یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

ضریحی طلائی برای تباهی ملت


ابوالفضل محققی


• پیکر نحیف این ملت آنقدر زیر بار مشت و لگد، چوب و دکنگ رسانه و خطابه و تطمیع قرار گرفته که دیگر حسی بر او نمانده است. حسی نسبت به آنچه که در پیرامونش می گذرد. جامعه بی‌تفاوت گرفتار در دست ارازل و اوباش و لات‌های چاله‌میدان، امامش با آن تبختر فرعونی باد در غبغب و شال نخ‌نمای کمدی‌درام بر گردن بر حال روز کودکان غزه دل می سوزاند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۹ آذر ۱٣۹۱ -  ۱۹ دسامبر ۲۰۱۲


ضریحی طلائی در خیابان‌ها گردانده می شود؛ ساخته شده از طلائی ناب، ضریحی مشبک همانند یک قفس آهنی، چونان ذهن هزاران هزار مردمی که بر آن دست می کشند. شور می گیرند، بوسه می زنند، گریه می کنند و حاجب می طلبند. گریه بر مرده ریگ هزارساله کسانی که روزگاری او را و سرزمین‌اش را لگدکوب اسبان خود کردند. خاکش را به توبره کشیدند، مادران و خواهرانش را همراه کودکان برای بردگی در بازارهای مکه و حجاز فروختند و تحقیرش کردند. کسی بر آن تحقیر، بر آن کودکان وحشت‌زده در بازارهای برده‌فروشی گریه نمی کند. بر زنجیرهای گردنشان، بر مچ‌های آماس‌کرده از دستبندهای آهنی و چشمان مضطرب‌شان، بر غربت غریبانه آنها در سرزمینی وحشی!
نه، نه زیاد دور نرویم؛ آنها حتی بر درد و وحشت دهها کودک سوخته در مدرسه‌ای، در یک روستای کوچک، در منطقه‌ای محروم، در چند قدمی خود نیز گریه نمی کنند. کودکانی که چند روز قبل دنیائی از شور و نشاط کودکی بودند و ساعتی بعد در مقابل یک ملت در میان شعله‌های آتش، شعله‌های برآمده از بی‌توجهی و بی‌مسئولیتی حکومتیان سوختند. افسوس و صد افسوس که روح ملی آشفته نشد و یک هزارم از ناله و فغانی که برای رقیه و سکینه کردند، شامل حال این کودکان نگردید! صدها کودک این سرزمین در چاردهای نازک در میان برف و سرما، در میان تب و لرز می سوزند، اما اعضاء پیکر چامعه از این درد بی‌قرار نیست. (بنی آدم اعضای یک پیکرند). بلندگوهای هئیت‌های عزاداری، هیئت‌های لای‌لای گویان علی‌اصغر تا صبح نعره می کشند. بر سر می کوبند، اما نیم‌نگاهی برآنچچه که در این سوز و سرما بر چادرنشینان زلزله‌زده ورزقان می رود، نمی افکنند. و اگر کسانی نیز پای پیش بگذارند، پایشان قلم می شود.
و این فاجعه‌ای سنگین‌تر و دردآورتر از خود امر فیزیکی سوختن است. چرا که حس همدردی عمیق اجتماعی در میانه نیست. قلب جامعه سنگ گردید، یخ بسته است. الخصوص آن بخش از جامعه که خود قربانی اصلی است و آسیب‌پذیرترین بخش اجتماعی. از تمدن بزرگ سخن می گوئیم، اما نشانی از تمدن در میانه نیست. عقب‌ماندگی تاریخی، باورهای مذهبی، صدها سال ارعاب، تحمیق، خرافه و خرافه‌پرستی همراه خود گردی از ندیدن، نشنیدن، فکر نکردن و سخن نگفتن بر ذهنیت بخش وسیعی از ملت عظیم‌الشأن نشانده است، که قادر نیست درد، رنج و اندوه این مادران و پدران کودک از کف‌داده را ببیند. رنج مادران جنگ! مادران، پدران و کودکان داغ‌دار قتل‌های زنجیره‌ای، اعدام‌های دسته‌جمعی زندانیان را!
قادر به دیدن و شنیدن آه مظلومانه مادر به سوگ نشسته، تنها، بی‌کس و بی‌یاور ستار بهشتی نیستیم. زنی که بر دروازه وطن ایستاده و مویه می کند، با آن عینک ذره‌بینی بزرگ که غم یک ملت، یک تاریخ را دارد دستهای چروکیده از فشار فقر، رنج، کار و درد، درد، درد! افسوس که دیرگاهی است ملت ما را چشم بینای دیدن این دستهای پینه‌بسته و رنج‌دیده نیست. دیگر در این باغ غرابی نیز ناله نمی کند و آه مادران برگی بر سپیدار نمی لرزاند! سپیداران خشکیده و دروازه‌های وطن ویران گشته‌اند و سواران بمیدان در نمی آیند. سواران را چه شد؟
به مرگ قاسم اشک می ریزند، اما مرگ زیباترین فرزندان این آب و خاک را در زندانها، شکنجه‌گاهها، در زیر مشت و لگد چماقداران وحشی جمهوری اسلامی نمی بینند!   نمی بینیم که چگونه جوانانمان جوانی نکرده پیر می شوند، بجرم خواستن یک زندگی شرافتمندانه، با اندکی آزادی و استقلال فکری، در زندانها شکنجه می شوند. فریاد می زنند، یاری می طلبند، اما کسی را توان یاری نیست، " یاران را چه شد؟ " غریبانه و مظلومانه جان میدهند. سرزمین عجیبی است! این سرزمین. جوان برومند یک مادر پیر را در مقابل چشمان ملتمسانه او از خانه بیرون می کشند و به فاصله چند روز می کشند و وقیحانه پیغام می دهند که بروید برایش قبر خریداری کنید!
آیا خشن‌تر و حیوانی‌تر از این حکومت سراغ دارید؟ و بی‌احساس‌تر از ملت ما که اجازه میدهد چنین بستر درآلودی در مقابل چشمانش گشوده شود؟ داد نکشید! شور واویلای لحظه‌ای را بالا نکیند! که ملت را بی‌احساس خواندم. و به گوشه قبای احساسات ملی برخورد کردم. اما این چنینیم. وقتی که صبح‌هنگام دست کودک خردسال خود را می گیریم و به تماشای اعدام محکومان به ناحق حکومت می رویم و ناظر آخرین دست و پا زدن‌های آنان می شویم، این اوج خشونت و بی‌احساسی است. زمانی که زنی سنگسار می شود و ما در وجود او کشته نمی شویم، شریک جرم هستیم. زمانی که قامت مردان را در زندانها می شکنند و به اعتراف کار نکرده مجبورش می سازند و در برابر دوربین‌ها قرار میدهند، ما مقصریم. مقصر در مقابل هزاران زندانی که در زندانها می پوسند، درد می کشند! در مقابل زنی که برای حداقل خواسته خود هفته‌ها اعتصاب غذا می کند و جان بر سر آن می نهد. آری، این احساس ملی است.
در کدام تاریخ خوانده‌اید که جنایت‌کاران هیستریک یک حکومت روزها و روزها در تعقیب یک شاعر آزادی‌خواه و مبارز باشند و درست در شب عروسی او با لباس دامادی‌اش او را دستگیر کنند و به فاصله‌ای اندک یک بیمار روانی بنام لاجوردی او را تیرباران نماید و کسی لب از لب نگشاید و پیکر جامعه از درد برخود نپیچد ..." با کشورم چه رفته است "
با کشورم چه رفته است که از دختران نوجوان‌اش در زندانها بکارت بر می گیرند و تیربارانشان می کنند و جامه خونین آنها را بر در خانه‌هایشان می فرستند. براستی بر ما چه رفته است. سالها پیش آنزمان که از خمینی دفاع می کردیم، یکی از بستگان دورمان جهانسوز دارائی که خود در جوانی سالها مبارزه کرده بود، به من نهیب زد:" پسرم، از کی و از چه دفاع می کنید؟ هفته قبل جنازه پسرم خسرو دارائی را در رشت به من و مادرش دادند و گفتند باید شبانه خودتان در باغی که آنها نشان دادند، دفن کنید. من گور کندم، شهین خانم بر جنازه خسرو تا سحرگاهان گریست؛ گریست و فرزندمان را با دستهای خودمان در گور نهادیم. در کجای دنیا چنین شقاوتی را میتوان شاهد بود؟ صد رحمت به رژیم شاه که من زندانی او بودم." اکنون سالها از آن روز می گذرد و هنوز پرده‌های اشک او با آن چهره مردانه و چشمان درشت در مقابلم جان می گیرند و شرمنده‌ام می کنند. شرمنده از خود، شرمنده از پدران و ماردان، لعنت ابدی بر شما باد!
برای زینب بر سر می زنیم، فغان می کنیم، اما بر مادری که بدست خود فرزند در گور می نهد، مویه سر نمی دهیم! عمق این چاه تاریک خرافه و جهل و تزویر و ریا تا کجاست؟ چاهی که سر پر شدن ندارد و متولیان آن سالهاست از برکتش چوب حراج بر جان و مال این ملت زده‌اند. نسق می کشند، نه خمس و زکات بل کشور تاراج می کنند.
" فاتح شدم و خود را به ثبت رساندم زنده باد شناسنامه شماره فلان و ... صادره از ... " – فروغ –
ملت غیور، باد در غب‌غب انداخته و راضی از محکمه برگشته. میدانم تاختن بر ملت بر باورهای سلب سخت است و گناه. اما نه بر ملت که بر خود می تازم، که فردی از آحاد این ملت‌ام و امروز در آستانه شصت سالگی پشیمان از آنچه بنام انقلاب کردم و هیزمی به تنور آتش افروزی این حکومت جبار افزودم. دفاع از کسانی که برای کشتن چراغ آمده بودند برای سر بریدن پرنده‌های عاشق. کسانی که سنگ بستند و سگ گشودند. گرم روی آزادگان در بند کردند و روسپی نامردمان را برکار نهادند. فصل‌ها را زمستان کردند. گرد مُرده روی شهر پاشیدند. مردمانش را سر در گریبان روزمرگی و بی‌تفاوتی کردند، بگونه‌ای که هر کس رخت خود می کشد از آب. " سلام‌ات را نمی خواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است، اگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد، دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است!" – اخوان –
بی‌تفاوت از کنار هزاران جوان معتاد می گذریم. از مقابل کودکانی که در جیب‌شان کراک و شیشه می گردانند. از مقابل دختران جوان که در زیر چراغ ایستاده‌اند. " در دل نیمه‌شبان ایستاده است زنی زیر چراغ، سایه‌اش پهن شده بر لب جوی، گوئیا نقش زمین گیری اوست." – رسول مقصودی
بیکاران جوان که در مرزهای فقر، بیکاری، بی‌خانمانی و گناه سرگردانند. در مرز گناه‌کردن و نکردن، در مرز تاب‌آوردن و نیاوردن در سرزمینی که سرتاسر آنرا فساد و تباهی گرفته است! و دروغ، ریا. زورگوئی و حق‌کشی، دزدی و جنایت به امری روزانه مبدل گردیده است! براستی دوام آوردن در چنین سرزمینی که خدا در قامت حکومت و حکومت در قامت دزد و زندان‌بان ظاهر می شود، بسیار مشکل است! جائی که هر دروغی از زبان خدا بیان می شود. رهبران به دروغ برگزیده می گردند و همانا نزدیک‌ترین افراد به نمایندگان خدا جاهل‌ترین، عقب‌مانده‌ترین و کثیف‌ترین دودوزه بازانند." چه میتوان کرد؟ هم از این روست که میلیون‌ها جوان تحصیل‌کرده و مستعدترین مغزهای این سرزمین ترک یار و دیار می کنند. خانه و کاشانه، پدر و مادر می گذارند و آواره سرزمین‌های دیگر می شوند. با هزاران خطر، با هزاران آرزو به سرزمین کافران! که توانائی آنها را قدر می نهد و فضائی برای عرض‌اندامشان فراهم می آورد. اما چه باک که هجرت این سرمایه‌های ملی درد و اندوهی بر نمی انگیزد. چرا که هجرت از مکه تا کربلا سنگین‌تر است! نه رهبر، نه دستگاه مقننه، نه قضا و نه اجرا از رفتن چنین سرمایه‌هائی خم به ابرو نمی آورند. چرا که در مزرعه خشک‌شده حضور دانه‌های سبز و بلند قامت را جائی نیست و باید یا بشکنند و یا بگریزند. مهم غمزه ابروی رهبر است و آنچه خسرو خوبان پسندد و قامت بلند رهبر. هاله‌ای مقدس و ترس‌آور بر دور عقائد دینی کشیده‌اند. به دور مقبره‌های مقدس که نمی دانم تقدس‌شان را از کجا گرفته‌اند؟ بت‌های ساخته و پرداخته‌ شاهان صفوی، شاهان قاجار و سلاطین جدید. ساخته چماق‌بدستان تبرائیان که چشم از کاسه نوکران بیرون می کشیدند و آدم‌خواران شاه‌عباس که مخالفان را زنده زنده می دریدند! هنوز در شهر من زنجان محله‌ای هست بنام سبزی چلر که دهها هزار طرفداران بابیه را تنها بجرم عقیده قطعه قطعه کردند و شمع آجین، کاری که تا امروز نیز ادامه دارد. و نهایت چنین شد که ترس و واهمه، پنهان‌کاری، تقیه‌کردن، دوروئی، نان به نرخ روز خوردن و همرنگ هر جماعتی شدن، طی سالها و سالها به عادتی مذموم و انعکاس شرطی‌شده مبدل گردید. اکثریتی ساخت در قامتی کوتاه، نامتوازن، ترس‌خورده، متفرعن و تن‌داده به سرنوشت و عبودیت؛ از عبودیت سلاطین تا ملایان. " دستها را که آفرین کارند، به رقاب سجود بسته مدام. "
در زمان‌هائی نه چندان دور، در مراسم عزاداری عاشورا، کسانی بودند، بیچاره‌گانی که آنها را چندین روز و چندین شب مشت‌مال می دادند با ضربات سیلی، ترکه، بدنشان را بی‌حس می کردند و سرانجام روز عاشورا، بر گاری‌شان می نشاندند و به دسته‌های عزاداری می آوردند. و مردم عامی به این شیفته‌گان حسینی نزدیک می شدند، سنجاقی، سوزنی، حتی قفلی بر پوست بی‌حس‌شده آنها آویزان می کردند و حاجت می طلبیدند. بیچارگانی که عمدتاً بعداز عاشورا بدن‌هایشان چرک می کرد و گاه به همین چرک و گنداب می مردند. امروز این امر در سایه حکومت جمهوری اسلامی به امری همگانی بدل شده است. پیکر نحیف این ملت آنقدر زیر بار مشت و لگد، چوب و دکنگ رسانه و خطابه و تطمیع قرار گرفته که دیگر حسی بر او نمانده است. حسی نسبت به آنچه که در پیرامونش می گذرد. جامعه بی‌تفاوت گرفتار در دست ارازل و اوباش و لات‌های چاله‌میدان، امامش با آن تبختر فرعونی باد در غبغب و شال نخ‌نمای کمدی‌درام بر گردن بر حال روز کودکان غزه دل می سوزاند و پرپر شدن زیباترین غنچه‌های وطن را نمی بیند و حتی سوال از وزیر آموزش و پرورش را نیز بر نمی تابد.
براستی با کشورم چه رفته است؟ ما در کجای جهان ایستاده‌ایم؟


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست