نیست، سهل است، بلکه از جمله آن "اکثریت" قاطعی ست که نظیر آقای محمد خاتمی می گویند؛ "عدم توافق" با رژیم در "برخی زمینه ها" بجای خود، سخن از جنگ و تحریم که باشد، همه مان زیر علم جمهوری سینه می زنیم.
در "روز بازار" موضع گیری "ضد جنگ" و دفاع از "حقوق بشر" که این روزها در محافل اپوزیسیون برقرار است، آقای گنجی تنها نیست. اینجا و آنجا اما، یکی دو تن نکته بین مطلبی نوشتند و موضع گیری آقای گنجی را زیر سوال بردند که "ضد جنگ" بودن بجای خود، اما انگاری غلظت "صلح طلبی" و "ضد اسرائیلیت" آقای گنجی از سلطان خامنه ای و شرکاء بیشتر است. شجاعت و شهامت نویسندگان این گونه مطالب که کارشان به شنا بر خلاف جریان آب می ماند، به راستی تحسین برانگیز است چرا که در فرهنگ "آسته برو، آسته بیا که ..." و ضرب المثل های دیگر... آدم باید سر بی ترسی داشته باشد که از "آسان نویس"های هم باشگاهی شریعتمداری و تهمت های "پیش ساخته"شان نظیر "می خواهد خودش را مطرح کند"، باکی نداشته باشد. باری، به گمانم آقای گنجی هم در پاسخ به همین چند "نکته بین" بوده که مطلبی در وصف "انواع روشنفکر و اقسام موضع گیری هایش" قلمی کرده و به طرح پرسش هایی پرداخته از این قبیل که؛ "روشنفکری چه نسبتی با ایدئولوژی دارد؟" یا "رابطه روشنفکری با دموکراسی و حقوق بشر چیست؟" یا "آیا روشنفکر می تواند یک بام و دو هوا باشد؟" و غیره...
من البته با بسیاری استدلال ها و نتایج "راهنمایی" شده ی هر دو مطلب آقای گنجی، موافقم. پرسشم اما مربوط و محدود است به یکی دو مورد جزیی در ساختار فکری آقای گنجی؛ آیا روشنفکر بودن یا شدن، درجه، لقب یا نشانی افتخاری ست که کسی به خود عطا می کند؟ نظیر "آیت الله"، یا اجتهادی ست که شخص بدان نائل می شود و با تایید ضمنی "دیگران" بدان "لقب" مفتخر می گردد؟ به عبارت دیگر و به زعم معاونت هنری راحل در وزارت فرهنگ و هنر سابق، می شود "ژست" روشنفکری را "تمرین" کرد تا "متن" اش حاضر شود؟
بر خلاف معمول فرهنگ ما که هرکس با خواندن دو کتاب و نوشتن یک مقاله و بردن نام فیلسوفان و متفکران و نویسندگان، بجا و بیجا و... به مقام شامخ روشنفکری نزول اجلال می کند، تصور من آن است که این لقب به کسی اتلاق می شود که دارای ساختمان و ساختار فکری منسجم و مدونی باشد و برای مشکلات، راهکارهای "خاص" خود را داشته باشد، نه این که تمایلات ضد و نقیض و پنهانی اش را بسته به نرخ روز، توجیه کند. "روشنفکر"ی که مخالف جنگ است، لاجرم مخالف داشتن و انباشتن سلاح، به ویژه از نوع هسته ای اش نیز هست؛ چه در فرانسه باشد، چه در سوئد و چه در اسرائیل... و چون به رژیم بی ارزش و معیاری نظیر جمهوری اسلامی می رسد، "روشنفکر" نمی تواند بگوید منطقه را خلع سلاح کنید، بعد جمهوری اسلامی را تحریم و تهدید کنید. "روشنفکر جهانی" مخالف جنگ و مدافع "حقوق بشر" این استدلال "جمهوری ساخته" را نمی پذیرد که؛ ما مخالف سلاح هسته ای، و صلح طلبیم اما حالا که اسرائیل سلاح هسته ای دارد، ما هم در تلاش برای "خلع سلاح" منطقه، سلاح هسته ای می سازیم! "روشنفکر جهانی" برای حمله به "نقض حقوق بشر" در اسرائیل و آمریکا، منتظر صدور قطع نامه ی مجمع عمومی علیه "نقض حقوق بشر" در ایران نمی ماند. کسی که بگوید میان دو "قاتل"، آن یکی که "برادر" من، "هم محله ای" من، "هم وطن" من، "هم کیش" من یا "دوست" من است، باید شامل تخفیف بشود، گرفتار "نگرش ایدئولوژیک" از نوع "قبیله ای" آن است، و نه "روشنفکر"! آقای گنجی معتقد است که؛ نباید از رژیمی شبیه جمهوری اسلامی "اهریمن سازی" کرد چرا که "حتی نظام های توتالیتر یا دیکتاتوری هم برخی خدمات را به مردم خود عرضه می دارند".
آقای گنجی می گوید همه ی مشکلات منطقه ناشی از اسرائیل یا اسلام یا جمهوری اسلامی نیست. کسی شکایت داشت که؛ "هرچه در این محله دزدی می شود، یک راست می آیند سراغ ما. از شانس بد، در خانه ی ما هم پیدایش می کنند"! اگر در قاموس "روشنفکر جهانی" سلاح اتمی و حتی تلاش برای داشتن آن "محکوم" است، نمی توان برای دهن کجی به آمریکا و اروپا و قدرت هایی که از اسرائیل هسته ای دفاع می کنند، و برای پرهیز از "یک بام و دو هوایی"، به جمهوری اسلامی سلطان خامنه ای و لاجرم عربستان سعودی و عراق صدام و سوریه ی اسد و لیبی قذافی ... هم اجازه داد به قدرت هسته ای دست یابند. روشنفکری که "از منظر اخلاق و حقوق بشر و دموکراسی و عدم تبعیض" به نقد جهان می پردازد، "با هرگونه تبعیض ناروایی مخالف است" و "در برابر وضعیت موجود... برای عبور به وضعیتی بهتر، گفتارهای بدیل" خلق می کند و "به تعبیر پوپر و رورتی" وظیفه ی اخلاقی روشنفکر را "کاهش درد و رنج آدمیان" می داند و... چنین روشنفکر "غیر ایدئولوژیکی" در توجیه "عظمت طلبی"های هسته ای جمهوری اسلامی این چنین آسمان به ریسمان نمی بافد که "ایران از ۱۹۵۶ عضو آژانس بوده... در ۱۹۷۰ پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای را امضاء کرده...از ۱۹۹٣ تحت بازرسی آژانس بوده... اما اسرائیل نه هرگز عضو آژانس شده، نه پیمانی امضاء کرده و نه تحت بازرسی آژانس بوده... "، و یا ایران هرگز به ارتکاب "جنایت جنگی" محکوم نشده در حالی که اسرائیل محکوم شده... و یا اگر "پروژه ی عظمت طلبی اتمی" جمهوری اسلامی "مورد توافق همه ایرانیان نیست"... مگر "دیگر دولت ها برای تأسیسات اتمی شان دست به همه پرسی می زنند؟"... و از همه جالب تر؛ "ایران در طول قرن بیستم هیچ کشوری را مورد تهاجم نظامی قرار نداده ..." در حالی که اسرائیل پیوسته به کشورهای همسایه اش تجاوز کرده، "تأسیسات اتمی عراق و سوریه را بمباران کرده" و...
آیا در قاموس "روشنفکری" آقای گنجی، "ایران" دارای شخصیت حقوقی و حقیقی ست، که مرتکب "جنایت جنگی" نمی شود، "متجاوز" نیست، تاسیسات دیگران را بمباران نمی کند و... پس "رهبر" ایران چه شاه باشد چه شیخ، "ایران" بشخصه "اسرائیل" نیست، که متجاوز و زورگو و ....باشد، بله؟ نیازی هست تا نامه ی اعمال سی و سه ساله ی جمهوری را، بار دیگر بلند بلند بخوانیم؟ که بر دو سه نسل از باشندگان "ایران" و بر سر فرهنگ و تاریخ آن سرزمین چه آمده؟ نمرات رژیم در زمینه ی عدالت، امنیت اجتماعی، اقتصاد و اداره ی کشور و سیاست خارجی و... چند رقمی ست؟ ویرانی اجتماعی و ورشکستگی اقتصادی، نابودی فرهنگی، ستیز با انسان و جهان، ترویج دروغ و ریا و تظاهر، گسترش بدبینی و خشونت و فساد، بند و بست و غل و زنجیر و داغ و درفش و زندان و قتل و تجاوز برای منتقدین و مخالفین و دگر اندیشان و ... "خدمات مردمی" این "رژیم توتالیتر" در کجای این کارنامه ی سی و سه ساله منظور شده است؟ جایی که سلامتی و جان میلیون ها دانش آموز مدرسه، از فرو ریختن هر لحظه ی سقف و دیوار کلاس و آتش گرفتن برق و بخاری، ایمن نیست، جایی که خانم وزیر بهداشتش اعلام می کند هفتاد در صد تخت های بیمارستانی کشور قابل استفاده نیست و بقیه هم زیر استانداردهای بین المللی ست... جایی که راه ها و وسایل ترابری از ابتدایی ترین تضمین های امنیتی بی بهره اند و سالانه جان سی هزار نفر را می گیرند... سرزمینی که چهار میلیون زیر سی سالش بیکار اند و بیش از چهار میلیون دیگر به اشتغال های کاذبی نظیر بسیج و انتظامات و نگهبانی و (بخوان در "کار" شنود و جاسوسی هم وطنان) یا در نهایت به دلالی در بازار مشغول اند... در حاصل جمع سی و سه سال حکومت اسلامی چند کشته و زخمی و شکنجه شده و معلول و محروم و زندانی و تجاوز شده و... بچشم می خورد؟ آخر انرژی هسته ای به چه کار این ملت می آید جز این که هزینه ی سنگینش بر دوش اوست؟
استفاده از "برهان خلف"، آن گونه که جمهوری اسلامی متداول کرده، از مصیبت های ما می کاهد؟ وقتی می گویند "نقض حقوق بشر"، می گوییم در آمریکا هم زندان هست، شکنجه هست، اعدام هست... وقتی می گویند فقر و وضع نابسامان اقتصادی، می گوییم در آمریکا و اروپا هم گدا هست، بدبخت هست... می گویند سلاح هسته ای، می گوییم اسرائیل و پاکستان و هند هم دارند... این کار جز شانه خالی کردن از زیر بار مسوولیت است؟ به چنین رژیم و ساختار فکری، می توان اعتماد داشت؟ رژیمی که پیوسته تحریم ها و محاصره ها را "بی اثر" قلمداد می کند و قطع نامه ها را "کاغذپاره" می خواند، چرا "هیات" به جلسات شورای امنیت می فرستد و با نمایندگان کشورها دیدار می کند و با فروش نفت پایین تر از قیمت و امتیازات و وعده های دیگر، تلاش می کند مانع صدور قطع نامه شود؟ این وحشی گری اخیر در سفارت انگلیس، در حالی که دولت جمهوری، وامانده ی یک سرمایه گذاری خارجی چند میلیون دلاری در صنایع نفت و گاز و ترابری و غیره است، در کدام مغز بیماری طراحی شده؟ گیرم به مردم نگویند، اما کم نیستند کسانی که می دانند به زودی صورت حساب چند میلیون پاوندی خسارت این آرتیست بازی روی میز آقای وزیر خارجه ی جمهوری گذاشته می شود، و مثل صورت حساب ها و خسارت های نمایشات این سی و سه ساله، پنهانی از جیب مردم پرداخت می شود!   
اما تصور می کنم اصل مساله توسط جمهوری خلط مبحث شده تا در آستانه ی سی و سومین سالگرد شوم حضورش، و انتخابات پیش رو، بار دیگر "عرق تعصب قومی" ملت را بجوشاند و... من جایی نشنیده و نخوانده ام که آمریکا یا اسرائیل یا اروپا یا هر زورگوی بین المللی دیگر گفته باشد قصد اشغال ایران را دارد. وقتی آمریکا با ۱۶۰ هزار سرباز و ارتشی مسلح به مدرن ترین سلاح ها، قادر به اداره ی عراق اشغال شده نیست، کدام سیاستمدار ابلهی رای به اشغال سرزمین گشادی به وسعت ایران را می دهد؟ در هیچ کجای نقشه ی "برخورد"ی که کلیدش مدت هاست با انفجار و خرابکاری در سپاه و ارتش جمهوری زده شده، محلی برای پیاده شدن سربازی بیگانه در خاک ایران در نظر گرفته نشده است. تمام حرف بر سر زدن و کوبیدن و از کار انداختن شش هفت سایت هسته ای، و ده پانزده پایگاه و سایت نظامی از راه هواست، که در صورت چنین حمله ای، در چند ساعت اولیه، پیش از آن که "رادار"های جمهوری اعلام خطر کنند و "سردار"های رژیم از خواب برخیزند، نیم بیشتری از نیروی تهاجمی رژیم و سایت های هسته ای اش دود شده و به هوا رفته است. گیرم در این وحشی گری ده ها هم وطن ما جان و مالشان بر آتش کباب شود. این سوختگان در نظر حمله کنندگان، مگس هایی بیش نیستند. حمله به ایرباس مسافربری بر فراز خلیج فارس و کشته شدن ۲۹۰ نفر ایرانی که یادتان هست؟ حتی از پوزش بخاطر اشتباهی که مدعی اش بودند، خودداری کردند، در عوض به افسر خاطی مدال و ترفیع هم دادند. در رژیم جمهوری هم، بی قدری جان و مال و هستی مردم نیازی به توضیح ندارد. و مگر آن چنتاد میلیون انسان "هم میهن" من و شما از خرمن این سی و چند ساله، جز خون و جسد درو کرده اند؟ حتی هزینه ای که مردم بفرض "اشغال بیگانه" باید بپردازند، بیش از هزینه ای ست که تا کنون برای "اشغال" این رژیم پرداخته اند؟
جدای از هوچی گری های رژیم، بیایید عواقب این "درگیری" احتمالی را واقع بینانه بررسی کنیم. یک روز صبح، ده ها موشک از اسرائیل، و پایگاه های ناتو در ترکیه، و پایگاه های امریکا از کویت و عربستان و قطر و بحرین و افغانستان و پاکستان و قرقیزستان و ترکمنستان و ارمنستان، از چهار سوی مرزها بر سایت ها هسته ای جمهوری و همزمان بر کلیه ی پادگان ها و پایگاه های نظامی سپاه و بسیج می بارد. همان گونه که اسرائیل در جنگ شش روزه ۱۹۶۷، تمام نیروی هوایی ناصر در مصر را، پیش از آن که موتور یک هواپیما روشن شده باشد، روی زمین نابود کرد. فرض کنیم ایران هم در نهایت هوشیاری و بیداری، از همان دقایق اول به اقدام متقابل دست بزند و موشک های از پیش هدف گیری شده ی سپاه، به چهارسوی مرزها، حتی تا اروپا پرتاب شوند، حزب الله لبنان هم خاک اسرائیل را راکت باران کند، طالبان در افغانستان و "القاعده" در عراق و حماس هم در جاهای مختلف دنیا، با بمب گذاری عده ای را روی هوا تکه پاره کنند. چند کشتی در دهانه ی خلیج فارس و شط العرب غرق شود و راه نفت را ببندد و... دیگر چه؟ گیرم چند چاه نفت در کویت و عربستان و... به آتش کشیده شود. رژیمی که قادر نیست ایاب و ذهاب مسافران داخلی را تامین کند، آنقدر که ادعا می کند، از لحاظ نظامی خودکفا شده که به جنگ جهان برود؟ فکر می کنید از امامزاده های مسکو و پکن بجز چند بیانیه و اخطار بر روی کاغذ، معجزه ی دیگری بر می آید؟ و اگر تمام ایران "پشت رژیم" بایستند، چه تغییری در این معادله رخ خواهد داد؟ گیرم ما بهر طرف ده موشک پرتاب کردیم، چند موشک دور پرواز لازم داریم؟ چند تای این موشک ها به هدف می خورند و خسارتشان به "دشمن" چقدر است؟ یعنی "دشمن" این تلفات و خسارات را محاسبه نکرده؟ چند روز یا هفته یا ماه لازم است تا جام زهر دیگری سر بکشیم؟ برای چه منظور و هدفی؟ "عشق به صلح" و مبارزه برای "خلع سلاح" جهانی؟ یعنی باور کنیم رژیمی که مخالفان را در تظاهرات آرام خیابانی زیر ماشین می کند، به "صلح" و "خلع سلاح" می اندیشد؟
لات های بین المللی می گویند اگر مانع اتمی شدن ایران نشویم، عربستان و ترکیه هم پشت در به انتظار نوبت ایستاده اند. آن وقت منطقه از کنترل خارج می شود. گیرم این هم یک دروغ سیاسی دیگر، آیا ما از دیدن این واقعیت عاجزیم که قدرت های بین المللی به دلیل نفت و حضور اسرائیل در منطقه، به هیچ قیمتی یک جمهوری اسلامی اتمی شده را نخواهند پذیرفت! آیا راه حل رو در رویی با این مشکل، پند و اندرز دادن به آمریکا و اسرائیل و مژده ی ظهور امام زمان است؟ در جهان سراپا آلوده در فساد و نابرابری و زورگویی و... توسل به "اخلاقیات عیارانه" و ارزش های صوفی منشانه، مرحم گذاشتن بر زخم مورچه نیست؟ اندیشیدن به "آرمان شهر" زیباست اما ... با وجود ده ها "روشنفکر جهانی" گردن کلفت، نظیر سارتر و چومسکی و میللر و راسل و ... از جنبش های همه گیر دهه ی شصت قرن گذشته تا اینجا، از نگاه حقوق بشر و صلح، چه بهبودی در کار جهان رخ داده؟ آیا ما از "جان کندی" و "دوگل" و "ادنائر" تا "جورج بوش پسر" و "سارکوزی" و "برلوسکونی" و... شاهد "بهبودی اخلاقی" بوده ایم یا نزول و سقوط آشکار؟ حتی "گلدا مایر" و "اسحاق رابین" هم از دست زدن به جنایاتی که حاکمیت امروز اسرائیل مرتکب می شود، ابا داشتند. آنها که می توانند پس از تخریب دو ساختمان و کشته شدن سه چهار هزار انسان، به بهانه های موهومی نظیر "بن لادن" و "القاعده"، افغانستان را به خاک و خون بکشند، آنها که علیرغم فریاد "صلح خواهی" میلیون ها مردم در سراسر جهان، و بی اعتنا به شورای امنیت و سازمان ملل، به بهانه ی دروغین داشتن سلاح های مرگبار، خاک عراق را به توبره کشیدند و ... علیرغم معیارهای "آرمان طلبانه" و "اخلاقیات عیارانه"ی ما، روزی که بخواهند، بی اعتنا به میلیون ها عریضه ی "دعوت به صلح" که ما برای سازمان های بین المللی می نویسیم، ایران را هم به روز سیاه می نشانند، چه خوشمان بیاید چه نیاید. این پروسه مدت هاست آرام آرام و پنهانی شروع شده، چرا که آنها تلاش می کنند با کم ترین تلفات و هزینه ی ممکن به اهداف خود برسند. نتایج ده سال محاصره ی اقتصادی عراق که یادتان هست؟ حالا هم هشت سال است با تحریم پشت تحریم، ایران را به نکبت نشانده اند، و منطقه را از سلاح و سرباز و کشتی و آلات جنگی انباشته اند. ارتش آمریکا تا پایان ۲۰۱۱ از عراق بیرون می رود، چرا که بر خلاف افغانستان که "ناتو" حضور نظامی دارد، در عراق تنها آمریکایی ها باقی مانده اند. عراق یک کشور نفت خیز است و مناطق نفتی اش در تیررس جمهوری ست، حال آن که افغانستان نفتی ندارد و حمله ی موشکی به افغانستان به معنای اعلام جنگ به ناتو، و از جمله ترکیه است. در مقابل تهدید جمهوری به بستن تنگه ی هرمز، اولین مرحله ی ساختمان لوله حمل نفت از کویت و عربستان تا بحر عمان و اقیانوس هند، ظرف همین یکی دو ماهه با ظرفیت ۵/۲ میلیون بشکه در روز، آغاز بکار می کند و از اهمیت نفتی آبراهه ی هرمز کاسته می شود. در صورت خرابکاری احتمالی جمهوری، ضرر اخلال در تنگه ی هرمز، تنها شامل صادرات نفت ایران می شود... ملت این همه هزینه را برای چه می پردازد؟ به امید بهشت در دنیایی دیگر؟ یا برای "شهید نمایی"؟ از این شهید نمایی چه کسانی سود می برند؟ آخوندها! همان که به بن بست نکبت رسیده اند، و در هیچ جای جهان هیچ گوری پذیرای جسدشان نیست، و تنها با شهید نمایی به قیمت نابودی کامل یک ملت و یک سرزمین، آبروی از دست رفته را بازخرید می کنند چرا که خوب می دانند چه "مبارک" وار کنار بکشند، و چه "قذافی"گونه و "صدام"وش، بر کنار شوند، آبرویی برای آخوند و آیت اللهی، حتی به اندازه ی گردی بر فرشی در تاریخ آن سرزمین باقی نخواهد ماند. آبروی "آل علی" به کربلا و عاشوراست!
شاید بهتر باشد فریب تظاهرات "ملیت خواهی" و "ایرانیت" دروغین رژیم را نخوریم، به دنبال آدرس اشتباه نرویم، و بجای رفتن سراغ آمریکا و انگلیس و اسرائیل و... همه ی فریادهای صلح خواهی و دفاع از حقوق بشرمان را بر سر "سلطان خامنه ای و شرکاء" بکشیم. لابد داستان آن دو دوست کاشی و اصفهانی که به سفر مشهد می رفتند را، شنیده اید؟ قرار گذاشته بودند خرج و برج راه و سفر را نصف و نصف بپردازند. تا چند روزی هم همه چیز بخیر و خوشی گذشت. تا این که روزی کاشانی یک کاسه فرنی خرید و چون نشستند به خوردن، با کارد، خطی وسط کاسه ی فرنی کشید و روی نصفه ی پیش روی خودش شکر ریخت و پاکت را بست و در جیب گذاشت. اصفهانی متحیر گفت؛ خب از اون شیکر به منم بده. کاشی گفت؛ نمیدم! هر کس در نصفه ی خودش... اصفهانی پرسید مگه قرار نبود همه چی را نصف و نصف کونیم؟ کاشی گفت چرا، ولی شکر برای خودم خریدم، هرکس اختیار نصفه ی خودش را دارد. از اصفهانی اصرار که به من هم شکر بده، و از کاشی ابرام که نمی دهم، شکر مال من است، هرکس اختیار نصفه ی خودش را دارد. اصفهانی که دید حریف نیست، از جا برخاست، زیپ شلوارش را کشید و ... کاشی پرسید چه می کنی؟ گفت می خواهم در نصفه ی خودم بشاشم...
می دانم در قاموس عیاری تن دادن به زورگویی اصفهانی، نهایت "بی شرفی"ست، "نامسلمانی"ست، "بی عدالتی"ست، "ضد حقوق بشر"است، خلاف "صلح بین المللی"ست و ... ولی در شطرنج سیاست باید واقع بین بود؛ مهره ها را نمی شود هر بار، بیش از یک حرکت داد، حتی اگر امام زمان بخواهد! می بینید که ناچاریم از کاشانی بخواهیم پاکت شکر را به اصفهانی بدهد وگرنه این فرنی تا چند لحظه ی دیگر برای هیچ کدامشان خوردنی نیست! با این تفاوت که زورگویان نشان داده اند که فرنی آلوده به شاش را در بازار بین المللی به عنوان "فرنی با شیره" قالب می کنند، و همیشه سر امثال کاشانی ست که بی کلاه می ماند!
آقای گنجی! "جهان فراخ است و آدمی بسیار"، هم از این رو "روشنفکر جهانی" شدن وسوسه برانگیز است. این البته حق شما و اتتخاب شماست، و قابل احترام. جهان اما غمخوارانی نظیر شما کم ندارد حال آن که وطن و ایرانیان به وجود شما سخت نیازمندند. "وطنی" بمانید و "جهانی" نشوید... به امید روزی که "جهل" را تیغ بر دست و "عقل" را خار در پا نباشد!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست