سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

درباره مارکس و هنر (۴)


عباس گویا


• هنر٬ و در اینجا منظورم فقط هنر است٬ بدون افزودن هیچ پسوند و پیشوندی٬ یک و تنها یک معیار جهانشمول دارد٬ یعنی یک خصلت انسانی که توانائی قالب گرفتن زیبائی را دارد· اطلاق صفاتی نظیر "خوب" و "بد"٬ "ارتجاعی" و "مترقی" به هنر نقض غرض است٬ تحمیل نظر به هنر است· هنر "ملی"٬ هنر "طبقاتی"٬ هنر "مذهبی"٬ هنر "کمونیستی" وجود خارجی ندارند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٣ فروردين ۱٣۹۱ -  ۱۱ آوريل ۲۰۱۲


نوشته های مارکس درباره هنر پراکنده است· قابل فهم است که برای او پرداختن به مسائل مبرم تئوریک اقتصاد سیاسی٬ و در راس آن نقد شیوه تولید سرمایه داری در موزات با مبارزه فکری همه جانبه با بزرگترین متفکران اقتصادی٬ سیاسی٬ فلسفی بورژوازی زمان خود اولویت داشت· در کنار اینها او رهبر دوفاکتوی فکری و بعضا عملی جنبش عام سوسیالیستی و جنبش خاص کمونیستی بود· یادداشتهای پراکنده او درباره هنر و ادبیات که در گروندریسه٬ ایدئولوژی آلمانی٬ نقدی بر اقتصاد سیاسی٬ در نقد فلسفه هگل··· آمده است یک چارچوبی را برایمان ترسیم میکند· این چارچوب٬ با سایر اجزاء دستگاه فکری او چفت شده کاملا منسجم است· او جایگاه هنر را در متن توانائی قالب گرفتن انسان در تولید همه‍ی انواع طبیعت بررسی کرده٬ نتیجه میگیرد «بنابراین٬ انسان حتی میتواند طبق قوانین زیبایی نیز قالب بگیرد»· نوشته جاری با اتکا به همین نتیجه گیری مارکس و در ادامه‍ی تمهای قبلی٬ یعنی "چگونه هنر متولد شد؟" و"چگونه انسان هنر مند شد؟" تلاش خواهد کرد به این سوال که "هنر چیست؟" پاسخ دهد·

هنر چیست؟

"سوسیال رئالیسم"٬ که از سال ١٩٣٢ چارچوب رسمی دولتی و الزامی برای فعالیت هنری در سرمایه داری دولتی شوروی را معین میکرد٬ توسط آلکساندر جراسیموف٬ بسادگی با این عبارت تعریف شد: "واقعیت در فرم٬ سوسیالیسم در محتوا"· ماکسیم گورکی تئوریسین این تعریف از هنر بود· اجازه بدید در این تعریف هنر قدری مکث کنیم· اساس این تعریف بر دوگانگی حوزه‍ی فعالیت هنر استوار است٬ یعنی فرم و محتوا· سوسیال رئالیسم در این مغلطه تنها نیست· بسیاری دیگر نیز چنین ادعائی دارند· میگویند هنر هم یک فرم (نماد٬ ظاهر٬ قیافه٬ صورت٬ شکل) دارد و هم یک محتوا · با چنین فرضی تلاش میشود هنر تعریف شود· اما آیا این فرض صحیحی است؟ از محصولات هنری کاملا انتزاعی که صرفنظر کنیم٬ محصولات هنری بواقع از طریق یک موضوع (چه اشیاء فیزیکی باشد٬ چه رابطه اجتماعی و چه احساسات و عواطف) بما عرضه میشوند· وقتی از تلویزیون یا جراید خبر "مردی در خیابان کشته شد" را میخوانیم محتوای یک واقعه بما اطلاع داده میشود· خبری٬ اطلاعاتی را دریافت کرده ایم· همین واقعه میتواند در قالب هنری به شکل فیلم٬ عکس٬ یا ادبیات بیان شود و در نتیجه آنرا یک اثر هنری بنامیم· اگر بتوان پدیده ای را در قالبهای متفاوت بیان کرد٬ میتوان نتیجه گرفت که شکل بیان یک موضوع یک رابطه‍ی الزامی با محتوای نیست· یک محتوا میتواند در اشکال مختلف بیان شود· هنر یکی از اشکال بیان محتواست· هنر در نتیجه ضرورت محتوا نیست چرا که محتوا میتواند مستقل از هنر در قالب دیگری بیان شود· بنابراین٬ هنر یک خصیصه‍ی قالبِ (property form) موضوع (object) است٬ نه محتوای آن و نه قالب آن· هنر شکل خاصی از بیان موضوع است·

بیان یعنی چه؟ شاید تعریف نه چندان دقیقی از بیان٬ توانائی انتقال آگاهی٬ اطلاعات٬ حس و درک به دیگران باشد· انسان چه چیزی را با هنر بیان میکند؟ آیا او اطلاعات٬ خبر٬ درک و حسی خام را منتقل میکند یا اینکه شکلی از آگاهی خود از خبر٬ اطلاعات٬ حس و درک را بیان میکند؟ هنربیان آگاهی انسان از قالب زیبای موضوع است· هنر بیان دلنشین یک موضوع٬ یک پدیده است· هنر بیان به شیوه ای زیبا است· بقول مارکس "زیبایی قالب" است· بنابراین هنر٬ زیبائی قالب یک موضوع است· هنر٬ نه خودِ قالب است و نه محتوای موضوع است بلکه شکل خاصی از بیان موضوع است· آیا میتوان زیبائی را از موضوع آن جدا کرد؟ بنظر میاید که هنر در ادوار مختلف و در سطوح مختلف این کار را انجام داده و میدهد· زن و مرد و کودک و طبیعتِ عام یا احساسی انسانی ازمتداولترین موضوعاتی هستند که در تاریخ تولید هنر بارها باشکالی انتزاعی بیان شده اند٬ در تقریبا تمام شاخه های مختلف هنری· در رم و یونان باستان٬ اسطوره هایی که به قصه و مجسمه تبدیل شدند٬ مانند مجسمه های ونوس (در اسطوره های رم باستان٬ خدای عشق و زیبائی٬ سکس و زاد و ولد) و زئوس (در اسطوره های یونان٬ پدر خدایان و انسانها٬ خدای آسمانها و رعد و برق) معرف چه اشخاص واقعی ای بودند؟ الگوی مجسمه‍ی آپولو٬ خدای موسیقی و شعر و نور و دانش٬ کدام شخص خاص بود؟ مگر تلاش به دادن تصویری زیبا از چهره های مذهبی مانند محمد٬ عیسی و موسی و یا شخصیتهای تخیلی اسطوره ای تماما از انتزاع زیبائی در وجود انسان یا طبیعت حاصل نشده اند؟

از سوی دیگر٬ آیا یک اثر هنری الزاما باید محتوائی داشته باشد؟ اگر آری٬ هنرانتزاعی را چگونه میتوان توضیح داد؟ مگر نقاشی انتزاعی چیزی بیش از یک مشت رنگ و تعدادی خط است؟ محتوای آن چیست؟ محتوای هنر انتزاعی٬ خود هنر است٬ یا بعبارت دیگر خودِ زیبائی است· اگر فاشیستها٬ مذهبیون و پیروان سوسیال رئالیسم مدعی بودند که نقاشی انتزاعی را "نمیفهند" به این خاطر بود که این هنر چیزی( موضوعی٬ محتوا و حتی قالبی) برای فهمیدن ندارد· همین است که میبینیم٬ یک مشت رنگ و تعدادی خط! مگر نقاشی٬ با هر موضوعی که آنرا روی کاغذ یا بوم نقاشی بکشیم٬ غیر از تعدادی خط و سایه و رنگ است؟ موسیقی بدون کلام٬ بدون هیچ پسوند تصویری یا ترکیب با عنصر دیگری چه محتوائی دارد؟ آیا موسیقی کلاسیک بتهون و باخ و شوپن (خصوصا باخ) محتوائی اجتماعی دارند؟ آیا "فیلمهای مطلق" که هیچ موضوعی٬ هیچ محتوائی بجز زیبائی عکس متحرک ـ یعنی فیلم ـ ندارند٬ هنر محسوب نمیشوند؟ "محتوای" رقص٬ بجز لذت چیست؟ (١)· محتوای اجتماعی عکسی از یک شاخه گل٬ یک درخت٬ یک گردباد بی آزار٬ لبخند شیطنت آمیز یک کودک یا ورجه وورجه یک گربه چیست؟ آیا محتوای هنرهای تزیینی٬ که بواقع هر شیء ای را میتواند دربر بگیرد٬ اهمیتی دارد؟ محتوای "طبقاتی" باغ گوئل مادرید٬ یک گلیم و یک فرش معمولی نقاشی مانند٬ یک پرده‍ی گل ماگلی حمام چیست؟ هنر بیان ظاهر یک پدیده است٬ بیان زیبائی آن است و به همین دلیل بیانی زیبا از یک موضوع٬ از یک پدیده است· توجه داشته باشید که منظور از زیبائی در اینجا لزوما پدیده ای مثبت برای انسان نیست٬ خشم٬ قهر٬ خشونت٬ ناهنجاری و تراژدی نیز میتوانند زیبا بیان شوند·

هنر یک خصلت ویژه انسان است· هنر بیان خلاق است· هنر بیان زیبائی است· لانه واقعی زنبور٬ تار واقعی عنکبوت هنر نیست٬ اما تابلوئی از آنها هنر است برای اینکه انسان توانسته است زیبائی قالب لانه زنبور و تار عنکبوت را ببیند٬ آنرا از طریق خط و سایه و رنگ به تصویر درآورد· در غیر اینصورت٬ ما در روی تابلوی لانه زنبور٬ لانه واقعی زنبور را که بازسازی نکرده ایم٬ بلکه به کمک خط٬ رنگ و سایه توانسته ایم تصویری از آن را بروی بوم نقاشی بیاوریم· اغلب٬ آگاهانه یا نا آگاهانه٬ یک خلط نادرست٬ یک مغلطعه در تعریف هنر که در اصل بیان زیبائی قالب یک موضوع است با محتوائی که یک اثر هنری از طریق آن خود را بیان میکند ایجاد میشود· برخی٬ هنر را انعکاسی از واقعیت تعریف میکنند و برخی بیان استعاره ای واقعیت یا مشابه آنها· اشکال این تعریف تلاش به ربط دادن هنر با "واقعیت" (با هر تعریفی از آن) است·(٢)

هنر٬ و در اینجا منظورم فقط هنر است٬ بدون افزودن هیچ پسوند و پیشوندی٬ یک و تنها یک معیار جهانشمول دارد٬ یعنی یک خصلت انسانی که توانائی قالب گرفتن زیبائی را دارد· اطلاق صفاتی نظیر "خوب" و "بد"٬ "ارتجاعی" و "مترقی" به هنر نقض غرض است٬ تحمیل نظر به هنر است· هنر "ملی"٬ هنر "طبقاتی"٬ هنر "مذهبی"٬ هنر "کمونیستی" وجود خارجی ندارند· کسی که میگوید "هنر باید بیان واقعیت" باشد بهمان اندازه با آزادی بیان بیگانه است که گویندگان "هنر باید مذهبی یا ملی یا قومی یا ایل وتباری باشد"· تمام این پسوندها٬ خواسته و ناخواسته٬ بدرجات مختلف در خدمت یک چیزقرار میگیرند: تقابل با آزادی بیان٬ تقابل با یک خصلت انسانی و در نتیجه ضدیت با خلاقیت انسان٬ ضدیت با ذات فعال و آزاد انسان· جالب اینکه تمام مدافعان "هنر متعهد"٬ "هنر مذهبی"٬ "هنر ملی" و "هنر واقعی" و امثالهم با بیان هنری رویا و تخیل٬ با بیان انتزاعی هنر٬ بدرجات مختلفی٬ مشکل پیدا میکنند· آنرا "نمیفهمند"٬ شیطانی و ضد ملی و ضد منافع کشور و ملت و طبقه قلمدادش میکنند· چرا؟ برای اینکه میخواهند هنر را در محتوایی که عرضه شده قضاوت میکنند· اگر محتوا نامعلوم و غایب بود بنابراین هنر هم نامعلوم و غایب است٬ بنابراین هنر شیطانی است· اینجاست که حکومتهایی مانند نازیسم آلمان و جمهوری اسلامی زبان و عمل مشترکی پیدا میکنند: هم هنر و هم هنرمند "غیر متعهد" را اعدام میکنند!

اما محتوا چه میشود؟ هر چه باشد تقریبا تمامی تولیدات هنری در متن یک محتوای اجتماعی خلق میشوند٬ و اگر چه میتوان زیبائی فرم را از موضوع تفکیک کرد آیا بدون یک موجودیت عینی٬ بدون یک موضوع واقعی اصولا فرم٬ چه زیبا چه زشت معنا دارد؟ قطعا خیر· اما این دلیلی بر قضاوت محتوا بر حسب قالب آن یا برعکس٬ قضاوت قالب بدلیل محتوای آن نمیشود· در هر رو٬ از آنجا که هنر توسط انسان بیان میشود٬ بسیار طبیعی مینماید که این بیان غالبا در یک متن و محتوائی صورت بگیرد· از انسان غار نشین تا کودک سه ساله ما٬ از ادبیات قرون وسطی تا بازار بیوگرافی نویسی جاری٬ از فیلمها تا انیمیشنهای مدرن امروز٬ همه در قالب یک محتوای اجتماعی بیان میشوند· محتوای هنر چه میتواند باشد؟

خالق هنر و محتوای یک اثر

یک انسان٬ هر انسانی٬ به این اعتبار که خلاق است هنرمند است٬ میتواند ظاهری زیبا بیافریند٬ میتواند آنرا در هر متنی که مایل است نشان دهد· تا آنجا که این متن٬ این محتوا٬ به روابط خاص اجتماعی حاکم بر جامعه برمیگردد٬ او این روابط را از زاویه دید یک عضو جامعه (نه بعنوان یک هنرمند٬ بلکه یک فرد اجتماعی) مطرح میکند٬ کسیکه لزوما صاحب نظر اجتماعی نیست· لزوما تئوریسین نیست٬ لزوما عضو هیچ حزب و سازمان سیاسی نیست· دریچه دید او به دنیا مانند دریچه دید سایر اعضای جامعه از طریق خود جامعه به او منتقل شده است· ممکن است٬ در یک شرایط "متعارف"٬ مانند اکثریت جامعه روابط حاکم و موجود را فرض بگیرد٬ صرفا آنها را منعکس و یا مبلغ آنها شود· ممکن است در متن روابط حاکم و موجود نکاتی٬ انتقاداتی را مطرح کند· همچنین ممکن است او عضو معترض خودآگاهی از جامعه باشد که در متن یک جنبش موجود اعتراضی٬ کل روابط حاکم را نفی کند· عضو یک جامعه٬ چه کارگر صنعتی و راننده اتوبوس چه کارگردان حقوق بگیر شرکت وارنر برادرز٬ تحت شرایط "متعارف" یعنی در غیاب یک حرکت اجتماعی وسیع اعتراضی علیه کلیت روابط حاکم اصولا بستر قابل اتکائی برای خودآگاهی ندارد· در غیاب یک جنبش عینی٬ وسیع و اعتراضی٬ هنرمندان خودآگاه نیز به همان نسبت قلیل واستثنائیند٬ قاعده نیستند· (٣) هنرمند٬ بصرف شغلش نه مبارز٬ نه روشنفکر٬ نه تئوریسین٬ نه سیاسی٬ نه یک فعال اجتماعی٬ نه حتی یک طرفدار محیط زیست است! او محصولی تولید میکند که ممکن است دست بر قضا توسط جمع وسیعی "مصرف" شود· رابطه او با مصرف کننده‍ی تولیداتش چگونه برقرار میشود؟ پاسخ به این سوال و سایر نکات را در آخرین قسمت از این سلسله نوشته ها خواهم داد·

ادامه دارد

عباس گویا
abbasgoya@yahoo.com

زیرنویس:
١) محتوای اجتماعی رقص خود٬ رقص نیست٬ حرکت اندام و دست و پا که در واقع رقص را تشکیل میدهند نیست· بلکه روابط اجتماعی در یک مقطع خاص تاریخی است که رقص دسته جمعی را رایج میکند یا رقص دو نفره یا فردی· این فاکتور رقص است که ما را از موقعیت و روابط اجتماعی انسان از دوره های مختلف مطلع میکند٬ اما خود رقص٬ صرفنظر از روابط اجتماعی٬ همچنان حرکات دست و پا و بدن است·

٢) تاریخ نقاشی گواه اینست که میتوان زیبائی را٬ در انتزاعی ترین شکل آن٬ یعنی قوانین عام زیبائی نشان داد و مستقل از موضوع٬ مستقل از محتوا بیان کرد· هنر و ادبیات "آلترناتیو" در قرون وسطی به رئالیسم روی آورد چون در بطن یک حرکت ضد مذهبی (که بنوبه خود در بستر عروج شیوه تولید سرمایه داری در قرن پانزدهم پدیدار شد) میخواست بیانش را از آسمان به روی زمین٬ به جائی که به آن تعلق دارد بنشاند· منطقا٬ هیچ بیانی در آن مقطع نمیتوانست این خاصیت دو گانه را داشته باشد٬ که هم انسان خود و محیط اطرافش را از طریق هنر بشناسد و همزمان ضد کلیسائی قلمداد شود· این بیان رئالیسم بود· وقتی انسان از زیر سلطه مذهب خلاص شد٬ "فرد" اگر چه در قالب محدود جامعه مدنی و با عنوان شهروند تعریف شد٬ برای اولین بار میتوانست "احساس" خود را در هنر بیان میکند· در اوایل قرن نوزدهم انسان به "اکسپرسیونیسم" یا همان بیان احساس روی میاورد· موضوع یا محتوای هنر حاشیه ای میشود٬ شکل بیان برجسته میشود· هنر مدرن در قدم بعدی کل محتوا را از بوم خود خارج کرد٬ فقط رنگ ماند و خط٬ یعنی فرم٬ قیافه٬ یعنی زیبائی در سطح قوانین عام زیبائی٬ بطور کامل از موضوعش تجرید شد· اشکال دیگری از بیان انتزاعی در سور رئالیسم و کوبیسم بیان شدند

٣) مگر اینکه در متن یک اعتراض اجتماعی٬ فرض بگیریم اعتصابی برای افزایش حقوق و دستمزد یا اعتراضی سیاسی٬ آگاهانه عضو یک سازمان و تشکیلات سیاسی ضد حکومتی٬ ضد روابط حاکم اجتماعی٬ یک سازمان سوسیالیستی و کمونیستی شود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست