سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نطع خونین فقه و سنّت در قلمرو قبایل ایرانی
در "فاجعه ی خاموش" اثرِ پروین بختیارنژاد


اسد رخساریان


• فاجعه ی خاموش میگوید: یک بخش از مغز کشور ایران فلج است. در اینجا قتل و ‌کُشتنِ زن و دختربچّه ‌ها به دست مالکِ سنّتی آنها یعنی پدر و یا با اجازه ی او، به دست پسر و برادرانش و خویشان دیگر، یک امر حیاتی به حساب می ‌آید. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۷ آبان ۱٣۹۱ -  ۱۷ نوامبر ۲۰۱۲


 فاجعه ی خاموش میگوید: یک بخش از مغز کشور ایران فلج است. در اینجا قتل و ‌کُشتنِ زن و دختربچّه ‌ها به دست مالکِ سنّتی آنها یعنی پدر و یا با اجازه ی او، به دست پسر و برادرانش و خویشان دیگر، یک امر حیاتی به حساب می ‌آید.
فاجعه ی خاموش میگوید: این سنّتی است که از دیرباز، بیشتر در میان عشایر عرب ایرانی و حاشیه‌ نشینانی مانند کُردها و لُرها ریشه دوانیده و حتّی به طور موردی در میان ترکها و فارسها و ...هم دیده میشود. باورهای دینی جاری نیز از دیرباز نقشی یاری دهنده و اطمینان بخش برای این مردمان، بر عهده داشته است.   
فاجعه ی خاموش میگوید: در میان این قبایل همین که زن به دنیا آمدی، برده ی بی ‌اراده ی مرد و جزء مایملک او شمرده شده و هیچ حقوقی قانونی شامل حال «تو» نمیشود.
در فاجعه ی خاموش، سخن از قبایلی در میان است که هنوز سنّتهای عصر جاهلیّت در میانشان جاری است. در نزد آنان سوء ظن نسبت به هستی زن، با خون سرشته است. زن برده ی جنسی مرد و کارگر خانه و مزرعه او است. محکوم ابدی است و مغز و چشم و نگاه اش هم به خودِ او تعلّق ندارد.

قاتلان و آدمکُشان شهر فاجعه ی خاموش از حمایت قانون و فقه و فقها برخوردارند. اینکه پدری به دختر هفت ساله ی خود شک کند؛ از اینرو که همراه مادر در خانه ی پدربزرگ بوده و شاید مورد سوءاستفاده ی جنسی دایی قرار گرفته، و او را همراه مادر به قتل برساند؛ برای شخص شخیص او یک امر عادی و طبیعی محسوب میشود. به این ترتیب است که ایشان در نزد قوم و قبیله ی خود آدمی با «غیرت» و مردی محترم و آبرودار جلوه میکند چرا که مرد مردانه وظیفه ی عشیره ای و دینی خود را انجام داده است.
فاجعه ی خاموش، نشان میدهد که عصر جاهلیّت زنده است هنوز و درست در بغلِ گوش ما دارد نفس میکشد.
با شواهدی که این کتاب پیش روی مینهد، حاشیه نشینی و مرکزنشینی در ایران را نشان میدهد؛ فاصله ای میانِ عصر جاهلیّت تا عصر مدرن را. درطولِ این گستره ی بی پایان، پیداست که عقده های بیشماری روی هم انباشته شده، آنقدر که چتر سنگین و پهناور خود را روی هرگونه داوریِ وجدانی، احساسی و عقلانی کشیده است. چنانکه در دایره ی بسته ی زندگانی این قبایل، نه از وجدان نشانی هست و نه از عقل و احساس.
در اینجا ناموس و غیرت است که داوری میکنند. حال اگر مردِ غیورِ ناموس پرست، معتاد است و با اجازه ی خود و با دست و دلِ باز و مطمئن اش، با نوامیس دیگران هم سر و کاری دارد، خودش میداند و بس. زن یعنی برده ی او، در هر حال برده ی او است و همیشه مجبور به اطاعت محض از ارباب اش. هر چقدر برده مطیعتر و برده تر، ارباب، در میان مردان و خانواده و قیبله ی خود سربلندتر.
«در داستان سربلندی مردان، هر قدر زن مطیعتر و به حقوق فردی و اجتماعی خود بی اعتناتر باشد، میتواند به مردان خانواده و فامیل اش اعتبار بیشتری بخشد. زنان نیز در دنیای سنّتی چنین تعریفی از خود دارند. در نتیجه آنگونه زندگی میکنند که مرد و هنجارهای دنیای قدیم برای او تعریف کرده اند.» ص ۱۵- ۱٦
اینهمه توحّش و دنائت البته که پشتوانه ها و دلایل خاص خود را دارند. نویسنده، فاجعه ی خاموش را برای یافتنِ این زمینه ها ، در بستر سفر به میان این قبایلِ (عرب و کُرد و لُر» و کند و کاو در میان آنها، به رشته ی تحریر کشیده است. نتیجه ی تلاش طاقت فرسایی چنین، در هر بُرشی از مجموعه ی کار، پرسشهای گوناگونی را در خواننده برمیانگیزد. مهمترین این پرسشها این است: آیا چند درصد مردم مرکزنشین و شهرهای بزرگ مرکزی ایران، چنین مردمانی را می شناسند؟ سوای حاکمان و سیاستمداران، که پیوسته این مردمان را در جنگها و در دفاع از مرزها، مورد سوءاستفاده قرار داده اند؛ آیا اهل تحقیق و تفحّص، روشنفکران، اندیشه گرانِ سیاسی، مدرنیستها، کمونیستها، سوسیالیستها، بشردوستان، دوستداران و فرهیختگان فرهنگ ایرانزمین، در محکمه ی فکر و وجدان خود، هیچ وقت شده که به این مردمان هم بیاندیشند؟ آیا نوابغی که فکر و ذکرشان فرهنگِ دوهزار و پانصد ساله و افتخاراتِ به این ترتیب صد تا یک غاز این مرز پُرگهر و نجات امروز و آینده ی آن است، شده که مردمانی چنین را هم، که در چاههای ویل زندگی اشان، چشم و گوش و سر و گردن یکدیگر را میبُرند و میزنند؛ در استدلالات و محاسبات پولیتیکی و ژئوپولیتیکی خود بگنجانند؟
«…اقلیّتهای قومی و مذهبی در شرایطی قرار دارند که معمولن خودشان را از کلیّت جامعه جدا میدانند و هر بار که قصد مشارکت و همراهی جدّی داشته اند، به بدترین شکل ممکن پس زده شده اند، مگر در مواردی جز جنگ و تجاوزِ کشورهای بیگانه… و در چنین هنگامه هایی است که آنان شهروندان ایرانی محسوب میشوند.» ص ۲۰
« به کرّات به اقلیّتهای قومی و مذهبی ثابت شده که در اقلیّت بودن به معنای تحمّل تبعیض نیز هست و همین تبعیضات متعدّد فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به بخش قابل توجّهی از آنها باورانده که در انزوای خود، پشت به پشت هم دهند و از همه ی رسوم درست و علط خود دفاع کنند، بر آن تأکید کنند، روی آن تعصّب داشته باشند و… تا هویّت قومی و مذهبی اشان به خطر نیفتد.» همان ص
نتیجه ی پژوهشهای نویسنده ی فاجعه ی خاموش، در هر گامی پیچیده تر میشود. او در روند کار خود به پدیده هایی که مانند تارعنکبوت، دور این معضل مشمئزکننده پیچیده اند، برمیخورد. امّا با حوصله و ژرف بینیِ شایان تحسینی، موفق میشود آن را در کانون و زیستگاهِ بدوی خود به دام اندازد. تارهای این تارعنکبوت، که این معضل را در بر گرفته اند، هر کدام نامی دارد: این تارها عبارتند از:
*قومیّت و تبعیض، که در سایه ی حاشیه نشینی، جدایی بلافصل از جامعه و فرهنگ و امکانات آن «تا بدانجا بوده که بخش قابل توجّهی از آنان حاضر نیستند پنجره ی ذهن و دلشان را باز کنند تا نسیم تازه ای بوزد و غبار کهنگی را از فکر و احساس آنها بروبد.» ص.۲۱
*سوءظن، که زمینه ی طرد هر نوع عقلانیّت و دانش و فرهنگی را فراهم میاورد. «در سفر به گچساران متوجّه شدم یکی از جدّیترین مشکلات زنان در معرض شک و تردیدهای دائمی بودن است. این تردیدها نه فقط از طرف مردان که حتّی از طرف زنان و از همه بدتر از طرف کودکان و نوجوانان نیز مشاهده میشد….کودکان و نوجوانانی که با نگاهی توأم به سوءظن به زنانِ دور و بر خود و حتّی مادرانشان نگاه میکنند و در شهر گچساران به زنانی برخوردم که به دلیل کتک خوردن از پسرانِ نوجوان خود دنده هایشان شکسته بود یا دندانشان خُرد شده بود.» ص۲۴/۲۳
*تعصّب، که ریشه در باورهای کهن و بنیادین قبیله ها دارد و بسته و محدود بودن زندگی و هستی اجتماعی آنها.
*ازدواج اجباری، که در صورت سرپیچی از آن، قتل، تنها آلترناتیو اندیشیده شده، از آغاز پیدایش قبایل تا به اکنون است.
*نظارت اجتماعی، از نوع مواظب رفتار همدیگر بودن در خانه و کوچه و بازار. در نظام زندگی عشیره ای، همه زیر نگاه و ذرّه بین همه به سر میبرند و هر نوع تخطّی از سنن و قوانین نوشته شده در مغز یکایک افراد قبیله، فوری در معرض داوری قرار میگیرد.
*خشونت، که به نظر میرسد نگهبان خانواده و ناموس و غیرت درمیانِ قبیله است. به صورتی که کودک از اوان زندگی آن را تجربه و یاد میگیرد و بعدها اگر دختر باشد آماده ی پذیرش آن از آقابالاسرهاست که پدر و برادر و مردان قوم و خویش اش باشند و اگر پسر باشد، به شکلی که آموخته است آن را درمواقعِ ضروریِ برشمرده، به مادر و خواهر و بعدها نیز به همسر و دختران و پسران خود اعمال میکند.
*جامعه پذیری، از نوع تحمیل عقاید و مذهب و سنّتها از بدو تولّد کودکان و مُقیّد و محدود کردنِ آنها و در نتیجه هر نوع فکر و شیوه ی غلطی را در ذهن آنها فروکردن و اینهمه را به صورت ملکه ی ذهنی اشان درآوردن.
*فشار و کنترل شدید اجتماعی. امّا صبح دولت «ما» اینجا دمیده است. چرایی آن را علاقمندان میتوانند پس از خواندن تمامی این اثر پژوهشی و به ویژه این بخش از کتاب، دریابند. من تنها به بیان روایتی از زبان خود نویسنده اکتفا میکنم:
«خانمی از شوش دانیال میگفت: در همسایگی ما خانواده ای زندگی میکردند که روزی دختر به مادرش گفته بود: مادر من از پسری خوشم آمده و دوست دارم با او ازدواج کنم، تو برو با برادرها و پسرعموهایم صحبت کن تا اجازه دهند من با آن پسر ازدواج کنم. مادر میگوید: بسیار خوب، تو در خانه بمان تا من به مغازه ی برادرت بروم و با آنها حرف بزنم. پس از مدّتی به جای مادر، برادرها به همراه پسرعمو وارد خانه میشوند، دختر را به حمّام خانه میبرند و به این ترتیب او را به قتل میرسانند.» ص.۳٦
کتاب را که ورق میزنم در هر صفحه ی آن با اخبار در برگیرنده ی موضوع مورد بحث و همچنین تلاشی صمیمانه، برای ریشه یابی آنها روبرو میشوم. مبنای پژوهشی نویسنده بر نگرش کاوشگرانه ی او به علل تاریخی، مذهبی، اجتماعی و حقوقی استوار است. این دیباچه با نگاهی گذرا به قتلهای ناموسی در برخی استانهای ایران و کشورهای دیگر و نقد قوانین و موارد فقهی در همین زمینه و گفتگو با برخی از پژوهشگران فقه و حقوق در حوزه های دینی و دانشگاهی، و تحلیلی جامعه شناسانه از آن «پدیده ی قتلهای ناموسی» و گفتگو با محمّدعلی محمّدی (جامعه شناس) و نتیجه گیری و ارائه ی راه حلهایی برای مبارزه با این فاجعه ی خاموش، تکمیل میشود. این شاید نخستین اثر پژوهشی پروین بختیارنژاد است. در عین حال فکر میکنم نخستین اثر جامع و تحلیلی در زمینه ی فاجعه ای از فجایع خاموش بسیار در سرزمین پهناور ایران نیز هست.
در پایان من نیز مثل نویسنده ی این تجربه ی دردناک ملّت و میهن «امید و اطمینان دارم که افراد زیادی پس از خواندن این کتاب به این بحث خواهند پیوست.» تا «دیگرانی نیز از زوایای مختلف به این مسئله ی شوم بپردازند و هر یک گامی در جهت حل آن پیش نهند.» پیشگفتار ص. ٩

این کتاب به ابتکار و سرمایه گذاری پنج ناشر ایرانی نشر باران، آلفابت ماکزیما، انتشارات آرش، انتشارات پن در استکهلم و خانه ی هنر و ادبیات در گوتنبرگ سوئد در ماه اُکتبر ۲۰۱۲ منتشر شده است.
   گوتنبرگ آبانماه ۱۳٩۱



 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست