•
واعظ را دیدم که از کوه بازگشت
و بر سکوی نجات غریق ایستاد
با شانه هایی سنگین.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۲ خرداد ۱٣۹۲ -
۲ ژوئن ۲۰۱٣
واعظ را دیدم که از کوه بازگشت
و بر سکوی نجات غریق ایستاد
با شانه هایی سنگین.
ماهیان با چشمهایی بی پلک
به او نگاه می کردند
و مرغان دریایی
بر فراز سرش صلیب می کشیدند.
خورشید به نیمه ی آسمان رسیده بود
و سایه از جسم جدایی نداشت.
دریا منتظر می نمود
و شن، آغوش گشوده بود.
آنگاه واعظ از پلکان فرود آمد
و در میان امت ظاهر شد.
زنی با پستانهای باز در خواب بود،
مردی از تنش شن می سترد
و کودکی با بیلچه ی قرمزش نقب می زد.
باد بوی کرم آفتابگیری می داد
و پیرمردی با دستگاه سکه یاب
شن ها را زیر و رو می کرد.
واعظ از سستی شن خسته شد
و به استواری جاده بازآمد.
اسکیتهایش را بپا کرد
و الواح گلی را بر زمین فروریخت.
وقتی که به لبه ی جاده بازآمدم
او را دیدم که دوباره باز می گشت.
می دانستم
عینک دودی اش را جا گذاشته بود.
۱۴ ژوئیه ۱۹۹۲
|