یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

آن ها که زنده اند!


کاوه بنایی


• این نوشته را به مناسبت چهل و یکمین سالگرد جنبش فدائی, تقدیم می کنم به زنده یاد, یعقوب یزدانی از اعضای فعال و قدیمی "جنبش فدائی "که, در شانزده تیرماه سال هزاروسیصد و شصت, به حکم دادگاه انقلاب اسلامی شهرستان بهشهر توسط حاکم شرع ایمانی به جوخه اعدام سپرده شد.یادش همیشه گرامی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۹ بهمن ۱٣۹۰ -  ٨ فوريه ۲۰۱۲


این نوشته را به مناسبت چهل و یکمین سالگرد جنبش فدائی, تقدیم می کنم به زنده یاد, یعقوب یزدانی از اعضای فعال و قدیمی "جنبش فدائی "که, در شانزده تیرماه سال هزاروسیصد و شصت, به حکم دادگاه انقلاب اسلامی شهرستان بهشهر توسط حاکم شرع ایمانی به جوخه اعدام سپرده شد. یادش همیشه گرامی است.


... دکتر از بیماری پارکیسون رنج می برد. امّا همچنان, با انرژی خاص خود که, از درونش سرچشمه می گرفت انبوه مشتاقان اش را پذیرا می شد. آن روز درباره دوستان قدیمی خود "پیش کسوتان رشته وزنه برداری" که, جمعی را تشکیل داده بودند سخن ها گفت و خاطرات شیرینی را نقل کرد. از حاضرین سئوال کرد که, چه کتابی را در دست خواندن دارند؟ هریک بنا به فراخور حال و روزی که داشت, نام کتابی را برد. دکتر گفت: زندگی یک شورشی زمان قاجاریه را می خواند. توضیح داد ما, باید از پدران و مادران خود که پایه های استبداد را در هر نقطه ای سست کردند و نیروئی آفریدند که تغییر را شکل داد مطلع باشیم و از آنان بدانیم و بنویسیم. و توصیه کرد که, حتما این موضوع را از نظر دور نداریم. باید از آنان بنویسیم, بخوانیم و این سرمایه معنوی را حفظ کنیم.
دکتر اینک روی در خاک کشیده است. اما اثر ارزنده "زمینه جامعه شناسی" اش راه به همه مکان ها یافت که, طالبش بودند. حتی خانه تیمی چریک ها.

امروز چهل و یک سال از آن لحظه ای می گذرد که شما آتشی را در جنگل افروختید. نوشتن از آن روز سفر به اعماق است.
سیاهکل با شعله ای که به خرمن هستی سکوت کشید, لحظه ی پدیداری تاریخ جنبشی را نوید داد. آن روز, کوه با کوه, درخت با درخت, و برگها در پرواز سبزشان سوی نور و خورشید, هر یک در نوع خود, لحظاتی را رقم می زدند که به صدای گلوله و بوی باروت, آغشته گشته بود. رد پاها سخن از قلب های عاشقی حکایت می کردند که, جنگل در درون خود به ودیعه گرفته بود. آن آتش افروخته, شعله اش از جنگل, به درون زندان ها راه یافت. آنچه بر شما رفت, دیری نپائید که, بر جنگلی از انسان ها آشکار گردید.
آنها شما را ایستاده, با قلب های عاشق و زخمی, آماج گلوله قرار دادند. راه آفریده شد. فضا باروتی گردید و دیکتاتور و حامیان اش تمام توان امنیتی شان را متمرکز کردند که چگونه رد پاها را پاک گردانند. این "چریک فدائی" بود که می رفت تا زبانی برای حضور بیابد.
هفت سال طول کشید. بعد از شما ما هفت سال با نفس سیاهکل زندگی کردیم. هفت سالی که رنگی دیگر به میدان مبارزه با دیکتاتور داد.
درب زندان ها و دانشگاه ها به روی هم باز و بسته می شدند. شیوه ای نو از حیات در جامعه موج می زد. دشواری زندگی چریک در خود تنهائی ویژه اش را ترسیم می کرد. مراوداتشان محدود و باید چه شیوه ای اتخاذ می کردند تا صدای شان صدای مردم گردد.
ـ هر چیزی به زمان نیاز داردـ آن روزها شما هم به زمان نیاز داشتید. تا از خاطره ها, یادها, افسانه ها, به حقیقت جاری در میان مردم, مردمی که حضورتان را حس کنند و در میان خواسته ها و نیازهایشان شما را بیابند و همراه گردند.
جنگی نابرابر آغاز گشته بود. شما به حقانیت راهی که بر گزیدید واقف بودید و جان شیفته ای که بر سرآن راه نهادید ایمان داشتید.
سوی دیگر, رژیمی کودتائی تا دندان مسلح, و برخوردار از ثروت سرزمینی که همه باید یکسان از آن سهم برند قرار داشت. دیکتاتور پایه های حکومت استبدادیش را با کمک مشاوران آمریکائی ـ انگلیسی اش استحکام می بخشید. در کنار این "هیئت استعماری" با دارا بودن بیش از سی هزار مستشار نظامی و عضویت در دو پیمان نظامی منطقه ای, با جامعه ای که هنوز از رخوت سرکوب پس از کودتا رهائی نیافته بود. در روزهای دشواری اقدام به آن شیوه از مبارزه نمودید. راهی پر خطر و پر از بیم و هراس را برگزیدید.
کند کردن "لبه تیغ" نیازمند حرکتی بود که هر کس و جریانی توان اندیشیدن و پای در میدان گزاردن داشت جزو وظیفه میهنی اش گردیده بود. در کنار شما مبارزانی دیگر هم وارد میدان شدند.
زندانها, میهمانان جدیدی را پذیرا می شدند. سکوت زندان ها شکسته شد. پس از کودتا, سرکوب انقلابیون, اعدام ها, تبعیدها, اینک مجددا اتاق های شکنجه, سلول ها, مردان و زنانی را می پذیرفت که شیوه ای دیگر بر گزیده بودند تا چهره دیکتاتور را, وابستگی اش را عیان گردانند.
شاه با کمک دول امپریالیستی, بسیار مطمئن و آرام با کمترین هزینه, مجددا بر تخت سلطنت جلوس کرد و این در درونشان بیمی ریشه دار را عیان می کرد.
آرامش روزهای بعد از کودتا, این زندان ها بودند که نماد آشکار مقاومت انقلابیون علیه دستگاه دیکتاتوری را رقم می زدند. بعد از چندی, زندانی هم در زندان, با قانون بقاء خود, زندگی پشت دیوارها,در بندها,ملاقات ها وکنکاش هایش با زندانبانها, هر دو دوسوی دیواربه موازات هم,دو نوع حیات را طی می کردند, دور از هم اما با هم پیر می شدند.
چهره زندان اینک تغییر کرده بود.ابزارآلات زندانبانان و شکنجه گران, همراه با مدرنیته شاه در بیرون از زندان تغییر شکل و هویت داده بود.شکنجه گران با زبانی دیگر آشنا می گردیدند.بوی باروت تا مشام دیکتاتور رسیده بود.آنچنان که به نیروهای ویژه امنیتی اش اختیارات تام دادکه در" جزیره سکوت" آب ازآب نباید تکان بخورد.در این میان تجارب بیگانگان همدست دیکتاتور که, در ارتش و دوائر امنیتی, همدوش افسران وفادار به" تاج و تخت" در خدمت دیکتاتور بودند, مقابل فرزندان خلق قرار گرفتند و به مزدوران دیکتاتور, آنچه را باید دیکته می کردند.تجارب شکست انقلاب ها, به محاق بردن مبارزات مردم, قتل عام انقلابیون در آمریکای لاتین,یونان, کره و ویتنام. آنان با صرف هزینه های گزاف از ثروتی که به همه احاد مردم تعلق داشت دستگاه عریض و طویل سرکوب شان را نهادینه می کردند.ماموریت های ویژه..تربیت کادرهائی که توان شکار چریک ها را در شهرها داشته باشند.در این بین شما با گرفتن قلب تان در مشت ها, خواستار شنیدن صدای مردمی شدید که به مبارزه بپیوندند و نظام منحط پهلوی را ریشه کن کنند.
هفت سال طول کشید.هفت سال صدای گلوله, تیر, میدان اعدام,اطاق های شکنجه و آفریدن حماسه ها از مقاومت, صداقت و ایثار. رویکرد خشونت باری که رژیم پهلوی در زندانها, با شکنجه های قرون وسطائی, قتل زندانی سیاسی, سربه نیست کردن های بی سروصدا, تجاوز, پیشروی شما را به سمت کانون قدرت باز نداشت.
آن انسدادی که شاه پس از رستاخیزی کردن جامعه براه انداخت و فشار مضاعف به زندانیان سیاسی, آخرالامر با قتل" بیژن و یاران" پایان آن تراژدی بود که رژیم به آن دست یازید. هجوم گسترده به انقلابیون و دستگیری و کشتاردر اوایل سال پنجاه و پنج که , رهبری سازمان چریک های فدائی خلق را شامل شد. رژیم به لحاظ نظامی برتری توان رزمی اش را که از اتاق فکرآمریکائی ـ اسرائیلی سرچشمه می گرفت به عینه نشان داد.بوق و کرنائی که مقام های امنیتی در بر نامه های تلویزیونی براه انداختند, نتوانست صداهائی که در جامعه شنیده می شد را خاموش کند. دانشگاه ها زبان خود را یافته بودند . دیگر سو خلائی ناشی از رویکرد دستگاه امنیتی با مبارزات چریک ها و مبارزان, دربخشی دیگر از جامعه تولد یافته بود. کم کم زمزمه ها چون رودی بهم پیوستند و در پایان سال پنجاه وپنج , صداها شنیده شد.
صدائی که فضائی یافت وخود را از عمق به سطح رساند, خشم فروخفته ای که محصول عمل دیکتاتور و بازتاب مقاومت تهیدستانی بود که در شکل گیری آن هیچ نیروئی نقش نداشت.شکستن ماشین دولتی, نیازمند نیروئی بود که همه جانبه و وسیع بتواند رژیم رادرگیر کند.این نیرو را پاه برهنه هااز خود بروز دادند.بدون ارتباط ارگانیکی,یکباره فوران کرد.بندها گسسته شد.قدرت رژیم با آن آرایش نظامی ـ امنیتی در مقابل این تکان اجتماعی از هم گسیخت.کودتای آمریکائی و جلوس مجدد" شاه فراری"با نسخه پیچی "کاخ سفید" نتوانست ان حقیقت عریان را لاپوشانی کند.انها در این فکر که جامعه را با دست های خود به شکل دلخواهشان به تغییر وا دارند. با اجراء " انقلاب سفید شاه ومردم" و اصلاحات ارضی, به تجهیز ارتشی از درون این تغییر, طبقه ی خدمت به خود را مهیا کنند.غافل از اینکه آن تغییربر ضد شان در سطح کلان شهرها مقابل شان با دست های خالی,جویای نان, کار, مسکن,آزادی , صف کشیدند.طبقه متوسط در هدایت این نیرو به سمت کانون قدرت, پس از اینکه صدای پایشان را در خیابان شنید,پا پیش گذاشت و در همه جا حضورش را نشان داد.در این زمان چریک ها هنوز در خانه های تیمی بسر می بردند.اما از وقایع جاری از طریق مجاری تنفسی خانه های تیمی که در سطح دانشگاه ها فعال بودند مطلع می شدند.تردید از فرجام این حرکت به راه افتاده, تردیدهای دیگری راتولید می کرد.کم کم نیروئی که سازمانگر و پیش برنده نیروی توده ای رها گشته خود را نشان داد.شعارها رنگ و بوی دیگری گرفت.و اطاق فکر در خارج از کشور در" نوفل نوشاتو" شکل یافت.دکترین غرب احاطه کامل بر این اطاق فکر داشت. محور شعار این شده بود. شاه باید برود.تلاش نافرجام آمدن بختیاردر مقابل این نیروی عظیم که ـ نه ـ به دیکتاتور گفته بودند به ناله ضعیفی بدل شد که علیه خودش عمل کرد.امریکائی ها, در تماس با سرکردگان"نوفل نوشاتو" موضوع را فیصله دادند. با تسلیم ارتش و خروج بختیار و تشکیل شورای انتقال" شورای انفلاب" آب ها را از آسیاب انداختند.سرکردگان به " چیدن میوه ها"مشغول شدند.آنان مانند بازی شطرنج مهره را بدرستی کنار هم چیدند.قدم به قدم پیشروی راآغاز کردند.فریب توده ها و از آن سخیف تربه بازی گرفتن بخشی از اپوزسیون که به خدمت خود درآوردند و طرح شعارهای توخالی ضد امپریالیستی, آب را به شدت گل آلود کردند که فقط خود به صید ماهی مشغول گردیدند.
در این زمان , دیگر از خانه های تیمی خبری نبود. نه از جیره چریک, نه قانون چریک, نیروئی که در سطح, تغییرات شگرفی آفریده بود, نوعی تقسیم بندی را پذیرفت.چریک ها که از آمال و آرزوهایشان پیوند با توده ها بود,اینک میلیونی گشتند و انبوه گروندگان در این اندیشه که در کجای تغییرات جای قرار خواهند گرفت با چریک ها پیوند خوردند.
صف انقلاب و ضد انقلاب را ما تعیین نمی کردیم.نیروئی قوی تر دست دراز کرده بود و طرح و برنامه اش راپیش می برد.با ما هم تکلیفش را روشن کرد.ما چند شقه شدیم.کم کم تن به تغییری دادیم که از درون ما سرچشمه نمی گرفت.دنباله رو گشتیم.آنانی که نپذیرفتند و راه دیگری برای خود تعیین کردند به مسلخ سپرده شدند.دوستی ها و رفاقت ها مورد معامله قرار گرفت.در این جو وانفسا جنگ,صحنه بازی را کاملا به نفع حکومت گران تغییر داد.قدرت بسیج فوق العاده ای که آیت الله خمینی برای گرم کردن تنور جنگ داشت هیچ نیروئی توان مقابله و برابری نداشت.در این تاریخ ما سلاح ها را از دل خاک در آورده و افسانه چریک را با دست های حکومت , به خاک سپردیم. با شعار های توخالی حکومت دنبال منافع مجهول و گمشده ی توده ها روان گشتیم.این سال ها سالهای تاریک و دردناک تاریخ سازمان است.آنانی که راهشان را از ما جدا کردند و گفتندادامه دهنده آتش افروخته جنگل هستند, سرنوشت غم بار و تراژدیکی برای خود و هوادارانشان فراهم کردند.دسته دسته به جوخه های آتش سپرده شدند.
حکومت که حال قدرتی به هم زده بود و نان و سلاح را در اختیار داشت,با طرح توطئه های بیشمار , تعرض خودرا گسترش داد. ابتدا به حامیان اصلی اش,حزبی قدیمی که مدت بیست و پنج سال, در مهاجرت بسر برده بودند و تجارب ارزنده ای در باروری آنچه آیت الله خمینی در سر داشت در چنته داشتند دست دراز کرد و انچنان فضائی برای آنان آفرید که, اینک پس از سی سال هنوز نتوانسته اند از آن ضربه سهمناک رهائی یابند.ما فرصت مانور داشتیم.ابتدا آن بخش که در سلک رهبری قرار داشتند, با ردی که از خود در داخل گذاشتند, اقدام به مهاجرت نمودند.این دومین مهاجرت اندیشه ورزان چپ به " سرزمین های مطلوب" بود. آنهائی که در داخل ماندند تا چراغ فدائی را روشن نگه دارند, مانند شکاری زخمی از ندانم کاری های بیشمارکه به وقوع می پیوست در تلاطم امواج جنگ, زندگی دشوار تشکیلات مخفی بدون برنامه, بی مسئولیتی و عدم توجه به حیات اعضاء سازمان با طرح شعارهای توخالی سرنگونی,با علم به اینکه ضربه به حزب توده ایران , ریزش نیرو در سمت مارا شدت بخشیده بود و از مدتها قبل طرح " وحدت با حزب"که در خود به لحاظ امنیتی و شناخت ازما, آسیب های بیشماری را به همراه داشت.
رژیم در اواسط سال شصت و سه**, اقدام به طرح دستگیری کرد.آنان چارت مارا ترسیم کردند و از همه برای تکمیل پروژه خود سود بردند.از اعترافات اعضاء دستگیر شده حزب توده,تا دوبار دستگیری ها و نفوذی هائی که آرمیده های خاوران مدعی بودند تا اجلاس تاشکند هم راه یافته بودند.
سرنوشت طیف فدائیان خلق و حزب توده و دیگر اعضای سازمانهای چپ و مجاهدین خلق را رژیم در تابستان شصت و هفت, با آفریدن خاوران ها پایان داد.
جنگ پایان یافته بود.اژدهای جنگ متوجه داخل شد. نظر به زندانها انداخت و همانطور که به حزب توده تعدی کردند به بهانه جاسوسی, حمله مجاهدین را مستمسک قرار داده , زندانیان سیاسی در بند رادر سرتاسر میهن,به جوخه آتش و طناب دار سپردند.
پس از خون درمانی, آیت الله خمینی فرمان عفو عمومی را در دهه فجر صادر کرد.آنهائی که آزاد شدند, آنچنان فرسوده و شکسته بودند که زندگی شبح واری را پس از زندان آغاز کردند.سکوت دهشتناکی پس از کشتار شصت و هفت بر میهن حاکم شد.
آنانی هم که جلای وطن کردند, پس از فروپاشی شوروی و سوسیالیسم واقعا موجود, محترمانه از سرزمین هائی که موقتا" اسکان عقیدتی"یافته بودند مجبور به ترک محل زندگی شان شدند و به سمت اروپای غربی رهسپار گردیدند.از این لحظه, تاریخ نانوشته سازمان در خارج از کشور رنگی دیگر یافت.
رژیم پس از کشتارزندانیان سیاسی و دست یابی مطلوب به فضائی که نیازمند آن بود,نیروهای وفادار به خود را که از جبهه های جنگ آزاد شده بودند, توسط دولت آقای هاشمی در تمام دوائر امنیتی, نظامی, اقتصادی , بخدمت گرفت.آقای هاشمی رفسنجانی هشت سال تمام مهره چینی کرد.همراه با قدرت خود با این جابجا شده ها همدست شد, از نظر اقتصادی دستشان را باز گذاشت که" نق" نزنند و سهم شان را از سفره نفت , گاز, صادرات و واردات با رویکردی که بعدها لقب "سردارسازندگی" نام گرفت پرداخت کرد. با پیشینه اجراء پروژه قتل های زنجیره ای در داخل و خارج از کشور خود هم تبدیل به غول اقتصادی گردید. آنها کشتار زندانیان سیاسی برای مسیر راهشان را کافی ندانسته, هر نوع اعتراض و تولد اندیشه ای را در خون خفه کردند.
کم کم صداهائی از درون پیدا و نا پیدای خدمت گزاران نظام اسلامی به گوش رسید. آواها منفذی یافتند. نوشتند, دستگیر شدند, زندانی شدند,آنچه باید رخ می داد, چهره نمود.ظهور اصلاح طلبان حکومتی با رویکردی دینی از نوع خود که, هنوز دهانی برای گفتگو داشتند سر راست کردند. در انتخابات سال هفتاد و شش, با آمدن آقای خاتمی, توانستند, چهره دیگری به حضورشان بدهند. مردم هم پا پیش گذاشتند و با دست هایشان به تغییر چهره ها درحکومت اقدام نمودند.تا این مدت اپوزسیون مستقر در خارج از کشور,بسنده به دادن بیانیه و اعلامیه , تحریم, شرکت , روی کاغذ حضورشان را اعلام نمودند.هیچ سازمان سیاسی پس از کشتار شصت و هفت, اقدام به احیاء تشکل هایشان در داخل نکرد.سازمان بطور رسمی اعلام کرد که در داخل تشکیلاتی ندارد.
هشت سالی که اصلاح طلبان در راس کار بودند,فضائی آفریدند که عرصه بسط و گسترش گفتگو ها امکان حضوردادند.در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی, دانشگاه,صدای اصلی اعتراض گردید.با حرکت ساختارشکنانه در هیجده تیرماه هفتاد وهشت,عملا پشت پا به" نعلین" زد.دانشجویان مجددا پس از بیست سال که, رژیم سرکوب سیستماتیک و طبق برنامه رااز تعطیلی تا پاک سازی و اخراج ,زندانی واعدام انها , مجددا سر بر آوردند و انگشت اشاره شان را به قدرت نشان دادند.از آن پس, بر بستری که هر روزه حرکت آغاز می شده چهره نموده به اشکال مختلف توانستند جای پای خود رابه عنوان معترض حفظ کنند. و چهره هائی از مقاومت را به جنبش مردم ارزانی دارند.
در کنارو به موازات این گونه زیستن, لحن های متفا وتی آشکارا میدانی ازوجود یافتند . چپ ها با خود ویژگی از زمان کشتار سال شصت و هفت , نوعی از زیستن زیر سرنیزه دیکتاتور را تجربه می کردند و هر گوشه از میهن را برای به سکوت واداشتن شان, خاورانی آفریده بودند,کم کم توانستند شمع های افروخته شان را به میدان آورندو صدائی در میان صداها باشند. با سکوت دردناک اصلاح طلبان, و جاخالی هائی سیاسی که می دادند,با سایه سنگین قدرت پنهان برسر آنان, میدان را به حریف واگذارکردند و تبدیل به ناله و نوائی شدند که شنونده ای دیگر نداشت.این ها همه از عدم درک ماهوی حضور یک تشکل قوی و نیرومند حزبی و نبود نهادهای دمکراتیک بود. اصلاح طلبان مردم پراکنده را, با موجی که گهگاه در انتخابات و... به مثابه یک پروژه فراخوانده و چونان وسیله ای برای منویات سهم گیری از قدرت بکارمی گرفتند.در دور بعد با اطلاع از این شیوه از آنان حمایت نکرده و حریف بر بستر اشتباهات آنان از عدم رویکرد به حقوق محرومین, پا به میدان گذاشته و با طرح شعارهای رادیکال,و وام گیری از اهرم های تشکیلات نظامی ـ ولائی توانست میدان را فتح کند . بخش وسیعی از نیروها را از بدنه اصلاح طلبان خارج کند و به سمت ناکجاآباد خود بکشاند.
چهار سال صدارت آقای احمدی نژاد,این گونه سپری شد. فساد اداری, خشونت های سیاسی, فشار مضاعف به زندگی زحمتکشان, مجددا صداهائی از تعارض به گوش رسید.مردم مجددا به میدان آمدند تا فریب خود را توسط گروهی که حکومت را قبضه کرده بودند, جبران کنند.با پایان یافتن انتخابات انچه نباید اتفاق می افتاد, آشکار شد.قدرت با سبعیتی بی مانند,چهره دژم خود را نشان داد.پایانی بود برای همه آنانی که تغییر را از صندوق های انتخابات در نظر داشتند وچه بهای سنگینی بابت این باور مردم پرداخت کردند.
صدها تن کشته و زخمی , زندانی,بازداشت های افسار گسخته,زندانهای علنی و مخفی, تجاوز, سربه نیست کردنها, دفن های شبانه,آخرالامر قدرت پس از یک سال و اندی مقاومت مسالمت آمیز را هم بر نتافت اقدام به بازداشت تحت نظر کاندیداهای معترض نمود و خط بطلان به امید ها . آرزوهای اصلاح طلبان کشید. با اعدام در زندانها, به هر نوع مخالفی سهم اش را از خشونت خود بخشید.
اینک میهن ابستن روزهای پر آشوب و پر هراسی را می گذراند.فقر, فسا اداری, دزدی و اختلاس, همراه با تحریم های همه جانبه که در نوع خود شکنجه طاقت فرسای تهیدستان را بهمراه دارد, یک فصل انتظار را سپری می کند.هیولای جنگ, بالهایش را بر فراز میهن گشوده است.از هم گسیختگی کاملا مشهود است. در داخل جنبشی که با انتخابات سال هشتادو هشت سربرآورد اینک بدون راهبردی چشم بر قضایا دوخته ونگران از فرجام کار است. اپوزسیون توان تاثیر گذاری در عرصه داخلی را دارا نیست . این حکومت است که در این آشفته بازار همچنان ماشین سرکوبش مشغول درو کردن است و در عرصه بین المللی تهدید هایش را انجام می دهد.
قابل قیاس نیست زمان را بهم بدوزیم و بخواهیم شروع کارتان را پیوند زنیم به اکنون که " چه باید کرد"
چپ ها , به اشکال متنوع در چهره سازمان ها و اخزاب مختلف تجلی یافته و هر یک به درستی راه و اندیشه خود باور دارند.پراکندگی بیماری مزمنی است که موج می زند.هر یک از این دست تشکل ها از منافعی صحبت می کنند که معلوم نیست و مجهول است.اما همه انها به نوعی به خودآگاهی مردمی که در داخل پس از انتخابات هشتاد وهشت رسیده اند و مقابل دیکتاتور قد علم کرده اندباور دارند و خواهان تعمیق آن با شیوه خودهستند. موجی که صدایش را به همه دنیا رسانداینک فاقد رهبری مادی است. از هیچ تشکی فرمان نمی برد.یک هم انگیختگی آشکار در بهم پیوستن شان بچشم می خورد.از همه نهله فکری در درونشان حیات دارد.هنوز راه درازی نیاز است تا " مسیر راه" مشخص شود.
امروز اگر به صحنه بیائید, همرزمان سابق خود را با نام ها و تشکل های متفاوتی خواهید یافت.
هر کدام گوشه ای از تاریخ سازمان رابا خود دارند و هر ساله نوزدهم بهمن برگزار می کنند. ما که می خواستیم زمین.....(برشت) اما انکار نمی توان کرد,روح نقاد و پرسشگرو صداقتی که ریشه در آن سال های وحشت و تاریک دور دارد, هنوز شعله اش فروزان است که هریک خود را فدائی بدانیم و فدائی بنامیم.
این روح زخمی, مشوق ما در بهروزی زحمتکشانی است که هنوز از طریق شما به اکنونیان باور دارند. باور داریم که شما هنوز زنده اید.

کاوه بنائی ـ رم

*انها که زنده اند...نام کتابی از ژان لافیت
**دادگاه های انقلاب اسلامی نام اعضاء مخفی را از نیمه سال شصت و سه در لیست ممنوع الخروج و تحت تعیب قرار داد.پس از کشتار شصت وهفت و آزادی زندانیان از زندان, کسانی که برای پاسپورت مراجعه می کردند اغلب شان از این تاریخ تحت نظر بوده اند.  


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست