یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

سوسیالیسم و دمکراسی


حبیب پرزین


• رشد نیروهای تولیدی تحول بزرگی در خود مناسبات سرمایه داری بوجود آورده است. سرمایه داری امروز کشورهای پیشرفته، سرمایه داری اجتماعی نامید میشود. سرمایه داری اجتماعی پایان تاریخ نیست، رشد نیروهای مولده در آینده مسلماً مناسبات درون سرمایه داری را هرچه بیشتر متحول خواهند کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۷ ارديبهشت ۱٣۹۲ -  ۷ می ۲۰۱٣


مقدمه
در سالهای پایانی قرن نوزدهم، پس از درگذشت انگلس، ادوارد برنشتاین به نقد همه جانبه‌ای از تئوریهای کارل مارکس دست زد. این نقد در تاریخ جنبش کمونیستی به رویزیونیسم معروف است. برنشتاین و نظراتش در کنفرانسهای حزب سوسیال دمکرات آلمان در سالهای 1899 و 1903 و در کنگره آمستردام انترناسیونال دوم 1904 محکوم شدند. مارکسیستهای اصولگرا مانند کائوتسکی و پلخانف به ظاهر پاسخهای دندان شکنی به نظرات برنشتین دادند. اما این فقط یک جانب واقعیت بود. پراگماتیست‌ها یا مردان عمل حزب، از جمله رهبران اتحادیه‌های کارگری حامیان اصلی برنشتاین بودند. آنها نقشی کاملاً برابر با رهبران حزب داشتند و خیلی زود فشار به حزب برای مهار رادیکالهای جناح چپ را آغاز کردند. بخشی از رویزیونیسم برنشتاین به نقد ضرورت انقلاب، و دیکتاتوری پرولتاریا اختصاص داشت. او بود که برای اولین بار مطرح کرد، سوسیالیسم بدون دمکراسی نمی‌تواند وجود داشته باشد. و او بود که بعد از طرح نظریه مارکس در مورد دیکتاتوری پرولتاریا، بار دیگر بر ضرورت وجود و تکامل یک مرحله دمکراتیک قبل از برقراری مناسبات سوسیالیستی تاکید کرد.
در آستانه جنگ جهانی اول در حزب سوسیال دمکرات آلمان که تا آن زمان بزرگترین و رادیکالترین حزب مارکسیستی اروپا بود، پراگماتیستها اکثریت پیدا کردند. این گروه علاقه‌ای به تئوری نداشتند. آنها بیش از هرچیز بدنبال حل مسائل روزانه جنبش بودند. آنها برای حفظ قدرتشان در پارلمان، به افکار عمومی بیش از اصول تئوریک اهمیت میدادند.
پیروزی لنین و بالشویسم در اکتبر 1917 شکافی در جنبش سوسیالیستی بوجود آورد. لنین در 1919 انترناسیونال سوم را تاسیس کرد. در کنگره دوم انترناسیونال کمونیستی 21 شرط برای عضویت به تصویب رسید. ، بریدن از سوسیال دمکراسی و تغییر نام احزاب به کمونیست جزئی از این شرایط بود. کارل کائوتسکی در جزوه دیکتاتوری پرولتاریای خود (1921) با نقد لنینیسم و سوسیالیسم بلشویکی، عملاً تمامی نظرات برنشتاین در مورد سوسیالیسم و دمکراسی را پذیرفت، با این تفاوت که آن را نه مانند برنشتاین بعنوان نقد دیکتاتوری پرولتاریای مارکس، بلکه بعنوان برداشت صحیح از نظرات مارکس و انگلس مطرح کرد. او با این تمهید کوشش کرد اصولگرایی خود را در مقابل رویزیونیسم، که بیش از بیست سال با آن مبارزه کرده بود حفظ کند. جنبش کمونیستی با پذیرش لنینیسم، سوسیالیسمی را که هنوز صفت واقعاً موجود را به یدک می‌کشد، در بخشی از اروپا و آسیا بوجود آورد. در مقابل، سوسیال دمکراسی هنوز نتوانسته است جامعه‌ای غیر سرمایه داری بوجود آورد. نتیجه هر اقدام رادیکال احزاب سوسیال دمکرات برای تغییر سرمایه داری، با از دست دادن آرای مردم مواجه شده است. در نتیجه این احزاب مجبور شده‌اند یا برنامه‌های سوسیالیستی خود را به عقب بیاندازند یا آنرا تعدیل کنند. ایده سوسیالیسم بتدریج بی‌رنگ و سائیده شده‌ است، بطوریکه امروز نمی‌توان تفاوت اساسی میان احزاب سوسیال دمکرات و لیبرال دمکرات مشاهده کرد. (1) با وجود اینکه بیش از یک قرن از تدوین تئوری سوسیالیسم دمکراتیک می‌گذرد، و احزاب سوسیالیست در کشورهای مختلف می‌کوشند برای اجرای اهداف خود از طریق دمکراتیک به قدرت برسند هنوز نمیتوان حتی یک نمونه واقعا موجود سوسیالیسم دمکراتیک را مشاهده کرد. تاریخ نشان داده که اکثریت مردم طرفدار سوسیالیسم نیستند. سوسیالیسم همیشه آرزوی یک اقلیت روشنفکر بوده و هرگز نتوانسته جز مواردی استثنایی و کوتاه مدت به نظر اکثریت مبدل شود. با ثروتمند شدن کشورها و افزایش درآمد سرانه، خواست سوسیالیسم ضعیف‌تر و کمرنگ‌تر میشود.
با توجه به تاریخ جنبش سوسیالیستی، رابطه این جنبش با دمکراسی را میتوان بصورت زیر خلاصه کرد. یا سوسیالیسم با سرکوب دمکراسی و با اتکا به شدیدترین انواع دیکتاتوری برقرار می‌شود، یا دمکراسی مانع اجرای آن می‌گردد.
غیر ممکن بودن سوسیالیسم دمکراتیک، به معنی بدون نقص بودن سرمایه‌داری نیست. نقایص سرمایه داری بخصوص در مراحل اولیه آن از قرن نوزدهم شناخته شده بود. تلاش سوسیال دمکراسی در صد سال گذشته، کنترل سرمایه داری و عادلانه‌تر کردن آن بوده است. رشد نیروهای تولیدی تحول بزرگی در خود مناسبات سرمایه داری بوجود آورده است. سرمایه داری امروز کشورهای پیشرفته، سرمایه داری اجتماعی نامید میشود. سرمایه داری اجتماعی پایان تاریخ نیست، رشد نیروهای مولده در آینده مسلماً مناسبات درون سرمایه داری را هرچه بیشتر متحول خواهند کرد. شکل این تحول و سمت و سوی آن قابل پیش بینی نیست. اما واقعیتی که به راحتی میتوان آن را نشان داد، بطلان تئوری ماتریالیسم تاریخی مارکس است که بر اساس آن 160 سال قبل سرمایه داری باید از هم می‌پاشید و مناسبات جدیدی بنام سوسیالیسم و کمونیسم جایگزین آن میشد.
تاریخ جنبش کمونیستی را میتوان به یک دو ماراتن تشبیه کرد که نقط آغاز آن کمونیسم رادیکال و نقطه پایان آن سوسیال دمکراسی امروزی است. با از هم پاشیده شدن سوسیالیسم واقعاً موجود احزاب کمونیست هم با تاخیر چند دهه به این ماراتون پیوسته‌اند. رسیدن به پایان این مسیر اجباری نیست. احزاب زیادی در شروع راه متوقف شده‌اند. بعضی مانند احزاب کشورهای اروپای شرقی خیلی سریع به مقصد رسیده‌اند و برخی هنوز در میانه راه هستند. اما بدون طی کردن این مسیر هیچ حزبی نمیتواند به درون حکومت راه یابد یا به حزبی قابل حکومت کردن مبدل شود. (2)

۱. سوسیالیسم غیر مارکسیستی و دیکتاتوری
جنبش عملی و فکری سوسیالیستی و کمونیستی از ابتدا با ایده دیکتاتوری اقلیت دانا بر مردم نادان همراه بود. اساس حرکت سیاسی بابوف برای برقراری جامعه کمونیستی، تکرار دیکتاتوری کمون پاریس بود. روبسپیر و سن ژوست بخاطر نیازهای جنگی و بمنظور تحقق بخشیدن به ایده‌های انسانی خود، کوشیدند بخشی از اقتصاد را ملی کنند. آنها برای صنایع نظامی مانوفاکتورهای دولتی بوجود آوردند، و کوشیدند با عرضه مواد خام و برقراری مالیات برای برخی فراورده‌ها، تولید را کنترل کنند. اما این تلاشهای سوسیالیستی زود گذر با از میان رفتن حکومت ترور پایان یافت(3)         بابف از ربسپیر چهره‌ای کمونیست و اسطوره‌ای ساخت. او به توجیه ترور برای برقراری کمونیسم دست زد و نوشت بدون ترحم تمام مستبدین، پاتریسین‌ها و میلیونرها و تمام موجودات بد نهادی که مانع خوشبختی جمعی ما میشوند را گردن بزنید. (4) بابف و همراهانش فکر می‌کردند آگاهی زیاد برای برابری مضر است. بهمین دلیل می‌خواستند آموزش را به تحصیلات ابتدایی محدود کنند. او گروهی بنام «توطئه برابرها» تاسیس کرد. برنامه بابف برای قیام کشف شد، و خود او در ماه مه 1896 دستگیر و سال بعد اعدام شد. مبلغ اصلی افکار او شاگرد و همکارش بوناروتی بود. در سال 1828 بوناروتی در جزوه‌ای اهداف جنبش بابوفی را شرح میدهد. او هدف جنبش خود را سرنگونی رژیم موجود و جایگزین کردن قانون اساسی 1893 میداند. او می‌نویسد، از زمان سرنگونی رژیم موجود تا برپایی نظم جدید باید یک دولت موقت اداره امور را بدست بگیرد. او منشاء نابرابری را در این میداند، که جمع کوچکی افراد تعلیم دیده از جهل و نادانی جمعیت استفاده کرده و حاکمیت خود را بر آنان تحمیل میکنند. برای مقابله با این امر باید بجای حکومت کنونی، قدرتی موقتی به شکلی سازمان یابد که برای همیشه مردم را در مقابل دشمنان طبیعی نابرابری حفاظت کند. و به مردم اراده لازم برای برقراری نهادهای جمهوری را بدهد. او می‌نویسد، مردم نه قادر به بازسازی خود هستند، و نه قادر به انتخاب افرادی که بتوانند این باز سازی را هدایت کنند. قبل از فکر کردن به قانون اساسی یا قوانین ثابت باید بفکر تاسیس یک حکومت انقلابی و اصلاحگر بر اساسی بغیر از صلح و آزادی بود......در میان درهم ریختگی نهادها، فساد عمومی، احساسات تجدید حیات آتی باید از طریق نهادی سری که توسط اتوریته خالص دیکتاتوری هدایت میشود تحقق یابد. او در جای دیگر می‌نویسد: «مردمی که عقایدشان تحت رژیم نابرابری و جباریت شکل گرفته، در آغاز یک انقلاب بازسازنده، نمی‌توانند رهبرانی انتخاب کنند که بتوانند انقلاب را به سرانجام برسانند. این امر فقط از عهده مردان خردمند و شهروندان شجاع بر می‌آید.» عمل این رهبران باید بدون توجه به حاکمیت مردم باشد. (5) این تئوری است که نزدیک به یک قرن بر جنبش کمونیستی و سوسیالیستی حاکم بود. این تئوری را میتوان «دیکتاتوری آموزشی» نامید. این تئوری راه حل عملی برای غلبه بر مشکل اساسی بود که تمامی تئوریهای نجات بخش سوسیالیستی یا کمونیستی قرن نوزدهم با آن مواجه بودند. آنها از یک سو کمونیسم را برای طبقات فقیر جامعه می‌خواستند از سوی دیگر می‌دیدند که این طبقات کوچکترین توجه‌ای به برنامه‌های نجات بخش آنها ندارند. پس به این نتیجه می‌رسیدند که بی‌سوادی، نا آگاهی و فساد مزمن مانع از آن است که این طبقات منافع واقعی خود را درک کنند.
بابویسم تجسم اولیه جریان کمونیستی ژاکوبنی بود که الگوی کمون پاریس (1793) و دوران ترور روبسپیر و سن ژوست را الگوی حکومتی مناسب برای کمونیسم می‌دید. اما نماینده تاثیرگذار این جریان قبل از 1848 اگوست بلانکی بود. در اصول آئینی بلانکی که در سال 1839 منتشر شد نوشته شده: «بر اساس ایده‌های ما، بدون چون و چرا، پس از پیروزی انقلاب یک قدرت دیکتاتوری برپا می‌شود، که وظیفه‌اش هدایت جنبش انقلابی خواهد بود. این قدرت دیکتاتوری، که ضرورتاً بر پایه بخشی از مردم مسلح بنا خواهد شد، در جهت منافع اکثریت، در واقع اراده بخش آگاه شده اکثریت بزرگ ملت را اجرا خواهد کرد. بخاطر تمرکز قدرت و سرعت عمل این دیکتاتوری باید تا حد امکان در دست تعداد کمی از افراد متمرکز شود.(6) این جنبش ژاکوبنی کمونیستی، بلانکیسم نامیده شد. اما همه گروه‌های بلانکیست لزوماً هوا دار اگوست بلانکی نبودند. کمونیستهای پاریس به دشمنان بلانکی مبدل شدند و دیگران سازمانهای مستقل خود را ساختند.
دیکتاتوری دیگری که بلانکیستها به آن اعتقاد داشتند دیکتاتوری پاریس علیه تمام کشور بود. چون از نظر آنها فقط پاریس بود که به بلوغ سیاسی کافی برای درک منافع کل مردم رسیده بود. و دیکتاتوری انقلابی پاریس بر تمام کشور باید بقیه مردم را برای آشنایی با منافع واقعی‌شان آموزش میداد.
تمام سوسیالیستها قبل از مارکس هم به ساختمان سوسیالیسم از بالا و توسط اقلیتی آگاه اعتقاد داشتند. رابرت آون می‌نویسد کسی که می‌خواهد جامعه را اداره کند باید مانند رئیس یک تیمارستان باشد که (البته با مهربانی) بیمارانش را علاج میکند. (7) او برای اداره جامعه آینده ساختمانی هرمی را توصیف می‌کند که افراد بر اساس سن در مدارج مختلف رهبری قرار می‌گیرند.
سن سیمون برای جامعه آتی دینی بنام مسیحیت جدید بوجود می‌آورد که قبله آن مقبره نیوتون است. او می‌نویسد کلیسای کاتولیک از قرن پانزدهم به بعد بی‌خاصیت شده است و رهبری معنوی بدست دانشمندان یا مسیحیان لائیک (8) افتاده است. رهبران دین او دانشمندان هستند و قبله آن مقبره نیوتون است. سه ریاضی دان، سه فیزیک دان، سه طبیعی دان و... رهبری جهان را در دست می‌گیرند. (9)
اتین کابه کمونیست فرانسوی اولین کسی است که در نوشته‌هایش از نام کمونیسم استفاده می‌کند. او برای نشاندادن جامعه مورد نظرش، کتابی از یک جامعه تخیلی «ایکاری»، به سبک اتوپیای توماس مور نوشته است. کابه عضو اتحادیه کمونیستهایی بود که مارکس و انگلس از بنیان گذاران آن بودند. او معتقد بود که بعد از انقلاب باید یک دوران گذار پنجاه ساله دیکتاتوری وجود داشته باشد. و یک دیکتاتور که توسط مردم انتخاب میشود کشور را اداره کند. با وجود اینکه کتاب سفر به ایکاری توصیف یک جامعه تخیلی است، ما توصیفی از رهبر و کارهای او می‌بینم که بعدها بشکلی دیگر در کشورهای سوسیالیستی تکرار شدند. نام رهبر انقلاب و دیکتاتوری که بعد از پیروزی انتخاب می‌شود ایکار است. مردم از شدت علاقه به او کشورشان را ایکاری می‌نامند. (10) پس از پیروزی انقلاب ایکار بعنوان حاکم مطلق انتخاب میشود و او به شهروندان هم میهنش برابری اجتماعی و سیاسی و همیاری و نظام جمهوری دمکراتیک را با طرح یک سازمان موقت برای مدت پنجاه سال پیشنهاد کرد. جمهوری تمام کتابهای مضر و بی‌فایده را سوزاند، و فقط به یک روزنامه کشوری، یک روزنامه برای هر ایالت و یک روزنامه برای هر بخش اجازه فعالیت داده میشود. تمام زندگی روزانه افراد حتی لباسی که می‌پوشند و غذایی که می‌خورند توسط مجلس تعیین میشود. (11) کارگران همیشه کار خود را با خواندن سرود ایکاری آغاز می‌کنند. کابه در جای دیگر کتاب می‌نویسد، همه عاملان عمومی نمایندگان ملت هستند و همه انتخابی و موقتی و مسئول و قابل عزلند و برای جلوگیری از تخطی‌های جاه طلبانه ایشان وظایف مقننه و اجرائیه همیشه از هم جدا خواهد بود. کابه در مورد رابطه دیکتاتوری و دمکراسی دست به همان شعبده بازی میزند که بعدها در اتحاد شوروی مرسوم شد. او می‌نویسد، بنابر این سیستم سیاسی ما یک جمهوری دمکراتیک و حتی می‌توان گفت یک دمکراسی تقریباً خالص است. (12) از نظر کابه، چون دیکتاتور توسط مردم انتخاب میشود، پس در کشور دمکراسی وجود دارد. کابه به تسخیر قهرآمیز قدرت اعتقاد نداشت. و پیشنهاد میکرد، جمعی داوطلب، در آمریکا جامعه ایکاری را بسازند تا به الگویی برای آشنایی زحمتکشان جهان با کمونیسم مبدل شود.
ویلهلم وایتلینگ کمونیست آلمانی هم عضو اتحادیه کمونیستها بود. او برخلاف کابه که انتخاب دیکتاتور را در اختیار مردم قرار میدهد، ، می‌نویسد، آنچه که در رابطه با انتخابات، حاکمیت مردم، نامیده می‌شود چیزی جز فریبی مطبوع نیست این را تقریباً همه ما میدانیم و تا حدودی تجربه کرده‌ایم،.... کمونیستهای فرانسوی که با نا امیدی به نا کاملی سیستم انتخاباتی می‌نگریستند، آنرا بدور انداختنده و به یک دوران دیکتاتوری تمایل دارند، زیرا بخوبی میدانند که حاکمیت مردم، آنطور که جمهوری خواهان و سیاستمداران می‌فهمند، برای گذار از سازمان اجتماعی قدیم به جدید مناسب نیست. آون، رهبر کمونیستهای انگلستان، انجام کارهای مشخص را بر اساس میزان سن به افراد مختلف واگذار میکرد. و ریاست مسئولان حکومتی را به مسن ترین فرد جامعه واگذار می‌کرد. (13) در ادامه، وایتلینگ با تاثیر گرفتن از سن سیمون، یک سیستم هرمی انتخابی پیشنهاد می‌کند که در راس آن یک شورای سه نفره از یک ریاضی دان، یک طبیعی دان و یک فیزیک دان هدایت جامعه را در دست می‌گیرند.
انگلس در یکی از نوشته‌های اولیه‌اش، وایتلینگ را بدلیل مخالفتش با حاکمیت مردم، برتر از کابه میداند.
در سال 1848 ناپولئون سوم در انتخابات ریاست جمهوری برنده شد. او خود را بعنوان سمبل رفاه اجتماعی و عظمت فرانسه معرفی میکرد. او بخش بزرگی از آرای خود را از میان دهقانان فقیر و کارگران بدست آورد. مارکس نوشت کارگران بدلیل دشمنی با کاوینیاک دیکتاتور نظامی سرکوبگر قیام ژوئن، که رقیب انتخاباتی او بود، به وی رای دادند. بخشی از جامعه روشنفکری فرانسه او را سوسیالیست میدانست. او ضمن سرکوب کارگران و پائین نگاهداشتن دستمزدها، برنامه‌های وسیع دولتی کردن بخشهایی از اقتصاد و برنامه‌های رفاه اجتماعی را به پیش برد. اقتصاد فرانسه در دوران بیست ساله حکومت لوئی بناپارت رشد سریعی کرد. پروژه نوسازی پاریس توسط هوسمان شهردار، موجب مهاجرت وسیع روستائیان به شهر و اشتغال آنها شد. این پرولتاریای تازه از راه رسیده طرفدار لوئی بناپارت بود. (14) در دربار او یک محفل سوسیالیستی به رهبری شاهزاده ناپولئون پسر عموی او که لقب پرنس سرخ به او داده بودند، وجود داشت. در این محفل سوسیالیستهای سن سیمونیست قدیم که حالا میلیونر شده بودند عضویت داشتند. شاهزاده سرخ با ادیبان و سوسیالیستهایی نظیر ژرژ ساند و پرودون دوستی داشت. خود پرودون پدر آنارشیسم، در کتابی با خوش آمد گویی به کودتای ناپولئون سوم، با تملق، از او خواست تا بنیانگذار جامعه‌ای نوین بشود. امید به امپراتور خیلی زود به یاس مبدل شد اما پرودون امید به شاهزاده سرخ را از دست نداد. یکی از مشکلات انترناسیونال اول این بود که عده‌ای هیئت نمایندگی فرانسه را که طرفداران پرودون در آن اکثریت داشتند، مشکوک به همکاری با ناپولئون سوم میدانستند. پس از سقوط امپراتوری دوم معلوم شد که دو نماینده جریان آنارشیستی باکونین از حقوق بگیران امپراتوری بوده‌اند. یکی ار آنها در نوشته‌ای ناپولئون سوم را دیکتاتور طرفدار کارگران نامیده بود. وایتلینگ دیکتاتوری لوئی بناپارت را ستایش میکرد، و معتقد بود که او ظرف 5 سال پایه‌های محکمی برای بنای کمونیسم ایجاد خواهد کرد. وایتلینگ حتی بعد از کودتا و امپراتور شدن لوئی بناپارت هم امید داشت که او راه کمونیسم را هموار کند. مارکس و انگلس لوئی بناپارت را سوسیالیست حقیقی میدانستد. نماینده واقعی سوسیالیسم حقیقی، موزس هس هم پس از چندی به جمع ستایشگران رژیم ناپولئونی پیوست (15) سنت بوو Sainte Beuve ادیب چپ گرای فرانسوی اواخر حکومت ناپولئون سوم او را یک سوسیالیست برجسته نامید. اگوست کنت و فردریک لو پله سوسیالیست هم همین نظر را داشتند. (16)
ماکسیم لوروی Maxim Leroy مورخ ایده‌های اجتماعی قرن نوزدهم، رژیم ناپولئون سوم را سزاریسم اجتماعی می‌نامد. اساس سزاریسم اجتماعی دولتی کردن بخشی از سرمایه‌ها همراه با اقداماتی رفاهی است. نمونه دیگر سزاریسم اجتماعی، دولت آلمان در دوران بیسمارک (1890-1871) است. بیسمارک در سال 1878 قانون ضد سوسیالیستها را به تصویب رسانید. فعالیت حزب سوسیال دمکرات ممنوع اعلام شد. اما اعضای فراکسیون پارلمانی حزب با 9 نماینده که در انتخابات همان سال انتخاب شده بودند، آزادانه به فعالیت خود ادامه دادند. دولت بیسمارک اقدامات اجتماعی انجام داد که در نوع خود بی‌سابقه بود. او در سال 1883 بیمه درمانی برقرار کرد که کارگران فقط یک سوم مخارج را پرداخت می‌کردند. یک سال بعد بیمه حوادث ناشی از کار برقرار شد، و کارفرما موظف شد تمام مخارج درمانی را بپردازد. در سال 1889 اقداماتی برای کمک به سالمندان و افرادی که توان کاری نداشتند برقرار شد.
برای اولین بار اصطلاح سوسیالیسم دولتی در مورد دوران بیسمارک بکار برده شد. کارل رودبرتوس سوسیالیست آلمانی، قبل از دوران بیسمارک تئوریسین سوسیالیسم دولتی بود. نماینده دیگر سوسیالیسم دولتی فردیناند لاسال بود. لاسال کنفدراسیون کارگران سراسر آلمان را بوجود آورد که بعد از او یکی از پایه‌های تشکیل دهنده حزب سوسیال دمکرات آلمان شد. لاسال معتقد بود دولت باید به کارگران از طریق دادن وامهای بزرگ کمک کند تا موسسات تعاونی تولیدی بوجود آورند. این ایده را قبل از لاسال لوئی بلان مطرح کرده بود. او پس از انقلاب 1848 زمانیکه عضو دولت موقت بود بیش از صد تعاونی تولید از این نوع ایجاد کرد. لاسال و رودبرتوس با یکدیگر مکاتبه داشتند و لاسال در نامه‌ای خودش و رودبرتوس را یک روح در دو بدن توصیف کرده بود. و بیسمارک در رایشتاگ ( مجلس ملی آلمان) از رودبرتوس ستایش کرد. انگلس در کتاب آنتی دورینگ علیه نظرات سوسیالیستی رودبرتوس نوشت، اگر هرگونه دولتی کردنی سوسیالیسم بود، باید مترنیخ و بیسمارک را پدر سوسیالیسم می‌نامیدیم. (17)
در نیمه دوم قرن نوزدهم سوسیالیسم همراه با دیکتاتوری روشنگرانه در روسیه هم رواج پیدا کرد.
تمام سوسیالستهای روسی بغیر از هرزن که روحیه‌ای دمکرات داشت طرفدار سوسیالیسم توام با دیکتاتوری روشنگرانه بودند.
میخائیل باکونین شناخته شده ترین تئوریسین آنارشیسم که در ظاهر مخالف هرگونه اتوریته‌ای بود، از نوعی دیکتاتوری نامرئی دفاع میکرد. او در تشکیلات خودش یک هسته سری ساخته بود که هدایت تمام جریان را در دست بگیرد. وجود این هسته سری زمانی آشکار شد که بخشی از گروه او در اسپانیا انشعاب کرد. و بعد در محاکمه نچایف سوسیالیست انقلابی روسی رابطه او با باکونین مطرح شد. نچایف در ارتباط با بکونین یک سازمان سری در میان دانشجویان روسیه بوجود آورده بود (18) نچایف کتابی نوشت بنام اصول انقلاب، اطاعت بی چون و چرا از رهبر و اینک هدف وسیله را توجیه میکند از اصول انقلابی او بود. او دانشجویی بنام ایوانف را که در مورد شیوه‌های کار او اعتراض داشت و میخواست سازمان را ترک کند، به این دلیل که اطلاعات زیادی دارد و کناره گیری او خطرناک است، به کمک یارانش وفادارش کشت. (19)
بعدها تعدادی از نامه‌های باکونین به نچایف پیدا شد. در یکی از این نامه‌ها باکونین نوشته بود ما باید از شیوه‌های ژزئیت‌ها استفاده کنیم. او نوشته بود: سازمانهایی که اهدافشان با ما نزدیک است باید مجبور به پیوستن به ما بشوند و یا حداقل بدون اینکه خودشان بدانند از سازمان ما اطاعت کنند. افراد مزاحم باید از میان آنها بیرون رانده شوند. سازمانهایی که با ما روابط غیر دوستانه‌ای دارند، یا مزاحم هستند باید از میان بروند. و سرانجام دولت باید درهم شکسته شود. همه اینها نمیتواند فقط از طریق تبلیغ حقیقت تحقق یابد.حیله، سیاست و فریب هم لازم است.
باکونین در کتابی بنام اعترافات (1851) نوشت، من فکر کردم روسیه بیش از هرجای دیگر به یک حکومت دیکتاتوری که وظیفه‌اش منحصراً آموزش و ارتقاء مردم است احتیاج دارد. (20)
پیوتر تکاچف انقلابی روس، به نوعی سوسیالیسم دهقانی اعتقاد داشت. متدهای سازماندهی و انقلابی او بعدها مورد استفاده لنین قرار گرفت. ایده اساسی او بدست گرفتن قدرت توسط یک گروه کوچک انقلابی است، و روش بدست آوردن قدرت، از هم پاشانیدن سازمان دولتی توسط ترور است. از نظر او مردم همیشه برای انقلاب آماده هستند. و فقط اقلیت انقلابی باید از آنها استفاده کنند. تکه کلام او این بود «یا همین حالا یا آینده خیلی دور و شاید هرگز» او عقاید آنارشیستی باکونین را قبول نداشت و می‌گفت، باید با تسخیر دولت، موسسات ارتجائئ آنرا به نهادهای انقلابی تبدیل کرد. (21)
او معتقد بود اقلیت روشنفکر که با نیازهای مردم آشنایی دارد نباید منتظر بنشیند تا اکثریت با کسب آگاهی لازم به نیازهای خود پی ببرد. اقلیت باید این آگاهی را بر اکثریت تحمیل کند. این اقلیت پس از پیروزی انقلاب باید خودش قدرت را در دست بگیرد (22)

حبیب پرزین
ادامه دارد


زیر نویس:
1. شرودر صدر اعظم سابق آلمان از حزب سوسیال دمکرات بعد از 16 سال حکومت حزب راست میانه‌ی دمکرات مسیحی، در انتخابات پیروز شد. شعار اصلی او این بود که ما نمی‌خواهیم همه چیز را تغییر بدهیم. ما فقط بعضی کارها را بهتر انجام خواهیم داد. در انتخابات سال گذشته ایالت هسن آلمان این بار نماینده حزب دمکرات مسیحی دقیقا همین جمله را بعنوان شعار اصلی انتخاباتی خود، در مقابل سوسیال دمکراتهای حاکم در آن ایالت، به‌کار ‌برد.
2. یکی از دلایل اینکه چپ واحد و فراگیر هرگز نمی‌تواند بوجود آید، قرار گرفتن گروه‌ها و افراد در مکانهای متفاوت این مسیر است.
3. Elie Halévy, Histoire du socialisme européen, idee/gallimard P 23
4. Maxime Leroy, Histoire des Idée sociales en France Gallimard, T2, P 70
5. Hal Draper, Karl Marx’s theory of revolution, Monthly review press 3/31
6. Hal Draper 3/34
7. A. L. Morton, The Life and Ideas of Robert Owen P 171
8. او لغت لائیک را به مفهوم غیر روحانی بکار می‌برد، همانطور که قبل از او توماس هابز و جان لاک هم لغت سکولار را به همین مفهوم بکار می‌بردند.
9. Oeuvres de Saint-Simon, Lettres d’un habitant de Genéve.. Elibron Classics pp 51-55   
10. توصیف پیامبرانه از رهبر تداوم فرهنگ سوسیالیسم مذهبی در سوسیالیسم قرن نوزدهم و بیستم است. کابه در توصیف رهبر می‌نویسد، شور و هیجان ایکار عشق به انسانیت بود...در جوانی هم نمیتوانست بیچاره‌ای را ببیند و از بیچارگی او رنج نکشد...یک روز جوانی را دید که تقریبا لخت بود و داشت از سرما بر سنگفرش پیاده رو جان می‌‌داد. لباسهایش را که دو روز بود برایش خریده بودند به آن جوان داد....روزی دیگر در یک آتش سوزی وحشتناک که جسور ترین تماشاچیان را از وحشت برجا خشک کرده بود، با ترس و لرز او را دیدند که خود را میان آتش انداخت، و سپس در حالی که لباسهایش آتش گرفته و دست راستش تقریبا سوخته بود، با بچه‌ای در بغل از میان آنشها بیرون آمد....از آنجا که به کتاب خواندن عشق می‌ورزید، همه اوقات فراغتش را که کودکان و کارگران هم سن و سالش به بازی صرف می‌کردند، به کتاب خواندن اختصاص میداد....از کتابهای فلسفی هم بیش از کتابهای دیگر خوشش می‌آمد....   اسطوره سازی زندگی رهبران به این سبک، بعدها به یکی از اجزای اصلی سوسیالیسم در شوروی، چین و بعضی از کشورهای اروپای شرقی هم مبدل شد.            
اتین کابه، سقر به آرمانشهر (ایکاری) ترجمه محمد قاضی صص 328-329
11. همانجا ص 333 ، 211 ، 304
12. همانجا ص 77 و ص 78   
13. Wilhelm Weitling, Garantien der Harnonie und Freiheit, 1842, S. 136-137
14. انگلس این پرولتاریای نو ظهور را پرولتاریای هوسمانی نامید. نگاه کنید به نامه انگلس به مارکس 15 اوت 1870
15. Hal Draper, 1/440-441
16. Maxime Leroy, 3/265
17. انگلس، آنتی دورینگ، انتشارات جامی 1381 ص 348
18. Le conseil général de la première international 1871-1872 p309, pp387-397
19. داستایوفسکی در رمان تسخیر شدگان، این ماجرا را توصیف میکند. در این رمان نچایف، پیوتر ورخووفسکی و دانشجوی جوان شاتف نام دارد.
20. Hal Draper 3/56
21. Nicolas Berdiaev, Les sources et le sens du communisme russe, idée nrf pp 136-137
22. G.V. Plekhanov, Our Differences


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست