یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

تنها کار معناداری که همین امروز میتوان کرد


بهرام خراسانی


• هم اکنون که من این نوشتار را بازبینی میکنم، گویا آقای حسن روحانی، نامزد فرجامین اصلاح طلبان شده است. اکنون و در این شرایط، او تنها گزینه ی در اختیار برای پیشگیری از باقی ماندن نیروهای اهریمنی بر تختگاه پوسیده و ویران شده ی حکومت جمهوری اسلامی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۰ خرداد ۱٣۹۲ -  ۱۰ ژوئن ۲۰۱٣


تنها سه روز به برگزاری یازدهمین دور انتخابات ریاست جمهوری در ایران، باقی مانده است. انتخاباتی که به گمان این نگارنده، بسیار سرنوشت ساز است. نه از این رو که قرار است با پیروزی این یا آن جناح یا نامزد حکومتی، چیزی آنگونه که من و کسانی چون من میخواهیم دگرگون شود، بلکه از آن رو که منافع ۷۵ میلیون ایرانی، از این بدتر و آینده ی آنها از این تیره تر نشود. این سخن را چند تن دیگر از کنشگران سکولار و ناهمسو با نظام و حکومت کنونی ایران در این نشریه نیز، پیشتر گفته‌اند. همانگونه که وابستگان به اپوزیسیون بنیادگرای ایرانی (بنیادگرا نه به معنای اسلامی، بلکه به معنای آیینی آن) نیز سالها است بر هرگونه شرکت در انتخابات تاخته و هرگونه رفرمی را ناپسند پنداشته اند. بی آنکه آنها بتوانند نشان دهند که با این سخنان، جامعه را حتی یک میلی متر، به پیش رانده باشند.
راستی اینست که ایران، با امکانات بسیار زیادی که دارد، هم اکنون در آستانه ی سقوطی همه جانبه قرار گرفته است. در این سقوط همه جانبه که هرگونه پلشتی میتواند از آن زاده شود، البته کسانی که سالها است خواسته یا ناخواسته بیرون از مرزهای کشور زندگی میکنند، آسیبی جدی نخواهند دید. حتی میتوانند همچون آن شخصیت کارتونی گالیور، باد به غبغب بیاندازند که "من میدانستم". اما زندگی هم اکنونی و آینده درازهنگام کشور و ۷۵ میلیون مردم آن، آسیبی فراوان خواهد دید. روشنفکران آنارکو – نیهیلیست، و قومگرایان افراطی، ای بسا "در پندار خود"، از این فروپاشی بزرگ و "سازمان نایافته" سودی ببرند. اولی ازاینکه بپندارد شاید روزی درخاک میهن، اگر چنین واژه‌ای را کفرآمیز نداند، بتواند هرچه دلش خواست بگوید. بی آنکه برایش مهم باشد چه میگوید، و این گفتن چه پی آمد سازنده ای درپی دارد. دومی نیز از آن رو که در سراب خود میپندارد که اگر چنین شود، آنگاه او به زودی و به نام گروه قومی خود، حکومتی "ملی"؛ گیرم به اندازه ی یک کف دست در این یا آن گوشه ی این سرزمین، برپای خواهد داشت. من در اینجا پیرامون بی پایگی این پنداشتها سخنی نخواهم گفت، زیرا در این زمینه تاکنون سخنان بسیاری گفته شده است. اما "گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی من، آنچه البته به جایی نرسد، فریاد است". من درپی مجاب کردن تحریمیهای فعال و پر مدعا به شرکت در انتخابات نیز نیستم. چون نه سخن خود را در آنها موثر میدانم، و نه آمدن یا آمدن آنها را در این انتخابات موثر میدانم. راستش اینکه همانگونه که پیشتر هم گفته‌ام، من برای آنها جز نقش تفرقه افکنی در میان کنشگران اصلاح خواه و دموکرات، و ناتوان سازی جنبش دمکراسی خواهی در برابر نظام دینی جمهوری اسلامی، هیچ نقش دیگری نمیبینم. همچنین، شرکت در هر انتخاباتی را نیز بایسته و ناگزیر نمیدانم، بلکه از انتخابات ریاست جمهوری روز ۲۴ خرداد ۹۲ سخن میگویم. کاری به کار خبرگان و شوراها نیز ندارم. اما چیزی به نام تاریخ و جامعه نیز وجود دارد، و در اینجا، من روی به سوی آنها، این نوشتار کوتاه را مینویسم. تا شاید آیندگان نگویند که همه ی نیروهای سکولار، دموکرات، مارکسیست، و ناسازگار با یک نظام دینی؛ در برابر این بنیادگرایی روان افسای اپوزیسیون به ظاهر سرنگونی طلب، ساکت نشستند.
راستی اینست که من امروز، در ایران چیزی برای سرنگونی نمیبینم. حکومت جمهوری اسلامی، دست کم چهار سال است که واژگون شده است. در همه ی این چهارسال نیز، من آشکارا این سخن را گفته ام. در ایران کنونی، چیزی به نام حکومت وجود ندارد. آنچه هست، مشتی حرامی است که قافله ای را زده و خانه ای را غارت کرده، و اکنون درحال بدمستی پس از غارت است. اما وجود و باز ماندن راه این گروه حرامی به خودی خود، چیزی خطرناک و ویرانگر است. مناظره کنترل شده ی نامزدهای ریاست جمهوری نیز، درستی این سخن را نشان داد. آنچه اکنون مهم است، چگونگی جمع کردن خشونت پرهیز این جنازه، و پیشگیری از تاراج بیشتر خانه ی مردم ایران است که در این ٣۵ سال، جولانگاه فدائیان این نظام بوده است. اما، من نمیتوانم چشم بر این ببندم که در این میان، بسیاری از کارگزاران این نظام نیز دل با ملت یعنی صاحبخانه داشته، و بهای آن را نیز پرداخته اند. من نمیتوانم تفاوت عامه گرای لومپنی مانند احمدی نژاد یا جلیلی را با آدم فرهیخته ای همچون سید محمد خاتمی و یا حسن روحانی، نبینم. من نمیتوانم چشم بر این ببندم که رفسنجانی هرچه بود، یک لومپن بی تفاوت به سرنوشت جامعه نبود. رفسنجانی یک بورژوای عادی بود که درپی سود آشکار و قانونی خود بود، نه سودجویی از راه بازارسیاه پنهانی و در پشت گرد و خاک فن آوری هسته ای. از این رو، هنگامی که برای رئیس جمهور شدن آمد، نوشتم "اکبر آمد، و خوش آمد". او همه چیز داشت و اکنون با این بدمستی های بازماندگان جمهوری اسلام سر ناسازگاری پیدا کرده است. هرچند روزگاری شاید در شادخواریهای آنها شریک بوده است. من نمیتوانم نادیده بگیرم که میرحسین موسوی به نام ایران خواهی، بسیاری چیزهای داشته را ازدست داده است. به همین گونه است درباره ی برخی دیگر از کارگزاران این نظام. این اوج نادانی و تیره پنداری است که کسی نتواند میان محمدرضا نقدی و همپالکیهای او، با محمدرضا عارف و حسن روحانی تفاوت بگذارد. من نمیتوانم بر ایرانگرایی و مردم خواهی میلیونها تکنیسن، بوروکرات و کارگر ایران چشم ببندم و آنها را موجوداتی بی خاصیت بپندارم که به اندازه ی آن "سکولار نو" نمیفهمد. به همین گونه، من نمیتوانم خود را بفریبم و بپندارم که این تحریمی‌های محترم، توان اداره ی چیزی را دارند، و از این رو گوش به سخن آنها نخواهم داد. اگر این آقایان در این ٣۵ سال توانسته بودند دو نفر را بر همه ی اعضای انواع "اتحاد"های خود بیفزایند، آنگاه شاید من می توانستم دل در گرو سخن آنها داشته باشم.      
اکنون، در پهنه ی انتخابات ریاست جمهوری ایران، دو گروه اصلاح طلب و اصولگرا به راستی در برابر هم جای گرفته اند. من نیک میدانم که امکان همه گونه تقلب در این انتخابات وجود دارد. همانگونه که هرگونه درگیری و ناآرامی نیز در پی آمد این انتخابات، میتواند رخ دهد. اما در این صف بندی، خواسته یا ناخواسته، خود را در صف اصلاح طلبان میدانم. نه از آن رو که با آنها پیوندی اندیشگی و هم پیشینگی داشته باشم. بلکه از این رو که در این هنگامه؛ و شاید نه همیشه؛ آنها را نماینده ی بورژوازی ایران، طبقه ی متوسط جدید، و سطح بالا و آگاه طبقه ی کارگر ایران، و تنها آلترناتیو کوتاه مدت و موثر افراط گرایی بداندیشانه ی بیشینه ی سپاهیان و نیروهای امنیتی میدانم. من یکی از اعضای طبقه متوسط جدید هستم و تنها به دلیل منفعت مشترک با این طبقه، در این گروه جای گرفته ام. متدولوژی مارکسیستی نیز ابزاری است که مرا به این نتیجه گیری رهنمون شده است. فزون بر آن، من هیچ چشم انداز و گزینه دیگری در پیش روی خود ندارم. رأی ندادن بخشی از مردم را بارها آزموده، و بی نتیجه بودن آن نیز برمن ثابت شده است.
هم اکنون که من این نوشتار را بازبینی میکنم، گویا آقای حسن روحانی، نامزد فرجامین اصلاح طلبان شده است. اکنون و در این شرایط، او تنها گزینه ی در اختیار برای پیشگیری از باقی ماندن نیروهای اهریمنی بر تختگاه پوسیده و ویران شده ی حکومت جمهوری اسلامی است. تختگاهی که گرچه ویران، اما هنوز برپا است. اکنون رأی دادن به این نامزد، تنها شانس و کورسوی امیدی است که شاید از بدتر شدن وضعیت پیشگیری کند. پی آمد این انتخابات نیز برکسی روشن نیست اما، من این رای دادن را وظیفه ی تاریخی و خشونت پرهیز خود میدانم، و در سیمای حسن روحانی هم یک قهرمان ملی نمیبینم. اما این تنها کاری است که میتوانم بکنم، و آن را از ناله کردن و گنده گویی بی پایه آنارشیستی و نیهلیستی بهتر میدانم، و میپندارم که بسیاری از مردم ایران، با این دیدگاه همسو هستند. همچنین، من این نیروی گسترده ی اصلاح طلب را نه دینی میدانم نه هر ایدئولوژی دیگر. آنها بخش آگاه و تاریخی مردم ایران و نیرویی چشمگیر هستند که البته در این کارزار شاید کامیاب بشوند، یا نشوند. طبقه متوسط جدید و اصلاح طلبان، یعنی نیرویی ۴۰-٣۰ میلیونی و خلاصه کردن آن در خاتمی و رفسنجانی، یک کژفهمی بزرگ است. اصلاح طلبان، یعنی بخش بزرگی از مردم ایران با هر رنگ و زبان.

پیروز باشیم
بهرام خراسانی
بیستم خرداد ۱٣۹۲


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۷)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست