سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تجزیه طلبان حقیقی:
اندیشه پردازان فرهنگ خودی و غیرخودی


سیروس ملکوتی


• برای انحلال تمامیت و کلیت نظام، برای استقرار ایرانی دمکراتیک با این و آن پیشوند و پسوند بر حق، برای پدیداری اعتماد و باور به نخبگان و سازمان دهندگان مبارزات سیاسی نمی توان حذف یکدیگر را جانشین رقابت سیاسی کرد. بلکه همهء نیروی خود را بآید برای یک «همایش ملی» بکار گرفت؛ همایشی از پذیرش تفاوت ها ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣۱ شهريور ۱٣۹۱ -  ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۲


عدم اگاهی و شناخت از یکدیگر عاملی ست در پیدایش پیشداوری ها:
در پی توافقنامهء دو حزب کومه لهء کردستان ایران و حزب دمکرات کردستان ایران، مخالفت و حمایت های گسترده ای در میان اپوزیسیون ایرانی و نیروهای درونی آن ایجاد گردید. سال ها بود که چنین تلاش گسترده ای در حیطهء شعار و شعور به چشم نمی خورد. این رویداد بار دیگر اهمیت و گسترهء تاثیر گذاری نیروهای سیاسی کردستان ایران را در بستر مبارزاتی به وضوح نشان داد؛ بویژه به آن دسته که به تقلیل نقش کلیدی این حضور در یک همایش سیاسی انمی اندیشند؛ وگرنه چگونه یک توافقنامهء همکاری میان دو حزب سیاسی قادر است این همه واکنش گوناگون اندیشه و رفتار را موجب شود و حتی صف آرایی های درون اپوزیسیون را دگرگون سازد؟
احزاب کردی شاید تنها احزاب سیاسی و مبارزاتی ایرانی باشند که رابطهء ارگانیک خود را با مخاطبین خویش در داخل کشور نه تنها از دست نداده بلکه در هنگامه های گوناگون مبارزاتی شواهدی را پیش روی نهادند که نشان می دهند که آنها قادرند سازماندهی مبارزاتی را مدیریت نمایند. از سوی دیگر، همین احزاب در گسترهء سیاست جهانی از اعتبار ویژه ای برخوردارند، آنگونه که دیگر نیروهای اجتماعی سیاسی در فاصله ای بسیار دور از این امکان و مرتبه قرار دارند. اینان تنها احزابی هستند که یاران سیاسی گسترده ای را در بستر سیاست جهانی همراه دارند. عضویت در انترناسیونال سوسیالیست ها بی شک این حضور و حتی تظاهر دیپلماتیک را در سطحی نشانگر است.
با این حال، نیروهای اجتماعی و سیاسی اپوزیسیون ایرانی طی همهء این سال ها با همهء پراکندگی و گاهاً بی هویتی سیاسی خود، چه در بستر سازماندهی و تشکیلات و چه در دریافت و محدودهء شناخت و پذیرش مردم ایران، سعی در به تابعیت درآوردن احزاب کردی نموده و آنان را به همراهی و پشتیبانی از مدیریت سیاسی خود فرا می خواندند. در اکثر احزاب، سازمان ها و نهادهای سیاسی که خود را نیرویی سراسری می پندارند این تفکر، خوداگاه و یا ناخوداگاه، به یک رفتار روزمره تبدیل شده و ذهنیت و تظاهر بیرونی و اجتماعی آن نیز بر همین دریافت استوار گشته است؛ دریافتی که در تکرار پندارها به یک واقعیت عینی تبدیل یافته است.
در عین حال، با نگاهی به چگونگی حضور احزاب کردی در برابر تریبون های بین المللی، متوجه این نکته می شویم که، علیرغم اینگونه تقسیمات مجازی، آنها در هر هنگامه و هر فرصت برای بیان «دادخواهی»، کمتر از خویش و بیشتر از ملتی در بند به نام ایرانی سخن گفته اند. تریبون های انترناسیول سوسیالیست ها صرفاً برای هویت خواهی و صدور شناسنامه به کردها مورد بهره برداری قرار نگرفتند، و اگرچه این احزاب می توانستند از این فرصت ها تنها بسود خود استفاده کنند، از آنها سکویی ساخته اند تا از گسترهء تبعیض در ایران سخن رانده شود، بدفعات به موضوع برابری خواهی زنان ایران اشاره شود، و محرومیت و سرکوب کارگران ایران، جنبش دانشجویی و دادخواهی دمکراتیک آنان همواره در میان نیازهای مشترک یک ملت را آورده شود. بد نیست آنان که بر تجزیه طلب بودن این احزاب پا می فشارند برای این هماوایی ملی نیز توجیهی جز خواست در ایران و با ایران بودن را ارائه دهند.
براستی اگر این احزاب سودای استقلال از ایران را داشتند با در اختیار داشتن سکوی سخن و تبلیغ آن هم در این گسترهء جهانی چرا باید، بطور مثال، مبارزات زنان ایران و کمپین یک میلیون امضا را معرفی نمایند و برای آن در سطح جهانی حامیانی بیابند؟ چرا فقط از خود و از آرمان خود و از دادخواهی های ویژهء خود سخن نگفته اند؟ البته روشن است که از نگاه بسیاری از کنشگران سیاسی این تلاش ها و همدلی ها یا انکار شده و یا تلاشی برای درک و دریافت آنها صورت نپذیرفته است؛ چرا که تفکر پیشداوارانه را چه نیازی به دریافت حقایق است؟ حکمی ست تعیین شده که در انتظار هنگامه های فرصت است تا بیان و حضور اجتماعی بیابد.
با این حال نمی توان نقش احزاب کردی را هم در فقدان و یا کمبود اطلاع رسانی های ضروردر مورد فعالیت های خود نادیده انگاشت. دلایل این امر شاید به دو مهم و موضوع محوری باز گردد:
نخست عدم سازماندهی مبارزاتی درون حزبی میان اعضا و هواداران برای همراهی با نهادهای مبارزاتی هموطنان ایرانی خود است، که نوعی در پیلهء خود فرو نشستن را برای این احزاب بهمراه آورده است، این در خود فرو نشستن ها و منزوی شدن ها فرصتی بزرگ را برای استیلای گفتمان های مجازی فراهم کرده است؛ گفتمان هائی همچون تبیین هویت سالاری، تکرار وعده های شعارگونهء خارج از مدار مذاکره و دریافتی که محصول تبادل اندیشه باشد، کمبود شکیبایی، و شبیه سازی موقعیت های کردها در دیگر کشورها همچون موضوع کرد و ترک، و جایگزینی آن با تقابل کرد و فارس. و همین جا این نکته را نیز گفته باشم که این دریافت ها در خارج از داده های مربوط به مدیریت سیاسی این احزاب و تحت تأثیر برخی از کنشگران و احزاب استقلال طلب کرد در چهار سوی ماندگاری شان بوجود می آید.
نکته دوم و مهم دیگر به فقدان یک مدیریت اصولی در ترویج و طرح ایده ها و همچنین نبود تبلیغات صحیح مربوط است. همین کمبود است که در صحنهء مبارزاتی یکی از توانمندترین نیروهای سیاسی ایرانی را به مثابه نیروئی حاشیه ای تصویر نموده است من مطمئنم که آگاهی از ان گستره از تلاش و همدلی می توانست نوع تفکر دیگری را میان اهل سیاست دامن بزند و، حتی در یک همبستگی حقیقی، این توان و شانس تاریخی و فراتر از دستاوردهای پدید آمدهء امروزین اش را در اختیار دهمگان بگذارد.

قرائت خودی و غیر خودی:
تظاهر یک «ناسیونالیزم از هم گسسته» به نام «ناسیوناسیزم ایرانی» که به گمان کنشگران سیاسی اقوام یا ملیت های ایرانی نوعی «ناسیونالیزم فارس»محسوب می شود، از دو سرچشمه هویت می گیرد.
نخست سرچشمهء قرائتی است که این ناسیونالیسم از اسطوره ها دارد و سپس میراث خواری عملی او از آن ارزش ها، و نیز همگنی مرزبندی های او است بر اساس اندوخته هایش از ادبیات کهنهء هویت خواهی و دشمن خوانی دیگر ایرانیان.
در ادبیات سیاسی این دسته، می توان اشارات دائم به خطر تهاجم عرب ها را بسیار گسترده یافت. این ناسیونالیزم، عاجز از تحلیل حضور خود و جهان پیرامون خود، کلاً در اقتدار و محاصرهء سرمایه داری جهانی ست و نمی تواند به علل واماندگی خود در بستر این جهان پی ببرد و لذا، برای همایش ملی خود به توهمی از هویت خواهی و دشمنی مجازی روی آورده که هیچ توانی جز خردگریزی را بر نمی انگیزاند.
این ناسیونالیزم، در نازایی ادراک سیاسی خود از جوهر وجودی حاکمیت سیاسی معاصر در ایران، همین را کافی می داند که استیلای کهنهء عرب ها را بر سرزمین مان در طرح های خود یادآوری نموده و، با این قیاس، به شبیه سازی های ساختاری دست زند. بیان انسان ستیزانهء این تفکر در رجز خوانی های رسانه ای و ادبیات نوشتاری توهین را به حوزهء حرمت هموطنان عرب ایرانی ما و همهء انسان هایی که انسانیت را ورای زبان، رنگ و نژاد می نگرند می گستراند. این زبان کهنه اندیش و کژپندار، که در پهنهء تبعید نیز همسفر آزادگان شده، توانسته است که طی همهء این سال ارزش های تجریدی خود را مبدل به بنیاد تفکر روشنفکران سست اندیش ساخته و در بستر تعاریف سیاسی و صف ارایی های سیاسی- طبقاتی، مفهوم خودی و غیر خودی را به رویارویی ِ هویت خواهانهء نژادی و ملی سوق دهد. در این بستر از پندار، هر یک بنا به خرد و یافته های خود از جهان پیرامون خویش این زبان و رفتار خودی و غیر خودی را دستمایه سیاست ورزی خود قرار داده و با چنین اندیشه ای میخواهد همایش تملک خواهانه ای را به مثابه منشور همایش سیاسی به میدان گفتمان و مذاکره بیاورد.
براستی که بخش اعظمی از انرژی سیاسی ما را همین بی خردی مرعوب بی ارزشی وجود تاریخی خود نموده و با خود ذهنیت ناشی از گسست را روز به روز عمیق تر می سازد. در رویارویی با اقوام و ملیت های ایرانی دلیل همگنی شان را در مرزبانی آنان و هستی مشترک تاریخی شان خلاصه می کند، بی آنکه حتی در فراشد تاریخ خودشان بر هستی آنان آگاهی لازم را داشته باشند اما، در تقابل با دادخواهی امروزشان از آنان می خواهند که شروط نخستین ایرانی بودن خود را در طرح پرسش های حقارت آورشان به اثبات برسانند. برای این مهم نیز بر دو شیوهء بیانی و رفتاری خود در طی همه این سالها در گوناگونی های فرصت شان تکیه نمودند. نخست در هر نوبت دیدار و پرسش، پرسیدند: "آیا شما تحزیه می خواهید؟ آیا شما تمامیت ارضی را می پذیرید؟" و در نوبت اندیشدن خود، به قول دکتر نوری علا، به نیت خوانی پرداختند.
طرح این پرسش جانگیر و بی پایان حقارت آور، حتی در انتزاعی ترین صحنهء بیان خویش تنها ترسیم تصوری ست عیان از تقابل فرادست و فرودست، از خودی و غیر خودی؛ پرسشی جانگیر و تکراری که اتفاقاً با خود هم غیر خودی را از یگانه ترین های خودی می آفریند و هم زخمی ریشه ای از بیان و رفتار تحقیر آمیز را در ذهنیت عمومی بر جای می گذارد.
براستی مشروعیت پرسنده بر کدام وجوه تبیین کنندهء ملی قرار دارد؟
آیا این زبان بیانگر هژمونی زبانی- فرهنگی ست که او را توان چنین جسارتی بخشیده؟ آیا اندیشهء مالکانه او بر هستی و پهنهء میهن است که همچون صاحبخانه ای با هموطنان اش در مقام مستأجرین این سرزمین به گفتگو می نشیند؟
این زبان و پرسش که حکم چوب تعلیمی را دارد آیا بهانه ای برای کتمان و سرپوش نهادن بر سودای مماشات نیست؟ (آنچنان که پشیز گویی بازگشت به دامان رهبر و دست بوسی او را تقابلی برای تمامیت خواهی خود می خواند).
و یا بازگشت به هویتی یگانه بر بنیاد یک تمرکز سیاسی ست؟
و یا شاید سرپوشی بر خرده بودن و واماندگی خویش در صحنهء مبارزاتی که نه مردمی با او همراهند و نه نظمی از اندیشه و سازماندهی که توان مدیریت سیاسی را در خود بپرورد؟
هر چه هست دارد گسست را در ما درونی نموده و ما را از یک همیت ملی در پدیداری یک ساختار نوین سیاسی دور می سازد.
براستی این اپوزیسیون مدعی و کنشگران اش هرگز به ذهنیت پرورانندهء چنین پرسشی اندیشیدند؟ آیا تا کنون به چند و چون این فرایند توسعه یافته بداندیشی پرداخته اند؟

بهانه خاک و تمامیت ارضی:
از تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران آنچنان سخن رانده می شود که گویا این احزاب و اصولاً نیروهای قومی برای این بنا شده اند که به تاراج خاک میهن در بازار جهانی دامن زنند. شگفتا که همهء این پندار گویان منشور جهانی حقوق بشر را هم فریضهء خود دانسته اند، و حاشا که از آن ابزاری برای مشروعیت بخشی به ستایش خاک پرداختند، یعنی حرمت انسانی را زیر سیطره و حصار خاک فرا می خوانند.
و اما هستی خاک را چگونه باید دریافت نمود؟ آیا خاکی که آفرینش اش بر بنیاد گور و گورکن است قداست دارد؟ آیا خاکی که زندان و شکنجه و تبعیض و اسارت آرمان انسانی را در حصار خود برپا می دارد برای تمامیت خواهی اش اعتبار می آفریند؟ آیا میتوان به خاکی که سرمایهء درونی اش را در سیاست تبعیض به گسترهء حاشیهء فقر و تقویت مرکز توانمند تقسیم می کنند ایمان آورد و ماندگاری را در آن میسر دید؟
بی شک پاسخ فرد فرد ما در واقعیت زندگی مان یک «نه» بیش نیست. تبعید و مهاجرت پنج میلیون ایرانی گواه بی اعتباری خاکی ست که در آن مرگ و ستم می روید. اما به چه دلیل برای آن خاک هنوز حاضریم جان بدهیم تا آن را بدست آوریم؟ ایا جز این است که این اندیشه های هستی ساز من و تو ست که قادر است اعتبار و احترام به بود بیدریغ آن خاک را بیافریند؟ چه مرزی مستحکم تر از سرشاری آشیان های انسانی از سعادت و بهروزی؟
تمامیت ارضی، بخودی خود، بیهوده ترین شعاری ست که این روزها سبب ساز این همه گسست گردیده است. این تمامیت خواهی و یکپارچگی زمانی اعتبار هستی شناسانهء خود را باز می یابد که حرمت انسانی و یا حداقل وعدهء حقیقی آن در این خاک کشت شود. بنابراین، پاسخ به دادخواهی انسانی برای برآورده شدن حرمت اش همواره در الویت قرار می گیرد. بجای گرفتن سفته و امضای طلبکارانه از یکدیگر باید این وعده را در طرح گفتمان ملی توان بخشید و بدان تظاهری باورمند داد. این وعده و این نیاز را نمی توان با شعار و حاکمیت هشدار و تهدید پدید آورد، چرا که این امر نیازمند رفتاری ست که برابری حقوقی را در کشاکش زبان اندیشه امروزین ما مصور سازد. نیروهای سیاسی که سعادت فردای این خاک و ساکنین انرا اهداف سیاست خود کرده باشد نمی بایست متأثر از این و آن سوپر مارکت رسانه ای باشد که همهء مفاهیم و نمادهای ملی را کالای فروش و سوداگری خود نموده اند. این گسترهء ذهنیت پروری را باید از خود دور نگهداشت و اجازه نداد دکان های دو نبش تجارت و سیاست تنگناهای شرم و جسارت را عرضه بدارند.
از همین معبر نامعتبر سیاست بود و هست که تهمت و افترا جایگزین اندیشهء گفتمان ساز شده و فالگیری را جانشین تحلیل نموده اند. «نیت خوانی» های بی بنیاد که ما را بسوی دریافت انواع تئوری های توطئه گرا سوق می دهند امان را از همبستگی ملی برای انحلال نظام از ما گرفته است. زیرا در این جهان نگری همه مشکوکند و هر دادخواهی در دستان نیرویی خارج از مرزهای ملی قرار گرفته است. ما طی همهء این سال ها به جای آموزه هایی چون شکیبایی در برابر دگر اندیش، سیاست واکنشی را بر بنیاد هیجان و عواطف تزریقی گزینهء رفتار خود نموده ایم. این بی روشی البته جای تأمل و اندیشیدن دارد. چگونه پس از ازمون های شکست خورده از بستر شعار و هیجان باز دوباره بدین بن بست راه یافته ایم؟ چگونه به خود این پروانه را می دهیم که حذف را جایگزین نقد سازیم؟
حاصل همه هراس پروری ها در مورد آفریده شدن این و آن نیت جداسری و یا تمامیت خواهی همانا تداوم و گسترهء روز افزون گسست هاست؛ گسست هایی که بی شک تدبیر حمهوری اسلامی را نیز می تواند به مثابه حامی خود همراه داشته باشد.
برای انحلال تمامیت و کلیت نظام، برای استقرار ایرانی دمکراتیک با این و آن پیشوند و پسوند بر حق، برای پدیداری اعتماد و باور به نخبگان و سازمان دهندگان مبارزات سیاسی نمی توان حذف یکدیگر را جانشین رقابت سیاسی کرد. بلکه همهء نیروی خود را باید برای یک «همایش ملی» بکار گرفت؛ همایشی از پذیرش تفاوت ها. هیچ نیرویی این وکالت را ندارد که ایرانی بودن این و آن نیروی دیگر را با پیش شرط های نافرجام به چالشی حذف گرایانه در ساحت یک همایش حقیقی ملی تبدیل کند.
باید به فرمان هیاهو پروری و تداوم بی اعتمادی ها پایانی داد. در مراتب گوناگون از همپیمانی های سیاسی، و برای تبیین حقیقی دادخواهی های ما، باید میز مذاکره برپا گردد.
این تنها چاره کار است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست