آندرس برویک، تروریست یا دیوانه!
نسیم روشنایی
•
با توجه به خودسالارپنداری اروپا و امریکا، مرور تاریخ و نقش آنها در جنگ سرد و عَلَم کردن تروریسم و مبارزه با آن، تقلیل اقدام تروریستی برویک به کنشی از سر جنون، نشان از این حقیقت دارد که غرب به هیچ وجه حاضر نیست، برچسب تروریسم را از از جبهه ی دشمن، به جبهه ی خویش بکشاند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲٣ تير ۱٣۹۱ -
۱٣ ژوئيه ۲۰۱۲
حدود یک سال است که از اقدام تروریستی و قتل عام ۷۷ فعال سیاسی جوان نروژی به دست آندرس برویک می گذرد. او سرانجام در ۲۱ جون ۲۰۱۲ به علت تشخیص اختلالات روانی مانند پارنویا و اسکیزوفرنی از طرف دادگاه مجنون (insane) پنداشته شد و به جای زندان، به آسایشگاه روانی منتقل گردید. در این نوشته به این پرسش ها خواهم پرداخت که: آیا برویک مجنون است یا تروریست؟ چه تفاوت ها و چه شباهت هایی ممکن است بین یک مجنون و یک تروریست وجود داشته باشد؟ آیا در این حکم صادر شده مبنی بر مجنون بودن برویک، این تعمد وجود ندارد که او و اقدام تروریستی اش را به جوان دیوانه ای که از سر جنون ۷۷ نفر را قتل عام کرده است، تقلیل دهند؟ اگر این طور است، چرا؟
آیا برویک مجنون است و باید به عنوان یک روانی مورد محاکمه قرار بگیرد؟ برای پاسخ به این پرسش، ابتدا بحث را از بررسی محوری ترین اصول عقیدتی برویک آغاز می کنم. مانفیست برویک به نام بیانه ای اروپایی از استقلال، کتابی ۱۵۱٨ صفحه ای است که بخشی از آن شامل شرح کامل دو سال برنامه ریزی او برای اقدام تروریستی اش است و بخش دیگر آن را بیشتر مجموعه ای از نوشته های کسانی که با عقاید او منطبق هستند تشکیل می دهد. او برخی از واژه ها را در نوشته ها تغییر داده است تا منظور خود را برساند. برای مثال در یکی از فصول کتاب به جای واژه ی چپگرا از مارکسیسم فرهنگی و به جای سیاه پوستان از اسلام استفاده کرده است. منابع این کتاب، ویکی پدیا، وبلاگ ها و نوشته ها و نقل قول های پراکنده ی کسانی است مانند توماس اندرسون، روبرت اسپنسر، پلما گلر، جرج ارول، آیان هریس علی، خرت ویلدز و غیره.
برویک در این مانیفست مدام از خطر مارکسیسم فرهنگی و اسلام حرف می زند و هشدار می دهد این دو باعث نابودی اروپا شده اند. نفرت او از سوسیال دموکرات ها که درنهایت به قتل عام تعداد کثیری از آنها انجامید را می توان در واژه ی مارکسیسم فرهنگی و سیاست های چندفرهنگی سوسیال دموکراسی اروپا یافت. او سیاست چندفرهنگی و هجوم مهاجران و پناهنده های مسلمان به نروژ را باعث از بین رفتن ارزش های مسیحی – اروپایی می داند. بنابراین سوسیال دموکرات ها و مارکسیست ها را مسبب این انحطاط می داند. او اتحادیه ی اروپا را یکی از مسببان انحطاط اروپا می داند و خود را شوالیه ای در نظر گرفته است که باید اروپا را از دست مسلمانان نجات دهد. از نظر او باید از ورود مهاجران مسلمان به اروپا جلوگیری کرد و مسلمانان ساکن اروپا را به تدریج از اروپا اخراج کرد. او معتقد است که بازگشت به پدرشاهی و تک فرهنگی، اروپای امروز را از خطر نابودی ارزش های مسیحی- اروپایی نجات خواهد داد. حتی از پروتستانیسم امروز نیز ناراضی است که به جای ایستادن در مقابل اسلام، آن را به عنوان یک دین به رسمیت می شناسد. از نظر او باید مسیحیت را نیز از نابودی نجات داد. نکته ی جالب اینجاست که او خود را یک مسیحی می داند که به عبادت و یاد عیسی چندان پایبند نیست، بلکه مسیحیت برای او جایگاهی ارزشی و فرهنگی دارد. با اینکه خود را در صفحه ی فیسبوک مسیحی و محافظه کار معرفی کرده است اما در مانیفیست خود حتی خود را مسیحی آگنوستیک یا مسیحی بیخدا توصیف کرده است. گرایش او به صهیونیسم و حمایت از اسراییل در مانیفست واضح است. او ژاپن و کره ی جنوبی را از نیز این جهت می ستاید که هیچ پناهنده ای به کشور خویش نمی پذیرند و از نظر برویک ناسیونالیسم و محافظه کاری فرهنگی را در بهترین وجه خود اعمال می کنند. او تمام دولت های ناسیونالیست جهان را به مبارزه علیه چندفرهنگی و مارکسیست های فرهنگی فرا می خواند.
آنچه در عقاید برویک مشهود است، نه تنها نگرانی برای از بین رفتن ارزش های فرهنگی غربی و مسیحی، بلکه مسئله ی نژاد و التقاط نژادی نیز هست. البته او در ادبیات خود زیاد از این واژه استفاده نکرده است تا مبادا برچسب نژادپرست یا نازیسم بر وی زده شود. بسیاری او را اولترا ناسیونالیسم، ناسیونالیسم محافظه کار، ماکرو ناسیونالیسم یا طرفدار جنگ تمدن ها ارزیابی کرده اند. با اینکه عقاید او به شدت به نازیسم نزدیک است متخصصان آکادمیک کوشیده اند، عقاید برویک را از پیوند ایدئولوژیک با نازیسم و فاشیسم مبرا کنند. اما اگر جای یهودی های مورد نفرت، مسلمان ها و جای کمونیست های آن زمان، مارکسیست های فرهنگی یعنی سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم مصالحه جوی امروز را عوض کنیم، شباهت عقاید برویک با هیتلر و نازیسم کاملا آشکار خواهد بود.
یکی از نشانه هایی که ممکن است باعث شود برویک مجنون به نظر برسد، باور او به این توهم است که وی شوالیه ای است که وظیفه ی نجات اروپا را به گرده ی خویش دارد و از این رو ۷۷ نفر را قتل عام کرده است، نه صرف عقاید او. برعکس، عقاید او به هیچ وجه نامانوس و غریب نیستند. عقاید اقلیتی از نازیست ها، فاشیست ها و محافظه کاران افراطی مسیحی، راسیست ها و به طور کلی راست گرایان افراطی اروپا با عقاید برویک کاملا منطبق هستند. بنابراین نمی توان برویک را با داشتن چنین عقایدی دیوانه خطاب کرد، در این صورت، باید تمام کسانی که چنین باورهایی دارند را مجنون بدانیم! (البته می توان در افرادی که این باورها را دارند رگه هایی از اختلالات روانی، نادانی و رذالت را یافت.) تمام کسانی که (اعم از مسلمان، مسیحی و بیخدا و...) معتقدند افرادی که به نژاد، ملیت، مذهب و درواقع ایدئولوژی آنان تعلق ندارند، شایسته مرگ یا تبعید هستند، از عقل سالم و اخلاقیات انسانی برخوردار نیستند. به هر روی، برویک به وضوح نماینده ی جریان راست افراطی موجود جهان غرب است، جریانی که با فاشیسم، نازیسم و راسیسم نیز پیوندی تنگاتنگ دارد. او آگاهانه و با مطالعه این ایدئولوژی را اختیار کرده است و حتی برای اقدام تروریستی خود دو سال تلاش و برنامه ریزی کرده است. و به راستی، چه تفاوت تعیین کننده ای بین نفرت و اقدام تررویستی برویک که از مسلمانان بیزار است، با یک تروریست مسلمان که معتقد است باید کفار را کشت، وجود دارد؟!
اکنون به این پرسش می پردازم که آیا در صدور حکم مجنون برای برویک، تعمدی وجود ندارد که قصد دارد اقدام تروریستی او را به عنوان یک شهروند اروپایی، به کنش یک فرد روان پریش و دیوانه تقلیل دهد؟ من این مسئله را از منظر تئوری توطئه نمی نگرم اما به واقع در اصرار به دیوانه تلقی کردن او و درنهایت حکم دادگاه مبنی بر جنون او واقعیاتی نهفته است. غرب نمی خواهد در دل جامعه ی سفید پوست خود، تروریست داشته باشد. سال هاست که غرب خود را سرور جهان و تروریسم را به عنوان دشمن خویش قرار داده است. با این اوصاف، این دشمنان تروریست نمی بایست جزو جامعه ی مسیحی، محافظه کار، لیبرال یا سوسیال دموکرات غربی باشند.
پیش از فروپاشی دیوار برلین، اکتیویست های مارکسیست لنینیست هم از نظر اروپا و امریکا، تروریست قلمداد می شدند و به این عنوان، آنان را سرکوب می کردند. اکنون که خطر کمونیسم از بین رفته است، بنیادگرایی اسلامی، به مدلولی تبدیل گشته است برای عنوان تروریسم؛ دشمنی که غرب باید با آن مبارزه کند و جهان را از شرارت آن منزه کرده و از طریق جنگ، دموکراسی خویش را گسترش دهد! اما واقعیت اینجاست که اروپا و امریکا در دوران جنگ سرد، از تمام انواع بنیادگرایی اسلامی علیه نفوذ و گسترش کمونیسم حمایت کردند و بر سرقدرت آمدن خمینی در انقلاب ۵۷ نیز یکی از نمونه های حمایت غرب از بنیادگرایی اسلامی بوده است. از همه فجیع تر، ایجاد تشکیلات القاعده و حمایت از بن لادن در افغانستان علیه نفوذ کمونیسم بود. همان بن لادنی که به ظاهر ده ها سال است به بزرگ ترین دشمن غرب تبدیل شده است و سال گذشته در عملیات مشکوک کشتن بن لادن، امریکا پرونده ی وی را بست.
در نهایت، با توجه به خودسالارپنداری اروپا و امریکا، مرور تاریخ و نقش آنها در جنگ سرد و عَلَم کردن تروریسم و مبارزه با آن، تقلیل اقدام تروریستی برویک به کنشی از سر جنون، نشان از این حقیقت دارد که غرب به هیچ وجه حاضر نیست، برچسب تروریسم را از از جبهه ی دشمن، به جبهه ی خویش بکشاند. از این رو، دیوانه قلمداد کردن برویک، نشانه ای است از تلاش غرب دموکرات برای مبرا کردن خویش از تروریسم. به راستی، اگر غرب تا این حد نگران این مسئله است که افراد مجنون و نرمال را از یکدیگر مجزا کرده تا عادلانه قضاوت شوند، می بایست تمام کسانی را که به جرم تروریسم در گوانتاناما و زندان های دیگر حبس می کشند، تحت پژوهش های روانی قرار دهد تا سلامت روانی آنان آشکار شده و عدالت اجرا گردد!
۱٣/۷/۲۰۱۲
|