یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

«جنبش» نامه نگاری و بحران سوژه گی جمعی


امین حصوری


• در این روندِ فردی شدنِ مبارزات اجتماعی نه فقط سوژه ستیزنده به فرد یا تک چهره ها فرو کاسته می شود، بلکه نظام مستبد هم به ناچار در چهره افراد تجلی یا تشخص می یابد؛ مثلا محمد نوریزاد در برابر سید علی خامنه ای؛ یا کمی پیشتر مهندس موسوی در برابر احمدی نژاد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣ دی ۱٣۹۰ -  ۲۴ دسامبر ۲۰۱۱


یکم) در جامعه ای که مبارزه جمعی برای تغییر وضع موجود به هر دلیل رو به افول می رود، زمینه برای قهرمان پروری فراهم می شود. قهرمانان کسانی هستند که بخشی از نارضایتی ها و مطالبات مردم را به شیوه خود و با رویکردی معین انعکاس می دهند. فقدان جنبش های اجتماعی و پروسه های جمعی اعتراضی موجب می شود که در برابر اهمیت انعکاس (بخشی از) نارضایتی های عمومی، چگونگی و مضمون عمل این «نمایندگی اتفاقی» نادیده بماند. مردمی که خود را در برابر ساختار قدرت ناتوان می انگارند، سوژه گی نامحقق خود را در وجود و عمل قهرمان همذات پنداری می کنند. به این ترتیب سیل حمایت های معنوی به سوی قهرمان سرازیر می شود تا با تکثیر آن در رسانه های پوپولیستی و بازتکثیر آن در سطح جامعه، ابعاد حماسی کنش قهرمانانه رشد بیابد. در نهایت برای قهرمانان مشروعیتی نانوشته فراهم می شود تا برداشت خود از خواسته های و راهکارهای تغییر اجتماعی/سیاسی را به نام کلیت جامعه بیان کنند و لاجرم صورتی تقلیل یافته و تحریف آمیز از وضعیت اجتماعی را انعکاس دهند. مهمترین بستر بروز قهرمانی گری و پذیرش اجتماعی آن (قهرمان پروری)، این تصور است که گویا قهرمان با کنش فردی فداکارانه خود جبهه نبرد تازه ای در مقابل نظام مستبد می گشاید که راه گشایش جمعی آن مسدود می نماید. در این روندِ فردی شدنِ مبارزات اجتماعی نه فقط سوژه ستیزنده به فرد یا تک چهره ها فرو کاسته می شود، بلکه نظام مستبد هم به ناچار در چهره افراد تجلی یا تشخص می یابد؛ مثلا محمد نوریزاد در برابر سید علی خامنه ای؛ یا کمی پیشتر مهندس موسوی در برابر احمدی نژاد.   

دوم) مهندسین اجتماعی جریانات اصلاح طلب به یاری رسانه های «صنعت سبز» و حواریون «رئال پولیتیک» گرایِ خود در حوزه راست لیبرال یا چپ لیبرال، در تمامی دورانی که جنبش اعتراضی در سطح جامعه و در فضای عمومی و خیابان (به مثابه مهمترین نماد فضای عمومی) حضور زنده ای داشت، تلاش همه جانبه و نظام مندی به کار گرفتند تا گفتمان سیاسی ویژه ای را بر جنبش تحمیل کنند و در چارچوب آن مرزها و خطوط قرمز خود را برای تحولات درونی و افق های بیرونی جنبش ترسیم و تثبیت کنند. همه اینها به رغم آن بود که این گفتمان سیاسی هم با پراکندگی خواسته ها و خاستگاههای اعتراضی مردم و شیوه ها و مضمون اعتراضات آنان ناسازگار بود و هم به لحاظ مضمون سیاسی و راهبردی فاقد قابلیت های گسترش و پیشبرد جنبش به سوی افقی های تغییر و رشد «مردم سوژه گی» بود (1). در عوض اصلاح طلبان و حواریون تمامی انتقادات و هشدارها را به بدنیتی «رادیکال ها» و بیگانگی آنان با واقعیات جامعه نسبت دادند و به رغم همه داعیه ها، رویه حذف و تحریف سیستماتیک منتقدان را در پیش گرفتند تا هژمونی خود بر جنبش را تثبیت کنند.
اکنون که نزدیک یکسال است که جنبش اعتراضی در نتیجه ی غلبه گفتمان انحصاری یاد شده کاملا به محاق رفته است، این جریانات قدرتمدار از طریق رسانه های پرشمار خود و تریبون های متعددی که در داخل و خارج کشور در اختیار دارند، نه تنها هیچ نقدی بر عملکرد خود روا نمی دارند، بلکه چنین وانمود می کنند که جنبش کماکان زنده و پویاست تا بتوانند از سرمایه معنوی آن همچنان به نفع آمال خود برداشت کنند! اصلاح طلبان به لحاظی درست می گویند: آنچه که از جنبش بر جای (زنده) مانده است همان شبه جنبش «استاندارد» و مطلوبی است که در طول یکسال و اندی حیات واقعی جنبش اعتراضی آنان تلاش می کردند از طریق مهندسی و استحاله جنبش از دل آن خلق کنند: شبه جنبشی نمادین و مجازی که «نخبگان بالادست» بتوانند به تمامی مهار آن را به دست بگیرند. بنابراین جای شگفتی نیست که بازیگران و خبرسازان و معترضین این «جنبش مجازی»، تک چهره ها باشند و الگوی مبارزه و اعتراض نیز روش های نظیر نامه نگاری به حاکمان باشد.
اما هاله قهرمانی ای که رسانه های «صنعت سبز» به دور سر قهرمانان امروزی خود می کشند، از جنس همان هاله ایست که در طی جنبش اعتراضی بر فراز سر موسوی و کروبی ترسیم می کردند تا همه چیز با متر (سنجه) نظرات و رویکردهای آنها سنجیده شود و به تبع آن، «اصحاب» نزدیک ایشان نیز از حق تفسیر انحصاری این رویکردها و نظرات برخوردار گردند. بنابراین قهرمان گرایی و پذیرش اجتماعیِ امروزیِ قهرمانان، ریشه در پوپولیسمی دارد که معضلی آزار دهنده و رشد یافته در دل «جنبش سبز» بود؛ همچنانکه احساس ناتوانی جمعیِ مولد قهرمان پروری نیز مولود شکست جنبش در رفع تضادهای درونی اش و لاجرم ناتوانی آن در ارتقای سطح سازمان یابی و خودباوری مبارزاتی مردم بود.

سوم) القای «توهم جنبش» (در مقابل پرورش و تقویت مقاومت سازمان یافته مردمی برای خیزش های آتی) اگر چه کارکردی در ایجاد تغییرات مترقی سیاسی و اجتماعی ندارد، اما کارکرد مشخص و مهمی برای حفظ جایگاه انحصاری اصلاح طلبان (و جریانات همسو) به عنوان اپوزیسیون اصلی نظام سیاسی حاضر دارد. این امر به ویژه از این رو دارای اهمیت است که وقتی سیستمی غیرمردمی به دوران ناپایداری حیات خود می رسد، هر دم امکان آن وجود دارد که بحران ها و نارضایتی های انباشته شده در شکاف های مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی به صورت خشم اعتراضی توده ای سر باز کند و شالوده نظام مستقر را در سراشیبی سقوط قرار دهد. در چنین بستری اقدامات قهرمانانه اهداف و کارکردهایی چندگانه می یابد: از یکسو با هزینه کردن از شخص در شکستن خطوط قرمز اعتراضی، سویه های نهایی تداوم وضعیت بحرانی حاضر به حاکم (حاکمیت) گوشزد می شود و از سوی دیگر جریانات سیاسی حامی قهرمانان یا منتسب به آنان همچنان در درون محدوده خطوط قرمز تعیین شده باقی می مانند تا راه بازگشت به «عقلانیت سیاسی» (بر سر عقل آمدن حاکم) مسدود نشود.
در طرف دیگر این ماجرا، پروژه «آلترناتیو سازی» نظام نهفته است. آلترناتیو سازی در این معنا یعنی زمینه سازی برای مهار تحولات محتوم ولی پیش بینی ناپذیری که پیش روی جامعه بحران زده قرار دارد. تصور رایج اغلب مردم و حتی بخش بزرگی از نیروهای اپوزیسیون آن است که جریانات اصلاح طلب کمر به حفظ سیستم حاضر بسته اند و چون نفعی در سقوط آن ندارند، خواهان هدایت تحولات در محدوده مرزهای جمهوری اسلامی هستند. در حالیکه از میانه های جنبش اعتراضی، وقتی که جناح حاکم سرسختانه نشان داد که حاضر به هیچ گونه مصالحه ای نیست، به خوبی پیدا بود که استراتژی جریانات اصلاح طلب در جهت دنبال کردن یک بازی دوگانه تحول یافته است: بر مبنای این استراتژی، اصلاح طلبان در عین وانمود کردن به پایبندی به مبارزات قانونی درون نظام، شرایط ذهنی جامعه را در جهت تحمیل خود به عنوان آلترناتیو آتی این نظامِ سست بیناد آماده می کنند. در واقع فاز اولیه پروژه «آلترناتیو سازی» نظام جمهوری اسلامی چندین سال پیشتر کلید خورده است: زمانی که بخشی از نیروهای اصلاح طلب دست به «هجرت سیاسی» زدند و به مدد امکانات مالی و سازمانی خود و با حمایت گسترده دولت های غربی، به طور نظام مند روند تخریب اپوزیسیون سنتی برون مرزی و جایگزینی آن را آغاز کردند [«آلترناتیو سازی» از قضا بخش مهم و مرسومی از سویه های نیمه پنهان سیاست خارجی دولت های غربی است]. در چنین روندی و با تشدید منازعات داخلی، به تدریج بخش های دیگری از سران فکری اصلاح طلب نیز به این بازوی برون مرزی ملحق شدند؛ در کنار این طیف «بزرگان»، نسل جوانی از ژورنالیست هایی که در مکتب 8 ساله اصلاحات پرورش یافتند نیز به عنوان بدنه بوروکراتیک و اجرایی به این ساختار سیاسیِ در هجرت پیوستند.
یکدست شدن گفتمانی جنبش اعتراضی و استحاله آن به «جنبش سبز مجازی»، تا حد زیادی مرهون فعالیت های گسترده بازوی برون مرزی اصلاح طلبان در پناه فضا سازیِ رسانه ای دولت های غربی بود [تاثیر جهت گیری های سیاسیِ کمابیش هماهنگ رسانه ها ی دولتی کشورهای غربی نظیر «بی بی سی فارسی»، «صدای آمریکا و پارازیت»، رادیو فردا، دویچه وله، رادیو زمانه و غیره را در تقویت و تثبیت گفتمان سیاسی اصلاح طلبان نزد ذهنیت عمومی جامعه نباید نادیده گرفت]. این امر در کنار این واقعیت که حتی فضای غالب بر اعتراضات برون مرزی نیز تحت تاثیر گفتمان سیاسی اصلاح طلبان قرار داشت، نمود عینی بارزی از موفقیت پروژه آلترناتیو سازی بود (ناگفته نماند که طیف هایی از درون اپوزیسیون سنتی نیز، نظیر سازمان فدائیان خلق اکثریت و اتحاد جمهوری خواهان، با مشی سیاسی سال های اخیر خود مسیر موفقیت آتی این پروژه را هموارتر کردند).
بنابراین مبارزات کج دار و مریز داخلی اصلاح طلبان در قالب لاس زدن های مکرر با مقوله انتخابات مجلس و نظایر آن و یا در شکل اندکی تهاجمی تر و برون مرزی آن در قالب هدایت «جنبش مجازی» توسط نهادهایی مانند «شورای هماهنگی راه سبز امید» و رسانه های «صنعت سبز» (از قبیل «جرس» و «کلمه» و «ندای سبز آزادی» و «تحول سبز» و غیره) همگی در خدمت استراتژی آلترناتیو سازی قرار دارند که مهار تحولات محتوم آتی را هدف قرار داده است. افشاگری های تکراری و بی پایان در قالب سخنرانی ها و مقالات سران اصلاح طلب و یا نامه نگاری های قهرمانانه چهره های همسو با این جریانات را باید در چارچوب همین استراتژی تحلیل کرد.

چهارم) بنا بر آنچه که گفته شد، به طور مشخص مخاطبِ نامه نگاری های امثال نوریزاد نه رهبر فرزانه حکومت اسلامی، بلکه آحاد مردم ایران و به ویژه ناراضیان و معترضانِ بالقوه هستند، تا به «قهرمان» مشروعیت نمایندگی بدهند و به زعامت جناح سیاسی حامیِ قهرمان و هژمونی گفتمان سیاسی هم بسته آن تن دهند. تا نهایتا چرخه «تکلیف مداری» در پروژه های سیاسی به گردش خود ادامه دهد (2).
در یک نگاه کلی، نامه نگاری به بزرگان از جنس نگاه رو به بالای همیشگی اصلاح طلبان و طیف وسیعی از حقوق بشر گرایان ایرانی است که برای ایجاد تغییرات اجتماعی، نقطه اتکای خود را نه مردم، بلکه نهادهای قدرت قرار می دهند. اینکه در این گونه متون به ندرت مردم مخاطب واقع می شوند تصادفی نیست؛ چون در نگرش مهندسی اجتماعی (که به تبع گرایش قدرتمدار خود، عرصه سیاست را عرصه مدیریت تحولات و توده ها می انگارد)، نقش مردم نهایتا همچون فوج سربازان پیاده ایست که برای فتح سریر قدرت وجود حمایتی آنان لازم است. برای جلب حمایت مطیعانه یا شیفته وار مردم باید آنها را با گفتمان های دو گانه و پوپولیستی مغزشویی کرد: از زبان آنان سخن گفت و همزمان امکان دخالتگری آنان را محدود کرد. به بیان دیگر مردم ابزار تغییر در جهت «مطلوب» نخبگان هستند، نه سوژه های تغییر!
این گونه متن های «افشاگرانه» از سوی تک چهره های اصلاح طلب را می توان با ارجاع به نمونه های کلاسیک آن در تاریخ ادبیات، نامه های «انذار به حاکمان» نامید (3)، در مقابل این قبیل نامه نگاری های تبلیغاتی، نمونه های تاریخی دیگری هم هست که از سوی انسان های آزاده و مستقل از نهادهای قدرت انجام گرفت؛ نظیر نامه معروف سعیدی سیرجانی به خامنه ای که به قیمت جانش تمام شد (4). کلیشه مسلط اما در نامه نگاری های تبلیغاتی دو سه ساله اخیر آن است که به حاکمان در خصوص خطراتی که در صورت ادامه عدول از «اصول و آرمان های اولیه انقلاب» از ناحیه اعتراضات مردم خشمگین متوجه آنان خواهد شد، هشدار داده می شود. حاکمان دعوت به اصلاح رویه خود می شوند و البته به طور ضمنی یا صریح از آنان خواسته می شود تا بر سر «عقل» بیایند و از پافشاری بر حذف اصلاح طلبان از قدرت دست بکشند. به بیان دیگر تناقضات ساختاری نظام مسلط و بنیادهای ضد مردمی آن به خظا ها و زیاده روی ها یا زیاده خواهی های فرد یا افرادی نسبت داده می شود و به طور ضمنی امکان اصلاحات از بالا برای رفع این نارسایی ها (به مخاطبان) گوشزد می شود.
سویه دیگر کلیشه های رایج در این نامه ها آن است که تاریخچه انحراف نظام از مسیر «قابل قبول» آن به زمانی باز می گردد که اصلاح طلبان به تدریج در مسیر خلع قدرت قرار گرفتند و بازگشت به روال تقسیم قدرت از طریق انتخابات (نه حتی انتخاباتی با مشارکت همه طیف های سیاسی) به مثابه راه حل نهایی معرفی می گردد. به طور مشخص در نامه اخیر عبدالکریم سروش به خامنه ای (5) نیز که در لبیک به «کمپین نامه نویسی محترمانه به رهبری» (6) پیشنهادی از سوی آقای نوریزاد مرقوم و منتشر شد، به رغم بلاغت ادبی بی مناسبتی که سروش به مدد آن گویا تعلق خود به حوزه ادبیات و عرفان (اسلامی) را به مخاطبان بیرونی نامه یادآوری می کند، در لابلای سطور مملو از جناس های ادبی، فراموش نمی شود که خط سیاسی مشخصی که سروش را به اصلاح طلبان اسلامی پیوند می دهد به صورت ارائه راهکاری مشخص ترسیم گردد:
" ... خلایق را از نحوست این تثلیث برهانید وبی خطر بر خط راست برانید. چهره قضا وقانون را به آب عزت از غبار ذلت بشویید و از اسب انتخابات فرودآیید وزمامش را بدست مردم بسپارید. ... "
به طور کلی کسانی که به دلیل سوابق «انقلابی» یا نسب ها و وجود پیوندهای خانوادگی تنگاتنگ و تودرتو میان سران نظام از حد بالایی از مصونیت برخوردارند، در حالیکه از مصونیت خود برای پیشبرد خط سیاسی جناح خود بهره می گیرند، وانمود می کنند که در راه استیفای حقوق مردم، زندگی خود و خانواده شان را به خطر افکنده اند (نوریزاد، تاجزاده، خزعلی و ... ). می توان با قهرمان گرایی هایی از این دست به عنوان بخشی از واقعیات تلخ و واقع نمای جامعه ساده تر کنار آمد، اگر قهرمانان و حامیان رسانه ای و سیاسی آنها به جای وانمود کردن به اینکه کنش قهرمانانه منافع کل ملت را نمایندگی می کند، آشکار و شفاف به مخاطبان خود بگویند که این اقدامات قهرمانی معطوف به منافع کدام قشر سیاسی و چه لایه های اجتماعی است.
این احتمال هم به قوت خود باقی است که برخی از این دست قهرمانان با حسی از فداکاری و از خودگذشتگی شخصی، ابزار دست جریان ها و گفتمان های قدرت طلب واقع شوند (7). برخی از آنان نیز با این گونه از خود گذشتگی ها به نوعی مبهم و غیرشفاف بر این تصورند یا چنین وانمود می کنند که با گذشته سیاسی خود گسست کرده اند، در حالیکه در عمل به تداوم همان مشی سیاسی گذشته و قدرت یابی مجدد آن یاری می رسانند.

پنجم) دستگاه تبلیغاتی اصلاح طلبان برای پیشبرد «جنبش سبز مجازی» و در خدمت به پروژه «آلترناتیو سازی» خویش، علاوه بر شیوه افشاگری های مهار شده و نامه نگاری های اعتراضی و مناسبت های تقویمی، زرادخانه های دیگری هم دارد که یکی از آنها مقوله زندانیان سیاسی است: به این معنا که در اثنای حمایت های گزینشی از زندانیان سیاسی و در پوشش باورهای حقوق بشری، فرآیند چهره پردازی (ویرایش هویت سیاسی زندانیان) هم به ظرافت دنبال می شود تا ماهیت ناعادلانه و سرکوبگرانه زندان و کلیت مقاومت زندانیان سیاسی به سود تثبیت آرمان های «خاص» اصلاح طلبانه مصادره شود. یعنی نفس به زندان رفتن و استادگی زندانیان و نیز اقدامات سمبولیک آنان در درون زندان همگی به طور یکدست در پیوند با قرائت ویژه ای از «جنبش سبز» قلمداد می شود تا با استفاده از محبوبیت برخی از چهره های زندانی نزد مردم و حس همدردی جامعه نسبت به ستم های رفته بر زندانیان سیاسی، تلقی ویژه ای از الگوی مبارزه «مطلوب» در چارچوب اهداف و راهکارهای اردوگاه اصلاح طلبان برجسته و تکثیر گردد.   
سلاح تبلیغاتی دیگری که اخیرا پرده برداری شده، آن است که طیف های مطرح اصلاح طلبان مخالفت با تهاجم نظامی و تحریم اقتصادی را دستمایه «مردم گرایی» خود قرار داده اند. شعاری مترقی اما بی پشتوانه و در حقیقت دروغین! نخست آنکه مخالفت با دخالتگرایی خارجی اگر از منظر رایج گفتمان حقوق بشر طرح شود به ناچار اشکالی از جنگ و تحریم اقتصادی را در بر خواهد گرفت. دیگر آنکه مخالفت با تهاجم نظامی و تحریم اقتصادی تنها در جایی به صورتی بی تناقض قابل طرح است که تعهد و پایبندیِ عملی به سوژگی مردم وجود داشته باشد. در مورد اصلاح طلبان وطنی این تعهد (به سوژگی مردم) هم در روند تسلط انحصاری آنان بر جنبش اعتراضی و استحاله آن به «شبه جنبش مجازی» آشکارا نقض شد و هم در روند همکاری ضمنی آنان با دولت های غربی در مسیر پروژه آلترناتیو سازی نظام مستقر (هر دو روند همچنان در حال تکاملند). وانگهی در شرایطی که هم حاکمیت مستقر در ایران و هم قدرت های مسلط جهانی هر یک با منافع ویژه خود بر طبل جنگ می کوبند، تنها در صورتی می توان از کابوس یک «جنگ امپریالیستی بشردوستانه» (که هر دم واقعی تر می شود) خلاصی یافت که مردم جنبشی فراگیر را تدارک ببینند که مخالفت با جنگ را با مخالفت با ساختار های قدرت حاکم پیوند بزند. چنین ضرورتی مستلزم رشد یافتن خودباوری «جمعی» و سازمان یابی اعتراضی مردم است که هیچ یک از این دو با کارنامه سیاسی اخیر اصلاح طلبان و راهکارهای کنونی آنان (نظیر قهرمان محوری پوپولیستی) سازگار نیست.
بنابراین به نظر می رسد که طرح این شعارهای ظاهرا «رادیکال» در مخالفت با جنگ و تحریم با این هدف انجام می شود که از رادیکال شدن شکاف اجتماعی ای که تهدید جنگ و شرایط تحریم اقتصادی در جامعه ایجاد می کند جلوگیری شود و شکاف بالقوه در این حوزه به گستره ای قابل مدیریت منتقل شود. همچنان که پروژه مردم سالاری دینی در 8 ساله اصلاحات چنین کارکردی داشت و نیز تحمیل گفتمان «سبز» بر جنبش اعتراضی پس از انتخابات.
خلاصه کلام آنکه «توهم جنبش» که از طریق دمیدن رسانه ای در ابعاد «جنبش سبز مجازی» بازتولید می شود چیزی نیست جز انکار سوژه گی مردم و ایجاد مانع و وقفه در روند شکل گیری «مردم سوژه گی» که با مغشوش سازی ذهنیت جامعه دنبال می شود. این شبه جنبش کاذب و مهندسی شده نه در خدمت آرمان تغییر، بلکه به طور مشخص در خدمت پروژه «آلترناتیوسازی» اصلاح طلبان برای جابجایی گریز ناپذیر قدرت در ایران قرار دارد. «جنبش سبز مجازی» در راستای تحقق چشم اندازهای خود به ناچار به خلق «رخداد» های تصنعی می پردازد و از دل آنها برای جامعه «قهرمان» تولید می کند. فعالین و کنشگرانی که قائل به تقکیک میان بنیان های مردمیِ جنبشِ اعتراضیِ افول یافته و اهداف قدرتمدارنه و مشی انحصارگرایانه جریانات اصلاح طلب نیستند، مستعد آنند که با رویکردی نوستالژیک، نابودی جنبش پیشین را انکار کنند و برای هر ندایی که به اسم جنبش صادر می شود حقانیت قائل شوند. به بیان دیگر شی گشتگی و بت واره گی جنبش موجب آن می شود که عده زیادی با تصور خدمت به جنبش و به امید تحولات مترقی، به تکرار و تکثیر انفعالی گفتمان سیاسیِ قدرتمدار اصلاح طلبان روی بیاورند. این رویکرد نه تنها کمکی به سر بر آوردن جنبشی بدیل (در گسست بنیادین با گفتمان تسلط یافته بر جنبش پیشین) نمی کند، بلکه به بیراهه رفتن ذهنیت جامعه یاری می کند و ناخواسته شکل گیری سوژه گی جمعی را سد می کند.

سوم دیماه 1390
blog.youthdialog.net

پانوشت:
1) اصطلاح «مردم سوژه گی» را از عنوان نوشته دوست ارجمندم آرش کیا وام گرفته ام:
ham-andishi.blogspot.com
2) اشکان خراسانی/ «مکلفان در مبارزه با استبداد ناکامند» :
qaa3dak.wordpress.com
3) حدود یکسال پس از آغاز جنبش اعتراضی 88 یعنی در حوالی خرداد 1389 عبدالکریم سروش نامه سرگشاده ای به خامنه ای نوشت که انتشار آن کمی خبر ساز شد. در همین خصوص در گفتگویی با در «رادیو زمانه» شرکت کردم :
گفت‌وگو با سعید قاسمی‌نژاد و امین حصوری درباره‌ی نامه‌ی دوم دکتر سروش به آیت‌الله خامنه‌ای/ «نامه‌ی سروش؛ اثری ادبی برای ثبت در تاریخ»:
zamaaneh.com
4) «نامه سعیدی سیرجانی خطاب به خامنه ای»:
fa.shahrvand.com
5) «نامه دکتر سروش به رهبر»:
nurizad.info
6) « آغاز به کار سایت کمپین نامه نویسی محترمانه به رهبری» :
nurizad.info
7) نامه همسرشهید باکری به محمد نوری زاد / «مانند حُر انتخاب به جایی کردید» :
www.irangreenvoice.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست