یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

خطاب به آقای نوریزاد "انقلابی" نادم
ای کاش ضد انقلاب حاکم نمیشد


ج. پاکنژاد


• به یمن استقامت آنها که اصول انقلاب و اهداف آن و مبارزه برای احقاق آنرا رها نکرده اند، رژیم ملاتاریا فرسوده و ناتوان شده است و همتی میخواهد تا به جنبشی همگانی و بدور از خشونت فرو ریزد و ولایت جمهور مردم استقرار یابد. تلاش برای اصلاح این نظام با توسل به اجرای بی تنازل قانون ولایتمدار هم چون ترساندن مردم از تغییر اساسی (انقلاب) بی فایده است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۲ بهمن ۱٣۹۱ -  ٣۱ ژانويه ۲۰۱٣


آقای نوری زاد
به راستی اگر آنان که مدعیند در انقلاب مردم ایران نقش و یا سهمی دارند ،معنی انقلاب را فهمیده و به اصول آن وفاداربودند و برضد حاکمیت مردم کودتا و یا دست کم با کودتا چیان همراهی و همدلی نمیکردند و ضد انقلاب حاکم نمیشد، اکنون- در سال نود و یک شمسی- در کدام نقطه و در کجا ایستاده بودیم؟

آقای نوریزاد شما نوشته اید:
گفتن این “ای کاش” برای همچو منی بسیار ناگوار است. اما می گویم برای آنانی که درپی انقلابند. معتقدم: دگرگونی های ناگهانی – بی آنکه از رشد و پختگیِ جمعی بهره مند باشند – هدردهنده ی سرمایه های ملی اند. این دگرگونی های ناگهانی، هم جمعیت نخبگان و شایستگان را از پا درمی آورند و به حاشیه می برند، و هم اندوخته های ملی و مالی کشور را ضایع می کنند.
براستی اگر در سال پنجاه و هفت انقلاب نمی کردیم، اکنون – در سال نود و یک شمسی – در کدام نقطه و در کجا ایستاده بودیم؟
من مینویسم:
زمانی که در جامعه ای تمام راه های تحول بسته میشوند، جامعه برای برون رفت از مدار بسته ای که موجودیت آن را به خطر می اندازد ناگزیر از تحرک برای رهایی و تحول بایسته اجتماعی است، زمان این تحول و چگونگی آن را عوامل بسیاری تعیین میکنند. انقلاب را این و آن شخص پدید نمی آورند. عامل مهمتر رﮊیمی است که برضدش انقلاب می شود. اگر رﮊیم قابل اصلاح باشد، انقلاب محال می شود. اگر نباشد، انقلاب ممکن می شود.
امروز با تجربه ای که مردم ایران با باز سازی استبداد و حاکمیت ولایت فقیه دارند و خسارات عظیم جانی و مالی که این استبداد خونریز به وطن و جامعه ما تحمیل کرده است، بحرانهای موجود سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، حالت فلجی را بوجود آورده است که به جز تحول اساسی و بعبارتی دیگر سرنگونی نظام استبدادی موجود و جانشینی آن با نظامی مردمسالار، به ترتیبی که آحاد مردم شهروند و جامعه مردم سالار بشود و دولت همواره منتخب و مجری تصمیم مردم باشد، را ه کار دیگری پیش رو نیست. این تحول انقلاب است و ناگزیر. با وجود این امر واضح، عده ای سعی دارند که این تحول (انقلاب) را غیرعادی، عملی انحرافی وغیرممکن و حتی خشونت آمیز ومضر بر حال مردم جلوه دهند. این گروه افراد به دو دسته تقسیم میشوند که گاه موضع گیریشان در تناقض با هم و گاه، موازی است: کسانی که به نوستالژی دوران قبل از انقلاب گرفتارند و خواب باز گشت به آن دوران را میبینند و کسانی که مدعی شرکت در انقلابند اما اینک می گویند احساس سرخوردگی می کنند. اینها خود نیز به دو دسته تقسیم میشوند الف- با ترتیب دادن مقایسه ای صوری، از کار خود نادم و پشیمانند و ب- از انقلاب پشیمان نیستند، از آنچه که امروز اتفاق افتاده و دست آنها را از قدرت کوتاه کرده است بیزار و در آرزوی بازگشت به دوران طلایی امامند. اما وجوه مشترک هر دو دسته، ۱ - مقایسه بین بد با بدتر و در نتیجه نشانی غلط دادن است. انگار در قاموس آنها مقایسه بد با خوب نه جایی دارد و نه مفهومی. ۲- از استقلال و آزادی درک درست و دقیقی ندارند و اصلا برای این دو اصل اهمیت و بهایی قائل نیستند.هر دو دسته امور واقع را نادیده میگیرند و با اما و اگرها، پیش فرض هایی مطرح و ذهن آنها احکامی را صادر میکند که اغلب نا رواست.

نوشته اید:
۱ – اگر انقلاب نکرده بودیم، امروز حداقل پنج نیروگاه هسته ایِ پیشرفته در پنج نقطه از کشورمان دایر بود. این نیروگاهها با آنکه پیمانکارانشان آلمانی ها و ژاپنی ها بودند، علاوه بر تأمین برق، سطح علمی ما را خواه ناخواه ارتقا می بخشودند. و همچنین سطح مشاغل حرفه ای و علمیِ متخصصین ما را، و مرتبتِ جهانیِ اندیشمندان ما را.
من مینویسم:
۱- اگر ضد انقلاب حاکم نشده بود، امروز بدون نیاز به نیروگاه هسته ای که برای ایران نه ضرور است و نه به صرفه و نه مفید، با بهره گیری از مواهب طبیعی ایران، از جمله به اندازه کافی نیروگاه خورشیدی و بادی داشتیم تا نیازهای انرژی کشور تامین بشود و میتوانستیم در دنیا نمونه خوبی برای این نوع انرژی ها و سر مشق و سرآمد باشیم . حال اگر آرزوی شما بنا بر اما و اگر دارد ، واقعیت این است، در صورتی که یکی از پنج نیروگاه مورد آرزوی شما که قرار بود در پنج نقطه از ایران دایر شود ، با در نظر گرفتن اینکه ایران منطقه ایست که بیشترین امکان زلزله در آن وجود دارد با فرض تمام پیش بینی های امنیتی که در مورد آن میشد، دچار حادثه ای از قبیل نه چرنوبیل، حتی فوکوشیما در ژاپن میشد، چند میلیون ایرانی جان خود را از دست میداند و هنوز عوارض آن بر جا بود؟ و نگفتید هرگاه آلمانی و ﮊاپنی در ایران نیروگاه می ساختند، ما چگونه دانشمند می شدیم؟ نمونه نفت را نمی بینید؟

نوشته اید:
۲ – اگر انقلاب نشده بود، امروز وزنِ علمیِ دانشگاههای ما در مقایسه با دانشگاههای مطرح خاورمیانه و حتی شرق آسیا، از رتبه و اعتبار قابل اعتنایی برخوردار بود. همچنانکه میانگین سطح علمی دانشگاههای تهران و شریف (آریامهر) و شیراز و اصفهان و مشهد و تبریز در سال پنجاه و شش بسیار فراتر از سطح علمی دانشگاههای مطرح منطقه بود.
من مینویسم:
۲- اگر ضد انقلاب حاکم نشده بود، و در دروان طلایی امام به بهانه انقلاب فرهنگی دانشگاه ها بسته نشده بود و علم و دانش و متخصص به مسلخ مکتب و مکتبی نرفته بود، امروز به یمن استقلال و آزادی، استعدادها در درون ایران شکوفا میشدند و نسل جوان انقلاب، دست در دست تمامی آنها که چون نمیخواستند به فرمان شاه نه به حزب واحد رستاخیز بپیوندند ونه به زندان بروند، پاسپورت گرفته و جلای وطن کرده بودند و پس از انقلاب با اندوخته های علمی و عشقی که به وطن آزاد داشتند برگشته بودند، ایرانی آباد و آزاد و دانشگاه هایی با سطح علمی ای بالا که مورد احترام، نه تنها خاورمیانه و شرق آسیا، حتی تمامی کشورهای جهان بود داشتیم. شما از قرار نمی بینید که استبداد یک ماهیت دارد و درب آن همواره بریک پاشنه می چرخد. اگر انقلاب نمی شد و استبداد برجا می ماند، وضع امروز اگر بدتر نبود بهتر نیز نبود. به یمن انقلاب است که چرکهای طرز فکر و طرز رفتار استبدادی قرون بیرون زده است و در حال خشک شدن است. و...

نوشته اید:
۳ – اگر انقلاب نکرده بودیم، امروزه ظهور چند بچندِ شخصیت های برجسته و نام آور ایرانی در زمینه های علمی و فرهنگی و اقتصادی و هنری، نام ایران را در اذهان مردمان جهان با احترام و تواضع همراه کرده بود. همچنانکه در این سی و سه سال، ما انقلاب کرده ها، عمدتاً از تربیت شدگان و فراورده های علمی و تخصصیِ رژیم گذشته در اغلب زمینه ها سود برده ایم و بر سر جهانیان منت نهاده و فخر باریده ایم. حتی روحانیان انقلاب کرده ی ما نیز تربیت شده در فرهنگ آن دوره بوده اند و از همان فرهنگ بهره ها داشته اند. بهره ای که در این سالها هرگز نصیب کسی نشد. آزادی را می گویم. با همه ی کمبودهایش در آن دوره. و چیزی که نیست در این دوره.
من مینویسم:
٣- اگر ضد انقلاب حاکم نشده بود، امروزه به یمن شکوفایی استعدادها در فراخنای آزادی، شخصیت های برجسته و نام آوری در ایران، پرورش می یافتند که نمونه های بسیار آن را هم اکنون در گوشه و کنار دنیا و در معتبر ترین موسسات علمی جهان داریم . روحانیت ما که تربیت شده در فرهنگ استبداد و بهره مند از آن فرهنگ بودند با تحول در حوزه و فقه که بنا و بنیادش بر فلسفه ارسطو و سازگار با استبداد است نیز متحول میشدند و با عرفان و اشراف به آزادی و استقلال نزد این دو دسته، آنها نمونه و سرمشقی نه تنها برای کشورهای زیرسلطه بلکه در جهان بودند. بهره ای که در اثر استقرار ولایت فقیه و مطلقه شدن آن در این دوره سیاه خبری از آن نیست. ممکن است شما از پرورده های استبداد ۶۰ ساله پهلوی ها یکی را نام ببرید که یکی از صفاتی را داشته باشد که شما به آنها داده اید؟ آن استبداد کارش کشتن استعدادها بود و نه پروراندن آنها.

نوشته اید:
۴ – اگر انقلاب سال پنجاه و هفت صورت نمی پذیرفت، سطح صنعتِ ما با عنایت به شتابی که تا سال پنجاه و هفت گرفته بود، ایران را در تراز کشورهایی چون کره ی جنوبی، و حتماً برتر از ترکیه ی فعلی قرار می داد. در سالهای پس از انقلاب، ما غیرمنصفانه کیفیتِ صنعتِ پیشین را بسیار کوفتیم. که: آن صنعت، صنعت مونتاژ بود. شما بگو اکنون چیست؟ کدام صنعت است که استعدادها را برنیاورد و راه های ناگشوده را پیش روی نیاورد؟ انقلاب اسلامی، مردان و زنان کارآمد خود را از کجا آورد؟ مگر نه این که همگانشان درس آموخته و کارآزموده ی همان دوران بودند؟
من مینویسم:
۴- اگر آقای خمینی از همان فردای پیروزی در فکر پوشیدن لباس شاه و حاکم کردن روحانیت نمیشد و به فرماندهی او، ضد انقلاب حاکم نمیشد و اقتصاد را مال خر نمیخواند و نمیگفت و تکرار نمیکرد که ما برای خربزه انقلاب نکردیم و عده ای او را حمایت نمیکردند، امروز نه تنها اقتصادی شکوفا و تولیدمحور داشتیم بلکه صنعت ما نیز بومی گشته بود و صنعت مونتاژ از چند کارگاه به چندین کارگاه مونتاژ امروز که بار سنگینی بر اقتصاد تک محوری ایران است نرسیده بود. آقای نوریزاد، بنا بر آنچه نوشته اید بنا بر دانسته های شما، از اقتصاد مصرف محور آگاه نیستید و نمی دانید که اقتصاد کنونی دنباله همان اقتصاد است. آن اقتصاد نمی توانست اقتصاد کره جنوبی بشود زیرا اقتصاد تولید محور با استبداد سازگار نیست. اگر انقلاب نمی شد و آنطور که قرار آن رﮊیم بود تولید و فروش نفت به روزانه ٨ میلیون بشکه می رسید، از ثروت ملی ایران چه برجا می ماند. از نوشته شما تعجب نباید کرد زیرا شما دوران مرجع انقلاب ایران را نمی بینید. زیرا آن زمان، شما در شمار کسانی بودید که حالا ضدشان شده اید و گرنه می دیدید که در آن دوران درآمد خانوارها از هزینه آنها بیشتر شد. تدابیر برای تولید محور کردن اقتصاد به اجرا گذاشته شد. بهای نفت ٣ برابر شد، توزیع درآمدها برابر تر شدند. ترکیب بودجه بسود بودجه عمرانی تغییر کرد و... این همه با کودتا متوقف شد و حرکتی به عقب آغاز کرد.

نوشته اید
۵- اگر انقلاب نمی شد، امروزه کشور ما در بخش صنعت نفت و صنعت پتروشیمی، به یکی از قطب های محوریِ جهان تغییر چهره داده بود. تجربه های ناشی از قدمت صنعت نفت در ایران، و ظهور صنعت نوپای پتروشیمی در این اواخر، می رفت که ایران را ابتدا در منطقه و بعد در کل دنیا، در تراز یکی از قطب های مسلمِ استخراج و تولید فراورده های نفتی قرار دهد.
من مینویسم:
۵-اگر ضد انقلاب حاکم نشده بود، ایران به یمن انقلاب بزرگ مردم، رهبری کشورهای صادر کننده نفت و کنترل بازار و قیمت آن را یافته و قطب برتر در این صنعت شده بود و بر آن بود تا با کنترل بازار جهانی با کاهش میزان استخراج و صادرات نفت، با تغییر سیاست اقتصادی با تولید محور کردن آن و خارج کردن درآمد نفت از بودجه جاری، این ماده پر ارزش را برای نسلهای آینده ذخیره کند. آنچه شما نمی دانید اینست که پتروشیمی در اختیار ماوراء ملی ها بود. هرگاه آن رﮊیم ادامه می یافت و با همان آهنگ نفت استخراج می کرد، به قول خود شاه، نفت تمام می شد. در یک اقتصاد تولید محور این نیازهای این اقتصاد است که به هر ماده و هر صنعت جا می دهد. برنامه گذاری را اقتصاد ملی انجام می دهد و نه ماوراء ملی ها. تردید نکنید که اگر انقلاب نشده بود، بهتر از وضعیت امروز حاصل آن نمی شد. به کشورهای نفت خیز دیگر بنگرید تا کمی حساب دستتان بیاید.
به خاطر شما می آورم تنها "جرم "نا بخشودنی دکتر محمد مصدق، احقاق حق حاکمیت مردم از جمله در زمینه نفت با ملی کردن صنعت نفت بود و هم او تا آخر عمر به خاطر این "گناه"، به دستور شاه، در روستای احمد آباد، در خانه خود، محبوس بود. به یاد بیاورید که شاه به مدد کودتای آمریکایی انگلیسی ۲٨ مرداد حکومت ملی او را سرنگون ساخت. مصدق نیز در کار این بود که ایران را از اقتصاد تولید محور برخوردار کند. اگر شاه، تحت الحمایه انگلیس و آمریکا کودتا نمیکرد و حاکمیت ملی از بین نمیرفت، ایران کشوری آزاد و مستقل و پیشرفته بود و نیازی هم به انقلاب سال ۵۷ نبود.

نوشته اید:
۶ – اگر انقلاب نمی شد صنایع نظامی ما با همه ی وابستگی اش به آمریکا، کیفیت مطلوب تری می داشت. حداقل این که از صنایع کم کیفیت چینی و کره ای (شمالی) برتر بود. با کارشناسانی که همان صنایع را پشتیبانی می کردند. و با این ترجیح که: مشکل قطعات یدکی نیز نمی داشتیم. هم درصنایع نظامی وهم در سایر صنایع. شاید بصورت ظاهر من خیلی بی رگ و بی غیرت شده ام که وابستگی به حضور خارجیان را نوعی برتری نسبت به وضعیت موجود می دانم. اما کدام استقلال؟ شما بگو استعمار یعنی چه؟ این بلایی که روسها بر سر ما باریده اند مگر آیا استعمار نیست؟ مگر روسها ما را کم دوشیده اند و چیزی در کاسه ی گدایی وبی کیاستی ما ننهاده اند؟ در این سالها ما عمدتاً بر بومی سازی تکنولوژی تأکید کرده ایم و لابد به توفیقاتی نیز نائل آمده ایم. شما بفرما من چگونه نخندم به این عبارتِ بی نوای “بومی سازی دانش هسته ای”؟
من مینویسم:
۶- اگر ضد انقلاب حاکم نمی شد و طرح انحلال ارتش را نمیداد و ضد انقلاب مغلوب با طرح کودتای نوژه بهانه سرکوب و تضعیف آن را پدید نمی آورد و قوای عراق را به حمله به ایران بر نمی انگیخت، نیروهای مسلح ایران که از ارتش شاهنشاهی که از جمله وظایفش حفاظت از تاج و تخت بود و با انقلاب ایران، با پیوستنش به مردم و سپس دفاع از تمامیت ارضی ایران در برابر هجوم بیگانه به یک ارتش ملی تبدیل گشت، امروز در جهان سر آمد و نمونه یک ارتش ملی در خدمت مردم بود و نیاز به خرید تسلیحاتی نداشت تا حضور کارشناسان خارجی، با حقوق و مزایای ویژه تا حدی که یک گروهبان آنها بر یک ژنرال ایرانی حکم براند، برای پشتیبانی لازم آید. وضعیت موجود ناشی از وجود وابستگی و استبداد و عدم استقلال و آزادی وعرفان بر آنها است. همان که بنا بود با انقلاب تغییر یابد و با حاکمیت ضد انقلاب بر جا ماند. استقلال دارای دو وجه فردی و اجتماعی است: استقلال در سطح فرد به این است که فرد مستقل، از هر گونه جبری برای اتخاذ تصمصیم رهاست و در سطح جامعه و ملی ، فضایی است که در آن حق حاکمیت ملی تحقق می یابد، لازمه استقلال عدم مراجعه به قدرتهای خارجی و دخالت دادن مستقیم و غیر مستقیم آنها در مسائل داخلی کشور است. استقلال شامل تمامیت ارضی و دریایی کشور است و رابطه مستقیم و تفکیک ناپذیر با آزادی دارد . با استقرار ولایت فقیه، آقای خمینی این دو اصل اساسی انقلاب را نقض کرد و ضد آن حاکم شد و تاوقتی زنده بود آن دروان"طلایی " را رغم زد و ولایتی مطلقه را به وارثینش به ارث گذاشت. استعمار یعنی منطق صوری بکار بردن و جامعه ای را به شکل مشغول و از محتوی غافل کردن تا جایی که حتی تحصیلکرده های آن جامعه از استقلال و آزادی خود غافل شوند و تقاضا از بیگانه را مشروع بدانند و با رها کردن سیاست موازنه منفی که لازمه آن، نه به زیر سلطه رفتن و نه مسلط شدن است به آسانی به استعمار قدرت های مسلط تن دهند. اطلاع شما از صنایع نظامی نیز بس ناچیز است. وگرنه می دانستید که در دوران شاه، بنا بر خرید اسلحه و سوء استفاده های عظیم بود. پنداری جنگ ٨ ساله نیز بر شما معلوم نکرده است چه ثروت عظیمی صرف خرید اسلحه شد و جنگ چه اندازه فساد بزرگ دوران شاه را آشکار کرد. اگر نبود ایران دوستی ارتشیان ایران، از ایران چه می ماند؟

نوشته اید:
۷ – اگر انقلاب نمی کردیم، آبادانی و رفاه عمومی و رونق اقتصادی حتماً بسیار مطلوب تر از امروز بود. به دلایلی که برشمردم. تجلی سرمایه و کار و علم و فرهنگ و هنر، حتماً به معیشت و امنیت و رفاه و رشد می انجامد.
من مینویسم
۷- اگر ضد انقلاب حاکم و استبداد بازسازی نمیشد، آبادانی و رفاه عمومی و رونق اقتصادی حتما بسیار مطلوب تر از دیروز و امروز بود چون تمامی اینها در سایه استقلال و آزادی است که بدست می آید و نه استبداد و وابستگی. از قرار شما از وضعیت معیشت اکثریت بزرگ مردم ایران در آن دوران هیچ آگاه نیستید و از تدابیر که برای بالا بردن سطح درآمد این مردم در بهار انقلاب ایران بعمل آمد نیز هیچ نمی دانید. درآمد نفتی آن زمان ۲۷ میلیارد دلار برای جمعیت ٣۵ میلیون نفری بود. خوب است از خود بپرسید اگر قرار بود اقتصاد مصرف محور بماند و درآمد نفتی امروز را داشته باشد که به قیمت دلار ثابت، کمتر از آن درآمد است، وضعیت جمعیت ۷۵ میلیون نفری ایران چه می شد؟

نوشته اید:
۸– اگر انقلاب نمی شد، روحانیان و اساساً نظام حوزه ها حتماً از امروز مقبول تر و با آبروتر بودند. چرا که روحانیت، در تمام دوره ی پنجاه ساله ی پهلوی، علاوه بر ساماندهی مراتب مذهبی مردم، نقش ناظر منتقدی را داشت که در سمت مردم قرارگرفته بود و حاکمیت باید مراعات همان مردم را – و به تبع مردم مراعات روحانیت را – می کرد. اگر انقلاب نمی کردیم، برای نخستین بار دست روحانیان درتاریخ به خون مردم آلوده نمی شد. و ساحتِ آنان به دزدی و دروغ، و ترویج ریاکاری و برآوردن آدمهای کودن نمی آلود. و این البته خسارت کمی نیست. روحانی و آدم کشی؟ به عکس ها و فیلمهای خلخالی از یکسو و چهره ی فلاحیان و حسینیان ازدیگر سوی بنگرید!
من مینویسم:
٨- اگر ضد انقلاب حاکم نمیشد و آقای خمینی کودتا نمیکرد و به وعده و تعهد خود مبنی بر عدم دخالت روحانیون در امور دولتی عمل میکرد، تحول در طرز فکر دینی و تعلیم و تربیت در حوزه های دینی میسر می گشت. فقه ساخته بر فلسفه ارسطوئی و پرداخته با منطق صوری و موسس بر اساس ثنویت و تکلیفمدار، جای به تعلیم و تعلم دین بمنزله بیان استقلال و آزادی و کرامت انسان می داد و بر توحید اساس می جست و حقوقمدار می گشت. روحانی ما میدانست که بنا بر آموزه های قرآنی تمامی انسانها از هر عقیده و مرام از حقوق ذاتی بر خوردارند و او از حق ویژه ای بر خوردار نیست تا یکی از آنها بر جان و مال و ناموس مردم مالکیت یابد، دزدی و دروغ که کناه کبیره است و ترویج ریا کاری، تحت عنوان توریه و تقیه توجیه شرعی نمی یافت. مالکیتی که خداوند به پیامبران از جمله خاتم آنها نیز نداد، از آن او ( فقیه) نمی شد. اما امر بسیار مهمی که شما از آن غافل شده اید اینست که در دوران شاه، روحانیت طرز فکری جز آنچه بعد از انقلاب بر زبان و عمل آورد، نداشت. باوجود آن طرز فکر رشد جامعه ایرانی چگونه ممکن بود؟ تناقض آشکار مدعای خود را می بینید؟ امری مهم تر از این را نیز ندیده اید: روحانیت و سلطنت و ساخت اجتماعی سه پایه داخلی و سلطه خارجی پایه خارجی چهار پایه ای را تشکیل می دادند که استبداد پهلوی ها بر آن قرار داشت. در حال حاضر، از پایه های داخلی، جز یکی، آنهم نیمه شکسته، روحانیت قدرت طلب، برجا نمانده است. بهترنیست شما حسرت آن استبداد سیاه را نخورید و به تدارک فردائی بپردازید که ایرانیان خود حاکم بر سر نوشت خویش می شوند؟ نمی خواهید از مدار بسته بد و بدتر بدرآئید؟

نوشته اید:
۹ – انقلاب اگر نشده بود، خدا و اسلام و قرآن، و پیامبران و امامان و کل مقدسات از امروز خواستنی تر و عمیق تر و دلنشین تر بودند. بهمین خاطر، سطح ایمان و ادب و فرهنگ مردم نیز بسیار فراتر از امروز بود. یعنی مردم، اگر انقلاب نمی شد، به خدا نزدیکتر بودند. و یعنی: انقلاب مردم را از خدا راند و مردم را به سمت نفرتی ناگزیر از مقدسات و مذهب هدایت کرد و آنچه را که باقی گذاشت پوسته ای پوک و آذین شده به شعارهای پوک و سطحیِ مذهبی است. به هیاهوی مداحان و مرثیه خوانان و روضه خوانان و پیدا شدن هفده هزار امامزاده ی تازه تأسیس دقت کنید!
من مینویسم:
۹- اگر ضد انقلاب حاکم نشده بود و آقای خمینی به بهایی سنگین، حاکمیت بخشی از روحانیت را که فرقه ای عمل میکنند و به نمایندگی از خدا حکم میرانند و دامنه حکم آنها تا تعطیلی واجبات دین بلکه توحید نیز وسعت دارد را بر مردم تحمیل نمیکرد و مشتی ارازل و اوباش و شعبان بی مخها و مداحان و...را به عنوان عمله استبداد بر جان و مال و ناموس مردم مسلطه نمیکرد، اگر همان دین که بمنزله بیان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت، راهنمای انقلاب بود، سبب تولید روز افزون نیروهای محرکه می شد و این نیروها در رشد ایران بکار می افتادند. انقلاب ایران جهان را از اندیشه راهنمائی برخوردار کرد که استبداد روحانیان قدرت طلب آن را در جا سانسور کرد. باز از امر مهمی غفلت کرده اید: شما دوری و نزدیکی انسان به خدا را با کدام معیار می سنجید؟ اگر کسی خدا را قدرتی از نوعی بشمارید که نوع پهلوی و تا مقطعی (بعد از انتخابات ٨٨) نوع ولایت فقیهی آن را شما می پسندید و نوع ولایت فقیهی آن را مداحان مدح می کنند، آن نزدیکی به خدا چه حسنی داشت که این دوری از خدا ندارد؟ اگر قرار است شما حسرت بخورید، حسرت رابطه با خدائی را بخورید که انسان را از تمام استقلال و آزادی برخوردار می کند و از زورپرستی در هر شکلش رها می سازد.

نوشته اید:
۱۰ – اگر انقلاب نمی شد، رفته رفته در سایه ی فهم وخواست مردم میزان اقتدار رژیم سلطنتی از یکسوی و میزان وابستگی و سرسپردگی اش به اجانب از سوی دیگر کم رنگتر می شد و حتی به حداقل می رسید. و قانون و اجرای قانون سال به سال مظهریت بیشتری می یافت. درست برخلاف رویه ای که در این سی و چهار سال باعث شده ما به معبری از نقطه ی آغازین یک جامعه ی مدنی نیز ورود نکنیم. در یک قلم به زبونی و خفت نمایندگان مجلس دقیق شوید. کجاست “مدرّس”ی که در زمان رضا شاه به تجلی درآمد و از اقتدار او نهراسید؟ و در قلم بعدی به خمیرگونگی دستگاه قضا بنگرید!
من مینویسم:
۱۰- اگر ضد انقلاب حاکم نمیشد، رفته رفته در پناه آزادی و به یمن بحث های آزاد و تبادل اندیشه، معرفت بر حقوق نزد مردم بالا میرفت و هزاران "مدرس" تربیت شده در پناه حقوق و حاکمیت ملی به مجلس و مجلس ها راه می یافتند و نیازی به زندانی کردن و یا خفه کردن و اعدامهای فله ای آنها نیز نبود. اگر ضد انقلاب حاکم نشده بود زندانیانی که حکم آنها صادر شده و دوران محکومیت خود را میگذراندند نه به تپه های اوین برده میشدند تا به جوخه های مرگ سپرده شوند (دوران شاه) و نه در ظرف چند شب و روز با طرح سه سئوال از آنها، به طور دستجمعی به قتل میرسیدند. اگر ضد انقلاب حاکم نشده بود و دستگاه قضا که قرار بود بر عدل علی بنا نهاده شود که نزد او همه افراد در مقابل قانون، قانونی که محتوایش حق باشد، برابری واقعی می یابند، ابزار اختناق نمیشد و فرهنگ خشونت را رواج نمیداد و عرفان به حقوق نزد مردم عمومیت پیدا میکرد، مردمی که به هنگام انقلاب که پایه در معنویت داشت، در راستای خشونت زدایی به سربازی که بر روی آنها آتش می گشود، گل هدیه میدادند و بدین سان به او می آموختند که خشونت راه حل نیست، امروز برای تماشای جان کندن و یا نقص عضو کردن انسانی، ولو مجرم، تجمع نمیکردند. عجبا! شما مدرس را به پای بستانکاری رضا خان می گذارید! مدرس و مردم ایران در کار تجربه کردن و آموختن فرهنگ مردم سالاری بودند که رضاخان کودتا کرد. شب اول کودتا، مدرس از جمله کسانی بود که توقیف شد. و اگر هشدار مدرس را خوانده بودید، می دانستید که او هشدار داد: امروز محصولات دامی ما صادر می شود. قرار است ایران را گرفتار چنان وابستگی کنند که ما کره و پنیر و... را نیز از خارج وارد کنیم. و اگر اهل محاسبه بودید، میزان وابستگی ایران را دست کم از کودتای ۲٨ مرداد تا سقوط رﮊیم شاه، محاسبه می کردید و می دیدید چه اندازه بر کم و کیف آن افزوده شده است و همچنان در مدار بسته بد و بدتر نمی ماندید.

نوشته اید:
۱۱ – اگر انقلاب نمی شد، جنگی درنمی گرفت و بهترین و صادق ترین و قانع ترین جوانان ما شهید و مجروح نمی شدند و سالها به اسارت نمی رفتند و امروز صحیح و سالم در کنار ما بودند و همانها شتاب رشد کشورشان را صد چندان می کردند.
من مینویسم:
۱۱- اگر ضد انقلاب حاکم نمیشد و برای استقرار استبدادش حمله به سفارت آمریکا (که بنا بر اطلاعی که روبرت پاری، محقق آمریکایی داده است، طرح آن در جلسه مشترک عوامل راستگرای امریکایی، راکفلر و کیسینجر و اشرف پهلوی آماده شد) و به گروگان گرفتن کارمندان آن را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول نمیخواند، احتمال تحریک صدام برای حمله به ایران کم بود. اگر کودتای نوﮊه نمی شد که ساخته و پرداخته پهلوی چی ها بود، اگر اینان صدام را به حمله به ایران بر نمی انگیختند و در پی جنگ، اگر ضد انقلاب کودتا نمی کرد و ادامه جنگ را برای ادامه حیات ننگین خود لازم نمیدید، جنگ در بهار ۱٣۶۰ پایان می یافت. صدام حسین که با حمله به ایران با تشویق غرب و ضد انقلاب جنگی نا برابر را آغاز کرده بود، به یمن استقامت دلیر مردان و شیرزنان ایران، بنا بر اسناد منتشره وزارت خارجه انگلیس در چهارمین ماه از آغاز تجاوز شکست خورد و در نهمین ماه با قبول طرح پیشنهادی کشورهای غیر متعهد و تصحیحات ایران در آن، از سوی صدام حسین ، جنگ می توانست پایان پذیرد. با کودتا خرداد ۶۰ بود که جنگ ادامه یافت. به سود سلطه گران و به زیان دو کشور ایران و عراق با خسارات عظیم جانی و مالی که عواقب آن هنوز بر جاست. جنگ ادامه پیدا کرد تا سلسله روحانیت حاکم شود و با از بین بردن آزادی و استقلال ایران با تحلیل بنیه دو کشور ثروتمند منطقه، بیشترین منافع را در منطقه برای جهان غرب فراهم آورد.
    ای کاش شما انقلاب را جانشین مسئولان وضعیت امروز نمی کردید و چشم ها را بر روی واقعیت ها باز می کردید واقعیت را همان سان که هست می دیدید و می دید که وضعیت امروز، نه محصول انقلاب که محصول ضد انقلاب مغلوب (پهلوی چی ها) و ضد انقلاب قالب (ملاتاریا و همه آنها که حوزه دولت را قلمرو رقابت بر سر قدرت کردند و این کار را نیز با اسلحه کردند)، است.

نوشته اید:
۱۲ – اگر انقلاب نشده بود، امروز حجاب بانوان از اعتبار بیشتری بهره داشت. چرا که آزاد بود و اختیاری. و حتماً حرمت و احترام فراوان تری نیز داشت. برخلاف امروز که متأسفانه با خدشه ی اجبارِ حاکمیت، آسیب بسیار دیده است.
من مینویسم:
۱۲-   اگر ضد انقلاب حاکم نشده بود و آقای خمینی به وعده خود عمل میکرد امروز زنان بسان مردان از تمامی حقوق خود بر خوردار بودند و زن و مرد ایرانی این آزادی را داشت در استقلال و آزادی تصمیم بگیرد. و دین بمنزله بیان استقلال و آزادی، زنان و مردان ایران را نقاد و رشد پذیر می گرداند و مسلمانان در می یافتند که آن حکم که اجرایش نیاز به زور داشته باشد، حکم دین نیست.

نوشته اید:
۱۳ – اگر انقلاب نمی شد، حتماً خدای خوب به ما لبخند بیشتری می زد. و راههای کشف نشده را پیش پای ما می گشود. برخلاف امروز که ما او را به خاک انداخته ایم و از جانب او برای خود او و مردم بی پناه و گرفتار این سرزمین تعیین تکلیف می کنیم.
و اما سخن پایانیِ من: افسوس که ما انقلابیون، از نعمت عقل، بهره ی فراوانی نداشتیم. و با انقلابی غیرضروری، بختِ مهیا و عنقریبِ خود را تاراندیم. جوری که هم خود را و سرمایه های خود را تباه کردیم، و هم اعتبار خدا و دین خدا را در این ملک فروکاستیم.

من مینویسم:
۱٣-   اگر ضد انقلاب حاکم نمیشد، حتما خدا امروز از انسانهایی که به حقوق خود اشراف دارند و به ذات او نزدیکند خشنود بود و میدید انسانها نه از روی ترس و نیاز بلکه از روی حقانیت او را میپرستند و به او اعتقاد دارند. و با اینهمه تردید نکنید که انقلاب دینی که در ایران انجام گرفته است در کشورهای دیگر مسلمان انجام نگرفته است. اینک ایرانیان دارند صاحب اختیار دین و باور خود می شوند. افسوس که شما از این انقلاب بس بزرگ غافل مانده اید.

و سخن آخر اینکه :
آقای نوریزاد "ای کاش "های من نه از روی اکراه که از روی صمیمیت است، ایکاش کسانی که خود را انقلابی میدانند ، از انقلاب درک درستی داشتند و میدانستند که انقلاب، آن هم از نوع انقلاب ایران که به قول میشل فوکو فیلسوف شهیر فرانسوی در جهان بی نظیر بود و برای اولین بار ملتی در آن شرکت کرد، دستوری نیست و اگر ضرور نباشد محال است اتفاق بیفتد. ای کاش اینان میدانستند بخت مهیا و عنقریب ما برای استقرار حق حاکمیت ملی با انقلاب فراهم آمد و کودتاچیان با حاکم کردن ضد انقلاب آن را تاراندند و اینک بسیاری از آنان که در این تاراندن سهیم بودند لباس «انقلابی نادم» به تن کرده اند و به خود زنی مشغول. ای کاش آقای نوریزاد که میگویند متحول شده اند، مبدا تحولشان انتخاب سال ٨٨ و کودتای انتخاباتی ولایت مطلقه فقیه و عدم به قدرت رسیدن نامزد مورد نظرشان برای باز گشت به "دوران طلایی امام خمینی" نبود و انسانهای ایرانی قبل از این دوران را نیز صاحب حقوق میدانستند. ای کاش کسانی که در کودتا علیه جمهوری و حق حاکمیت مردم شرکت داشتند و یا آنانی که برای کودتاچیان کف میزدند و اینک که از دایره قدرت بیرون افکنده شده اند بجای ندامت از انقلاب و گناهان و خطا های مرتکب شده خود، که تحول از استبداد به آزادی را متوقف کرد را به پای انقلاب نوشتن ودر موادری خود زنی کردن، از شرکت و همراهی کودتا علیه حاکمیت مردم که نتیجه آن این روزگار سیاه است نادم و پشیمان بودند.

آقای نوریزاد
شما در بسیاری از نامه ها و ویدئوهای خود، که مورد خطاب آنها نه مردم بلکه قدرت حاکم است، "رهبری" را که برای خود ولایت مطلقه قائل است وخود را در مقابل واحد و احدی پاسخگو نمیداند به ترک استبداد و استقرار حق حاکمیت مردم فرامیخوانید. لابد خود میدانید که زمانی حاکمیت مردم استقرار می یابد که قانون اساسی نظام ولایتمدار، که رکن اصلی و محور آنرا ولایت مطلقه فردی تشکیل میدهد با قانون اساسی حقوقمدار و ولایت جمهور مردم جایگزین شود اگر نام این تحول انقلاب نیست، پس چیست؟ حال چگونه است که شما و اصلاح طلبان با توسل به مقایسه صوری بین بد و بدتر مردم ایران را از این تحول انقلابی میترسانید تا هم چنان در دایره انتخاب بین بد و بدتر هر بار ناگزیر به انتخاب بدتری که اینک در مقایسه شما بد شده است تن بدهند تا بدترین نصیبشان بشود. چرا خطاب به مردم حقوق ذاتی آنها را یاد آور نمیشوید تا با اشراف به این حقوق و عرفان به آن، تن به حاکمیت استبدادی شاه و شیخ ندهند تا شما هر بار برای توجیه مجبور به مقایسه بین بد و بدتر نشوید؟
تا مردم بدانند که انتخاب صحیح و واقعی انتخاب بین خوب و خوبتر است.

آقای نوریزاد
انقلاب مردم ایران هنوز پایان نیافته است زیرا آن انقلاب بر ضد استبداد و وابستگی بود و استبداد و وابستگی هنوز بر جاست. مبارزه مردم تا استقرار حق حاکمیت آنها ادامه دارد. به یمن استقامت آنها که اصول انقلاب و اهداف آن و مبارزه برای احقاق آنرا رها نکرده اند، رژیم ملاتاریا فرسوده و ناتوان شده است و همتی میخواهد تا به جنبشی همگانی و بدور از خشونت فرو ریزد و ولایت جمهور مردم استقرار یابد. تلاش برای اصلاح این نظام با توسل به اجرای بی تنازل قانون ولایتمدار هم چون ترساندن مردم از تغییر اساسی (انقلاب) بی فایده است.


jmpaknejad@yahoo.fr


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست