پُرصدا، پُرچراغ...
مرجان کاظمی
•
دلتنگِ تواَم ای مرگِ عزیزِ من!
بگو شب دوباره جادویش را آغاز کند
تا تو بیهنگام لبریزم کنی
با خستگی و اندوه و تشنگی ات
پُرصدا، پُرچراغ...
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۵ ارديبهشت ۱٣۹۲ -
۵ می ۲۰۱٣
در من، خستگیِ بی اراده ی احساس جا خوش کرده
در من، پاهایِ مرگِ صبح جوانه ای زده و تَرکَم کرده
در من، لذّت، ناگهانیِ اندوه را به باغِ بی الف جاری کرده
در من، لبی تَر به انتظارِ تشنگی، فَربه شده
در من، روزها، رایحه ی دروغ خُرطوم شده
پُرصدا، پُرچراغ...
دلتنگِ تواَم ای مرگِ عزیزِ من!
بگو شب دوباره جادویش را آغاز کند
تا تو بیهنگام لبریزم کنی
با خستگی و اندوه و تشنگی ات
پُرصدا، پُرچراغ...
و تَر کنی لبهایت را
با بوسه هایم...
|