یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نگاهی به دگرگونی های منطقه
پس از انقلاب اسلامی تا کنون


رضا فانی یزدی


• ترکیه بجز نفع اقتصادی احداث خط لوله و انحصار شاهراه های صدور انرژی، بدنبال استقرار رژیمی در سوریه است که در سیاست های منطقه ای نیز در مدار ترکیه-عربستان-مصر قرار گرفته و در انزوا قراردادن جمهوری اسلامی ایران در منطقه در کنار آنها باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۶ آذر ۱٣۹۱ -  ۱۶ دسامبر ۲۰۱۲


در آخرین سالهای حکومت محمدرضاشاه، شاید منطقه خاورمیانه یکی از باثبات ترین و آرام ترین دوران های تاریخی خود را تجربه می کرد. در کشورهای اصلی و قدرتمند در این منطقه حکومت هایی متمایل به امریکا برسر کار بود.

در ایران حکومت شاه در اوج قدرت خود بود و آرامش نسبی چنان برقرار بود که کارتر در سفر خود ایران را جزیره ثبات نامید. در ترکیه نظامیان حاکم برکشور قدرت مطلقه داشتند و همه امور تحت کنترل آنها بود. در پاکستان ژنرال ضیاءالحق پس از کودتا برعلیه حکومت ذوالفقار علی بوتو و دستگیری او سلطه نظامی خود را بر کشور مسلط کرده و در یک تفاهم کامل با امریکا نقش منطقه ای خود را در حفظ تعادل منطقه ای ایفا می کرد.

در مصر پس از درگذشت جمال عبدالناصر در سال ۱۹۷۰ و روی کار آمدن سادات کم کم روابط این کشور با غرب رو به بهبودی گذاشته و با سفر سادات به اسرائیل در۱۹۷۷ و در پی آن، امضای قرارداد صلح در ۱۹۷۹، مصر به عنوان یکی از قدرت های اصلی این منطقه در جبهه امریکا قرار گرفت و با حکومت های متمایل به غرب در این منطقه بهترین مناسبات دوستانه را برقرار کرد و به یکی از دوستان شاه ایران تبدیل شد.

در اردن شاه حسین سرکار بود که بهترین مناسبات با امریکا و دولت های دوست امریکا را داشت و از متحدین اصلی حکومت ایران و شاه بود و مناسبات دوستانه او با شاه زبانزد عام و خاص بود و ایران در حقیقت یکی از استراحت گاه های او محسوب می شد.

پادشاه عربستان سعودی، ملک خالد نیز در حلقه دوستان امریکا در منطقه جای ویژه خویش را داشت و در دوستی با حکومت ایران جزو حلقه دوستان نزدیک پادشاه ایران محسوب می شد. در افغانستان پس از ۴۰ سال حکومت ظاهر شاه که بهترین مناسبات دوستانه را با حکومت ایران داشت، داماد او داوودخان با کودتایی بدون خونریزی در سال ۱۹۷۳ قدرت را در دست گرفت و با اعلام حکومت جمهوری در افغانستان به نظام پادشاهی در این کشور پایان داد. داوودخان گرچه در ابتدا مناسبات دوستانه ای با شوروی داشت اما کم کم در سیاست های خویش به نفع غرب چرخش چشمگیری انجام داد و با حکومت ایران روابط دوستانه تری برقرار کرد.

در این دوران، یعنی آخرین سالهای حکومت شاه در ایران، تقریبا تمام قدرت های اصلی در این منطقه در مدار دوستی با غرب و ایالات متحده زندگی می کردند.

حکومت عراق نیز که در دوران حسن البکر مناسبات دوستانه ای با اتحاد شوروی داشت، در آخرین سالهای پیش از انقلاب و پس از سرکوب کمونیست ها در عراق کم کم مناسباتش با غرب رو به بهبودی گذاشت. صدام که در واقع مرد اول سیاست عراق در آن سالها بود پس از دیدار با شاه ایران در الجزایر و امضای قرارداد الجزیره در ۱۹۷۵ به سالها تنش سیاسی در مناسبات ایران و عراق پایان داد و جزو کشورهای دوست ایران در منطقه قرار گرفت.

در آن زمان، حکومت ایران خود محور اصلی یک از بلوک های قدرت سیاسی در منطقه بود و نقش ژاندارم منطقه را برای امریکا ایفا می کرد. ایران عضو پیمان سنتو (Central Eastern Treaty Organization) و یکی از قدرتهای اصلی آن بود. دیگر اعضای این پیمان ترکیه، پاکستان، عراق و انگلستان بودند. عراق سالها بود که پس از کودتای نظامیان برهبری عبدالکریم قاسم (۱۹۵۹) و سرنگونی پادشاهی فیصل از عضویت در این پیمان خارج شده بود.

گرایش عمومی کشورها و قدرت های سیاسی در این منطقه به غرب و امریکا، موقعیت ویژه ای را برای اسرائیل نیز فراهم کرده بود. اسرائیل به عنوان قدرت اصلی منطقه، بدون رقیب و بدون کمترین نگرانی از درگیری های احتمالی در آینده، سیاست خود را چه مستقیم و چه غیرمستقیم از طریق امریکا و حامیان منطقه ای او پیش می برد.

در واقع بزرگترین بلوک قدرت منطقه، بلوک ضد شوروی بود که روز به روز حلقه محاصره خود را بدور این کشور تنگ تر و تنگ تر می کرد. ایران در این میانه جای ویژه ای داشت و به یکی از مراکز اصلی شنود و فعالیت های جاسوسی برعلیه شوروی تبدیل شده بود و بیش از ۴۰ هزار مستشار نظامی امریکا در ایران بسر می بردند و بسیاری از آنها به فعالیت های خود برعلیه شوروی مشغول بودند.

نکته قابل توجه این است که رقابت در این دوران میان کشورهای منطقه، از نوع رقابت درون یک بلوک واحد بود. بلوک سیاسی ای که رهبری آن در اختیار امریکا بود و آنها نقش خود را در واکنش های درون بلوکی بازی می کردند. از بسیاری از بلوک بندی های بعدی مثل تقابل کشورهای شیعه و سنی، عرب و غیرعرب، اسلامی و غیراسلامی خبری نبود. تقریبا همه کشورهای منطقه با ویژگی هایی که بعدا آنها را در بلوک های مختلف دسته بندی کرد، در کنار یکدیگر و تحت رهبری امریکا همزیستی مسالمت آمیزی داشتند.


کودتای کمونیستی در افغانستان


کودتای حزب دمکراتیک خلق در افغانستان به رهبری نورمحمد تره کی و با حمایت و مشارکت مستقیم شوروی ها در سرنگونی حکومت داوودخان، اولین تلنگر به نظم بلوک سیاسی ضدروسی در منطقه بود که با واکنش بسیار شدید همه کشورهای منطقه و جهان مواجه گردید.

این کودتا در بهار ۱۳۵۷ تقریبا کمتر از یک سال پیش از انقلاب ایران اتفاق افتاد و به تشدید فعالیت های ضدشوروی در همه کشورهای منطقه منجر گردید. طولی نکشید که همه اعضای بلوک امریکایی در منطقه خاورمیانه و در راس آنها عربستان سعودی، ایران و پاکستان دست به کار مقابله با حکومت نوپای کودتایی در افغانستان شدند. سازمان های اطلاعاتی در همه کشورهای فوق با ایجاد واحدهای ویژه به نوعی مقدمات تشکیل یک بریگارد واحد زیر پرچم اسلام را برعلیه حکومت کفر و کمونیسم و دست نشانده شوروی در این کشور، فراهم آورند.

حکومت ایران تا آخرین ماه های عمر خود در سال ۱۳۵۷ نیز هم چنان نقش فعالی در عملیات خرابکارانه در افغانستان ایفا می کرد. انقلاب در ایران، بزرگترین شوک سیاسی در منطقه بود. با انقلاب در ایران و خروج رسمی ایران از پیمان دوجانبه با امریکا و خروج از پیمان سنتو که به فروپاشی این پیمان نیز منجر گردید، محور اصلی اتحاد عمل بلوک ضدشوری در منطقه شکسته شده و بسیاری از معادلات سیاسی در این منطقه به هم ریخت.

چندی پس از انقلاب و پس از گروگان گیری و سپس جنگ ایران و عراق، وضعیت منطقه از چند نظر دستخوش دگرگونی های جدی شد.
1- جزیره ثبات آریامهری با توفان انقلاب در ایران درهم پاشید.
2- پیمان سنتو در هم ریخت.
3- پایگاه های جاسوسی و شنود برعلیه روسیه جمع شدند.
4- مستشاران نظامی امریکایی مجبور به ترک ایران شدند.
5- با ورود شاه به امریکا، سفارت امریکا اشغال شد. روابط ایران و امریکا قطع شد و مناسبات دو کشور به خصومت گرائید.
6- با بسته شدن سفارت امریکا یکی از مراکز اصلی فعالیت جاسوسی امریکا در منطقه تعطیل شد.
7- روابط ایران با مصر پس از دعوت سادات از شاه برای سفر به آن کشور قطع شد.
8- روابط ایران با عربستان سعودی رو به تیرگی گذاشت. ایرانی ها در مراسم حج در این کشور برای اولین بار با راه اندازی تظاهرات عظیم برعلیه امریکا و اسرائیل، نظم این کشور را در هم ریختند. و برای نخستین بار در مکه و مدینه تظاهرات بزرگ ضدامریکایی و ضداسرائیلی برگزار گردید.
9- ایران به مرکز گردهمایی ها و نشست های جنبش های ضداسرائیلی، ضدامریکایی و گروه های سیاسی اسلامی تبدیل شد.
10- با اعلام روز جهانی قدس در ایران هر ساله تظاهرات بزرگ بر علیه اسراییل و آمریکا بر گزار گردیده و فضای ضد اسرائیلی به همه منطقه سرایت پیدا کرد.
11- صف بندی جدیدی در منطقه به محوریت ایران، لیبی و سوریه ایجاد شد که بعدا جبهه پایداری نام گرفت. دیگر اعضای آن جمهوری دمکراتیک یمن، جمهوری دمکراتیک صحرا (جبهه پولیساریو)، سازمان آزادیبخش فلسطین، و جنبش هایی چون جنبش آزادیبخش اریتره بودند.

زلزله سیاسی همه معادلات سیاسی منطقه را در هم ریخته بود و دو جبهه و بلوک بندی جدید همزمان در حال شکل گیری بود.

جبهه وسیعی از همه کشورهای اسلامی به رهبری امریکا برعلیه شوروی در کمک به مجاهدین افغانی در افغانستان شکل گرفت و همزمان قدرت جدیدی در منطقه برعلیه امریکا و غرب و اسرائیل در حال شکل گیری بود و روز به روز قدرتمندتر می شد، جبهه ای که در گذشته هیچ گاه در این ابعاد قدرت عرض اندام نداشت. حتی در دوران ناصر نیز هیچگاه مصر قادر نشد که جبهه ای در این ابعاد و آن هم با کاریزمای انقلابی و کاتالیزور اسلامی بوجود آورد. نقش اصلی را در این بلوک، حکومت جدید ایران به عهده گرفته بود. اسلام گرایی بر همه منطقه سایه افکنده بود.


موج جدید اسلامگرایی در منطقه


دو عامل مهم که در شکل گیری موج جدید اسلامگرایی نقش اصلی داشتند، یکی لشکرکشی روسیه به افغانستان و دیگری انقلاب ایران به رهبری روحانیت شیعه در ایران بود.

مداخله اتحاد شوروی در امور داخلی افغانستان، تدارک و انجام کودتا و سپس حمله نظامی به این کشور، برای امریکا که بطور جدی نگران پیشرفت شوروی در منطقه خلیج فارس بود، موجب شکل گیری دکترین کارتر در این منطقه گردید که اساس آن توقف هرگونه مداخله و حضور خارجی در این منطقه برای کنترل منابع انرژی بود. کارتر در سخنرانی سالانه خود در ۲۸ ژانویه ۱۹۸۰ صراحتا اعلام کرد که برای جلوگیری از کنترل بر این منطقه حتی اگر لازم باشد به تقابل نظامی نیز دست خواهد زد. در ادامه همین سیاست بود که رهبری امریکا نیروهای واکنش سریع را بوجود آورد که بعدا در دوران ریگان در سال ۱۹۸۳ به ایجاد مرکز فرماندهی نیروهای امریکا (CENTCOM) منجر شد که همان مرکز اصلی تصمیم گیری عملیات نظامی در منطقه خاورمیانه، شمال افریقا و آسیای مرکزی است.

گسترش حضور نظامی امریکا و CENTCOM به تغییرات جدی در این منطقه منجر گردید. یکی ازپیامدهای اولیه دکترین کارتر در این منطقه که در نتیجه رویارویی با شوروی در افغانستان پدیدار شد، ایجاد یک ائتلاف بزرگ سیاسی تحت پوشش اسلام برای مقابله با کمونیسم در افغانستان بود. یک سر این جریان در دست عربستان سعودی و دیگر شیخ های واپس گرای منطقه بود و از کمک های مالی آنها بهره می برد و سر دیگرش در دست ژنرال های پاکستانی در سازمان اطلاعاتی ارتش پاکستان (ISI) و سیاستمداران امریکا قرار گرفته بود.

در آن سالهای جنگ با به اصطلاح کفر و کمونیسم در افغانستان، عربستان سعودی و امریکا بیش از ۴۰ میلیارد دلار صرف کمک مالی به پاکستان برای تجهیز و تربیت مجاهدین مسلمان افغانی کردند و پیشرفته ترین تجهیزات نظامی را در اختیار آنها قرار دادند که یک قلم آن دوهزار موشک پیشرفته استینگر FIM-42 از نوع زمین به هوا بود که هنوز پس از ۳۰ سال برخی از آنها به صاحبان اصلی اش برگردانده نشده و احتمالا نیروهای طالبان و القاعده با همان موشک ها در سالهای بعدی به شکار بالگردها و هواپیماهای امریکایی پرداختند.

سرمایه گذاری چند ده میلیارد دلاری امریکا و عربستان در همکاری با ژنرال های مرتجع پاکستانی در ISI در سالهای جنگ با شوری، به شکل گیری نیرویی منجر گردید که در دهه های بعدی به یک جریان بزرگ سیاسی- مذهبی از نوع اسلام سیاسی بنیادگرا مبدل شد.

مجهزسازی و سازماندهی نیروهای جهادی در کشورهای عربی و مسلمان، برای اعزام و تشویق آنها به مقابله با کفروکمونیسم در جبهه های افغانستان، موجب شد که در تمام کشورهای اسلامی و عربی، جنب و جوش تازه ای پدیدار شود. بخش قابل توجهی از جریان های وابسته و اعضای اخوان المسلمین در این دوره موفق به سازماندهی جدیدی از نیروهای خود شدند. بخش خفته جریان اسلامی که در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی زیر تاثیر ناسیونالیسم عربی و ناصریسم و یا کمونیست ها بود، حالا به کمک و تشویق سازمان های اطلاعاتی و امنیتی در این کشورها برای اعزام به جبهه های افغانستان فعال شده و موفق شدند نه تنها هزاران نفر را تجهیز کرده و به جبهه های افغانستان روانه کنند که در درون کشورهای خود یک بدنه پشتیبانی و لجستیکی بزرگ برای جمع آوری کمک های مالی و ارسال تجهیزات و کمک ها و تشویق داوطلب ها به شرکت در جنگ علیه روسیه بوجود آوردند. در همین سالهاست که شاهد بازسازی جریان اسلام سیاسی بنیادگرا در همه این کشورها هستیم. اولین نشانه های این جریان را در پیوند ایمان الظواهری – یکی از رهبران اخوان المسلمین - با اسامه بن لادن – یکی از مسلمان های بنیادگرای وهابی – در شکل گیری سازمان القاعده می بینیم، جریانی که در سالهای بعدی به یک شبکه جهانی بنیادگرایی اسلامی مبدل شده و بیشتر عملیات جهادی و تروریستی را از افغانستان گرفته تا بوسنی و چچنی و سومالی و حتی تا قلب امریکا در نیویورک هدایت و رهبری می کنند.


سازماندهی مجاهدین افغانی و یارگیری جهانی برای آنها و تجهیز آنها به سلاح های فوق مدرن برای مقابله با شوروی، فقط در ابعاد جبهه های جنگ در افغانستان محدود باقی نماند، به همه کشورهای اسلامی سرریز کرد و به یک بیداری عمومی در جریان های بنیادگرای اسلامی منجر گردید.


پیدایش اسلام ضد آمریکایی


در مقابل و شاید بهتر بتوان گفت در کنار این جریان، یک جریان دیگر اسلام گرای سیاسی نیز بوجود آمد. جریانی که رهبری آن در اختیار رهبران جمهوری اسلامی ایران بود و نه تنها از غرب و ایالات متحده حرف شنوی نداشت بلکه بیشتر منافع آنها را هدف گرفته بود. این جریان گرچه با شعار نه شرقی – نه غربی ادعای مقابله و مبارزه برعلیه هر دو ابرقدرت زمان، شوروی و امریکا را داشت، اما لبه تیز حمله آن به سوی غرب و امریکا و اسرائیل بود و به جای اتکاء به دولت های عربی – اسلامی در تجهیز جنبش مقاومت اسلامی، به گروه ها و جنبش های مقاومت چشم دوخته و با اتکا به منابع خود در کشورهای اسلامی به جنبش سازی و جریان سازی اسلام سیاسی از نوع ضد آمریکایی آن مشغول بود.

انقلابیون مسلمان ایرانی از همان ابتدای شکل گیری حکومت اسلامی در ایران، تحت پوشش های گوناگون از ایجاد واحد جنبش های آزادی بخش در سپاه گرفته تا برگزاری کنفرانس ها و گردهمایی های آشکار و پنهان در ایران و دیگر کشورها، به سازماندهی جنبش جدیدی دست زدند، جنبشی که ویژگی بارز آن، ضدامریکایی و ضد اسرائیلی بودن آن بود و هدفش تجهیز احساسات مردم مسلمان در دو زمینه بود. اول ایجاد یک جنبش فراگیر و همراه با شعارهای حکومت جدید اسلامی در ایران برعلیه امریکا و اسرائیل در منطقه و دوم سازماندهی مقاومت در تک تک کشورهایی که به ادعای رهبران جمهوری اسلامی توسط مشتی حکام فاسد، خائن به اسلام و نوکر غرب اداره می شد.

جمهوری اسلامی و رهبران آن از آنجا که وارث یک انقلاب بزرگ مردمی در منطقه بودند، به مثابه آهن ربایی عمل کردند که همه نیروهای انقلابی و آزادی بخش را در همان ماههای اولیه شکل گیری حکومت دینی و انقلابی به خود جذب نمود. بی جهت نبود که در فردای پیروزی انقلاب ایران، آقای عرفات بدون گرفتن اجازه و ویزای ورود به کشور به فرودگاه مهرآباد وارد شد و در مقابل پرسش خبرنگاران که آیا مقامات ایرانی را در جریان سفر خود گذاشته و یا اجازه ورود گرفته است، مدعی شد که کسی برای ورود به کشور خودش اجازه لازم ندارد. پس از او و در روزها و ماههای بعد رهبران جنبش های آزادیبخش یکی پس از دیگری برای دیدار با مقامات حکومت جدید انقلابی در ایران وارد کشور می شدند و در تهران دفاتر نمایندگی سازمانهای خود را افتتاح می کردند.

رهبران جمهوری اسلامی ایران از همان ابتدا با تمرکز روی مساله فلسطین، که در این منطقه بیشترین توجه مردم کوچه و خیابان را در همه کشورهای اسلامی به خود جلب می کرد، موفق شدند که دروازه ورود به قلب و ذهن و احساسات مردم را گشوده و در دل آنها خانه کنند. استقبال مردم کوچه و خیابان از انقلاب اسلامی ایران و رهبری آن در میان همه مسلمانان منطقه، فارغ از شیعه و سنی بودن آنها، موجب شد که وحشت جدیدی در حکومت های این منطقه بر علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی و پیام انقلابی-اسلامی آن بوجود آید. این وحشت در مراحل بعدی خود به بلوک بندی های جدیدی در منطقه منجر گردید. این بلوک بندی جدید در اولین سالهای پس از انقلاب ایران، در جریان حمله صدام به ایران و کمک کشورهای عربی مرتجع در منطقه به او خود را به نمایش گذاشت. حکومت عربستان سعودی حداقل ۲۵ میلیارد دلار کمک مالی در طول جنگ در اختیار صدام گذاشت و از همه امکانات اطلاعاتی و مخابراتی خود از جمله استفاده از هواپیماهای آواکس امریکایی که در اختیار آنها بود برای کمک به صدام استفاده کرد.

در این دوره چنانکه قبلا اشاره کردم، ما شاهد دو جریان موازی اسلام گرا در منطقه هستیم. جبهه اسلام گرایی ضدشوروی به رهبری امریکا-عربستان سعودی و پاکستان، و جبهه اسلام گرایی ضدامریکا به رهبری جمهوری اسلامی ایران و کشورهای عضو جبهه پایداری که تفاوت اصلی و عمده این دو جبهه در دوچیز بود.

آ - جبهه ضد امریکایی به رهبری جمهوری اسلامی ایران، مورد استقبال مردم بود و حمایت میلیونی مردم کوچه و خیابان را در همه کشورهای عربی-اسلامی در پشت خود داشت در حالیکه جبهه ضد شوروی از چنین حمایتی برخوردار نبود و در زندگی روزانه مردم در کشورهای اسلامی نقشی نداشت و فقط شبکه هایی که بیشتر از طرف حکومت های درست شده بودند را در اختیار داشت.

ب – جبهه ضد امریکایی از اعضای جبهه پایداری (سوریه، لیبی، جمهوری دمکراتیک یمن و سازمان آزادیبخش و ... ) تشکیل شده بود. با اینکه اعضای این جبهه دولت ها بودند، اما ویژگی اصلی آنها، انقلابی بودن شان بود. دولت های عضو جبهه پایداری در منطقه در آن دوران تقریبا همگی به عنوان حکومت های انقلابی شناخته شده بودند و اکثریت مردم در آن کشورها به حکومت های فوق به عنوان حکومت های انقلابی نگاه می کردند. در عین حال حضور جریاناتی مثل سازمان آزادیبخش فلسطین و شخصیت هایی مثل عرفات در کنار افرادی چون هواری بومدین رهبر الجزایر، معمر قذافی و حافظ اسد و برخی دیگر از رهبران جنبش های آزادیبخش که همگی در مبارزه اصلی که در منطقه بین اعراب و اسرائیل در جریان بود در جبهه حامی فلسطینی ها قرار داشتند، این جبهه را در کنار مردم منطقه قرار می داد. و این در حالی بود که جبهه اسلامی ضد شوروی که شیخ های عرب و ژنرال ضیاءالحق شخصیت های منطقه ای آن بودند، از کمترین محبوبیت و حمایت مردمی، نه در کشورهای خود و نه در منطقه، بر خوردار نبود و اکثر رهبران حکومت های فاسد عضو آن، در حقیقت بیشتر از روسها در میان مردم خود مورد تنفر بودند.

این دو جبهه عملا منطقه و جهان اسلام را به دو نیمه تقسیم کرده بود. البته در بعضی مناطق مثل بوسنی و یا حتی در افغانستان هر دو جبهه شرکت فعال داشتند و حتی رقابتی در جریان بود. مثلا در بوسنی در کنار پاسداران ایرانی، القاعده ای ها نیز حضور داشتند و یا در افغانستان، جمهوری اسلامی ایران در مناطق شیعه نشین با کمک رهبران مذهبی به ساختن جریان های مورد علاقه خود مشغول بود. در افغانستان حزب نصر که روحانی طرفدار ایران، آقای مزاری، رهبری آن را در اختیار داشت کاملا از سیاست های ایران پیروی می کرد و عملا به پراکسی ایران در آن منطقه تبدیل شده بود.

نکته جالب توجه این بود که برخلاف پیش بینی و سیاست های امریکا در دوران کارتر و حتی ریگان که تصور می کردند انقلاب اسلامی در ایران نیز به محاصره بیشتر و تنگ تر شدن کمربند سبز (اسلامی) به دور شوروی و جمهوری های آسیایی آن منجر می شود، جبهه اسلامی جدید به رهبری ایران کمترین نقشی را در این میانه بازی نکرد. این جبهه از آنجا که اعضای اصلی آن مثل لیبی، سوریه، الجزایر و سازمان آزادیبخش فلسطین و یمن دمکراتیک همه با شوروی روابط نزدیک و دوستانه ای داشتند، عملا در مبارزه علیه شوروی کمترین قدمی برنداشت و در هیچ کدام از مناطق حوزه نفوذ روس ها، به جز افغانستان، کمترین مزاحمتی برای روسها بوجود نیاورد.

در حقیقت شاید این تعبیر آیت الله خمینی از اسلام امریکایی و اسلام انقلابی را بتوان به این معنا فهمید که جبهه ضد روسیه همان اسلام امریکایی بود و جبهه ضد امریکایی همان اسلام انقلابی. و گویا آیت الله خمینی و طرفداران او تصمیم گرفته بودند که نقش اسلام امریکایی را به عهده نگیرند. اسلام سیاسی از نوع ایرانی از همان ابتدا برای امریکا و دوستان منطقه ای او چون اسرائیل و عربستان سعودی بیشتر مشکل زا شد. اما اسلام ضد شوروی، تا اشغال افغانستان ادامه داشت.

با خارج شدن نیروهای روسی از افغانستان و سقوط حکومت نجیب، و چند سال پس از آن فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی در شرق اروپا، کار اصلی این جبهه و ماموریت ضد کمونیستی آن نیز تمام شد. ولی عناصر این جبهه، پس از سالهای طولانی جنگ و بهره گیری از میلیاردها دلار کمک عربستان سعودی و امریکا و دیگر حامیانشان و حمایت برخی از ژنرال های مستقر در ISI در پاکستان، حالا به یک نیروی جدی مبدل شده بودند و ادعاهای جدیدی را در سطح جهانی داشتند. شبکه تروریستی القاعده حالا دیگر منحصر به عده ای جهادی باز مانده از جبهه های افغانستان نبودند. آنها به یک شبکه بزرگ جهانی مبدل شده و در همه کشورهای اسلامی ادعای حق آب و گل داشتند و از آنجا که در طول سالها جنگ در افغانستان و در مشاورت با سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی و خرابکاری غرب و پاکستان بخوبی تربیت شده و از مهارت های جنگی و تروریستی بسیار بالایی برخوردار بودند، می توانستند در هر منطقه بحرانی در کشورهای اسلامی سریعا جا گرفته و در عملیات جنگی نقش جدی ایفا نمایند. چنانکه بعدا می بینیم در عراق در سالهای اول اشغال این کشور توسط ایالات متحده، القاعده یکی از نیروهای اصلی در ترور، بمبگذاری و تخریب است.

پس می بینیم که پروژه بیداری اسلامی که ایالات متحده در آن نقش اصلی را برای مهار اتحاد شوروی بازی کرد، پس از یک دهه به زایش نیروی جدیدی در جهان ما تبدیل شد که عملا همه بخش های آن بیشتر برعلیه خود ایالات متحده به کار گرفته شدند و چنانکه در ادامه توضیح خواهم داد به بزرگترین چالش سیاسی امریکا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مبدل گردید.


بلوک بندی های منطقه پس از انقلاب ایران


همانطور که اشاره شد، رهبران انقلابی نظام جدید حکومتی ایران به دلایل گوناگون، که در مطلب دیگری باید به بررسی آن پرداخت، در فاصله کوتاهی پس از انقلاب کشور را از مدار یکی از قدرت های منطقه ای همراه با غرب خارج نموده و خود سردمدار یک بلوک جدید سیاسی در منطقه شدند که تماما آرایش سیاسی منطقه را در هم ریخت.

اهمیت استراتژیک ایران، ثروت ملی و نقش تاریخی کشور در منطقه و اعتبار بزرگ ترین انقلاب مردمی در تاریخ چند دهه گذشته، موجب شد که بسیاری از جریان های سیاسی و حکومت ها در منطقه در جبهه ایران قرار گرفته و هرچه بیشتر خود را با سیاست های منطقه ای ایران تطبیق دهند. همین استقبال سیاسی از انقلاب و رهبری آن در منطقه از طرف دیگری باعث شد که رهبران جمهوری نوپای اسلامی در ایران، برای جلب هرچه بیشتر نیروهای انقلابی و مردمی و اسلامی و حکومت ها و جنبش های آزادی بخش ملی به رادیکالیسم بیشتر کشانده شده و روز بروز مواضع رادیکال تری را چه در مقابله با امریکا و اسرائیل و چه حتی در زمینه های اقتصادی و اجتماعی در داخل کشور در پیش گیرند. آنها از طرفی در یک رقابت ناگفته و پنهان با اپوزیسیون رادیکال و چپ گرای داخلی نیز روز به روز به مواضع رادیکالتری کشانده می شدند.

رادیکالیسم در مواضع داخلی و خارجی رهبران نظام اسلامی به نتایج معینی در قطب بندی های جدید سیاسی در منطقه منجر گردید. تقریبا همه کشورهای دوست سابق ایران در منطقه در طی یک پروسه چندساله به دشمنان منطقه ای ایران تبدیل شدند. مناسبات ایران با بعضی از آنها بشدت به سردی و در بعضی موارد به خصومت و قطع کامل مناسبات دیپلماتیک انجامید.

این وضعیت که هنوز کمابیش ادامه دارد، برای بلوک بندی های جدید و کشورهای منطقه سود و زیان های معینی را به دنبال داشت. آنهایی که از وضعیت جدید سود می بردند، خواهان ادامه سیاست خصمانه ایران با ایالات متحده بوده و همه تلاش خود را برای افزایش خصومت بکار بستند.

در دهه نخست عمر نظام اسلامی و تا زمانی که شوروی هنوز برپا بود، اتحاد جماهیر شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی از فقدان مناسبات عادی ایران با ایالات متحده سود برده و هرگز مشوق عادی سازی مناسبت سیاسی بین دو کشور نبودند. جمهوری اسلامی ایران نه تنها برای آنها یک طرف قراردادهای تجاری سودآور بود که در محافل بین المللی نیز در بلوک کشورهای تحت نفوذ آنها قرار داشت و در عین حال امکانات گذشته را از امریکایی ها سلب نموده و اجازه فعالیت های جاسوسی در داخل ایران را که هزاران کیلومتر مرز مشترک با شوروی داشت، از آنها گرفت.

قطع مناسبات با امریکا، برای بعضی از کشورهای اروپایی نیز که جایگزین شریک های امریکایی در بازار ایران شده بودند نیز سودهای کلانی را به ارمغان می آورد.

برخی از کشورهای این منطقه با اغراق در نقش خرابکارانه ایران، نقش باج بگیر پیدا کرده و با برجسته کردن خطر ایران، سالانه میلیاردها دلار کمک های مستقیم و غیرمستقیم از همسایگان خویش در منطقه و یا امریکا دریافت می کردند. و حتی تحت همین عنوان به همکاری های اطلاعاتی و امنیتی با اسرائیل و امریکا به موقعیت جدیدی در منطقه دست یافتند. عربستان سعودی به عنوان یکی از کشورهایی که امکان مقابله با ایران را دارد، بیشترین تسلیحات نظامی را از امریکا خریداری کرد که بسیاری از آنها را درحالت عادی هرگز به این کشور نمی فروختند. عراق در دوران صدام تقریبا از همه شیخ های منطقه و بویژه از پادشاه عربستان بیشترین باج ها را دریافت کرد و پاکستان و ترکیه نیز از ره آورد دشمنی میان ایران و امریکا به موقعیت های ویژه ای دست پیدا کردند. این همه در حالیست که اگر نظام سیاسی در ایران با غرب مناسبات عادی می داشت، داستان به کلی به شکل دیگری بود که در فرصت دیگری به آن می پردازم.

رددررویی دو بلوک قدرت در جهان
این بخش گرچه رابطه مستقیمی با مطلب فوق ندارد، اما قابل توجه است که پیامدهای فروپاشی سوسیالیسم بر ایران به عنوان طلایه دار جنبش اسلام سیاسی چه بوده است.

در دنیای دو قطبی گذشته، دنیای تقسیم جهان به دو اردوگاه بزرگ سوسیالیسم و سرمایه داری و مناطق نفوذ آنها، تقریبا همه ساختارهای موجود سیاسی بر دو شالوده اصلی سوسیالیسم و سرمایه داری بنا گردیده بود. بازیگران میدان سیاست، چه رهبری حکومت ها و چه جنبش های سیاسی از هر نوع آن، به اجبار در یک سوی این تقسیم بندی بزرگ جهانی قرار می گرفتند و برای بقای خود و ادامه حیات، شریان زندگی خود را به یکی از این منابع نامحدود قدرت جهانی وصل می کردند. حضور در هر کدام از این دو حوزه قدرت جهانی محدودیت ها و وابستگی هایی به همراه داشت که تاثیر آن در سمت گیری های سیاسی-اقتصادی و اجتماعی، به روشنی آشکار بود.

در دنیای دو قطبی دوران جنگ سرد، برای بسیاری از کشورها این امکان واقعا وجود داشت که با قرار گرفتن در یک طرف این بازی جهانی، تا حدودی جلوی آسیب پذیری خود را در مقابله با طرف دیگر بگیرند. در عین حال بخاطر رقابت جهانی میان دو قدرت امکان مانور و چانه زنی میان این دو ابرقدرت جهانی نیز ممکن بود. کشورها معمولا وقتی در یک طرف این قطب بندی جهانی قرار می گرفتند، تا حدود زیادی از تعرض طرف مقابل در امان بودند.

تعادل نسبی میان دو نظام سیاسی متخاصم در سطح جهانی، تا حدود زیادی سایه خودش را بر تمام جهان انداخته بود و حاشیه های امن زندگی را برای حکومت های تحت نفوذ دو بلوک فراهم می کرد، در عین حال در این وضعیت هیچ قدرت دیگری امکان مداخله جدی در مسائل جهانی را بدون توافق قدرت های بزرگ جهانی در دو سمت این تقابل پیدا نمی کرد. کمترین تلاش در جهت تاثیرگذاری در مناسبت جهانی از طرف قدرت های کوچک تر، موجبات تنبیه را فراهم می آورد و در صورت پافشاری، کشور طغیان کننده باید برای حفظ حیات خویش در بلوک مقابل برای خود جایی دست و پا کند که البته در آنجا هم محدودیت های عمومی بلوک را باید رعایت می کرد.

در آن وضعیت جهانی بود که کشورهای کوچکی چون کوبا، می توانستند با کمک جهانی سوسیالیسم در مقابل تحریم های فلج کننده و همه جانبه امریکا و غرب برای چندین دهه متوالی مقاومت کرده و نه تنها از تعرضات اقتصادی و نظامی آن در امان باشند که حتی به مدلی از موفقیت برای دیگر کشورهای انقلابی مبدل گردند. تعرض در هر کشوری با مقاومت جبهه مقابل سازماندهی و حمایت می شد و در حقیقت جنگ در ویتنام، افغانستان، آنگولا و یا در هر گوشه ای دیگر از جهان به عرصه رویارویی دو قدرت جهانی مبدل می گشت.

در نتیجه ، هر جنبش اعتراضی در یک بلوک، خود به خود رنگ و بوی سیاسی بلوک مقابل را به خود می گرفت. مثلا هر اعتراض اجتماعی در یک کشور سوسیالیستی به عنوان گرایش به نظام سرمایه داری تعبیر می شد. افزون بر آن، حمایت جبهه سرمایه داری از آن حرکت اعتراضی، رنگ و بوی سیاسی و سرمایه داری بدان می داد. این امر حتی در کشورهای حاشیه ای این بلوک ها هم صادق بود. مثلا اگر در کشوری که در گذشته در مدار سرمایه داری بود جنبش ضداستبدادی شکل می گرفت، بخاطر حمایت شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی از آن جنبش، کم کم عناصر سوسیالیستی و رادیکالیسم سیاسی در آن برجستگی پیدا کرده و پس از مدتی کمونیست ها بخاطر حمایت شوروی، رهبری آن جنبش ها را در اختیار می گرفتند. و حتی اگر کمونیست ها در رهبری آن جنبش ها هم نبودند، حکومت های حاصل از پیروزی آن جنبش ها، در تصمیم های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خویش سمت گیری های شدید ضد سرمایه داری پیدا نموده و با ملی کردن بخش بزرگی از اقتصاد و ایجاد محدودیت های وسیع برای سرمایه داران در داخل کشور، کشور را به سمت گیری های غیرسرمایه داری کشانده و عملا در جرگه کشورهای سوسیالیستی قرار می دادند. و جالب تر این بود که برخی از همین کشورها و رهبران آنها، در اولین مرحله جدایی خویش از بلوک سیاسی گذشته، همه اقدامات قبلی خود را بکلی متوقف کرده و مسیر مخالف آن را در پیش می گرفتند.

این تغییرات متاثر از تغییر در پایه اجتماعی و طبقاتی رهبران این کشورها نبود. بلکه کاملا متاثر از مدلی بود که بلوک مربوطه به آنها دیکته کرده و آنها هم عملا آنرا به اجرا در می آوردند.

تغییرات در سومالی در دوران زیادباره، یا تغییرات در مصر در نیمه دوم دهه هفتاد در دوران سادات و در بسیاری از کشورهای دیگر افریقایی چون سودان، از این دست چرخش ها بود.

حمایت اتحاد جماهیر شوروی از کلیه نهضت های آزادی بخش و حکومت های ضد امپریالیستی پیامد این نهضت ها، فضایی را در جهان آن روز به وجود آورده بود که تقریبا غیرممکن می نمود که جنبشی برعلیه سرمایه داری شکل گرفته و امکان ادامه وجود داشته باشد، بدون اینکه از کمک ها و حمایت های شوروی برخوردار باشد.

تنها در دوره معینی جریان های مائوئیستی شکل گرفته بودند که ادعای استقلال از هر دو بلوک بندی جهانی را داشتند. البته این جریان ها از نظر کمیت و کیفیت و اندازه اثرگذاری خود در مقایسه با جریان اصلی مبارزاتی در دنیای آن روز، قابل مقایسه نبوده و شاید بتوان گفت که هرگز نقش تعیین
کننده ای نداشتند.


فروپاشی شوروی و تاثیر آن بر جمهوری اسلامی ایران و جایگاه اسلام سیاسی


نکته اصلی اما در اینجا توجه به جنبش های اعتراضی در کشورهای اسلامی است. یعنی کشورهایی که در آنها حکومت های دست نشانده و مستبد طرفدار غرب برسرکار بودند، از مرتجعین عرب در عربستان سعودی و اردن و مصر و کویت در خاورمیانه تا شمال افریقا گرفته تا سوهارتو و مارکوس در اندونزی و فیلیپین در آسیای جنوب شرقی. در این کشورها، جنبش های اعتراضی مردم مسلمان در مقابل خود نه فقط دیکتاتور محلی، که کارشناسان امریکایی را هم در کنار این حکومت ها می دیدند. اما از آنجایی که هیچ مرکز معینی در حمایت از جنبش های اسلامی با ایدئولوژی اسلام سیاسی که با دیکتاتوری های طرفدار غرب و امریکا هم سر جنگ باشد وجود نداشت، عملا این جنبش ها نقش اعتراضی خود را در سیاست به اندازه حضور اجتماعی شان ایفا نمی کردند. در اکثر این کشورها اگر احزاب کمونیست وجود داشتند به خاطر حمایت شوروی از آنها احزاب کمونیست نقش اصلی را در جنبش های اعتراضی در اختیار می گرفتند. در فقدان احزاب نیرومند کمونیست ، معمولا یک ائتلاف ضد دیکتاتوری-ضدامپریالیستی از ناسیونالیست ها و سایر نیروها ی رادیکال در این کشورها شکل می گرفت که مورد حمایت شوروی بود و پس از پیروزی هم از آنجا که دیکتاتورهای حاکم تا آخرین لحظه مورد حمایت امریکا بودند، مسیر کشور به طور کلی تغییر جهت می داد و از اردوگاه غرب به سمت شرق رانده می شد. معمولا در این میانه برای جریان های سیاسی و یا ایدئولوژیک بی سرپرست و یتیم - مانند جنبش هایی با گرایشات سیاسی اسلامی - جایی وجود نداشت.

با انقلاب اسلامی در ایران و شکل گیری حکومت دینی در این کشور و گرایش رهبران انقلابی و مسلمان ایرانی به صدور اسلام سیاسی و انقلاب اسلامی به دیگر کشورها – بویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی– جمهوری اسلامی ایران موقعیت استثنائی جدیدی را در تقابل با غرب و ایالات متحده پیدا کرد. این موقعیت جدید کمتر پروژه ای برنامه ریزی شده از جانب رهبران نظام اسلامی بود و بیشتر محصول خلاء حضور شوروی و شاید بیشتر از آن، بحران شدید جهانی برای چپ و کمونیسم بود. نگاهی به دگرگونی های خاورمیانه در این دوره بویژه در لبنان و در رابطه با مبارزه احزاب فلسطینی شاید بهترین گواه این مدعاست.

تا پیش از فروپاشی شوروی، تقریبا بیشتر جریانات فلسطینی عضو سازمان آزادی بخش فلسطین بوده و در مدار شوروی قرار داشتند. سازمان های اصلی مبارز فلسطینی عبارت بودند از سازمان الفتح (به رهبری یاسرعرفات)، جبهه خلق برای آزادی فلسطین (به رهبری جورج حبش)، جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین (به رهبری نایف حواتمه)، جبهه خلق برای آزادی فلسطین – فرماندهی کل (به رهبری احمد جبرئیل)، و حزب کمونیست فلسطین (یا حزب مردم فلسطین) که به ترتیب بیشترین محبوبیت را در میان فلسطینی ها داشته و در انتخابات مجلس فلسطین بیشترین آرا را از آن خود می کردند. الفتح به رهبری عرفات در انتخابات سال ۱۹۹۶، چند سال پیش از فروپاشی شوری، با بدست آوردن ۵۵ کرسی از مجموع ۸۸ کرسی، اکثریت مطلق را بدست آورد و در همان انتخابات آقای عرفات به عنوان ریاست جمهوری ۸۸.۲% آرا را بدست آورد.

ده سال بعد، در انتخابات ۲۰۰۶، شاهد هستیم که حماس با اکثریت مطلق، ۷۴ کرسی از ۱۳۲ کرسی اکثریت مطلق آراء در این دوره را بدست می آورد و این در حالیست که الفتح فقط ۴۵ کرسی را برنده شده و سایر نیروهای فلسطینی رادیکال و چپ که در گذشته و در دوران حضور شوروی، عمده ترین احزاب و سازمان های فلسطینی بودند، در ائتلاف مشترک خود فقط قادرند که ۵ کرسی بدست آورده و در مجموع کمتراز ۷% آرا را بدست می آورند.

اینکه چرا چنین تغییری در ترکیب آرا بوجود می آید، خود موضوع یک پژوهش گسترده جداگانه است. اما به چند عامل می توان در اینجا اشاره کرد.


یک – فروپاشی شوروی:

حمایت شوروی از جریان های فلسطینی با تمایلات سوسیالیستی و ناسیونالیستی که به رشد آنها در مبارزه سیاسی در منطقه کمک می کرد، به پایان رسید. تا زمانی که شوروی وجود داشت، بیشتر کمک های این کشور به نیروهای فلسطینی از کانال سازمان آزادیبخش و احزاب چپ و رادیکال غیرمذهبی فلسطینی انجام می گرفت. این کمک ها چه در اشکال سیاسی آن به طور مستقیم و چه از طریق محافل بین المللی دیگر و چه به شکل کمک های تسلیحاتی و کمک های اقتصادی به تقویت موضع گروه های فلسطینی متمایل به شوروی با تمایلات سوسیالیستی منجر می شد. میزان این کمک ها و اعتبار شوروی آنقدر بود که جریان های اسلامی چون اخوان المسلمین اردن و سایر گروه های مشابه آن امکان رقابت نداشتند.

با فروپاشی شوروی، این منبع بزرگ کمک رسانی از دست رفت و در نتیجه، همه گروه هایی که از این راه تغذیه می شدند، دچار بحران گردیدند.


دو – تغییر سیاست سازمان آزادیبخش:

شاید دلیل عمده دیگر نیز در تغییر تناسب نیروها در فلسطین، تغییر سیاست سازمان آزادیبخش بود. سازمان آزادی بخش فلسطین با پذیرش قراداد مادرید در ۱۹۹۱، دو ماه پیش از فروپاشی سوسیالیسم در شوروی، اسرائیل را به رسمیت شناخت و خشونت و تروریسم را محکوم کرد و با تایید امریکا از لیست تروریسم خارج شد و از جانب اسرائیل به عنوان نماینده مردم فلسطین به رسمیت شناخته شد. اما از آنجا که وضعیت زندگی فلسطینی ها کمترین تغییری نکرده بود، و در مادرید و پس از آن در اسلو کمترین امتیازی به عرفات داده نشد، ترک سیاست رادیکال توسط این سازمان بحرانی را پدید آورد. این بحران و خلاء رادیکالیسم مورد علاقه مردم کوچه و خیابان در اردوگاه های فلسطینی، موقعیت جدیدی را برای ظهور نوعی رادیکالیسم جدید بوجود آورده بود.


سه – انتفاضه اول:

در دوره انتفاضه نخست (۱۹۸۷-۱۹۹۳) دورانی که رهبری سازمان آزادی بخش پس از هجوم وحشیانه اسرائیلی ها به لبنان و کشتار آنها در ژوئن ۱۹۸۲ مجبور به ترک منطقه شده و در حالت تبعید اجباری در تونس بسر می بردند، فرصت طلایی برای جریان های غیروابسته به سازمان آزادیبخش در منطقه بوجود آمد که فعالانه دست به تجهیز و آرایش قوای خود در منطقه بزنند. این دوران، زمانی است که جمهوری اسلامی ایران توجه خود را روی این منطقه گذاشت. در ادامه ی این دوره و در انتفاضه دوم که از سپتامبر ۲۰۰۰ آغاز شد و بسیاری پایان آن را ۲۰۰۵ می دانند، سازماندهی اولیه نیروهایی که بیشتر کمک خود را از طریق جمهوری اسلامی و کشورهای متحد او دریافت می کردند، به نتیجه نشست.

این دوران، زمانی است که حزب الله در لبنان به نیروی اصلی و تعیین کننده تبدیل شد. رهبری مانند حسن نصرالله از محبوبیت بی مانندی برخوردار شده و نه تنها توسط نیروهای اسلام گرا که حتی توسط افرادی چون جورج حبش، رهبر چپ گرای جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز مورد ستایش قرار می گیرد. در غزه نیز حماس با اتکا به کمک های بی دریغ جمهوری اسلامی ایران و در میدان رقابت با سازمان آزادی بخش فلسطین، با رادیکالیسم مورد قبول مردم کوچه و خیابان به محبوب ترین سازمان فلسطینی تبدیل شد.

و همانطور که می بینیم، در کمتر از یک دهه پس از فروپاشی شوروی، خلاء حمایت از جنبش فلسطین و حرکت های اسلامی در منطقه توسط جمهوری اسلامی ایران پر شده و سازمان های هوادار ایران نقش اول را در منطقه در اختیار خود می گیرند.

موفقیت جمهوری اسلامی ایران در منطقه خاورمیانه در ایجاد و تقویت نیروهای اسلامی مبارز، نه تنها قدرت منطقه ای ایران را افزایش داد و امکانات جدیدی را در رابطه با چانه زنی ها و مذاکرات امنیتی در منطقه به آنها داد و موقعیت برتری را در برابر رقیب اصلی منطقه ای جمهوری اسلامی، یعنی اسرائیل، برای آنها فراهم نمود که از جهت دیگری جمهوری اسلامی ایران را در مرکز توجه گروه های اسلام گرا قرار داد.

مدل اسلام گرایی به شیوه اخوان المسلمین که رهبری آن در گذشته در مصر بود، تقریبا محبوبیت خود را در خاورمیانه از دست داده بود. حالا جمعیت های بزرگی از مردم مسلمان و عرب در منطقه شیفته اسلام گرایی به شیوه حکومت جمهوری اسلامی ایران شده بودند. شخصیت های شیعه ای چون حسن نصرالله، روح الله خمینی، علی خامنه ای، و حتی رئیس جمهوری ایران محمود احمدی نژاد به شخصیت های محبوب منطقه ای در میان مسلمان های سنی تبدیل شدند.

این یک پیروزی بزرگ برای جمهوری اسلامی ایران در منطقه بود که همزمان دو دستاورد بزرگ برایش به ارمغان آورد.


نخست –پیروزی اسلامگرایی ایرانی:

اینکه اسلام سیاسی مورد نظر ایران، اسلام امریکا ستیز و اسرائیل ستیز بر وهابیسم، سلفی گری، و اخوان المسلمین که کمک میلیاردها دلاری شیخ های عربستان و یک سده سابقه را پشت سر خود داشت، پیشی گرفت و در سرزمین های سنی نشین، رهبران شیعه به شخصیت های محبوب تبدیل شده و عکس هایشان بر در و دیوار شهرها قرار گرفت. بطوریکه در شهر اسکندریه مصر، پس از تهاجم اسرائیل به جنوب لبنان در سال ۲۰۰۶ و مقاومت حزب الله، در یک روز اسم بیشتر از ۹۰ درصد از کودکان پسر تازه بدنیا آمده را یا حسن و یا نصرالله گذاشتند.


دوم – گسترش قدرت منطقه ای ایران:

برای ایرانی ها حالا مسلم شده بود که با گسترش قدرت منطقه ای خود و حضور نظامی جریانی چون حزب الله در این منطقه قدرت نظامی آنها در پشت مرزهای اسراییل گسترش پیدا کرد. ایران موفق شد که جبهه جنگ خود را با اسراییل در جنوب لبنان تعریف کند و در آنجا با قدرت جنگاوران شیعه لبنانی و در غزه با قدرت مبارزین حماس با اسراییل مقابله کنند و به جهان اسلام نیز قدرت نمایی کنند .

این پیروزی البته هشداری بود به رهبران کشورهای عربی و غرب و آنها را واداشت که برای خنثی نمودن نفوذ روزافزون ایران، پروژه های بعدی را کلید بزنند که به بلوک بندی های جدید سیاسی و حتی رقابت های اسلام گرایانه از نوع دیگری در آینده مبدل شد.


برآمدن ترکیه با گرایش های اسلامی


ترکیه یکی از متحدین اصلی امریکا در منطقه، از دوستان حکومت ایران در زمان شاه و از اعضای اصلی پیمان بغداد (CENTO) بود و از سال ۱۹۵۲عضو پیمان ناتو است. ترکیه در حقیقت حلقه ی پیوند پیمان ناتو و سنتو در منطقه بود.

ترکیه کشوری است که گرچه از همان سال ۱۹۲۳ دوران آتاتورک به عنوان یک حکومت لائیک شناخته شده است، اما در درون خود شاید یکی از مذهبی ترین جوامع منطقه ماست. در ترکیه احزاب مذهبی همیشه مورد استقبال مردم قرار گرفته و هرگاه که امکان حضور پیدا کرده اند، با استقبال فراوان مردم روبرو شده اند.

انقلاب ایران بی شک در تهییج احساسات مذهبی در ترکیه بی اثر نبود. استقبال و خشنودی مردم مسلمان در ترکیه، تحرک جدیدی را در فعالیت های سیاسی دینی بوجود آورد.

در ترکیه احزاب اسلامی همیشه فعال بوده اند. ولی طی 50 سال گذشته هر زمان که آنها در قدرت نقش جدی تر پیدا کرده و نمایندگان خود را به مجلس فرستاده اند، زیر عنوان سرپیچی از اصول لائیسیته در قانون اساسی ترکیه، فعالیت آنها ممنوع اعلام شده و در بیشتر موارد پس از کودتاهای نظامی پی در پی که در این کشور روی می داد، از قدرت بیرون رانده شده اند و گاه رهبران آنها دستگیر شده و روانه زندان گردیده اند.

نجم الدین اربکان یکی از شخصیت های برجسته مسلمان در سیاست ترکیه بود که در دوران ریاست جمهوری سلیمان دمیرل در سال ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۷ مقام نخست وزیری این کشور را عهده دار بود. او بنیانگذار یکی از اولین احزاب اسلامی در ترکیه به نام نظم ملی است (۱۹۷۰-۷۱) که پیرو دکترین خود اوست که در حقیقت اولین مانیفست ترک های اسلام گرای مهاجر در غرب است که به نگاه ملی (National View) معروف شد. این سازمان که بزرگترین گروه متشکل اسلام گرای ترکیه در خارج از کشور بود، بازگشت به اسلام را راه رهایی ترکیه دانسته و مبلغ غرب گریزی شد. آنها واژه "ملی" را به جای "اسلام" به کار می گرفتند چرا که بکارگیری واژه اسلام برای نام حزب به حساب رودررویی با قانون اساسی ترکیه قلمداد شده و به غیرقانونی بودن می انجامید.

بسیاری از احزاب اسلام گرای بعدی در ترکیه مثل حزب نجات ملی (81-1972)، حزب رفاه (98-1983)، حزب فضیلت (2001-1997) و حزب سعادت (کنون – 2001) در حقیقت در ادامه فکر نجم الدین اربکان و توسط پیروان او تشکیل شدند که هر کدام پس از چند سال فعالیت، توسط نظامیان و دادگاه قانون اساسی فعالیت شان تعطیل گردید.

حزب عدالت و توسعه که در سال ۲۰۰۱ از ترکیبی از اعضای حزب های بالا به وجود آمد، موفق شد که در انتخابات سال بعد در ۲۰۰۲ دو سوم تعداد نمایندگی های مجلس ترکیه را از آن خود نماید و با گرفتن مقام ریاست جمهوری و نخست وزیری کشور، قدرت اجرایی را در دست گیرد. پیروزی بزرگ حزب عدالت و توسعه که اکثر رهبران آن به اسلام گرایی شهرت داشته و از بنیانگذاران احزاب اسلام گرای پیشین بودند، در حقیقت بیانگر رشد اسلامگرایی و استقبال مردم این کشور از حضور اسلامگرایی در سیاست بود.

این پدیده، یعنی استقبال بی نظیر مردم در کشوری که از زمان پیدایش جمهوری در آن همواره به شیوه لائیک اداره شده و جلوی هرگونه فعالیت سیاسی – مذهبی در ۸۰ سال گذشته در آن سرزمین گرفته شده بود، نشان از رشد و محبوبیت اسلام سیاسی در همه منطقه بود.

این پدیده بزرگ سیاسی در ترکیه نه تنها برای مردم این کشور که برای همه منطقه و کشورهای غربی دارای اهمیت ویژه ای بود. ترکیه کشوری است که بزرگترین ارتش را در منطقه داشته و با داشتن بیش از یک میلیون سرباز، دومین قدرت نظامی ناتو است و ۴۰ بمب اتمی در اختیار نیروی هوایی آن کشور است و بزرگترین پروژه های نظامی در آن کشور به مبلغ ۱۶۰ میلیارد دلار از سال ۱۹۹۸ آغاز شده است. حالا در این کشور حکومتی را مردم انتخاب کرده اند که بطور آشکار گرایش های اسلام گرایانه خود را اعلام نموده و حال و هوای رهبری اسلامی منطقه را در سر می پروراند.

آنچه روشن است، اینست که تا پیش از قدرت گرفتن اسلام گراها در ترکیه، جمهوری اسلامی ایران بدون کمترین شک و شبهه ای رهبری جهانی مسلمانان را در اختیار داشت. نه رهبران فاسد و پرده داران کعبه توانسته بودند با هزینه کردن میلیاردها دلار سرمایه گذاری در مدرسه های دینی کشورهای اسلامی، بویژه پاکستان، برای جمهوری اسلامی رقیبی دینی بتراشند، و نه کسی خلافت طالبان در افغانستان را تهدیدی برای رهبری برجهان اسلام می دید، و نه الازهر در مصر تحت ریاست مبارک رقیبی بشمار می رفت.

به لحاظ نظامی و سیاسی هم جدی ترین رقیب ایران صدام بود که پس از سالها جنگ، دست از ادعای سردار قادسیه بودن خود برداشته و رام شده بود. در عین حال، جنگ شیعه و سنی نیز نتیجه ای نداده بود. اکثریت مردم در کشورهای عربی از مواضع ایران در مسائل منطقه حمایت می کردند و حتی گروه های مبارز و انقلابی سنی در منطقه حامی حکومت ایران بودند. بویژه با تضعیف صدام پس از جنگ خلیج، هیچ جایگزین دیگری برای رهبری کشورهای سنی وجود نداشت.

پیروزی اسلام گرایان در ترکیه گرچه برنامه ریزی شده نبود و مدیون فعالیت های احزاب اسلامی در تمام چند دهه گذشته بود، ولی از نظر زمانی، بهترین آلترناتیو ممکن در منطقه در مقابل حکومت اسلامی ایران بود. ترکیه و اسلامگرایان حاکم بر آن از طرفی وارث بزرگترین خلافت اسلامی نیز بودند، خلافتی که با بیش از ۶۰۰ سال حکمرانی بر بخش های بزرگی از سرزمین های اروپا، آسیا و افریقا تا حدودی به مظهر یگانگی و وحدت سیاسی – ایدئولوژیک مسلمانان عرب و غیرعرب تبدیل شده بود.

قدرت گیری اسلام گرایان سنی مذهب در ترکیه، حالا نه تنها از جانب امریکا و غرب مورد مخالفت قرار نمی گرفت، که حتی به عنوان یک مدل دمکراتیک از یک کشور اسلامی در مقابل جمهوری اسلامی ایران تبلیغ هم می شد.

کبوتر بخت بر شانه سیاست مداران ترکیه نشسته بود و اینبار اسلام برای آنها نه تنها تنبیهی به همراه نداشت که بهانه ای شده بود که از آنها مدلی جدید در مقابل حکومت اسلامی ایران به دنیا ارائه شود. مدلی که مدعی بود که ترکیبی از هر دو عنصر دمکراتیک و دینی در آن موجود بوده و در دنیای غرب هم مورد پذیرش است.

حزب عدالت و توسعه ترکیه به عنوان یک حزب محافظه کار و دست راستی با گرایشات جدی اسلام گرایی، نه تنها در جامعه ترکیه مورد استقبال مردم این کشور قرار گرفت که در میان احزاب اروپایی نیز پذیرفته شد. این حزب به عنوان اولین حزب سیاسی با گرایش اسلام گرایانه به عنوان عضو ناظر در EPP یا باشگاه احزاب اروپایی (European Peoples’ Party) در سال ۲۰۰۵ پذیرفته شد. EPP بزرگترین تشکل سیاسی عضو پارلمان اروپاست.

قراردادهای چندین بیلیون دلاری در رابطه با احداث خط های لوله گاز باکو- تفلیس – ارزروم به طول ۶۹۲ کیلومتر و خط لوله Nabucco که از ترکیه تا اتریش به طول ۳۸۹۳ کیلومتر امتداد خواهد داشت و از مسیرکشورهای رومانی، بلغارستان، و مجارستان عبور می کند،برای ترکیه نه تنها میلیارها دلارثروت به همراه داشت که ترکیه را در آینده به مرکز اصلی انتقال انرژی در منطقه تبدیل خواهد کرد. تخمین زده می شود که پروژه احداث لوله Nabucco که در آغاز 7 میلیارد یورو ارزیابی شد، ۱۲ تا ۱۵ میلیارد یورو هزینه بر دارد.

ترکیه حق برداشت ۱۵% از گاز تحت عبور از این خط لوله را دارد و در ساختن آن نیز میلیاردها یورو نصیب شرکت های ترکیه خواهد شد.

ترکیه و رهبران اسلام گرای آن در حقیقت در طی سالهای گذشته نقش دوگانه ای را بر عهده گرفته و موفق شدند که موقعیت جدید خود را با حمایت همه جانبه امریکا و رهبران اروپایی ایفا کنند.

پروژه اول دردست گرفتن هژمونی اسلام سیاسی، و پروژه دوم تامین انرژی اروپا و کاهش وابستگی آن به روسیه از طریق احداث خطوط انتقال انرژی. در پروژه اول، ترکیه با نفوذ سنتی خود از دوران امپراتوری عثمانی بهترین اتنخاب است و بهترین کشوری است که می تواند رهبری جهان اسلامی-عربی-سنی را در مقابل هژمونی طلبی ایرانی ها بر عهده گرفته و پروژه های اسلام گرایی ضدامریکایی-ضداسرائیلی را خنثی نماید. ترکیه در تمام طول ده سال گذشته بهترین مناسبات سیاسی را با دو قدرت دیگر منطقه ای، عربستان سعودی و مصر، داشته و پس از روی کار آمدن اخوان المسلمین در مصر، این مناسبات به سطح جدیدی افزایش یافته است. در سفر آقای اردوغان به همراه یک هیات بلندمرتبه ترکی در سپتامبر سال ۲۰۱۱ پس از انقلاب مصر، از او به عنوان یک رهبر جدید دنیای اسلام استقبال شد و اخیرا هم از طرف آقای خالد مشعل، رهبر حماس، به عنوان یکی از رهبران جهان اسلام مورد ستایش قرار گرفت. ترکیه با چند اقدام نمایشی در تقابل با اسرائیل، از جمله اعتراض کلامی آقای اردوغان در کنفرانس داووس در سال ۲۰۰۹ به شیمون پرز و ترک سالن هنگام سخنرانی پرز(1)، و یا ارسال کشتی حامل کمک های انسان دوستانه به غزه در سال ۲۰۱۱ که مورد حمله کماندوهای اسرائیلی قرار گرفت و تعدادی از سرنشین های آن کشته و مجروح شدند، موفق شده برای خود در میان مسلمانان جهان یک ژست ضداسرائیلی درست نماید. و این در حالیست که این کشور به عنوان یک عضو ناتو، متحد اصلی امریکا در منطقه بوده و همیشه مناسبات دوستانه ای با اسرائیل داشته است. آقای اردوغان خود در راس هیاتی در سال ۲۰۰۵ در یک سفر رسمی به اسرائیل رفت و مورد استقبال مقامات این کشور قرار گرفت. شیمون پرز، رئیس جمهور اسرائیل نیز در سال ۲۰۰۷ در سفر رسمی خویش به ترکیه مورد استقبال مقامات ترکیه قرار گرفت و برای نخستین بار در پارلمان یک کشور دارای اکثریت مسلمان، اجازه حضور و سخنرانی یافت. و همانجا بود که گفت "من به اینجا آمده ام که قدردانی خودم را از ترکیه بیان کنم." (2)

گرچه پس از دعوای لفظی طی یکی دوساله گذشته سطح مناسبات دو کشور تا حدودی کاهش یافته و برخی از قراردادهای نظامی موقتا به حالت تعلیق در آمده است، اما مناسبات سیاسی بین دو کشور همچنان بطور رسمی ادامه دارد.

ترکیه پس از شروع بهار عربی نقش فعال تری را در رابطه با جریانات اسلامی به عهده گرفت و از حامیان اصلی جریان اخوان المسلمین شد. در وقایع لیبی، یکی از طرف های اصلی درگیر بوده ودر حال حاضرنقش اصلی را در درگیری های سوریه از طریق کنترل خود بر جریان های اسلامی اخوان المسلمین و سلفی ها به عهده دارد. رهبری سوریه طی یکی دو سال گذشته مورد نقد شدید اسلامگرایان حاکم بر ترکیه بوده و بویژه در رابطه با مسائل میان اعراب و اسرائیل هم از جانب ترکیه و هم از جانب اسرائیل مورد شماتت قرار گرفته است. در همین حال، ترکیه اجرای پروژه احداث خط لوله انتقال گاز میان ایران-عراق-سوریه را تهدیدی برای انحصار خود در انتقال انرژی به اروپا دید. شاید اصلا یکی از دلایل تنش اخیر در مناسبات ترکیه با سوریه همین باشد که بشار اسد در سال ۲۰۱۱ سیاست چهار دریایی (Four Seas Policy) و حمایت کشورش از این پروژه خط لوله انتقال گاز را اعلام نمود که می توانست به معنای دور زدن ترکیه در بوجود آوردن یک شاهراه انتقال انرژی از آسیا به اروپا باشد. درست دو ماه پس از اعلان این سیاست توسط اسد، در گیری های درون این کشور آغاز شد.(3)

بهرحال، ترکیه بجز نفع اقتصادی احداث خط لوله و انحصار شاهراه های صدور انرژی، بدنبال استقرار رژیمی در سوریه است که در سیاست های منطقه ای نیز در مدار ترکیه-عربستان-مصر قرار گرفته و در انزوا قراردادن جمهوری اسلامی ایران در منطقه در کنار آنها باشد.

اگر ترکیه موفق به تغییر حکومت در سوریه گردد و مانع از احداث خط های لوله گاز ایران – عراق – سوریه شود، عملا انحصار را در این زمینه از آن خود کرده و در عین حال به تضمین موقعیت یگانه خویش در پروژه استراتژیک انتقال انرژی میان روسیه و اروپا نیز دست یافته است.

این موقعیت یگانه برای ترکیه، وضعیتی را بوجود می آورد که نه تنها ترکیه به عنوان یکی از متحدین اصلی امریکا و اروپا سالانه میلیاردها دلار سود برده و جایگاه برتری را در آینده در اروپا از آن خود خواهد کرد، که به عنوان میانجی و واسطه انتقال نیز می تواند از همه امتیازات دلالی در شرایط بحرانی در روابط اروپا و روسیه، دو طرف را سرکیسه نماید.

جالب است که پس از گذشت ۴۰۰ سال از رودررویی حکومت شیعه صفوی در ایران با خلافت عثمانی سنی مذهب ترک ها، بار دیگر دو اسلام شیعه و سنی را در این منطقه در مقابل هم می بینیم. این بار، ترک های سنی در قالب یک نظام لائیک و ایرانیان شیعه در قالب یک نظام جمهوری اسلامی در برابر هم قرار گرفته اند.

با احترام،
رضا فانی یزدی
۱۴ دسامبر ۲۰۱۲

(1)
Leaders of Turkey and Israel Clash at Davos Panel
www.nytimes.com

(2)
Israeli president addresses Turkish Parliament
www.nytimes.com

(3)
Syria's Pipelineistan war
www.aljazeera.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست