سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گریز از رویارویی با تضاد اصلی و حل آن


عیسی صفا


• اگر تضاد اصلی و در جامعه یعنی تضاد با رژیم ولایت فقیه به شکل برکناری آن حل نشود چه خواهد شد؟ آب که خود سرچشمه زندگی است اگر در جنب و جوش نباشد می گندد و مرداب می شود. نیروهایی که با سیاست «انتظار» خوش بینی تقدیرگرایانه به فردا را دارند، باید بدانند که تاریخ منتظر آنان نخواهد بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۲ خرداد ۱٣۹۱ -  ۱ ژوئن ۲۰۱۲


چرا بعضی انسانها و گروه ها، در زندگی و مبارزه، از رویارویی با تضاد اصلی و به بیان دیگر «مشکل اصلی» ابا دارند؟ چندی پیش، پس از شعله ور شدن جنبش مردمی علیه رژیم ولایت فقیه، اکبر گنجی در جلسه سخنرانی خود در پاریس به جوانان اصلاح طلب توصیه می کرد که تصور نکنند که مارکس و لنین مرده اند و نمی توانند بر افکار سیاسی آنان تاثیرگذار باشند. او مدعی بود که قبل از انقلاب تمام روحانیت ایران از جمله خمینی تحت تاثیر لنینیسم و بویژه کتاب «دولت و انقلاب» لنین بوده اند. حرف گنجی در این جلسه، دعوت اپوزیسیون برای مذاکره با حاکمیت بود. البته طبق معمول این فرد بگونه ای حرف می زد که گویا از طرف خامنه ای ماموریت مذاکره با اپوزیسون را دریافت کرده است و کافی است «اینطرفی ها» سر عقل بیاند تا همین روزها مذاکره شروع شود. وی در سخنرانی دیگری در پاریس، اما این بار قبل از انفجار جنبش مردمی علیه کودتای انتخاباتی « تز»ی که برای فعالیت می داد بر این پایه بود که باید مردم ایران را که خصوصیات دمکراتیک ندارند با کار فرهنگی دمکرات کرد و انگاه و فقط آنگاه مشکل دیکتاتوری در ایران حل خواهد شد! یعنی بجای تغییر رژیم باید مردم را عوض کرد! در عین حال او مدعی بود که اصلاح طلبان قدرت بسیج پنج هزار نفر را هم ندارند. جوهر حرف گنجی در دو شرایط متفاوت یکی بود: گریز از مبارزه مشخص با تضاد اصلی جامعه ایران، یعنی دیکتاتوری رژیم ولایت فقیه. شاهکار اندیشه سیاسی مارکس و لنین در این زمینه این است که از نظر آنها «هر مبارزه طبقاتی قبل از هر چیز، مبارزه ایست سیاسی یعنی علیه دولت و برای سرنگونی آن». گنجی بخوبی خطر این تز واقعی را دریافته بود!
بازهم چندی پیش و بازهم در جلسه ای در پاریس، عبد الکریم سروش در سخنرانی خود ادعا می کرد که همه مشکلات اصلی جامعه ایران و تضادهای درون حاکمیت اختلاف بر سر درک متفاوت از «فقه» است! یعنی سپاه پاسداران به دلیل اختلاف در فقه انحصار بخش بزرگی از اقتصاد ایران را بدست گرفته است! من در همین جلسه هنگام پرسش و پاسخ گفتم که کروبی خطاب به یزدی گفته است: «اختلاف ما بر سر درک از فقه نیست، اعتراض به پسر شماست که غیرقانونی کارخانه لاستیک سازی نکا را به تصاحب در آورده است!». چرا یک «روشنفکر» مانند سروش این همه در تشخیص تضاد اصلی جامعه پرت است؟ برای این که وی در بهترین حالت می خواهد نقطه قوت خود را که تخصص در فقه است تا آن حد بالا کشیده و مسلط کند که جای تضاد اصلی مردم با ولایت فقیه را اشغال کند. او خواهان تبدیل یکی از تضادهای فرعی در جامعه، یعنی اختلاف در برداشتهای متفاوت از فقه، به تضاد اصلی است. این «فیلسوف» در این زمینه، در حد پاسبانی است که معتقد است تمام مشکل اصلی جامعه نادیده گرفتن قوانین از طرف مردم است.
در پیش روی ما ماجرای شاهین نجفی به عنوان نمونه خوبی برای بررسی تضادها قرار دارد. عده ای بعد از فتواها علیه این خواننده فکر کردند روی «گنجی از تضادها» افتاده اند و می توانند با زنده کردن «جنگ تمدنها» جبهه ای به وسعت «تضاد تمام دنیای غیرمذهبی علیه تمام تاریخ شیعه در ایران به اضافه رژیم» راه بیاندازند و تکلیف مذهب و رژیم ولایت فقیه را یکجا تعیین کنند. روشن است که ما در این رابطه با نیروهایی روبرو هستیم که می خواهند با گشودن یک جبهه انحرافی در مبارزه علیه دیکتاتوری رژیم ولایت فقیه، منافع نامشروع گروهی و فرقه ای خود را دنبال کنند.
بعد از این سوالها برگردیم به پاسخ به علل گریز از تضاد اصلی و حل آن. در نمونه هاییکه من مطرح کردم تضاد اصلی در جامعه ایران مورد توجه قرار گرفته است. تشخیص تضاد اصلی در جامعه، قبل از هر چیز در گرو فهم نقش «دولت» است. دولت ابزار سرکوب یک طبقه علیه طبقات دیگر است. حجاریان نظریه پرداز اصلاح طلبان بعد از دو دهه سرکوب «کشف» کرد که در پس ظاهر دولت، یک دولت «صلب» وجود دارد. یک نویسنده فرانسوی می گوید: انسان باید زندان بیفتد تا بفهمد دولت یعنی چه! در واقع توهم بخشی از اصلاح طلبان به مماشات با رژیم ولایت فقیه درک قبیله ای و عشیرتی آنها از قدرت سیاسی است. آنها به ویژه تاقبل از جنبش سبز فکر می کردند که با «چانه زنی» بین رهبران قوم مشکلات حل خواهد شد. هنوز هم بسیاری از آنها باور نمی کنند دولتی بیگانه با آنها در قدرت است که منافع سرمایه داران بزرگ و چپاول انحصاری سپاه پاسداران را نمایندگی می کند و بسادگی از موقعیت افسانه ای خود در قدرت کنار نخواهد کشید.
تضاد اصلی یک تضاد بزرگ از نظر اندازه است. این تضاد در هر جایی که باشد، یک ریشه واقعی و مادی دارد. ندیدن همین پایه مادی تضاد اصلی است که باعث می شود تا فردی نظیر سروش مشکل اصلی جامعه ایران را در دریافتهای ذهنی و تفسیر فقهی متفاوت بین «علما» بداند. ایشان قادر به دیدن ریشه دیکتاتوری، فقر، بیکاری و بی آیندگی میلیونها انسان در ایران نیستند. خود محوری ایشان مانع دیدن وسعت و بزرگی تضاد اصلی است. تضاد بین نخبگان فقهی برای وی اساس هستی و بشریت است و از همانجا به جامعه نگاه می کند. یعنی تلاش برای آفریدن یک تضاد مصنوعی و فرعی که هدف آن پوشاندن تضاد اصلی است. لازمه درک تضاد اصلی، تمیز دادن آن از میان انبوهی از تضادهای فرعی است که از طرف نیروهای ارتجاعی به عنوان تضاد اصلی معرفی می شوند. رودرویی با تضاد اصلی و اراده حل آن، روشن بینی، دانش انقلابی و شجاعت می خواهد. حل تضاد اصلی، ترک دنیای کهن و ورود به روابط نوین با چشم اندازی دگرگونه است. بریدن از سنتها، دوستی ها، منافع و.. کار ساده ای نیست. در اینجا با احساسات انسانی هم روبرو هستیم.
تضاد بطور کلی و تضاد اصلی بطور اخص، درگیرشونده و دینامیک است. تضاد «مرده» بی معناست. تضاد اصلی در جامعه باید بتواند به قول لنین توضیح دهد که «هر لحظه قدرت سیاسی در کجاست». بازرگان که با تصور واهی از خود به عنوان نخست وزیر واقعی و پرقدرت شروع به کار کرده بود هر روز با قدرت واقعی به رهبری خمینی مواجه شده و می گفت که «آقا از آن بالا دست و پای ما را در پوست گردو گذاشت» منظور وی خمینی بود که قدرت واقعی را در اختیار داشت. بنی صدر قربانی بعدی تفاوت قدرت رسمی تعریف شده با قدرت واقعی تعریف نشده شد و تشان داد که معنای قدرت دولتی را نمی داند. بنی صدر تا امروز هم قادر به کشف موازانه قدرت در سیاست و وزن تضادها نیست و در مورد وزن خود دچار خود بزرگ بینی جنون آمیز است. در فضایی دیگر، خاتمی بارها خود را «تدارکاتچی» و بی قدرت تعریف میکرد و این که تصمیمها «جایی دیگر» گرفته می شنوند. حتی ایشان کشف کرده بود که سیکل این بحرانها «۹ روز یک بار» سازماندهی شده است! هجوم مردم به صندوقهای رای برای انتخاب غیرمنتظره خاتمی نشانگر این بود که مردم خواهان مقابله با رژیم ولایت فقیه و کاندیدای مورد نظر وی هستند و با تجربه زندگی خود تضاد با ولایت فقیه را به عنوان تضاد اصلی تشخیص داده اند. این تشخیص باردیگر در رای مردم به موسوی و کودتای انتخاباتی بطور شفاف و روشن ماهیت درگیری را نشان داد. مرگ بر خامنه ای! به عنوان مظهر تضاد اصلی جامعه ایران. بخش بزرگی از تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی تضاد بین نظام انتخاباتی و قدرت غیرانتخابی نظام ولایت فقیه است. نادیده گرفتن و انکار چنین تضادی انکار خود واقعیت تاریخی خواهد بود. بزرگترین حادثه تاریخی جمهوری اسلامی بر پایه این تضاد رخ دارد. این حادثه سیاسی با شعار رای من کو چهارمین حادثه تاریخی ایران در صد سال اخیر بعد از انقلاب مشروطیت ، دوران مبارزات ملی شدن نفت و انقلاب بهمن است. کروبی و موسوی نخست با ایستادن شجاعانه خود در برابر کودتای انتخاباتی و رهبر آن خامنه ای و بعد با همراهی جبنش عظیم مردم علیه رژیم و بیانیه ها و طرح برنامه های خود   نشان دادند که درک روشنی از تضاد اصلی جامعه ایران دارند. تاکید انان بر نقش سپاه پاسدران در سرکوب، انحصار و چپاول اقتصادی، عدم مشروعیت شورای نگهبان و دیگر ارکانهای رژیم ولایت فقیه نشانگر درک درست آنان از محتوای «مادی» تضاد اصلی جامعه ایران بود.
در شرایط کنونی سه گرایش با زاویه ها ی متفاوت از شناخت ولایت فقیه مطلقه به عنوان تضاد اصلی، یعنی دشمن اصلی سرباز می زنند. گرایش اول ورقه ای از حاشیه اصلاح طلبان حکومتی است که بدنبال تعامل خفت بار با قدرت حاکم و در واقع تسلیم هستند. نمونه این گرایش خاتمی است که در میان حیرت همگانی در نمایش انتخابات ورشکسته مجلس شرکت کرد و وفاداری خود را به « نظام» نشان داد. نامه نویسی فرخ نگهدار به خامنه ای هم در چارچوب همین دعوت به خواری و ذلت در برابر دیکتاتور خون آشام است.
شعار سرنگونی کلیت جهموری اسلامی با همه جناحهایش گرایش کودکی چپروانه است که از طرف سازمان مجاهدین خلق و گروه های چپ افراطی نظیر سازمان راه کارگر مطرح می شود. این شعار چپروانه تا کنون هر بار که شکافهای درونی جمهوری اسلامی باعث رشد جنبش مردمی و ریزش نیرو در صفوف حاکمیت شده است، از توضیح واقعی حوادث سیاسی بازمانده و به کاریکاتوری از نظریات سیاسی تبدیل شده است. آنچه بویژه باعث تاسف در رابطه با این نیروهاست عدم تمرکز آنها بر تضاد با حلقه اصلی قدرت یعنی ولایت فقیه است. مجاهدین گاهی این ساده اندیشی را رواج می دادند که خاتمی خطرناکتر از خامنه ای است، چون در پشت شعارهای عوام فریبانه مخفی شده است! این مشی چپروانه، نیروهای اصلاح طلب و واقعیت آنها را نادیده می گیرد و در عین حال بر توان خود در مبارزه غلو می کند.
گرایش دیگری که خواهان انتقال تضاد درونی جامعه ایران به صحنه خارجی و وسیع است، کوشش می کند «جنگ تمدنها» را به مرکز تضاد اصلی ایران تبدیل کند. سلطنت طلبها و مزوداران رنگارنگ امپریالیسم جهانی در این جبهه قرار دارند. این جریان ها تنها پرنسیپی که دارند، نداشتن هیچ پرنسیپ است! هدف آنها باز کردن راه مداخله قدرتهای امپریالیستی در ایران است. آنها از جنگ و اشغال نظامی ایران استقبال می کنند. در واقع تنها شیوه قابل تصور به قدرت رسیدن آنها در ایران، با اشغال نظامی کشور خواهد بود. شعار انتخابات آزاد از طرف آنها با قید زیر نظارت بین المللی، هدف مصادره مبارزات مردم در لحظه معین و حساس سیاسی را دنبال می کند. یعنی لحظه ایکه جمهوری اسلامی زیر تهدید خارجی، زیر فشار، تسلیم و فروپاشی باشد. این گرایش برای شخم زدن ایران و دست یافتن به قدرت دولتی، نیاز به یک نیروی نظامی بیگانه و ضدمردم دارد.
در چارچوب درک چپروانه و مکانیکی از تضاد اصلی، با این دیدگاه هم روبرو هستیم که تضاد اصلی جامعه ایران را تضاد کار و سرمایه می داند. بر اساس این دید، نظام مسلط در ایران سرمایه داری است و بنابرین تضاد اصلی بین کار و سرمایه است. این دیدگاه فراموش می کند که تضاد اصلی در عرصه فشرده اقتصاد، یعنی سیاست است که خود را بیان می کند. یعنی در مبارزه طبقاتی. از طرف دیگر، همه جناحهای سرمایه داری در ایران در حاکمیت شرکت دارند و تضاد خلق های ایران با رژیم ولایت فقیه به عنوان تضاد اصلی، در برگیرنده تضاد با حاکمیت سرمایه داری است. روبنای سیاسی این حاکمیت دیکتاتوری است. در اساس مبارزه سیاسی و انقلاب در روبنا معنا دارد و به این لحاظ مرگ بر دیکتاتوری رژیم ولایت فقیه و استقرار حکومت ملی ـ دمکراتیک شعار اصلی انقلاب آینده ایران است ونه مرگ بر جمهوری اسلامی و زنده باد سوسیالیسم.
انسانها بدون اینکه دانشمند و یا فیلسوف باشند به مقوله ای بنام مساله اصلی، الاهم فالاهم، ورنرفتن به جزییات و رفتن سر اصل قضیه و... در زندگی و مبارزه آگاهی نسبی دارند. مشکل اصلی همواره چند جانبه و پیچیده است و شناخت آن به کوشش پی گیر نیاز دارد. در عرصه سیاست به علت گره خوردن آن با منافع طبقات اجتماعی و نمایندگان سیاسی آن، تعیین تضاد اصلی خود به عرصه مبارزه فکری کشانیده می شود. اقشار و طبقات غیرپرولتری همیشه درک محدودی از تضادهای اجتماعی دارند. آنها خودمحور هستند و از کشف منافع مشترک همگانی طبقات خلقی ناتوان. لازمه حل تضاد اصلی بسیج تمام نیروهای خلقی و مردمی علیه دیکتاتوری رژیم ولایت فقیه و احتراز از درگیر شدن با تضادهای فرعی است.
اگر تضاد اصلی و در جامعه یعنی تضاد با رژیم ولایت فقیه به شکل برکناری آن حل نشود چه خواهد شد؟ آب که خود سرچشمه زندگی است اگر در جنب و جوش نباشد می گندد و مرداب می شود. نیروهایی که با سیاست «انتظار» خوش بینی تقدیرگرایانه به فردا را دارند، باید بدانند که تاریخ منتظر آنان نخواهد بود. رژیم ولایت فقیه میهن ما را در پرتگاه جنگ و مداخله نظامی قدرتهای بزرگ قرار داده است. ماهم اکنون شاهد روند گندیده شدن تضادها و تشکیل مردابهای بزرگ در ایران هستیم. ارتجاع ولایت فقیه تضادهایی را آفریده که خود قادر به حل آن نیست.

پاریس ۲۰۱۲-۰۶-۰۱ 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۹)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست