یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

رحمانی شدن اسلام و اهمیت استراتژیک آن


اکبر کرمی


• رحمانی شدن اسلام نه تنها برای صلح در ایران که برای صلح جهانی اهمیتی استراتژیک دارد و به آسانی نمی توان و نباید از خیر آن گذشت؛ نواندیشان مسلمان – دست کم لایه هایی از آنان که در پی برساختن چنین نسلی اند – باید قدر ببیند و از پشتیبانی فعال جریان های مدرن، مترقی و سکولار برخوردار باشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۶ مرداد ۱٣۹۱ -  ۶ اوت ۲۰۱۲


نواندیشی اسلامی چه هدفی را دنبال می کند؟ نواندیشان مسلمان کیانند؟ و با آنان چگونه باید رفتار کرد؟
پاسخ ما به این پرسش ها می تواند بسیار متفاوت باشد؛ با این همه، فارغ از داوری هایمان در مورد اسلام و نواندیشان مسلمان، از آن جا که بخش غالب ایرانیان مسلمانند و آمیزش اجتماعی آنان – دست کم تا حدی که به مسلمانان مربوط می گردد - در گرو خوانشی از اسلام است که بتواند مسلمانان را با جهان جدید همراه و همسو کند؛ ورژنی مترقی و مدرن که بتواند مسلمانان را با دیگران پیوند دهد. رحمانی شدن اسلام در این معنا نه تنها برای صلح در ایران که برای صلح جهانی اهمیتی استراتژیک دارد و به آسانی نمی توان و نباید از خیر آن گذشت؛ به همین دلیل ساده نواندیشان مسلمان – دست کم لایه هایی از آنان که در پی برساختن چنین نسلی اند – باید قدر ببیند و از پشتیبانی فعال جریان های مدرن، مترقی و سکولار برخوردار باشند. هر گونه تلاش برای نفی آن ها، یا کم اهمیت جلوه دادن پروژه ی آن ها با رویای ایران آزاد و آباد ناسازگار و ناهمخوان خواهد بود. «اسلام ذاتی» و نسخه های متفاوت آن (از جمله اسلام اصیل، اسلام ناب، اسلام واقعی و "خوانش مشروع از اسلام") مهمترین آسیبی است که این پروژه ی ملی را تهدید می کند؛ در سایه ی چنین توهمی است که نواندیشی اسلامی از دو سوی مورد تاخت و تاز قرار می گیرد؛ بنیادگرایان مذهبی از یک سو و بنیاد گرایان سیاسی از دیگر سوی.(1) این جریان ها هر چند از یکدیگر بسیار دورند، اما در دشمنی با نواندیشی دینی بسیار به هم نزدیک می شوند و درد و حرف مشترکی دارند: اسلام ذاتی دارد که با صد من سریش هم به جهان جدید و این حرف و حدیث های تازه نمی چسبد! بنیادگرایان مذهبی با این ادعا به رویارویی با جهان جدید و همه ی دستاوردهای آن (از جمله نواندیشی دینی) برخواسته اند و بنیادگرایان سیاسی به رویارویی با تمامیت اسلام و هویت مسلمانان. این جریان ها هر اختلافی با هم داشته باشند در خصومت با نواندیشان مسلمان، یک کاسه کردن اسلام و مسلمانان و انکار نواندیشی دینی هم داستان و مشترک اند و در مقابله با نواندیشی دینی آب به آسیاب یکدیگر می ریزند.   
این صورت بندی نهایی اختلاف من با برخی از جریان های سکولار و لاییکی است که در نقد اسلام و مسلمانان تخته گاز می روند و آسمان و ریسمان را به هم می بافند تا نشان دهند که اسلام مادر همه ی مشکل های ماست! این داوری به باور من، روی دیگر همان سکه ی شومی است که اسلام را نه مشکل که راه حل همه ی مشکل ها می داند. فصل مشترک این دو چشم انداز تنگ آن جاست که هر دو در تصویری وحدت گرا، مطلق ساز، ذات اندیش و پیشامدرن از اسلام لانه کرده اند و حاضر نیستند به چشم اندازهای رقیب سرک بکشند و «با دو چشم خویش ببینند خورشیدشان کجاست». دور ماندن از جهان های متکثر، رنگارنگ و سرشار هستی شناسانه، پدیدارشناسانه، شناخت شناسانه و هرمنوتیکی راز این سرگردانی غمبار در گذشته ها و سرسپردگی بیمار به در گذشتگان است. من بر خلاف تصور ایشان نه با نقد اسلام مساله دارم، نه با نقد نواندیشان مسلمان و نه با نقد هیچ چیز دیگری؛ چه، نه تنها به هیچ بهانه و بهایی نمی توان و نباید به تحدید نقد و تهدید منتقدان برخاست، که راه رهایی همیشه در آزادی و بازخوردهای آن نهفته است؛ و آزادی بیان هیچ قید و شرطی را نمی پذیرد. مساله ی من تنها نکوهش صدور فتوا و نقد مفتیانی است که در پوشش نقد به نفی، نهی و طرد دیگران مشغولند و در نقش برادر بزرگ تر راه آمیزش اجتماعی و نقد را مسدود کرده اند. مساله ی من دفاع از جامعه ی باز و سازوکارهای آن است؛ مساله من نقد دقیق جنگ افزارهایی است که هرزگاهی از «زرادخانه ی جنبش های ضد آزادی و برابری» بیرون کشیده می شود و امکان صلح، سازش و مفاهمه را از میان بر می دارد. مساله ی من نقد پاداندیشه ها و هرزاندیشی هایی است که در خیال آزادی بیان سر آزادی عقیده را می کوبند، یا در سودای آزادی عقیده از خیر آزادی بیان می گذرند. چنین رهیافتی به آزادی، اگر نه شیادانه، دست کم ساده لوحانه است؛ چه، آزادی امر خودپیش رونده است؛ و آزادی بیان و آزادی عقیده دو روی سکه ی "حق خطا کردن" هستند و نمی توان در دفاع از یکی، دیگری را محدود کرد. بدون آزادی بیان، آزادی عقیده دروغی بزرگ است و بدون آزادی عقیده، آزادی بیان بی معنا خواهد بود؛ و "حق خطا کردن" تنها در حضور "برادر بزرگ تر" از سکه می افتد. مساله ی من تلاش برای پرهیز از جنگ با آسیاب های بادی است که بخشی از ایرانیان را به خود مشغول کرده است؛ و کار متاسفانه آن چنان بیخ پیدا کرده است که هر تلاشی برای گفت و گو را عقیم می گذارد.
چه خوشمان بیاید و چه نه، مسلمانان بخش بزرگی از پازل ایران (و جهان) امروز اند؛ پازلی که هم چنان در گِلِ آمیزش اجتماعی ناتمام فرو می رود و امید برخواستن هیچ ققنوسی از آن نمی رود. آشکار است که هیچ بخشی از این موزاییک رنگارنگ را نمی توان نادیده گرفت و نباید حذف کرد؛ حل پازل ایران در گرو انگاره های انسجام آفرینی است که ایران را برای همه ی ایرانیان می خواهد و برای بودن در ایران آینده هیچ شرطی نمی گذارد. حل این پازل (تا آن جا که به مسلمانان ایران و اسلام ایرانی مربوط می گردد) با دومشکل اساسی روبروست: بنیادگرایان مذهبی و بنیادگرایان سیاسی.
اسلام سیاسی و مسلمانانی که سودای آن دارند با پیش کشیدن خوانش هایی مهاجم و مزاحم از اسلام راه آمیزش اجتماعی را سد کرده اند و انتقال از "فرهنگ" به "جامعه" را غیر ممکن ساخته اند. بنیادگرایان مذهبی در سه دهه سلطه انحصاری و حاکمیت خونبار خود، جریان های مخالف و وارونه ای را پروریده اند که هر گذاری را منوط به حذف کامل مسلمانان از پهنه ی سیاست می داند. به باور من رویای ایرانی آباد و آزاد در گرو تلاش ما برای سایش این جریان ها و سازش آن هاست. لایه هایی از نواندیشان مسلمان چنین پروژه ای را در دست دارند؛ آنان در تلاشند که با ساختن ورژنی مترقی و مدرن از اسلام از یک سوی راه آمیزش اجتماعی به سامان و پایدار را به مسلمانان بنمایانند و از دیگر سوی اسلام هراسی را از میان بردارند. اسلام رحمانی، اسلام غیرمهاجم و غیرمزاحم، اسلام مدنی و اسلامی که در دستان مسلمانان پیشاهنگ هزاره ی سوم ورز می خورد، صیقل می شود و می تواند مسلمانان را با دیگران برابر ببیند و بخواهد، نام های گوناگونی هستند که به این پروژه ی ناگزیر داده می شود. مساله ی من در نقد "سندرم فتوا" دفاع از این جریان ها و حمایت از تلاش های صادقانه ی آن هاست. خیلی ساده بگویم: اگر در چنین شرایطی نتوانیم از نواندیشان مسلمانی که سودای صلح و سازش دارند، دفاع کنیم، دفاع از صلح و سازش (نه تنها در ایران که در جهان) به امری محال تبدیل می گردد.   
خوشبختانه مهران جنگلی مقدم و من - در این گفت و گوهای دوستانه که بر سر آزادی بیان و عقیده(2) داشته ایم - در پذیرش و تاکید بر ضرورت "همزیستی مسالمت آمیز" هم چون راهی و آماجی ملی توافق داریم؛ اما ادعای من همچنان آن است که دیدگاهای شناختی و سیاسی وی (آن چنان که در خلال نوشته هایش پوست گیری شده است) نمی تواند به آمیزش اجتماعی به سامان رهنمون گردد؛ چه، به باور من هم "دمکراسی شناسی" جنگلی مقدم ناتمام است و هم "اسلام شناسی" او؛ از همین روست که وی و برخی از هم فکرانش(3) به جای هموار کردن راه آمیزش اجتماعی مسلمانان، آنان را در دو راهه ی "بودن یا نبودن" سرگردان می گذارد. از چنین مواضع دمکراتیک و اسلام شناسانه ی ناهمواری، نمی توان به همواری سازش و همزیستی با دیگران رسید و همیشه احتمال آن هست که در سایه ی این «درخشش های تیره» نکبت استبداد دست به دست شود.
هسته ی سخت این دست ناکامی ها در شناخت شناسی های کلاسیک و پیشامدرن لانه دارد؛ وسواس های نیک و بد، درست و نادرست و واقعی و غیرواقعی از همین کانون ها به جان جوان ما می افتد و هیستری سخت کیشی و نامدارایی را بر ما غالب می کند. این که نمی توانیم در چشم اندازی که دیگری ایستاده است درنگ کنیم، با او مهربان باشیم و او را هم قربانی زمینی سختی بدانیم که بر آن ایستاده ایم، از همین نقطه آب می خورد. شناخت شناسی کلاسیک و ارج شناسی کلاسیک دو روی یک سکه اند؛ هر دو جهان، دانش و آدمیان را مدرج می کنند؛ هر دو مطلق اندیش و وحدت گرا هستند؛ هر دو سازش ناپذیر و پرمدعایند؛ و هر دو با دیگری بیگانه اند. دانش برخلاف تصور بنیادگرایان چیزی فراتر از "حدس ها و ابطال ها"ی ما نیست. پوپر در کتابی با همین عنوان انبان دانش ما را مجموعه ای از "حدس" ها و "ابطال" ها می داند؛ مجموعه ای از اوهام، خیالات و تصورات فردی که تنها با ورود به فضای عمومی (بین الاذهانی) و سایش ها و سازش های جمعی، می توانند آرام آرام در برش هایی از زبان و زمان طبقه بندی و نمادینه شوند و کاخ (روی آب) دانش "ابطال پذیر" ما را بالا ببرند. در این تصویر، دانش امری سمبولیک است؛ چیزی مثل زبان که در سایش و سازش با دیگران شکل می بندد. چنین تصور مداراپیشه و متواضعی از دانش، فرسنگ ها از تصویر کلاسیک، تحصلی (پوزیتیویستی)، پرمدعا و ارتودکس از دانش بیگانه است؛ تصویری که دانش را اگر نه همان "بود" (واقعیت)، دست کم نمود و انعکاس آن می دانست. در تصویر جدید آدمی دانش را به چنگ نمی آورد، می آفریند؛ در این تصویر "است ها" – تا آن جا که امری فردی اند – به چیزی فراتر از خیال اشاره نمی کنند و این خیالات تنها در فضای عمومی است که می تواند در فرایندی طولانی از سایش و سازش به امر جمعی و نمادین تبدیل شود. این پارازبان (متا زبان)، زبانی است که امکان مفاهمه در تجربیان مشترک زیستی را فراهم می آورد؛ در نتیجه، از این نمادسازی ها به دریافتی فراتر از هم پوشانی های زبانی و زمانی نمی توان رسید. نمادها و سمبول ها در اقیانوس آنتروپیک و مواج رویاها و خیال های ما تنها امکانی برای مفاهمه اند و دیگر هیچ!
از پرگویی در مورد دمکراسی می گذرم و مشتاقان را به نوشته های پیشین از جمله "دمکراسی یعنی من هم هستم" حواله می دهم. دمکراسی برای من مدلی از رفع تخاصم و تنازع - نه تنها در پهنه ی سیاست که در هر پهنه ی ممکن دیگری - است؛ به عبارت دیگر، هیچ فصل الخطابی بیرون از توافق و سازش وجود ندارد. همیشه امکان ادامه ی گفت و گو در هر موضوعی وجود دارد و تضمین چنین امکان و حقی هسته ی سخت هر حق دیگری است. وقتی در نوشته های خود تاکید می کنم که "باید" ها همیشه مقدم بر "است" ها هستند، روی دیگری از همین انگاره را می نمایانم؛ چه، به باور من، داوری بر هر گزاره ای پیشتر منوط و موکول بر داوری بر چگونگی داوری و تعیین داوران است. مساله ی نخستن همیشه داوری نخستین است. چه کسانی و چرا از حق داوری نخستین برخورداند؟ پاسخ به این دست پرسش هاست که نشان می دهد ما در کجا ایستاده ایم: جهان پیشامدرن و داوران انحصاری آن یا جهان پسامدرن و توزیع حق داوری؛ ارج شناسی کلاسیک یا ارج شناسی جدید.
داوری نخستین در جهان پیشامدرن همیشه در کف با کفایت دانای کل و قادر متعال و منصوبان و منتسبان اوست. در این نظام دانایی اسطوره ای انسان هیچگاه در مقام داوری نخستین نمی نشیند؛ جهان و انسان و رمزو رازهای اسطوره ای آن ها، همیشه بزرگ تر و بلندتر از آن است که در کاسه ی سر آدمی بگنجد یا دست آدمی به آن برسد. در چنین چشم اندازی است که "حکم همیشه حکم اوست" و آدمیت جز بندگی نمی تواند باشد. "ارج شناسی" همیشه هسته ی سخت هر باور و داروی دیگری است؛ ارج شناسی جدید ایمان به آدمی و برابری آدمیان و داروی های آن هاست؛ ارج شناسی جدید تن دادن به اضطراب شیرین آدمیزادگی و دل بریدن از آغوش مادر و سایه سار بلند پدری است؛ ارج شناسی جدید ایستادن روی پاهای خود و دست شستن از وسواس های هیستریکِ نیک و بد است؛ ارج شناسی جدید توزیع حق داروی و خدایگانی است که به زیستی فراسوی نیک و بد اشاره دارد؛ زیستی فراسوی دین، اخلاق، علم یا هر اسطوره ی دیگری. ارج شناسی جدید پایان هر گونه ارج شناسی نابرابر دیگری است که آدمیان را نابرابر می خواهد یا می داند. ارج شناسی جدید در پیوند با شناخت شناسی جدید است که جهان نمادین دانش ها را رقم می زند؛ جهانی فراسوی نیک و بد؛ جهانی فراسوی خیر و شر؛ جهانی فراسوی واقعیت و حقیقت؛ جهانی انتزاعی، ذهنی؛ انعطاف پذیر و برآمده از سازش ها و سایش های جمعی. در ارج شناسی جدید بیرون از توافق هیچ چیزی وجود ندارد.
در چنین چشم اندازی است که می توان مدعی شد: "باید"ها همواره مقدم بر است ها هستند؛ و دمکراسی تا اطلاع ثانوی فصل الخطاب هر مساله ی دیگری است. وقتی مقدم مدعی می شود: «است ها و باید ها دو سرزمین بیگانه از هم نیستند. اگر سنت، از است های مبتنی بر درک اسطوره ای از جهان و روایت های برآمده از راوی دانای کل، باید های ازلی و ابدی بیرون می کشد و بر آدمی تحمیل می کند و اگر در جهان جدید این بایدها هستند که است ها را می پرورند و عرضه می کنند، به این معنای ساده لوحانه و خوشبینانه نیست که در جهان جدید همیشه بایدها مقدم بر است ها و است ها همیشه دنباله روی باید ها هستند. اساسا رابطه ی این دو حیطه، رابطه ای زمانی و بر اساس تقدم و تاخر نیست. بلکه در هر حال رابطه یی دو سویه و متقابل و توامان بین این دو حیطه برقرار است.... فرایند داوری مردم پدیده ای چندلایه است. آن چیز که داوری مردم را می سازد، نظام مطلوب ها و ارزش های حاکم بر اذهان و تاثیرگذار در حیات فردی و اجتماعی آنهاست. باید هایی که طی داوری توسط مردم تعیین می شود، متکی بر "است"های پیشینیِ موجود نزد آنهاست. باید های مردم در خلاء شکل نمی گیرد. بلکه مردم درون نظامی از مطلوبها و ارزشها، نیازها وآرزوها، خطاها و امیدها، خرافه ها و باورها، گذشته نگری ها و آینده بینی ها، تاثیرها و تاثرها و سایر خصوصیتهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی که در متن حیات فردی و جمعی آنها جاری و ساری است، دست به داوری می زنند. "باید"هایی که از داوری مردم برمی خیزد؛ از"است" هایی تغذیه می کند که در فرایندی تاریخی و متکی بر داده های معلوم و نامعلوم بسیاری ساخته شده است.(4)» نشان می دهد که فرسنگ ها از این چشم انداز بیگانه است.
مقدم تاکید می کند: «آنچه "داوری مردم" را شکل می دهد، صرفا فرمی از ساختارهای دموکراتیک نیست؛ ... و شرایطِ خاصِ اجتماعی ما ایرانیان»(5) به ویژه در فرایند «پیش از داوری» اهمیت به سزایی دارد؛ و بعد از ما می پرسد: «چگونه می توان مجموعه "است" هایی که مردم بر اساس آن دست به داوری و تولید "باید" های جدید می زنند را مصون و آسیب ناپذیر از حیطه ی نفوذ باورهایی که مردم را به سمت تولید و پذیرش استبداد و حرکت برعلیه داوری مردم سوق می دهد، نمود؟ و نیز چگونه می توان مجموعه ای از "است" های مبتنی بر پذیرش و تبعیت از "باید" های تولید شده طی داوری مردم را به جامعه عرضه کرد؟»(6)
به باور وی این پرسش ها و پاسخ ها «در تعیین و تبیین استراتژی نیل به دموکراسی و"داوری مردم"» اهمیتی اساسی دارد.
به همین سادگی! دمکراسی در ایران، تعلیق به محال می شود؛ چه، وقتی – حتا خیرخواهانه - توزیع حق داروی (بایدها) منوط و موکول به اصلاح سنجه های داوری (است ها) می گردد، در عمل، نه تنها چشم اندازی برای رفع تنازع دیده نمی شود که تنازع و وسواس های مزمن و بدخیم آن در موزی ترین شکل ممکن به پیکر علیل اجتماع تحمیل می شود. مقدم چنان بی تابانه و ساده دلانه یوتوپیای سانتی منتال خود را در برابر آفتاب قرار می دهد و از «وضعیت قبل از داروی مردم» می گوید و از اصلاح آن رویا می بافد که انگار فراموش کرده است، این همه ی مشکل است!
«چگونه می توان مجموعه ی "است" هایی که مردم بر اساس آن دست به داوری و تولید "باید" های جدید می زنند را مصون و آسیب ناپذیر از حیطه ی نفوذ باورهایی که مردم را به سمت تولید و پذیرش استبداد و ... سوق می دهد، نمود؟»
روشن است در برابر این دست پرسش های سهمگین، پاسخ ساده و سرراستی وجود ندارد و تاریخ با دهان گشادش در برابر ما ایستاده است. جا به جا کردن مشکل هم دردی از ما و گفت و گوهای بی پایانی که در انتظار مان نشسته است دوا نمی کند. به باور من همه ی راه ها به رم حقوق بشر (از جمله سازش بر امکان گفت و گوهای بی پایان و تضمین آن ها) و دمکراسی (از جمله سازش برای ختم به هنگام، موقتی و انعطاف پذیر گفت و گوها یمان) می رسد. اگرچه "باید ها"ی هر فرد به گونه ای دوطرفه و تودر تو به "است ها"ی او مربوطند، اما "باید ها"ی جمعی (توافق های ما) می تواند هیچ نسبتی با "است ها"ی متکثری که جان ها و جهان های ما را در خود گرفته است، نداشته باشد. راز این نکته، در گام سترگی نهفته است که انسان را از دانایی اسطوره ای (و وسوسه های شوم نیک و بد آن) به نظام دانایی نمادین برمی کشد. نظامی اجتماعی/ذهنی که برساخته ی آدمیان و سازش ها و سایش های آنان است. نظامی پخ شده، متکثر و معطوف به صلح، سازش و آمیزش اجتماعی که فراسوی بدخیمی حق و باطل ایستاده است. تا زمانی که در گیر خیال های خود (است ها) هستیم، البته که نمی توانیم از گذشته ها و تجربه های شخصی خود فراتر رویم و در تاریخی نمادین جمع شویم و از "فرهنگ و اجتماع" به جامعه برسیم. می خواهم ادعا کنم: بدون مفاهمه و سازش حتا تاریخ هم نخواهیم داشت؛ چه، تاریخ را نمی توان ساده دلانه به رخدادهایی در گذشته فروکاست؛ تاریخ هم امری نمادین است و از سازش ها و سایش های ما در تصویر گذشته زاییده می شود. روایت های سازش ناپذیر از تاریخ ایران را نیز باید به حساب تظاهرات همین آمیزش اجتماعی ناتمام و فقر دمکراسی گذاشت.
در سطح فردی البته باید های ما همیشه به گونه ای تو در تو با خیال ها(است ها) یمان در آمیخته اند، اما جامعه (ما) همیشه وقتی متولد می شود که اجتماع (ما) بتواند از خیال های خام خود به نمادهای مشترک برسد؛ مساله ی اصلی همواره همان تفاوتی است که این دو "ما" را از یکدیگر متمایز می کند. "ما"ی فرهنگ و اجتماع در برابر "ما"ی جامعه؛ مای شهربندان در برابر مای شهروندان؛ مای دگرسالارانه در برابر مای خودسالارانه و دمکراتیک؛ مایی که در فضایی خالی از قدرت (جامعه ی مدنی) و در دامن نمادهای جدید (قوانین) متولد می شود، در برابر توهم و دروغی (مایی) که برادر بزرگتر نقاب خود ساخته است؛ مای خیالی/واقعی در برابر مای نمادین (توافق شده)؛ مای فتوا در برابر مای قانون. نباید فراموش کرد که شناخت شناسی جدید به ما نشان داده است که حتا فلسفه ها ی "است بنیاد" هم بر اساس بایدهایی پنهان بنا شده اند؛ شناخت شناسی جدید، در اساس چیزی نیست مگر افسون زدایی از این پنهان کاری ها و دروغ بافی ها؛ شناخت شناسی همیشه حاشیه ای بوده است بر ارج شناسی.
هر گونه تلاش برای پالایش و استقلال "است ها" از مجموعه بایدها و سازش های پایدارمان، ما را به رومانتیسمی می کشاند که بوی خون و خشونت می دهد. باید "است ها"ی فردی را به رسمیت شناخت و به "باید ها"ی جمعی تن داد. دمکراسی در یک معنا چیزی نیست جز تن دادن به این بده بستان مدنی؛ فرد به سازش های نمادین (قانون) تن می دهد و جمع به باورها ی او و داوری هایش رسمیت می بخشد (حقوق بشر). بنابر این، باید از صورت بندی های کاذب، پرمساله و بی هوده ی «وضعیت قبل از داوری» و «وضعیت بعد از داوری» عبور کرد. صورت بندی مهمتر تفکیک جنگ از صلح است؛ و جوامعی که اراده به صلح دارند (جامعه ی باز) و برای سازش آماده اند، از اجتماعاتی که هنوز به الهه ی جنگ (به عنوان فصل الخطاب) چشم دوخته اند (جامعه ی بسته)؛ صورت بندی اصلی تن دادن به تفکیک فرد از اجتماع و تضمین حقوق بنیادین اوست؛ به عبارت دیگر، مساله ی اساسی همیشه در وضعیت قبل از داوری نهفته است؛ و صورت مساله ی اصلی، همیشه پالیدن (جستجوی) داوری همگانی (خودسالاری) و صلح در برابر جنگ (دگرسالاری) در مثلث طلایی دمکراسی است (حاکمیت اکثریت، امنیت اقلیت و قانونیت این دو(7)). تفکیک جنگلی مقدم و تعلیق وی متاسفانه هیچ نسبتی با حقوق بشر و دمکراس نمی تواند داشته باشد؛ و او پیشتر خوشبختانه چنین آسیبی را با برچسب "امر به معروف و نهی از منکر" کاویده و به نقد آن برخواسته است.   
«پروژه امر و نهی دینی از دو ناحیه به ساختن جامعه یی با مناسبات ضد حقوق بشری کمک می کند.
یک: مصادیق و تعینات خاص معروف و منکرهایی که در روندی مطلق، قدسی، غیر انتخابی و تغییر ناپذیر شکل یافته و به صورت قوانین ازلی و ابدی بر جامعه تحمیل می شود.
دو: شیوه های اعمال و برپایی قوانین دینی که به مثابه هدفی متعالی، شیوهای رسیدن به آن را به ترجمان دقیقی از گزاره «هدف وسیله را توجیه میکند» تبدیل می نماید.»(8)
امر به معروف و نهی از منکر اورایی است که پیش از نکبت هر جنگی دیده می شود و آسیب امر به معروف و نهی از منکر شوربختانه در مذهب و دین محدود نمی گردد. تلاش برای مدرج کردن آدمیان و باورهای آنان هسته ی سخت هر پروژه ی امر به معروف و نهی از منکری است و معلق گذاشتن داوری آدمیان همیشه به امر به معروف و نهی از منکر و جنگ می انجامد.
بازی آخر مقدم در از میان برداشتن رقیبان نواندیش و مسلمان خود، تحدید خوانش ها متفاوت از اسلام در شرع مقدس و محکماتی است که آن ها را "حقایق قدسی" می نامد. «به نظر من- و بر خلاف نظر اکبر کرمی- مجموعه ی احکام اسلامی و متن مقدس مسلمانان، فاقد قابلیت و استعدادِ پذیرش و پروراندن تاویلهای بی پایان است و در مقابل، تاویلی را می پذیرد که تاویلِ مشروط و مقید به الزامات و گزاره های بنیادینِ دینی باشد. چنین تاویلی، بی گمان قرائتی"مشروع" از دین خواهد بود و هر چه غیر از آن، غیردینی و غیر مشروع تلقی خواهد شد. ممکن است حکمی که امروزه دیگر دینی دانسته نمیشود،دهه ها و یا سده های پیشین دینی دانسته میشد، اما این تغییرات درون دینی هرگز نمیتوانسته گزاره های بنیادینِ دینی را شامل شود و کماکان دینی تلقی شود. هرگز رویای همزیستی برابر و مسالمت آمیز با دیگران، آنچنان دل از مسلمانان نبرده است که به خاطر دستیابی به آن، با حفظ دعویِ مسلمانی، گزاره های بنیادینِ ایمان دینی را به کناری گذارد. انتظار تاب آوردن چنین دشواریِ بی سرانجامی، دور از ظرفیت ها و توانایی های چنین مجموعه یی است. نتیجه آنکه، متن مقدس را نمی توان آنقدر کش داد تا به مرزهای جهان جدید برسد .»(9)
آیا خوانشی مشروع از دین وجود دارد؟ آیا فراتر از نام های مشترک، مخرج مشترکی بزرگ تر از صفر برای باورهای رنگارنگ مجموعه ی کلان مسلمانان قابل تصور است؟ آیا جهان جدید در جایی شروع می شود که متن مقدس تمام می شود؟ به باور من مساله ی پیچیده ای وجود ندارد؛ یا باید متن مقدس را آن قدر کش دهیم که همه مسلمانان را شامل شود، یا باید مجموعه ی بزرگ و رنگارنگ مسلمانان را آن قدر مثله کنیم تا با تصور ما از متن مقدس هماهنگ شود! آشکار است که هر انتخابی نیازمند داوری است و داوری همیشه از نوعی ارج شناسی حکایت می کند. بگذارید ملموس تر استدلال کنم: آیا ایزدیان عراقی، علویان سوری و ترک، جعفریان ایرانی، سنی های طالبان و وهابی های سعودی همگی مسلمان هستند؟ این داوری به عهده ی چه کسی است و چرا؟ اگر این مجموعه را بزرگ تر و بزرگ تر کنیم و برای مثال از زیدیان یمنی، شیعیان لبانی، اهل سنت ترکیه، اولغورهای چینی، ترک های آسیای میانه، اخون المسلمین مصری، اهل حق ایرانی، فاطمی های اردن، مسلمانان کشورهای خلیج فارس، مسلمانان سودان، سومالی، مالزی، تونس، اندونزی، پاکستان، برمه، امریکا و ... هم یاد کنیم، پاسخ پرسش بالا چه خواهد بود؟ اگر به این مجموعه بزرگ و رنگارنگ همه ی ملل و نحل مسلمان گذشته و آینده را اضاقه کنیم، چه خواهد شد؟ نباید فراموش کرد که این نام های بزرگ هم خود انتزاعی و ذهنی اند و در سایه ی آن ها گوناگونی های بسیار و نام های کوچک فراوانی آرمیده است. برای مثال به پاکستان نگاه کنید: چه مخرج مشترکی بین مسلمانانی می توان پالید که جز به خون یکدیگر تشنه نیستند؟ لشگر طیبه و سپاه محمد را چگونه می توان کنار یکدیگر نشاند؟
پندار خوانش مشروع از اسلام با هر توضیحی از نوعی شناخت شناسی و ارج شناسی سنتی حکایت دارد؛ نوعی وسواس واقعی/ غیرواقعی (حق/ باطل)؛ نوعی حق ویژه برای داوری! بدون تصور چنین حق ویژه ای، دشوار است تصور این که پاره ای از مسلمانان بخواهند به طور خودخواسته از دایره ی مسلمانی بیرون شوند و چنین امتیازی (در باور مسلمانان) از آنان سلب شود. اگر "خوانشی مشروع" از اسلام وجود داشته باشد و اگر "همزیستی مسالمت آمیز" آن طور که بنیادگرایان سیاسی ادعا می کنند "دور از ظرفیت ها و توانایی های چنین مجموعه ای باشد" آن گاه باید رویای آمیزش اجتماعی در ایران و صلح در جهان را به فراموشی سپرد؛ چه ساده انگاری دهشت باری در این نقاشی از تاریخ و تاریخ اسلام موج می زند. این تصویر چقدر بدخیم و عقیم است و چه خشونتی را با خود حمل می کند. ایران آینده چگونه ممکن است دمکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر باشد، اگر پیشاپیش راه ورود مسلمانان و خوانش های آنان از اسلام را به جهان جدید مسدود شده باشد؟ ایران آینده چگونه روی صلح و آرامش را خواهد دید، وقتی برخی از مدعیان دمکراسی و حقوق بشر، حق ویژه ی داوری - بر چیستی اسلام و کیستی مسلمانان - را گشاده دستانه در دستان بنیادگرایان مذهبی قرار می دهند؟ و با دستان خود دستان هم پیمانان استراتژیک خود را قلم می کنند؟ و در کجا جهان سراغ دارید که یک ملت یا تمدن برای ورود به جهان جدید مجبور شده باشد همه ی هویت خود را انکار یا تغییر داده باشد. مساله پیچیده نیست! هر سنتی چنانچه از آسیب ذات گرایی و بنیادگرایی در امان بماند و به ارج شناسی جدید تن دهد، امکان بازتعریف خود با شرایط تازه را خواهد داشت. و اگر باید «همه آن باورها و عناصر فرهنگی که ابزار تولید استبداد و بسط سلطه ...هستند، سزاوار نقد شمرد...»(10) چرا نباید به نقد چنین هرزاندیشی هایی برخاست؟ چه؛ به تعبیر درست جنگلی مقدم شکستن همین ساختارها و جابجایی مرزهاست که می تواند به تغییر زمین بازی سیاست بینجامد.
ایمان به "نبود خطا در متن"، هسته ی سخت هر ایمان اسلامی دیگری است؛ هر ایمان و گزاره ی دیگری، در سایه ی چنین ایمانی رنگ می بازد و بازتعریف می شود؛ به عبارت دیگر، هر خوانشی از متن چنانچه با درک زمانه هماهنگ و همراه نباشد محکوم به سکوت و تفسیر است؛ و سنت تفسیر و سازوکارهای متنوع آن در پاسداشت چنین ایمانی و صدور چنین فرمانی فرازآمده است. حتا تلاش برخی از نواندیشان مسلمان (که البته تاریخ طولانی تری دارد) در خوانش متن به عنوان "کلام محمد"، یا تلاش لایه هایی از نواندیشان مسیحی در الهیات اصلاح شده (تا آن جا که حتا به دین بدون خدا تن می دهند) را باید از سازوکارهای به حساب آورد که در محافظت از متن و هدایت آن تدوین شده است. مساله ی اصلی همواره فرایند داوری و حق داوری است؛ به عبارت دیگر، باز هم "باید" ها مقدم بر "است" ها هستند؛ و بدون سازش ها و سایش های لازم (باید ها و نباید ها) نمی توان از متن صامت انتظار معجزه ای (است ها) را برد! خارج از ارج شناسی کلاسیک، مسلمانان (به طور فردی) در مواجهه با متن می توانند و حق دارند که دریافت های ویژه ی خود را داشته باشند و این دریافت ها باید محترم باشد. در ارج شناسی جدید خوانش های اسلام به عدد مسلمانان تکثیر می شود و همه ی ادعاها به سازش ها و سایش های جمعی و دمکراتیک حواله می گردد. ادعای "خوانش مشروع" از اسلام تن دادن به ارج شناسی کلاسیک، تن دادن به نوعی حق ویژه ی در داوری و رسمیت بخشیدن به نابرابری شهروندان مسلمان است.
فانتزی ایمان به نبود خطا در متن، هر متن مقدسی را به سنگر "ایمن شدن از طریق تهی شدن" می کشاند و این راز مانده گاری هر متنی است که سودای فراتاریخی بودن دارد؛ چه، بیرون از تاریخ هیچ صدایی شنیده نمی شود. آن چه من در نوشته های خود "ایمن شدن از طریق تهی شدن" می دانم دفاع از اسلام یا ادیان دیگر نیست، توصیف پدیدار شناسانه ی راز این ماندگاری است؛ در چشم انداز چنین انگاره ای هر متن مقدسی محکوم به هماهنگی و همسازی با اکولوژی خود است و همیشه مومنانی هستند که ضرورت ها و مصلحت های تازه را کشف کنند، به استقبال اشکال تازه حیات بروند و به موج تازه ای از «قبض و بسط» (بیشتر قبض) در دین تن دهند؛ و تاریخ دین در جهان جدید چیزی نیست مگر تاریخ همین مینیمالیسم. دین ها برای جاودانه شدن باید از بسیاری از ادعاهای خود بگذرند و اگر دین ها مانده اند از آن روست که از بسیاری از ادعاهای خود گذشته اند. فراتاریخی شدن همیشه به بی تاریخی و تهی شدن می رسد. فراتاریخی شدن همیشه به سکوت می انجامد.(11)      
بر این قرار، هنوز می توان ادعا کرد نه تنها متن که تاریخ متن (متنی که متن در آن قرار دارد) هم تنها بخش بسیار کوچکی از پارامترهای فراوانی است که گونه گونگی مسلمانان و ایمان هایشان را توضیح می دهد؛ چه، هر متنی (دست کم وقتی مقدس می شود) بدون فرامتن و مخاطب ساکت است. شاهد آوردن از متن ( با ادعای نص بودن و محکم بودن) و به شهادت گرفتن برش هایی از تاریخ (به عنوان شریعت، فقه و ...) برای تحدید مجموعه ی پهناور مسلمانان، ایمان های رنگارنگ آنان و سازش ها و سایش های (انتخاب های) آنان در آینده بی معناترین کاری است که می توان کرد.
«.../ ما همدیگر را کشتیم و/ برای این که مرگ/ به بد و خوب تقسیم شود/ پیامبران را ساختیم.»(12)

پانوشت ها
1- نظام، "حفظ نظام" و اهمیت آن در تاریخ معاصر ما/ اکبر کرمی
www.akhbar-rooz.com
2- اسلام و دشواری های رحمانی شدن/ مهران جنگلی مقدم
www.akhbar-rooz.com
3- فتوا علیه فتوا/ اکبر کرمی
www.akhbar-rooz.com
4- نعل و میخ اسلام رحمانی /مهران جنگلی مقدم
www.akhbar-rooz.com
5- همان
6- همان
7- پیر هاسنر مثلث طلایی دمکراسی را شامل حاکمیت مردم (حاکمیت اکثریت)، امنیت و رعایت حقوق اقلیت و نهایتا" قانونی بودن مناسبات مربوط به این حقوق می داند.
8- امر و نهی دینی و حقوق بشر /مهران جنگلی مقدم
www.if-id.de
9- نعل و میخ اسلام رحمانی /مهران جنگلی مقدم
www.akhbar-rooz.com
10- مرتد بعدی چه کسی است؟/ مهران جنگلی مقدم
news.gooya.com
11- قران های تاریخی و خرگوش های عالم غیب/ اکبر کرمی
news.gooya.com
12- بند 11 از قطعه ای با عنوان "چند اپیزود از تاریخ انبیا به روایت یک غار گمشده"/ مهران جنگلی مقدم 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست