جهان را می توان ساخت اما انسان را نه
حمید آقایی
•
اکنون می توان گفت که حتی برنامه ساختن انسان ایده آل از طریق تشکیلات متمرکز و منسجم نیز در تمامی این کشورها به شکست انجامیده است. برخی مانند سازمان اس اس هیتلر بکلی نابود شدند و برخی نیز مانند سپاه پاسداران جمهوری اسلامی بتدریج متحول گردیدند و بجای عناصر مومن و انقلابی، رانت خوار تحویل جامعه ایران دادند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲ تير ۱٣۹۲ -
۲٣ ژوئن ۲۰۱٣
آفای مصباح یزدی در یکی از سخنرانی های اخیر خود پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران اعتراف به یک حقیقتی کرد که بسیار قابل توجه و تامل است. وی در مراسمی به مناسبت جشن برگزیده شدن محمد بن عبدالله به پیامبری می گوید: " پس از هشتاد سال به این رسیدم که سرّ مسأله این است که اصلا این عالم برای این آفریده نشده که همه به زور به سعادت برسند و اصلاح بشوند."
این صحبت وی، بعنوان یکی از تئورسین های اصلی و مدافع سرسخت حکومت اسلامی و ولایت مطلقه فقیه، بیان آشکار و گواه گویایی است از ضربه سخت و مهلکی که برساختار و اندام جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه، پس از انتخابات ریاست جمهوری، وارد آمده است.
در خواست التماس گونه و عاجزانه آقای خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی از همه مردم برای حضور در انتخابات، حتی اگر نظام را قبول ندارند؛ و این اعتراف عجیب آقای مصباح یزدی! و در کنار آن، رای بزرگ "نه" توسط اکثریت شرکت کنندگان در انتخابات به سیاست های خانمان برانداز و مخرب خامنه ای-احمدی نژاد، و نیز این حقیقت که حدود ۲۷ در صد از واجدین شرایط در انتخابات شرکت نکردند، همه و همه نشان از آن دارند که جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه در پروژه به "سعادت" رساندن مردم ایران از طریق ساختن انسانهای مومن و مسلمان شکست کامل خورده است.
اصولا می توان گفت که با اعتراف آقای مصباح یزدی ندایی بدین مضمون از درون حوزه های علمیه قم بر می خیزد که "ما اصلا قرار نیست انسانهای مومن بسازیم و همه را به سوی رستگاری هدایت کنیم" . ندایی که اگرچه سده هایی دیر تر از آغاز مدرنیته و پذیرش اصالت انسان و خود مختاری او بگوش می رسد، اما باید آنرا بقول آقای تاجزاده به فال نیک گرفت و به بنظر من بر سر در حوزه های علمیه قم و دانشگاه های اسلامی آویخت که "ما قرار نیست انسان را بسازیم".
البته این اعتراف صرفا محدود به روحانیت شیعه نمی شود بلکه همانطور که گفته شد پس از آغاز دوران پُست مدرن و با اعلام مرگ خدا توسط فردریش نیچه و سپس با رشد و تکوین فلسفه اصالتِ وجود انسان و بویژه اگزیستاسیالیسم، بر اراده معطوف به ساختنِ انسانِ ایده ال و برتر خط بطلان کشیده می شود.
گفته معروف کارل مارکس که فلاسفه تاکنون جهان را تفسیر کرده اند و ما می خواهیم جهان را تغییر دهیم نکته بسیار مهمی، در همین زمینه، در خود نهفته دارد. وی که در مقطع تاریخی عبور از دوران مدرن به پُست مدرن زندگی میکرد، در حقیقت یک پا در اومانیسمِ دوران روشنگری داشت و با پای دیگر در حال عبور به اومانیسم و اگریستانسیالیمِ دوران پست مدرن بود.
وی با گفتمان جدید خود مبنی بر تغییر جهان بجای تفسیر آن در واقع امر نقطه پایانی نیز بر اندیشه های فلسفی و دینی حاکم بر جوامع بشری آن زمان که هدف اصلی خود را نه ساختن یک جهان جدید بلکه تربیت و ساختن انسان ایده آل و "متعالی" قرار داده بودند گذاشت. وی در حقیقت، با اعلام این نظر راه برای پذیرش انسانِ مدرن آنگونه که هست باز نمود.
البته اگرچه فلسفه مارکس در ادامه تکوین خود با اصالت دادن به پروسه تولید و مناسبات طبقاتی راه را برای نوع دیگری از مطلق اندیشی و آرامانگرایی، البته اینبار در حوزه مناسبات اجتماعی، باز کرد اما در هر حال با اعلام تلویحیِ این نظریه که انسان قابل ساختن نیست، کمک بزرگی کرد به پیشرفت این گفتمان که جهان قابل ساختن است، ولی باید از ساختن انسان ایده آل دست برداشت و صرف نظر نمود.
طبیعی است که این نظریه به این معنی نیست که انسان اساسا قابل تغییر نمی باشد بلکه می خواهد با اتکا به اصل نسبیت و پذیرش حقوق فردیِ تک تک انسانها، مسئولیتِ این تغییر و تحول را بعهده خود انسان واگذارد. بطوری که حتی در زمینه علوم دقیقه و بویژه علم زیست شناسی نیز با اتکا بر مسئولیت فردی، و به خود واگذاشته شدن و پذیرش حقِ انتخاب، بحثهای بسیار جدی و مخالف در زمینه اخلاقی و درست بودنِ تحققیات آزمایشگاهی برای ساختن انسانهای بدون نقص از طریق دستکاری در ژن صورت گرفته و می گیرد.
در زمینه های فلسفه سیاسی و روانشناسی نیز به جرات می توان گفت که در دوران مدرنیته بجای تلاش برای ساختن یک انسان ایده آل و برتر، تاکید بر ساختن و بنیانگذاری یک روابط اجتماعیِ مدرن، از طریق وضع قرارداد های اجتماعی، می شود.
به سخن دیگر در پروسه ساخت و تکوین مناسبات اجتماعی، انسان دیگر یک موجود آزمایشگاهی برای تجربه کردنِ انواع نظریات فلسفی، دینی و حتی علمی که تولید یک انسانِ برتر و بی نقص را مد نظر دارند، نیست، بلکه با پذیرش حق انتخاب و به رسمیت شناختن تفاوت های فردی؛ مسئولیتِ ساختِ روابط اجتماعی مستقیما به آحاد یک جامعه سپرده می شود.
البته پروژه ساختن انسان ایده ال حتی در کشورهایی که وارد دوران مدرنیته شده اند نیز به یکبار متوقف نشده است. شاهد هستیم که این پروژه در برخی از مدلهای اجتماعی و سیاسی دوران قرن بیستم، راه خود را از طریق تولید و ایجاد سازمان ها و تشکیلات بسیار مستحکم و منضبط ادامه می دهد. برای نمونه از حزب ناسیونال-سوسیال هیتلر و بویژه سازمان اس اس او و یا در جمهوری اسلامی از هسته مرکزی سپاه پاسداران و سازمان مجاهدین خلق بویژه پس از استقرار آن در عراق نام برد که همگی در پی ساختن انسان مورد نظر خود از طریق ایجاد یک تشکیلات بسیار منظم و هدایت شده بودند. در تاریخ ما قبل مدرن ایران نیز تشکیلات حسن صباح را می توان در این ردیف قرار داد.
اکنون می توان گفت که حتی برنامه ساختن انسان ایده آل از طریق تشکیلات متمرکز و منسجم نیز در تمامی این کشورها به شکست انجامیده است. برخی مانند سازمان اس اس هیتلر بکلی نابود شدند و برخی نیز مانند سپاه پاسداران جمهوری اسلامی بتدریج متحول گردیدند و بجای عناصر مومن و انقلابی، رانت خوار تحویل جامعه ایران دادند.
علت این شکست را باید در درجه اول در همان اعتراف آقای مصباح جستجو کرد که انسان را نمی توان اراده گرایانه و از طریق آموزشهای ایدئولوژیکی و نظم تشکیلاتی ساخت و پرورش داد؛ که در صورت پافشاری بر این پروژه باید مطمئن بود که سر انجام این پروژه چیزی جز تحویل یک مشت متقلب و ریاکار و پیشانی کبره بسته و دزد اموال مردم نخواهد بود.
این محصول در بسیاری از نظام های سیاسی که اراده گرایانه قصد ساختن یک روابط اجتماعی متمرکز و سازمان یافته و از طریق آن پرورش انسان ایده ال آن نظام داشتند بخوبی قابل مشاهده است. روابط مافیایی و فساد گسترده در حزب کمونیست چین و یا حزب کمونیست شوری سابق و نیز روابط رانتی و مافیایی حاکم بر نظام سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی گواه عینی بر این نتیجه گیری است که جهان را می توان ساخت اما نمی توان اراده گرایانه و تحمیلی انسان جدیدی را خلق کرد.
http://haghaei.blogspot.com
|