اقتصاد سیاسی تنشهای بنیانکَن در دولت یازدهم
محمد مالجو
•
هستهی اصلی قدرت در ایران، بس واقعگرایانه، تحریمها را به چشمِ جلوهای از تقابل آنتاگونیستیاش با ایالات متحد مینگرد. بااینحال، نیمنگاهی نیز به ظرفیت نقشآفرینی جناحهای میانهرو در کشور به صحنهگردانی دیپلماتهای دولت یازدهم دارد که حلوفصل معضلهی تحریمها را بس خوشبینانه در چارچوب مذاکرات دیپلماتیک با ایالات متحد کاملاً منتفی نمیدانند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۹ شهريور ۱٣۹۲ -
٣۱ اوت ۲۰۱٣
آیا احتمال دارد تنشهایی بنیانکَن طی دورهی تصدی دولت یازدهم در راه باشد؟ اگر آری، چه نوع تنشهایی؟ تنشهای احتمالی در صورت وقوع احتمالاً در چه حوزههایی فوران خواهند کرد؟ از کدام مجاری سیاسی؟ در تلاش برای ارائهی پاسخ به این پرسشها چارچوبی مفهومی به دست خواهم داد که بر چهار حوزه از حیات ایرانی تمرکز میکند: سیاست داخلی، اقتصاد داخلی، اقتصاد بینالمللی، و سیاست بینالمللی. در برشماری و علتیابیِ تنشها در این چهار حوزه میکوشم با نگاهی گذشتهنگر به سوی عزیمتگاهِ کنونیِ دولت یازدهم حرکت کنم. از شناسایی اصلیترین تنشها در سیاست داخلی شروع خواهم کرد، با مرور سیاههی تنشها ابتدا در اقتصاد داخلی و سپس در اقتصاد بینالمللی ادامه خواهم داد، سرانجام میرسم به اصلیترین تنش در سیاست بینالمللی تا، سرجمع، کلیدیترین تنشهایی را برشمرده باشم که دولت یازدهم از گذشتهی تاریخی به ارث برده است. سپس میچرخم و مستقیماً رودرروی آیندهی میانمدت قرار میگیرم، آنهم با تلاش برای شناسایی تلفیقی از چشمانداز جهتگیریهای آتیِ دولت یازدهم در حوزههای چهارگانهی پیشگفته از سویی و دینامیسم سرریزشدن تنشها میان همین حوزهها از دیگر سو. برای این منظور دوباره مسیر تحلیلیِ طیشده را طی میکنم اما در جهتی معکوس. از چشمانداز استمرار تنش در سیاست بینالمللی شروع خواهم کرد، با تحلیلِ نحوهی سرریزشدن همین تنش ابتدا به حوزهی اقتصاد بینالمللی و سپس به حوزهی اقتصاد داخلی ادامه خواهم داد، سرانجام، با ردیابی مسیر سرریزشدن تنشها از اقتصاد داخلی به سوی سیاست داخلی، میرسم به فرضیههایی دربارهی آرایش و ژرفا و گسترهی تنشهای سیاست داخلی در آیندهی میانمدت.
سیاههی تنشها
تنشهای سیاست داخلی: گرهخوردگیهای نیروهای سیاسی و اجتماعی در سیاست داخلی را میتوان با برشماریِ چهار تنشِ فراگیر ترسیم کرد. اولین تنش عبارت است از تنشهای میانطبقاتی که، صرفنظر از تحرکهای طبقاتی پردامنه در جمعیت ایرانی طی دهههای اخیر، هم محصول استمرار ساخت طبقاتیِ بهارثمانده از دورهی پیش از انقلاب است و هم خصوصاً معلولِ اجرای پروژهی نظاممندی برای تغییر مناسباتِ پیشاپیش نابرابرِ قدرت به نفع طبقات فرادستتر و به زیان طبقات فرودستتر طی دورهی پس از جنگ هشتساله که با دولتِ بهاصطلاح سازندگی آغاز شد و با دولتِ بهاصطلاح اصلاحات با قوت استمرار یافت و با دولتهای نهم و دهم از طریق کاملاً متفاوتی به حد بالای کنونیاش رسیده است. دومین تنش عبارت است از تنشهای درونطبقاتی میان فراکسیونهای گوناگون بورژوازی که گرچه بند نافشان جملگی به درجات گوناگون به بخشهای متفاوت نظام سیاسیِ مستقر بسته است اما چون الگوی توزیع امتیازات و فرصتهای اقتصادی میانشان از این دولت به آن دولت خیلی فرق میکند نه رقابت اقتصادی بلکه کشمکش سیاسی برای جایابی در بدنهی بخشهای انتصابی و انتخابیِ نظام سیاسی است که حرف اول را میانشان میزند. سومین تنش عبارت است از تنشِ ناشی از شکاف میان دولت و ملت در جایی که بخشهای هر چه فزایندهتری از طبقات و اقشار گوناگون جامعه مطالبات مشترک و فرااقتصادی نظیر برابری جنسیتی و شهروندیِ دموکراتیک و پایبندی به حقوق بشر و اجرای عملیِ بخشهای معطلماندهی قانون اساسی و بازنویسی قانون اساسی و غیره را پیش میکشند اما خوانش متفاوتی که دولت از این مطالبهها به دست میدهد تعلیق یکپارچه و مستمر و نظاممندشان را سبب میشود. چهارمین تنش عبارت است از تنشِ منتج از طیف متنوعی از مطالبات اقلیتهای قومیملی که نه فقط در شیوهی آمایش سرزمین و درجهی بازنماییِ پیرامون در مرکز بلکه در تنوع خوانشهای تاریخیِ مرکز و پیرامون از ابعاد گوناگون سیاست هویتی نیز ریشه دارد.
تنشهای چهارگانهی پیشگفته در سیاست داخلی به درجات گوناگون از فقدان دموکراسی هم در سطح سیاسی و هم در سطوح اقتصادی و اجتماعی نشأت میگیرند. استقرار و تعمیق پروژهی دموکراسی سیاسی از این قابلیت برخوردار است که هم کشمکشهای سیاسی میان فراکسیونهای گوناگون بورژوازی را به سوی رقابت سیاسیِ دموکراتیک هدایت کند، هم از شکاف موجود میان دولت و ملت بکاهد، و هم تحقق بخشی از مطالبات طبقات فرادستترِ اجتماعی میان اقلیتهای قومیملی را میسر سازد. عروج پروژهی دموکراسی از سطح نازلتر سیاسی به سطوح بالاتر اقتصادی و اجتماعی نیز از این قابلیت برخوردار است که به یمن کاهش درجهی سلطهی طبقاتی هم از تنشهای میانطبقاتی بکاهد و هم بخشی از مطالبات طبقات فرودستترِ اجتماعی میان اقلیتهای قومیملی را امکانپذیر کند. در فقدان پروژهی مشخصی برای استقرار و تعمیق دموکراسی در سطوح گوناگون سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، اما، درجهی کنترلپذیری تنشها در سیاست داخلی به شدت و حدت تنشها در اقتصاد داخلی پیوند میخورد. وقتی عملکرد نظام اقتصادی در وضعیتی بهاصطلاح عادی به تثبیت میرسد، تنشهای سیاست داخلی غالباً کنترلپذیر هستند. اگر نظام اقتصادی به هر علت در بازتولید انواع سلسلهمراتبهای سلطه با مانع مواجه شود، زمین حاصلخیزی برای بحران کنترلناپذیری پدید میآید. اینجاست که درجهی کنترلپذیری تنشها در حوزهی سیاست داخلی به تابع مستقیمی از درجهی کنترلپذیری تنشها در اقتصاد داخلی تبدیل میشود.
تنشهای اقتصاد داخلی: مهمترین نشانههای فقدان سلامتِ اقتصاد کلان از منظر تولید سرمایهدارانه در اقتصاد داخلی را میتوان با چهار معضل نرخ بالای تورم، نرخ فزایندهی بیکاری، استمرار نرخ ناکافی رشد اقتصادی، و روند فزایندهی نابرابری ثروت و درآمد میان طبقات اجتماعی گوناگون ترسیم کرد. وضعیت نامطلوبِ این چهار شاخصِ اقتصاد کلان را باید در چهار سطح از عوامل ایجادکننده جستوجو کرد. اولین سطح عبارت است از استراتژی اتخاذشده برای رشد و توسعهی اقتصادی کشور طی همهی سالیان پس از جنگ که معطوف به گسترش اقتصاد بازار بوده است. استراتژی بازارگرایانه در شرایطی در حوزهی اقتصاد داخلی اتخاذ شده است که مدیریت کلان کشور مطلقاً پذیرای هماهنگسازیِ سیاسیِ خویش با نیروهای ابرقدرت جهانی در حوزهی سیاست بینالمللی نبوده است. استراتژی بازارگرایانه در فقدان هماهنگی با نظم سیاسیِ فرادست در سطوح منطقهای و جهانی اصولاً چندان شانسی برای موفقیت در استقرار سرمایهداری متعارف در اقتصاد داخلی ندارد. دومین سطح عبارت است از سطح سیاستهای اتخاذشده ذیل استراتژی بازارگرایانه در همهی سالیان پس از جنگ که در فقدان لازمههای نهادی در قلمروهای مختلف غالباً به ناکامی در تحقق نتایج مورد نظر سیاستگذاران در اقتصاد کلان میانجامیده است. سومین سطح عبارت است از ضعف مفرط حکمرانی خصوصاً طی دورهی حاکمیت دولتهای نهم و دهم که سیاستهای نابهجای اتخاذشده ذیل استراتژی نامناسب بازارگرایانه را فاقد حداقلهایی از اثربخشی در زمینهی بهبود شاخصهای اقتصاد کلان میساخته است. نهایتاً چهارمین سطح نیز عبارت است از تحریمهای اقتصادی بینالمللی که شرط کافی برای روندِ رو به وخامتِ شاخصهای اقتصاد کلان و افزایش احتمال وقوع بحران کنترلناپذیری در حوزهی اقتصاد داخلی را فراهم آوردهاند.
بنابراین تحریم از رهگذر وخیمترسازی فزایندهی شاخصهای اقتصاد کلان هم بر احتمال وقوع بحرانِ کنترلناپذیری و هم بر شدت و حدتش افزوده است اما کلیت بحرانِ محتملِ کنترلناپذیری نه فقط معلول تحریمها بلکه محصول هم اتخاذ استراتژی نابهجای بازارگرایانه و تقریر سیاستهای نامناسب متعاقبهاش است و هم حکمرانی ضعیف خصوصاً در دورهی حاکمیت دولتهای نهم و دهم. استراتژی بازارگرایانه و سیاستهای متعاقبه و ضعف مفرط حکمرانی حتی در فقدان تحریمهای بینالمللی نیز بسیار مستعد بودند در زمانی دیرتر و با شدتی کمتر به بحران کنترلناپذیری بیانجامند. تحریمها گرچه زمان وقوع بحران را جلو انداخته و بر شدت و حدتش افزودهاند اما فقط یکی از عوامل ایجادکنندهی بحران احتمالی هستند. در این میان، حلقهی مرئی میان تحریمها و افزایش احتمال وقوع بحران کنترلناپذیری در حوزهی اقتصادی را باید در تنشهایی جستوجو کرد که در بطن رابطهی اقتصاد ایران با اقتصاد بینالمللی رو به تشدید گذاشته است.
تنشهای اقتصاد بینالمللی: مشکلاتی را که در مناسبات میان اقتصاد ایران و اقتصاد بینالمللی رو به تشدید گذاشتهاند میتوان با سه نوع تنش نشان داد: کاهش درآمدهای صادراتی، کاهش ارزش پول ملی در برابر اسعار خارجی، و شرایط نامساعد مبادله. کاهش درآمدهای صادراتی در جایی که بخش عمدهای از صادرات کشور از فروش نفت خام و مشتقاتش حاصل میشده است مشخصاً نه محصول تغییرات قیمت جهانی نفت بلکه معلول شیوههای گوناگون ممانعت از فروش نفت و محصولات نفتی به سبب تحریمهای اقتصادی بینالمللی است. همین کاهش دریافتیهای ارزی است که از توان بانک مرکزی در عرضهی اسعار خارجی در بازار ارز شدیداً کاسته و در کنار تورم انباشتهی داخلی طی سالیان و انتظارات تقاضاکنندگان اسعار خارجی در بازار ارزِ درون کشور به روند شدیداً کاهندهی ارزش پول ملی طی دو سال اخیر انجامیده است. توان چانهزنی اقتصاد ایران در مناسبات تجاریاش با اقتصاد بینالملل به علت ارزش کاهندهی پول رایج ملی و محدودیتهای شدید دیپلماتیک عمیقاً کاهش یافته و شرایط بسیار نامساعد مبادله را سبب شده است. برخلاف تنشهای اقتصاد داخلی، تنشهای موجود در مناسبات تجاری و مالی اقتصاد ایران با اقتصاد بینالملل بهتمامی معلول تنش در حوزهی سیاست بینالمللی است.
تنش سیاست بینالمللی: اصلیترین تنش در حوزهی سیاست بینالمللیِ ایران را میتوان با تنش ناشی از تحریمها ترسیم کرد. تحریمها محصول برقراری اجماع بیسابقهای میان سه سطح از اصلیترین بازیگران جهانی و منطقهای بر ضد ایران است. نقشآفرینان در برقراری چنین اجماعی را میتوان دستکم به سه گروه متمایز تقسیم کرد با اهداف استراتژیکِ کاملاً متمایزی از یکدیگر. گروه اول عبارت است از آمیزهی متنوعی از بخش اعظمی از فعالان حزب دموکرات و کابینهی اوباما در ایالات متحد و نیروهای میانهرو در دولتهای اروپایی با این انتظارِ حداقلی از اِعمال تحریمها که، ضمنِ حفظ تمامیت ارضی ایران، هستهی اصلی قدرت در ساخت نظام سیاسی مستقر در ایران نهایتاً جای خود را به نیروهای میانهرویی بسپارد ولو برخاسته از جناح دیگری در طبقهی سیاسی مسلط در ایران کنونی. گروه دوم عبارت است از ترکیب متنوعی از فعالان حزب جمهوریخواه در ایالات متحد، فراکسیون متناظرشان در کنگرهی ایالات متحد، جریانهای نومحافظهکار در کشورهای اروپایی، لابیهای صهیونیستی در امریکا و اروپا، و نیز هستهی اصلی قدرت در دولت اسرائیل با این انتظار حداکثری از اِعمال تحریمها که، حتیالمقدور ضمنِ حفظ تمامیت ارضی ایران، نه فقط هستهی اصلی قدرت در نظام سیاسی بلکه سایر جناحهای طبقهی سیاسی حاکم و ازاینرو کلیت نظام سیاسی مستقر در ایران نهایتاً قدرت را به نیروهای طرفدار غرب بسپارند. گروه سوم عبارت است از بخش عمدهای از حکومتهای عربی در حوزهی خلیج فارس و نیز برخی دیگر از حکومتها در منطقه نظیر آذربایجان با این انتظار از اجرای تحریمها که اِعمال قدرت مرکزی به دست نه فقط هستهی اصلی قدرت یا سایر جناحهای طبقهی سیاسی مسلط بلکه حتی هر یک از گروههای سیاسی اپوزیسیون ایرانی نیز ناممکن شود آنهم از رهگذر فروپاشی بافت اجتماعی و تضعیف بیامان هر گونه قدرت مرکزیِ بالفعل یا بالقوه و ازاینرو زمینهسازی برای تجزیهی خطهی جغرافیایی ایران هم به قصد امحای اصلیترین پایگاه قدرت سیاسی شیعیان در منطقه و هم به هوای خلع ید از دولت مرکزی ایران در بهرهبرداری از منابع نفت و گاز در صفحات شمالی و جنوبی کشور.
سرریز تنشها
دینامیسم سرریزشدن تنشها میان حوزههای چهارگانهی پیشگفته چگونه است؟ تحلیل واقعگرایانهای که رأس هرم قدرت سیاسی در ایران از هدف نهایی تحریمها به دست میدهد میتواند نقطهی عزیمت بحث باشد.
چشمانداز استمرار تنش در سیاست بینالمللی: هدف مشترکِ هر سه گروهی که در برقراری اجماع جهانی بر سر اِعمال تحریمها نقش تعیینکننده داشتهاند عبارت است از برکناری تمامعیارِ هستهی اصلی قدرت در ساختار سیاسی ایران. با این فرض میتوان سه سناریو را تصور کرد. یکم: اگر این هدف به تحقق برسد و هستهی سخت قدرت به جناح اصلاحطلب در ایران واگذار شود، گروه اول از اجماعکنندگان از دایرهی اجماع جهانی خارج میشوند و اجماع بر سر تحریمها شکننده خواهد شد، سناریویی که با توجه به نوع توازن قوای نیروهای سیاسی در سیاست داخلی دستکم در کوتاهمدت بهتمامی منتفی است. دوم: اگر کلیت نظام سیاسی مستقر در ایران، شامل هم هستهی اصلی قدرت و هم جناح اصلاحطلب، با نیروهای سیاسی طرفدار غرب جایگزین شوند، هم گروه اول و هم گروه دومِ اجماعکنندگان از دایرهی اجماع جهانی خارج میشوند و دلایل سیاسی برای استمرار تحریمها منتفی خواهد شد، سناریویی که با توجه به آرایش نیروهای سیاسی میان پوزیسیون و اپوزیسیونِ سرنگونیطلب دستکم در میانمدت بهتمامی منتفی است. سوم: اگر تغییری بنیادی در ساخت قدرت سیاسی در ایران به وقوع نپیوندد و کلیت نظام سیاسی مستقر به مرکزیت هستهی اصلی قدرت برقرار بماند، اجماع جهانی بر سر استمرار و چهبسا تشدید تحریمها نیز استمرار خواهد داشت و سرریز تنش سیاست بینالمللی به سیاست داخلی، البته با میانجیگریِ ابتدا اقتصاد بینالملل و سپس اقتصاد داخلی، از منظر ساختاری چهبسا به تحقق هدف سومین گروه از اجماعکنندگان بیانجامد آنهم با زمینهسازی در میانمدت و بهرهبرداری احتمالی در درازمدت.
آنقدر که به طرف ایران برمیگردد، از همین تحلیلِ ساختاری است که سه مولفهی دیپلماسی خارجیِ هستهی اصلی قدرت در قبال تحریمها استنتاج میشود. اولین مولفه بر وجهِ داخلیِ دیپلماسی خارجی دلالت میکند: اتخاذ اقتصاد مقاومتی در حوزههای اقتصاد داخلی و سیاست داخلی. دومین مولفه بر سلسلهمراتب تصمیمگیری در زمینهی کمّوکیفِ بدهبستانها با مراجع قدرت در سطح جهانی دلالت میکند: استفاده از نقشآفرینی دولت یازدهم در حقوق بینالملل و مناسبات دیپلماتیک ضمنِ تبعیت تمامعیار از راهبردهای اتخاذشدهی رأس هرم قدرت سیاسی در ایران. سومین مولفه نیز بر درجهی امتیازدهی هم در زمینهی مزیتهای ایران در صفحاتی از منطقه نظیر سوریه و لبنان و عراق و افغانستان و بحرین و هم در زمینهی مسائلی چون انرژی هستهای دلالت میکند: راهبرد امتیازدهی فقط بهازای تضمین حقیقیِ امنیت سیاسیِ کانون اصلی قدرت در ایران. با رجوع به نحوهی آرایش قوا میان هستهی اصلی قدرت و سایر جناحهای طبقهی سیاسی مسلط در حوزهی سیاست داخلیِ ایران میتوان با اطمینان مدعی شد که امکان دورزدن قیود ساختاری پیشگفته به زیان رأس مدیریت کلان کشور دستکم در کوتاهمدت بهتمامی منتفی است. بنابراین، دامنهی فاعلیت دولت یازدهم در زمینهی دیپلماسی خارجی در چارچوب همین قیود ساختاری تعیین میشود.
بااینحال، چشماندازهای انضمامیِ محتملِ استمرار یا تشدید یا تخفیف تحریمها به برهمکنش چهار عامل در مناسبات دیپلماتیک ایران با طراحان و مجریان تحریمها بستگی خواهد داشت: قیود ساختاریِ طرف ایرانی، نوع فاعلیت دولت یازدهم در دیپلماسی خارجیِ مقید به همین قیود ساختاری، برآیند قیود ساختاری طراحان و مجریان تحریمها، و برآیند نوع فاعلیتهای ولو ناهمگونِ همین طراحان و مجریان در مذاکرات با ایران. ازاینرو، گرچه قیود ساختاری طرفین مذاکرهها نتیجهای پیشاپیش مشخص را عمیقاً به زیان ایران حکم میکند، اما فاعلیتهای طرفین نیز دامنهی باز اما پیشبینیناپذیری از نتایج محتمل را نوید میدهد. بااینهمه، حتی در بهترین حالت نیز چشمانداز رفع تماموکمالِ تنشِ ناشی از تحریمها در حوزهی سیاست بینالمللی در کوتاهمدت بهتمامی منتفی و در میانمدت تا حد زیادی نامحتمل است. واقعگرایانهترین فرضیه یقیناً استمرار پیامدهایِ دستکم همین حد از تنشِ موجود در میانمدت است.
سرریز تنش از سیاست بینالمللی به اقتصاد بینالمللی: در صورتی که چنین فرضیهای تحقق یابد، استمرار تنش در حوزهی سیاست بینالمللی چگونه به حوزهی اقتصاد بینالمللی سرریز میکند؟ سرریز تنش از حوزهی سیاست بینالمللی به حوزهی اقتصاد بینالمللی به صورت آغاز عصر اقتصادِ حدوداً بدونِ نفت برای ایران تجلی خواهد یافت، یعنی اتکا بر نفت صرفاً در حکم منبعی برای تأمین انرژی برای مصارف داخلی. پیشترها کارشناسان نفت با اتکا بر برآوردهایی که از چشمانداز قیمت جهانی نفت، میزان سرمایهگذاریها در میادین نفتی ایران، میزان تزریق گاز به چاههای نفتی، و نرخ مصرف داخلی در زمینهی انرژی به دست میدادند مهلتی حدوداً یک دههای را برای رسیدن به تراز نفتی صفر در ایران تعیین میکردند. بیآنکه هیچ یک از فاکتورهای اقتصادیِ داخلیِ تعیینکنندهی موعد فرارسیدن تراز نفتیِ صفر اصلاً تغییر بنیادی کرده باشند، تحریمها چنین مهلتی را دستکم در میانمدت تا حد زیادی از بین بردهاند. اقتصاد ایران ولو موقتی در شرایطی به عصر اقتصاد حدوداً بدون نفت گام گذارده است که چنین تحولی هنوز نه در وجدان طبقات و اقشار اجتماعی گوناگون حک شده است و نه چندان در ضمیر مدیریت کلان کشور.
استمرار عصر اقتصاد حدوداً بدون نفت دستکم در کوتاهمدت و میانمدت بر درآمدهای صادراتی کشور شدیداً تأثیر منفی خواهد گذاشت. با افت یا استمرار کاهش درآمدهای صادراتی و ازاینرو افت توان عرضهی اسعار خارجی در بازار ارز داخلی حتی برقراری توازن خردمندانه میان بازارهای سرمایه و کنترل تقاضای ارز و سیاست محدودسازی واردات در داخل نیز نمیتوانند در میانمدت از گرایش نزولی ارزش پول ملی ممانعت به عمل بیاورند. در شرایطی که توان چانهزنی اقتصادی و سیاسی ایران بیش از پیش رو به کاهش بگذارد علیالقاعده چشمانداز وخامت فزایندهی شرایطِ پیشاپیش نامساعدِ مبادله در مناسبات تجاری ایران حتی با شرکایی تجاری چون چین و روسیه و هند نیز در میانمدت بههیچوجه دور از انتظار نیست.
سرریز تنش از اقتصاد بینالمللی به اقتصاد داخلی: تنشهای سهگانهی افت درآمدهای صادراتی و کاهش ارزش پول ملی و تشدید شرایط نامساعد مبادله در حوزهی اقتصاد بینالمللی چگونه به حوزهی اقتصاد داخلی سرریز میکنند؟ این هر سه تنش در حوزهی اقتصاد بینالمللی که معلولِ تحریمها در حوزهی سیاست بینالمللی هستند در پیوند با سه عاملِ استراتژی توسعه و سیاستهای متعاقبه و نوع حکمرانی است که کمّوکیف تنشها در حوزهی اقتصاد داخلی را تعیین میکنند.
استراتژی توسعه در دولت یازدهم کماکان نوعی استراتژی بازارگرایانه است مقید به قیود اقتصاد مقاومتی. نمایندگان سیاسی فراکسیونهایی از بورژوازی که خصوصاً طی دورهی شانزدهسالهی پس از جنگ هشتساله در متن حاکمیت دولتهای بهاصطلاح سازندگی و اصلاحات به تثبیت رسیده اما طی دورهی حاکمیت دولتهای نهم و دهم از جهات عدیدهای در سایهی فراکسیونهای نوپای دیگری در بورژوازی قرار گرفته بودند با تمام قوا بر مسندهای اقتصادی دولت یازدهم تکیه زدهاند. به قراری که از مهمترین شعار اقتصادی دولت یازدهم یعنی بهبود فضای کسبوکار مستفاد میشود، نقش سوژهی اصلی در کاهش تنشهای حوزهی اقتصاد داخلی به صاحبان کسبوکار سپرده شده است، طبقهای اجتماعی که هم ابزار تولید دارد، هم از اقتدار سازمانی در بدنهی دولت و سایر نهادهای غیردولتی برخوردار است، و هم میتواند دانش و مهارت و نیروی انسانیِ طبقهی متوسط و طبقهی کارگر را بسیج کند. وعده داده میشود که اگر زمینههای فعالیت اقتصادی اعضای این طبقهی اجتماعی بهخوبی مهیا و گسترده شود، از رهگذر زمینهسازی برای خروج از تنگناهای اقتصادی کنونی عملاً منافع حاصل از انباشت سرمایه در درازمدت به سوی تودهها نیز رخنه خواهد کرد. تلاش برای بازسازی فراکسیونهایی از بورژوازی تثبیتشده در دورهی شانزدهسالهی پس از جنگ به یاری استمرار استراتژی بازارگرایانهای که این بار با بازیگرانی مجزا از نقشآفرینان دورهی حاکمیت دولتهای نهم و دهم به اجرا گذاشته میشود مستظهر به بهرهگیری حد اعلا از دو مزیت نیز هست: فقدان تشکلهای مقاومتی در جامعهی مدنی و جامعهی سیاسی برای مقابله با موج جدیدی از استراتژی بازارگرایانه از سویی و هژمونی اندیشهی نولیبرال در جامعهی سیاسی و جامعهی مدنی از دیگر سو.
سیاستهای متناظر با این استراتژی در دولت یازدهم البته چنین خطی را با اعتدال تمامعیار در جهتی پیش خواهند برد که نه با بورژوازیِ منتسب به نیروهای نظامی و امنیتی هیچ تقابل مستقیمی به عمل آید، نه با بنیادهای شبهعمومیِ موازی با دولت، و نه با نهادهای تحت حمایت بخش انتصابیِ نظام سیاسی مستقر. هر نوع خروج از چنین خطی، هر چقدر هم که زمینهی کاستن از تنش در اقتصاد داخلی را فراهم بیاورد، متناسباً به تشدید تنش درونطبقاتی میان فراکسیونهای اصلاحطلب و اصولگرایِ بورژوازی در حوزهی سیاست داخلی خواهد انجامید آنهم به زیان فراکسیونهایی از بورژوازی که در متن دولت یازدهم جای گرفتهاند. محدودیت اِعمال فشار بر فراکسیونهای بورژوازی و نهادهای انتصابی و شبهعمومی در سیاستهای بازارگرایانهی دولت یازدهم علیالقاعده به مدد انتقال سنگینیِ بار بر دوش طبقات اجتماعی فرودستتر جبران خواهد شد. بنابراین سیاستهای معطوف به بهبود فضای کسبوکار و رفع موانع تولید عمدتاً قلمروهایی را نشان میکنند که دگرگونسازیشان در تضاد با منافعِ گروهها و نهادها و سازمانهای منسجم و همبسته و پرنفوذ قرار نگیرند. قلمروهایی چون اصلاح نظام بانکی، تسریع فرایند اداریِ راهاندازی بنگاههای تولیدی، هماهنگسازی مراکز قانونگذاری با یکدیگر، اصلاح سیاستهای بازرگانی داخلی و خارجی، اصلاح نظام مالیاتی، بهبود نقش بازارهای مالی در تجهیز منابع و غیره، جملگی، در رفع موانع تولید خیلی موثرند اما با منافع گروههای ذینفعی در بدنهی فراکسیونهای گوناگون بورژوازی و نهادهای انتصابی و بنیادهای شبهعمومی ناسازگاری دارند که در دفاع از موقعیت خویش و حفظ منافع انحصاریشان از صدا و قدرت فراوانی برخوردارند. در این میان عمدتاً صاحبان نیروی کار در طبقهی متوسط و طبقهی کارگر هستند که از تشکلهای مستقل نیرومند برای مبادرت به عملِ دستهجمعی و دفاع از منافع اقتصادی و سیاسی خویش بیبهرهاند. جبران مافاتِ خطوط قرمزی که رویکرد اعتدال اقتصادی در طراحی و اجرای سیاستهای بازارگرایانه ایجاب میکند به مدد یورش تمامعیار به منافع طبقات فرودستتر اجتماعی به عمل خواهد آمد. هم سیاستهای مالی و پولی و بازرگانی و اجتماعیِ دولت یازدهم به همسویی با همین قطبنما گرایش خواهند داشت و هم سیاستهایش در زمینهی بازار کار و بازارهای سرمایه.
بااینحال، در قیاس با حکمرانی ضعیفِ دولتهای نهم و دهم به احتمال بسیار قوی در دولت یازدهم با حکمرانی بهتری در حوزهی سیاستگذاری و اجرایی مواجه خواهیم بود. با ورود بخشِ ولو کوچکی از نیروهای محذوفِ تکنوکراتیک و دانشگاهی و روشنفکریِ اصلاحطلب به عرصههای سیاستگذاری و مشاورهدهی و اجراییِ دولت یازدهم عملاً نوعی حکمرانی کارآمدتر در خدمت تعمیق منازعهی طبقاتیِ پیشاپیش جاری به نفع طبقات اجتماعی فرادستتر و به زیان طبقات اجتماعی فرودستتر شکل خواهد گرفت.
در بستری که تحریمها در حوزهی سیاست بینالمللی به تشدید تنشهای سهگانهی افت درآمدهای صادراتی و کاهش ارزش پول ملی و شرایط نامساعدتر مبادله در حوزهی اقتصاد بینالمللی میانجامند و استراتژی بازارگرایانه با سیاستهای متناظرش به مدد نوعی حکمرانی بهتر در دستور کار قرار میگیرد چه چشماندازی را برای تنشهای چهارگانهی پیشاپیش موجودِ نرخ ناکافی رشد اقتصادی و نرخهای بالای تورم و بیکاری و افزایش نابرابری ثروت و درآمد میتوان متصور شد؟
نرخ رشد اقتصادی در شرایطی که اقتصاد ایران در حال تجربهی مجدد نوعی درونتابیِ ناخواسته است دستکم در میانمدت به احتمال بسیار قوی رو به افزایش نخواهد گذاشت. درعینحال، بخشهای تولیدی هر چه وابستگی بیشتری به کالاهای سرمایهای و واسطهایِ وارداتی داشته باشند در معرضِ رکود عمیقتری نیز قرار خواهند گرفت. شاخههای فعالیت اقتصادی هر چه کاربرتر باشند به میزان کمتری در معرض رکود فراگیر اقتصادی قرار خواهند گرفت و هر چه سرمایهبرتر باشند با شدت بیشتری به رکود فرو خواهند رفت. در عوض، بخشهای خدماتی و مالی با نرخ سودی بالاتر از نرخ سود متوسطِ سایر فعالیتهای اقتصادی در میانمدت کماکان رو به رونق خواهند داشت.
روند رو به رشدِ نرخ تورم دستکم در میانمدت به احتمال بسیار قوی ادامه خواهد یافت. خطر ظهور ابرتورمِ مزمن در میانمدت بسیار جدی است. بااینحال، اصابت هزینههای اجتماعی تورم به همهی طبقات و اقشار اجتماعی مطلقاً یکسان نیست. مزدبگیران و حقوقبگیران در قیاس با صاحبان درآمدهای غیرثابت، بیکاران در قیاس با شاغلان، شاغلانِ مبتلا به ناامنی شغلی در قیاس با شاغلانِ برخوردار از امنیت شغلی، نابرخورداران از درآمدهای ارزی در قیاس با دارندگان درآمدهای ارزی، نابرخورداران از داراییهایی چون انواع املاک و مستغلات در قیاس با مالکان چنین داراییهایی، شهرنشینان در قیاس با روستانشینان، ساکنان شهرهای بزرگ در قیاس با ساکنان شهرهای کوچک، و در تحلیل نهایی اصولاً طبقات اجتماعی فرودستتر در قیاس با طبقات اجتماعی فرادستتر با شدت بهمراتب بیشتری مورد اصابت تورم قرار خواهند گرفت.
روند رو به رشد نرخ بیکاری نیز دستکم در میانمدت به احتمال قوی استمرار خواهد داشت. میزان اصابت بیکاری به لایههای گوناگون جمعیت علیالقاعده به ترکیبی از عوامل طبقه، جنسیت، قومیت، سن، جغرافیای استقرار، درجهی پیوند با شبکههای اجتماعی، کمّوکیف نزدیکی به بدنهی حکومتی و طبقهی بورژوازی، و درجهی برخورداری از دانش و مهارت انسانی بستگی خواهد داشت. هر چه از طبقات فرادستتر به طبقات فرودستتر، از مردان به زنان، از مرکز به پیرامون، از شهر به روستا، از شهرهای بزرگ به شهرهای کوچک، از نیروی کار ماهر به نیروی کار ناماهر حرکت شود و پیوندها با شبکههای اجتماعی و بدنهی حکومتی و طبقهی بورژوازی نیز کمتر باشد احتمال بیکاری جمعیت هدف نیز بیشتر خواهد بود. سرانجام، با نرخ رشد اقتصادی کاهنده و نرخهای فزایندهی تورم و بیکاری یقیناً الگوی پیشاپیش عمیقاً نابرابر درآمد و ثروت با سرعتی فزاینده رو به نوعی نابرابری بیسابقه خواهد گذاشت.
سرریز تنش از اقتصاد داخلی به سیاست داخلی: تنشهای چهارگانهی حوزهی اقتصاد داخلی چگونه به حوزهی سیاست داخلی سرریز خواهند شد؟ دینامیسم سرریزشدگی تنشها را میزان اصابت تنشهای تورم، بیکاری، رکودِ ناشی از نرخ رشد اقتصادیِ ناکافی، و نابرابری به لایههای گوناگون جمعیت تعیین میکند. درجهی اصابت تنشهای اقتصادی به جمعیت هدف به عواملی چون طبقه و قومیت و جنسیت و مذهب و غیره بستگی خواهد داشت اما کلیدیترین عوامل در فوران آن دسته از تنشهای داخلی که پتانسیل بنیانکَنی دارند عبارت هستند از طبقه و قومیت، دو عاملی که بیش از سایر متغیرها در نقش مجرای سرریزشدن تنشهای حوزهی اقتصاد داخلی به حوزهی سیاست داخلی عمل میکنند.
چشمانداز تنش میانطبقاتی: از ارزیابی تنشهای میانطبقاتی شروع میکنم. انتظار میرود زمینههای رویارویی طبقاتی در میانمدت با سرعت گسترش یابند. از سویی فراکسیونهای گوناگون بورژوازی را خواهیم داشت که زیر فشار نرخ رشد اقتصادیِ ناکافی و ناتوان از انتقال بارِ فشار به یکدیگر بهناگزیر به پیشگامی دولت یازدهم برای گذاشتن سنگینیِ بار بر دوش طبقات اجتماعی فرودستتر تلاش خواهند کرد و از دیگر سو طبقات اجتماعی فرودستتر را که بیشترین اصابت نرخهای فزایندهی تورم و بیکاری و نابرابری را متحمل خواهند شد.
سازوکار رویارویی بورژوازی و طبقهی متوسطِ بالا با طبقات فرودستتر اجتماعی از سویی در سپهرهای تولید و توزیع و مصرف به هیبت فرایندهای اقتصادی با صحنهگردانی بخش خصوصی و دولت جلوه خواهد کرد و از دیگر سو در سپهر جامعهی سیاسی به هیبت برخوردهای تشکلستیزانه و مقابلههای امنیتی با صحنهگردانی بخشهای گوناگون بدنهی حکومتی. اما سازوکار رویارویی طبقات فرودستتر اجتماعی با بورژوازی و نظام سیاسی مستقر منطقاً به سه شکل میتواند تجلی یابد: یکم، واکنش دستهجمعیِ فعالانهی متشکل؛ دوم، واکنش دستهجمعیِ فعالانهی نامتشکل؛ و سوم، واکنش فردیِ منفعلانه.
اصلیترین کارگزار واکنش دستهجمعیِ فعالانهی متشکل علیالقاعده باید طبقهی کارگر باشد. اما ارزیابی دقیق از صحنهی کارگری در کشور نشان میدهد که دستکم در میانمدت هیچ نوع واکنش دستهجمعی فعالانهی متشکل به صحنهگردانی نیروهای کارگری امکانپذیر نیست. این ارزیابی از تحلیل وضعیت و سوگیریِ دو دسته از هویتهای دستهجمعیِ کارگری نشأت میگیرد: از سویی تشکلهایِ ناهمگونِ قانونیِ کارگریِ مورد وثوق طبقهی سیاسی مسلط و از دیگر سو هویتهایی کارگری که در چارچوبهای حقوقی به رسمیت شناخته نمیشوند.
یکی از مهمترین نقشهایی که وزارت تعاون و کار و رفاه اجتماعی در دولت یازدهم ایفا خواهد کرد عبارت است از هدایت نارضاییهای کارگری به مجرای تشکلهای کارگری قانونی در خدمت چانهزنی تدافعی بر سر خواستههای حداقلیِ اقتصادی کارگران شاغل. در چارچوب قوانین موجود نه بیکاران میتوانند متشکل شوند، نه کارگران بخشهای بزرگ دولتی، و نه کارگران بنگاههای کوچک. درعینحال، سایر کارگران شاغل برای تشکلیابی بر طبق قانون کار میتوانند یا شورای اسلامی کار یا انجمن صنفی یا نمایندهی کارگری داشته باشند اما این هر سه به لحاظ حقوقی عمیقاً هم زیر نفوذ کارفرمایان هستند و هم زیر سیطرهی دولت. مبارزات کارگری در چارچوب تشکلهای قانونی دستکم در میانمدت مطلقاً به شکل تنشهای بنیانکَن جلوه نخواهند کرد.
سوای جریانهای کارگری قانونی با هویتهای کارگری دیگری نیز مواجه هستیم شامل فعالان کارگریِ جریان سندیکایی از سویی و فعالانِ کارگریِ جریان جنبش ضدسرمایهداری از دیگر. در چارچوب تفسیر مسلط از قانون کار هیچ یک از این دو جریان اصلاً محلی از اعراب ندارند، جریانهایی گاه صرفاً فعال در شبکههای مجازی. این جریانها در سطح سیاسی مطلقاً عاجزند از این که منافع طبقهی کارگر را منافع کنونی و آتیِ کلیت جامعه معرفی کنند. به عبارت دیگر، در سطح سیاسی مطلقاً فاقد نوعی ایدئولوژی هژمونیک هستند. درعینحال، در سطح طبقهی اقتصادی نیز فاقد شبکه و مناسباتی محلی یا ملی هستند که طبقهی کارگر به مددشان به طرز دستهجمعی در پیِ منافعِ ولو صرفاً اقتصادی خویش بیافتد. هیچ نوع فدراسیون کارگری در سطح ملی و فرابخشی و حتی فراکارخانهای برای مبارزه جهت تصویب قوانینی که از چانهزنی دستهجمعی و مقررات حداقل دستمزد و بیمه و غیره حمایت کنند در بین نیست. واحدِ فعالیت انگشتشمار جریانهایی از این دست در بهترین حالت عبارت است از واحدی اقتصادی نظیر کارخانه یا شرکت یا بنگاه، بی هیچ پیوند سیستماتیکی با یکدیگر.
در فقدان نیروی کار متشکلِ ستیزهجو علیالقاعده تحرکاتی کارگری که در میانمدت یقیناً به وقوع خواهند پیوست از برخی ویژگیها برخوردار خواهند بود: اول، طول دورهی اعتراض غالباً بسیار کوتاه خواهد بود؛ دوم، در اکثر موارد به شکل تحرکات قارچگونه به پیشگامی کارگران جانبهلبرسیده اما پرتحرکی شکل میگیرند که مهمترین نیروی محرکهشان معمولاً عبارت است از جبر برآوردن نیازهای عاجل معیشتی؛ سوم، صرفنظر از درجهی موفقیت اقدام اعتراضی غالباً یا بهسرعت یا بهتدریج به اخراج پیشگامان اعتراض منجر خواهد شد؛ چهارم، پیشگامان اخراجی اعتراضات کارگری غالباً در میانمدت یا کاملاً از چرخهی اشتغال خارج خواهند شد یا به مدار فعالیتهای اقتصادی خردهپا تبعید؛ پنجم، غالباً اعتراضات پراکنده در محلهای کاری جداگانه با هم پیوند نخواهند خورد و جریان اعتراضی یکپارچهای را شکل نخواهند داد؛ ششم، ازآنجاکه اکثر اعتراضات کارگری هم به لحاظ جغرافیایی و هم به لحاظ وقوع در قسمتهای گوناگون اقتصادی دچار پراکندگی شدیدی هستند غالباً کارفرمای بلاواسطه را مخاطب قرار خواهند داد بی هیچ توان سیاسی برای هدفگیری اعتراض به سوی دولت؛ هفتم، اعتراضات کارگری کماکان سرشتی عمیقاً دفاعی خواهند داشت نه تهاجمی. بنابراین، سرجمع، تحرکات کارگری خودجوش نیز نخواهند توانست در شکل تنشهای بنیانکَن ظاهر شوند.
نیروهای کارگری برای عرضِاندام در سطوح گوناگون مبارزهی صنفی و اقتصادی و سیاسی با کمبودهای لجستیکِ بنیادینی دستبهگریبان هستند. در دورهی چهارسالهی حدفاصلِ دو انتخابات ریاستجمهوری دهم و یازدهم به نظر میرسید بورژوازی تثبیتشده در دورهی شانزدهسالهی پس از جنگ اما ضربهخورده در دورهی حاکمیت دولتهای نهم و دهم از قدرتگیری سیاسی به مدد سیاستورزی انتخاباتی تا حد زیادی محروم شده است و ازاینرو زمینههای عینی برای یاریرسانیاش به طبقهی کارگر جهت راهاندازی محل جدیدی برای منازعه در محل کار به زیان هستهی اصلی قدرت سیاسی و فراکسیونهای بورژوایِ هستهی اصلی قدرت فراهم آمده است، اما با قدرتگیری بورژوازی اصلاحطلب در یازدهمین دورهی انتخابات ریاستجمهوری عملاً دستکم در میانمدت چشماندازِ چنین ائتلافی بهتمامی منتفی شده است. طبقهی کارگر در ایران مثل همیشه کماکان دستِتنها مانده است. در فقدان زمینههایی برای برطرفسازی سه نقیصهی لجستیکیِ پشتیبانی قویِ سیاسی و پوشش وسیعِ رسانهای و منابعِ غنیِ اقتصادی به نظر میرسد دستکم در میانمدت فقط باید روی نیروی خودش تکیه کند. با توجه به توان نازلِ تشکیلاتیاش و توان بسیار محدودِ چانهزنیاش هم در بازار کار و هم در محل کار به نظر میرسد طبقهی کارگر بهتمامی عاجز است از مبادرت به سطحی بنیانکَن از واکنش دستهجمعیِ فعالانهی متشکل.
سوای نیروهای کارگری، یکی دیگر از کارگزاران واکنش دستهجمعیِ فعالانهی متشکل طبق تعریف فعالان سیاسی چپ هستند. بااینحال، هیچ نوع چپ سیاسیِ متشکل در صحنهی سیاست ایران وجود ندارد. فعالان سیاسی ناهمگنِ چپ بهتمامی پراکنده هستند، سخت مشغول کشمکشهای کلامیِ اسکولاستیکِ برآمده از تاریخ شکست سیاسیِ چپ در دههی اول انقلاب، ناتوان از دستیابی به ائتلاف میان چپ سوسیالیست و چپ سوسیال دموکرات در بزنگاه کنونی، با سطح نازلی از دانش نظری دربارهی چشماندازهای واقعگرایانهی سوسیالیستی و راهکارهای سوسیال دموکرات برای طراحی دورهی گذار، بی پیوندی ارگانیک با نیروهای کارگری، در انزوا از مسائل انضمامی کشورداری، ناتوان از پروراندنِ نوعی ایدئولوژی هژمونیک، و بیبهره از هر نوع نیروی رهبریکننده. فعالان سیاسی چپ را در میانمدت دشوار بتوان نوعی نیروی سیاسی محسوب کرد. ارزیابی دقیق از صحنهی سیاسی کشور نشان میدهد که دستکم در میانمدت هیچ نوع واکنش دستهجمعی فعالانهی متشکل به صحنهگردانی فعالان سیاسی چپ نیز امکانپذیر نیست.
به همان اندازه که مبادرت به واکنش دستهجمعی فعالانهی متشکل به صحنهگردانی نیروهای کارگری یا فعالان سیاسی چپ در میانمدت بسیار نامحتمل است، به نظر میرسد مبادرت به واکنش دستهجمعی فعالانهی نامتشکل در میانمدت به صحنهگردانی خودجوش اقشار گوناگون تهیدستان شهری محتمل باشد، اقشاری چون حاشیهنشینان شهری و بیخانمانها و فروشندگانِ خردهپایِ دورهگرد و دستفروشان و مهاجرانِ فقرزدهی روستایی و مهاجرانِ فلاکتزدهی خارجی و متکدیان و بیکاران و کارگران روزمزدی که غالباً با بلیهی بیکاری روبرو هستند. چنین واکنشی در قالب آنچه در علوم اجتماعی شورشهای نان نامیده میشود امکان ظهور دارد. شورشهای نان هنگامی محتمل خواهند بود که از یک سو پوزیسیون در حوزهی اقتصاد داخلی نتواند نرخ رشد اصابت تنشهای طاقتفرسای اقتصاد داخلی به طبقات فرودستتر اجتماعی را مهار کند و از دیگر سو انواع نیروهای سیاسی و اجتماعی معترض نیز که برکنار از هیأت حاکمه هستند نتوانند نارضاییهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسیِ حاصله را در جهت نوعی از تغییر هدفمند در حوزهی سیاست داخلی سازماندهی کنند. شورشهای نان به یک معنا محصولِ ناتوانایی توأمانِ پوزیسیون و اپوزیسیون است، محصولِ مشترکِ دو نوع عجز، عجز پوزیسیون در حوزهی اقتصاد داخلی و عجز اپوزیسیون در حوزهی سیاست داخلی. بااینحال، عجز پوزیسیون در مهار فشارهای اقتصادی بر روی طبقات اجتماعی فرودست به همراهِ عجز اپوزیسیون داخلی در سازماندهی نارضاییهای حاصله فقط دال بر شرایطی ساختاری هستند که زمین حاصلخیزی برای وقوع شورشهای نان در کوتاهمدت و میانمدت آفریدهاند اما وقوع و شدت و گستره و شکل احتمالی شورشهای نان نهایتاً تحت تأثیر عوامل حادث در سطح تاریخی نیز هستند که پیشبینیناپذیرند.
سوای واکنشهای دستهجمعی فعالانه، چه متشکل و چه نامتشکل، رویارویی طبقات فرودستتر اجتماعی با بورژوازی و نظام سیاسی مستقر در قالب واکنشهای فردیِ منفعلانه نیز تجلی مییابد. وقتی طبقات فرودستتر اجتماعی با اصابت سهمگین فشار نرخهای فزایندهی تورم و بیکاری و نابرابری مواجه میشوند اما چه متشکل و چه نامتشکل نمیتوانند به واکنش دستهجمعی فعالانه مبادرت ورزند و وضع را تغییر دهند، احتمال مبادرتشان به واکنشهای منفعلانهی فردی و جداجدا در حوزهی اجتماعی برای بهبود وضعیت معیشتیشان افزایش مییابد، آنهم از طریق گسترش آسیبهایی اجتماعی نظیر رشد تعداد کودکان کار، افزایش شمار کودکان خیابانی، افزایش نرخ خودفروشی، گسترش اعتیاد، افزایش شمار متکدیان، افزایش نرخ بزهکاری، و غیره.
واکنشهای فردیِ منفعلانه در چارچوب گسترش آسیبهای اجتماعی خصوصاً در شرایطی دستبالا را دارند که حمایت اجتماعی از طبقات فرودستتر اجتماعی به مدد نهادهای اجتماعیِ سنتی نیز با سرعت رو به کاهش است، نهادهایی چون خانوادهی گسترده و خانوادهی هستهای و محله. نهاد خانوادهی گسترده و کارکردِ حمایتهای اجتماعیاش در شهرهای بزرگ میان همهی طبقات اجتماعی و از جمله میان طبقات فرودستتر تا حد زیادی رو به افول گذاشته است. نهاد خانوادهی هستهای گرچه میان طبقات اجتماعی میانی و فرادستتر کماکان با قوت پابرجاست اما کارکردهای حمایتیاش میان طبقات فرودستتر شهری زیر ضرب فشارهای اقتصادی و اجتماعی نسبتاً کمرنگ و تضعیف شده است. به همین قیاس با افول نهاد محله در شهرهای بزرگ اصولاً کارکردهای حمایتیِ چنین نهادی برای مساعدت به فقرا و یتیمان و خانوادههای بیسرپرستِ ساکن در محلاتِ شهری و راهاندازی نظامهای تعاونیِ داخلی و تمهید زمینههای کاریابی و کارآموزی اعضای جوانترِ محلات و غیره نیز از جهات عدیدهای شدیداً رو به کاستی گذاشته است. گرچه میان تهیدستان شهری کماکان برخی انواع منابعِ همبستگی از قبیل همبستگیهای ملی در جمعِ مهاجران فلاکتزدهی خارجی یا همبستگیهای قومی در جمع مهاجران فقرزدهی روستایی هنوز پررنگ است اما حمایتهای اجتماعیِ چنین منابعی با نیازهای حمایتی شمار فزایندهی تهیدستان شهری بههیچوجه تناسب ندارد. در چنین شرایطی است که آسیبهای اجتماعی در حکم مجموعهی متنوعی از واکنشهای فردیِ منفعلانه با سرعتی فزاینده رو به گسترش خواهند گذاشت.
واکنشهای فردیِ منفعلانه و واکنشهای دستهجمعیِ فعالانه از جهاتی عدیده دقیقاً نقطهی مقابل یکدیگر هستند. واکنشهای منفعلانه همواره بر نوعی ناخشنودی دلالت میکنند اما هیچ نشانهای دالّ بر مفاد ناخشنودی به مدیران اجرایی و مقامات سیاستگذار ارائه نمیدهند یعنی گرچه پیامی روشن میفرستند مبنی بر این که نقصی در کار هست اما هیچ اطلاعاتی در باب نقص یا راهعلاج به دست مدیران اجرایی و مقامات سیاستگذار نمیدهند، حالآنکه واکنشهای فعالانه حاملِ اطلاعات بهمراتب بیشتری هستند یعنی مفاد ناخشنودی معترضان را نیز با خود حمل میکنند. واکنشهای منفعلانه کنشهایی فردی و جداجدا هستند و بینیاز از شکلگیری کنش جمعی میان قربانیان، اما واکنشهای فعالانه غالباً اقداماتی دستهجمعیاند و در گروِ حل معضل کنش جمعی میان گروهی پرشمار از معترضان. واکنشهای منفعلانه در گروِ برخورد رودرروی قربانیان با سیاستگذاران نیستند، اما واکنشهای فعالانه خیلی سرراست سیاستگذاران را مخاطب قرار میدهند. واکنشهای منفعلانه کنشهای دیرپایی هستند که در گذرِ زمان به جزءِ لاینفکِ فعالیتهای روزمرهی زندگی قربانیان بدل میشوند، اما واکنشهای ففالانه نه اقداماتی هرروزه در زندگی روزمره معترضان بلکه واکنشهایی بهغایت زودگذرند که بسته به درجه بازبودنِ فضای سیاسی و میزان تشکلیافتگی معترضان و شدت و حدّت سرکوب هرازگاهی پدید میآیند و غالباً کوتاهزمانی نیز بیشتر نمیپایند. واکنشهای منفعلانه علیرغم ویژگی پایدار و مستمر و روزمرهای که دارند اقداماتی چندان بیسروصدا هستند که در فضای سیاسی کشور تأثیری نمیگذارند، اما واکنشهای فعالانه علیرغم خصوصیت ناپایدار و زودگذری که دارند اقداماتی چنان پرسروصدا هستند که فضای سیاسی کشور را سخت تحتتأثیر قرار میدهند. واکنشهای منفعلانه کمتر حساسیتی برمیانگیزانند و در سطوح گوناگون مسئولان سیاسی و مدیران اجرایی و افکار عمومی نیز بهندرت بازتاب پیدا میکنند، اما واکنشهای فعالانه چندان حساسیتبرانگیزند که واکنشها و بازتابهای فراوانی را در سطوح گوناگون مسئولان سیاسی و مدیران اجرایی و افکار عمومی برمیانگیزند. واکنشهای منفعلانه چنانچه بیش از اندازه گسترش یابند بافت اجتماعی را مضمحل میسازند، اما واکنشهای فعالانه اگر بهقوت تجلی یابند نظم سیاسی مستقر را مختل میکنند. در شرایطی که تنشهای حوزهی اقتصاد داخلی رو به تعمیق خواهند گذاشت، تلاش حکومتی برای ممانعت از ظهور واکنشهای دستهجمعیِ فعالانه و ازاینرو حفظ نظم سیاسی موجود فقط به قیمت تقویت واکنشهای فردیِ منفعلانه و ازاینرو تخریب فزایندهی بافت اجتماعی امکانپذیر است. سوای شورشهای محتملِ نان که حتی در صورت بروز نیز گهگاهی و موقتی و زودگذر خواهند بود، مهمترین مجرای فورانِ تنشهای میانطبقاتی در میانمدت احتمالاً از همین مسیرِ تخریب پرشتاب بافت اجتماعی خواهد بود با پیامدهایی پیشبینیناپذیر.
چشمانداز تنش درونطبقاتی: دومین تنش کلیدی در حوزهی سیاست داخلی عبارت است از تنشهای درونطبقاتی میان فراکسیونهای گوناگون بورژوازی. به نظر میرسد این نوع تنش درونطبقاتی دستکم در میانمدت مطلقاً خصلت بنیانکنَ نخواهد داشت. فراکسیونهای گوناگونی که سرجمع با هم به کلیت بورژوازی در ایران امروز شکل میدهند به درجات مختلف به این یا آن بخش از نظام سیاسی مستقر متصل هستند.
فراکسیونهای گوناگون طبقهی سیاسیِ مسلط در حین حضور در بدنهی نسبتاً باثبات بخش انتصابی و بدنهی متناوباً در حال تغییر بدنهی انتخابیِ نظام سیاسیِ مستقر طی دوران پس از انقلاب همواره ارادهی معطوف به خودبورژواسازی را فعال نگه میداشتهاند. طی متجاوز از سه دههی اخیر دستکم سه دگرگونی اساسی در ترکیب بورژوازی ایرانی به وقوع پیوسته است. اولین دگرگونی با وقوع انقلاب ۵۷ به وقوع پیوست که نوک پیکان حملهی نیروهای نوپای انقلابی عملاً بورژوازی وابسته به نظام پهلوی را هدف گرفت. اخلاق سرمایهستیز دههی اول انقلاب عمدتاً شرط لازم برای اجرای موفقیتآمیز پروژهی جابهجایی نخبگان اقتصادی به دست طبقهی سیاسی مسلطِ وقت بود. امحای بورژوازی پهلویچی در شرف انجام بود که جنگ هشتساله شروع شد. خواه به علت امحای سرمایهداری تولیدی قبل از انقلاب و خواه به علت فضای جنگی که مانع از شکلگیری بورژوازی صنعتی میشد، بورژوازی تجاری در همهی این دوران اصولاً حرف اول را در طبقهی سرمایهدار ایرانی میزد. جنگ که به پایان رسید، نیازهای جدیدی سر برآورد: بازسازی ویرانههای جنگ، گسترش زیرساختهای زندگی منبسطشدهی شهری در زمینهی آب و برق و انرژی و ارتباطات و غیره، پاسخگویی به مطالبات اقتصادی و اجتماعی معوقمانده در دورهی جنگ، مهارکردن رشد فزایندهی متغیرهای کلاناقتصادی نظیر تورم و بیکاری، و تدارک برای جهش بزرگ اقتصادی که میتوانست از مهمترین مولفههای مشروعیتبخش برای نظام انقلابی باشد. در این اثنا قشر جدیدی از نخبگان اقتصادیِ انقلابی هم به ابزار تولید در حد وسیع دسترسی یافته بودند، هم از اقتدار سازمانی در بدنهی دولت برخوردار شده بودند، و هم تا حدی نیز صاحب دانش و مهارت انسانی. دومین دگرگونی در بافت بورژوازی ایرانی در همین برهه تحقق یافت. به این قشر اجتماعی جدید مجال داده شد تا پیشگام رشد و توسعهی اقتصادی در کشور باشد. حالا زمان غلبهی اخلاق سرمایهسالار فرارسیده بود. دوره شانزدهسالهی پس از جنگ در حقیقت دورهی رشد سرمایهداران صنعتی و سپس سرمایهداران مالی و بورژوازی مستغلات در میان طبقهی سرمایهدار ایرانی بود. منطق انباشت سرمایه با خود الزاماتی به همراه آورد، از جمله نیاز به ادغام در سرمایهی جهانی. بدینسان، بلوک جدید مسلط صنعتی و مالی میان بورژوازی ایرانی در دورهی پس از جنگ به ادبی تازه در صحنهی بینالمللی نیز نیاز داشت: گفتوگوی تمدنها درحکم یکی از الزامات ادغام در سرمایهی جهانی. اما نهایتاً تقدیر بورژوازی دورهی شانزدهسالهی پس از جنگ در صحنهی داخلی بود که رقم خورد. بخش انتصابی نظام سیاسی در دورهی پس از انقلاب همیشه از منظر دسترسی به موقعیتهای اقتصادی در صدر جای داشت. در دورهی شانزدهسالهی پس از جنگ نیز جز این نمیتوانست باشد. بااینحال، بورژوازی صنعتی و مالی که قوت یافت، از نیمههای دههی هفتاد خورشیدی بهتدریج حملهای سراسری نه به ثروت اقتصادی بلکه به قدرت سیاسی بخش انتصابی نظام سیاسی را نیز آغاز کرد، هم به هوای گسترش دموکراسی سیاسی در بدنهی حکومتی و هم به هوای تحقق برخی دیگر از الزامات انباشت سرمایه در پهنهی ملی که در گرو مشروطهسازی قدرت سیاسی بود. از سوی دیگر، منافع حاصل از انباشت سرمایه به دست فراکسیونهای گوناگون بورژوازیِ پس از جنگ نیز چندان به سوی تودهها رخنه نکرده بود. ظهور دولت نهم از جمله محصول ائتلافی نانوشته میان دو بخش از ناراضیان جامعه بود: از سویی جریانهای سیاسی ضداصلاحات که در رأس و میانههای هرم قدرت سیاسی و ثروت اقتصادی قرار داشتند و از دیگر سو بخشهایی از طبقات فرودستتر اجتماعی که به فرصتهای نسبتاً کمتری برای بهرهمندی از ثمرات نظم جدید دسترسی داشتند و طی دورهی شانزدهسالهی پس از جنگ با شدت بیشتری مشمول طرد اجتماعی شده بودند و نارضایتیهایشان به شکل مشارکت در انتخابات و برگزیدن نامزدی که خطابهی عدالتخواهانه داشت ظهور کرده بود. سومین دگرگونی در بافت بورژوازی ایرانی از همین جا با ظهور دولت نهم شروع شد، آنهم به مدد نوعی بازآرایی طبقاتیِ جامعه از سویی به نفع قشر نوظهوری از همپیمانان دولت در طبقهی سیاسی حاکم که تا پیش از آن غالباً نه در رأس بلکه در میانهی هرمهای قدرت سیاسی و ثروت اقتصادی قرار داشتند و از دیگر سو به زیان بورژوازی صنعتی و بخشهایی از بورژوازی مالی که در دوری شانزدهسالهی پس از جنگ تثبیت شده بودند. چنین بود که فراکسیونهای نوپایی از بورژوازیِ خصوصاً مالی و تجاری به طبقهی پیشاپیش موجود سرمایهدار ملحق شدند، توأم با نه فقط رقابت و خصومتی سهمگین با لایههای قدیمیتر بورژوازی سه دههی اخیر که به فشار بر فضای کسبوکار منجر شد بلکه همچنین مخالفخوانی سیاسی با نظم موجود جهانی در حوزهی سیاست بینالمللی که از جمله به تشدید تحریمها بر ضد سرمایههای داخلی نیز انجامید. فراکسیونهای بورژوازی اصلاحطلب از جمله برای بهبود فضای کسبوکار در حوزهی اقتصاد داخلی و جبران مافات در حوزهی سیاست بینالمللی بود که با عزم جزم به عرصهی دهمین انتخابات ریاستجمهوری وارد شدند. در خلال نوعی آنتاگونیسم سیاسی که در همین برهه شکل گرفته بود، راهحلی که جناحهای اصلاحطلب میخواستند برای حلوفصل نزاعهای سیاسی اتخاذ کنند عبارت بود از استفاده از نهاد انتخابات در حکم ظرفی برای وقوع و حلوفصل منازعات سیاسی. اما اعلام رسمی نتایج انتخابات دهم باعث شد که حالا دیگر اصل نهاد سیاسی انتخابات نه ظرفِ منازعه بلکه موضوع منازعه شود. منازعهی سیاسی حالا دیگر نه در چارچوب انتخابات بلکه بر سر خود نهاد انتخابات اما در بیرون از مجرای انتخابات در جریان بود. نمایندگان سیاسی بورژوازی اصلاحطلب در خلال چنین نزاعی گرچه از پشتیبانی گستردهی مردمی برخوردار بودند اما نه موفق شدند با جذب کارگران نه صرفاً در نقش شهروند معترض بلکه در نقش طبقهی کارگر عملاً محل جدیدی برای نزاع در محل کار بیافرینند و نه موفق شدند با جذب پتانسیل نارضاییِ اقلیتهای قومیملی عملاً جغرافیای منازعه را بگسترانند. منازعه به نفع هستهی اصلی قدرت در نظام سیاسی مستقر به پایان رسید. نمایندگان سیاسی بورژوازی اصلاحطلب با نوعی برداشت ذاتگرایانه از شکست سیاسی در منازعهی پساانتخاباتی کوشیدند در یازهمین دوره از انتخابات ریاست جمهوری از مجرای بسیار تنگی که هستهی اصلی قدرت کماکان برای حضور چهرههای معتدلِ اصلاحطلبان در قوهی مجریه باز گذاشته بود به پشتیبانی بخشهای گستردهای از مردم به قدرت بازگردند و با موفقیت نیز بازگشتند، هم به قصد بازسازی خودشان و هم به قصد خروج از وضعیت متشنج در حوزههای گوناگون سیاست بینالمللی و اقتصاد بینالمللی و اقتصاد داخلی و سیاست داخلی. دستکم در میانمدت هیچ چشماندازی برای خروج فراکسیونهای بورژوازی اصلاحطلب از قواعد بازی سیاستورزی انتخاباتی وجود ندارد. حیات و ممات همهی فراکسیونهای بورژوازی عمیقاً با سرنوشت نظام سیاسی مستقر گره خورده است. ایضاً هیچ نوع ائتلاف طبقاتی میان فراکسیونهای ناراضی بورژوازی و سایر طبقات اجتماعی در جهت دگرگونی سیاسی دستکم در میانمدت برقرار نخواهد شد. بورژوازی اصلاحطلب به صحنهگردانی دولت یازدهم از سویی میکوشد فضای کسبوکار را برای همهی فراکسیونهای بورژوازی به زیان طبقات فرودستتر اجتماعی بهبود ببخشد و از دیگر سو در جهت تحقق حداقلهایی از مطالبات مدنی شهروندان ناراضی حرکت کند اما نه در حدی که با هستهی اصلی قدرت به رویاروییِ مستقیم بیانجامد. درعینحال، بعید است کشمکشهای سیاسی میان فراکسیونهای گوناگون بورژوازی کاملاً به رقابت اقتصادی تبدیل شود. کشمکشهای درونطبقاتی میان بورژوازی دستکم در میانمدت کماکان برقرار خواهد بود اما نه در حدی که خصلت بنیانکَن پیدا کند.
چشمانداز تنشِ ناشی از شکاف میان دولت و ملت: سومین تنش کلیدی در حوزهی سیاست داخلی عبارت است از تنشِ ناشی از شکاف میان دولت و ملت در آوردگاهی که از سویی بخشهایی از طبقات و اقشار گوناگون مردمی در پیِ مطالباتی فرااقتصادی نظیر شهروندی دموکراتیک، برابری حقوقی در پیشگاه قانون، آزادی بیان، آزادی تشکلهای مدنی و سیاسی، برابری جنسیتی، انتخابات آزاد، اجرای بخشهای معطلماندهی قانون اساسی، بازبینی قانون اساسی، رعایت حریم خصوصی، و کلاً حقوق سیاسی و مدنیِ شهروندی بودهاند و از دیگر سو نیز ساختار قدرت از زیر بار چنین مطالباتی به درجات گوناگون شانه خالی کرده است.
چنین شکافی در سطح جامعهی مدنی عمدتاً با جنبشهای اجتماعی تجلی مییابد، جنبشهایی نظیر جنبش زنان و جنبش دفاع از حقوق بشر و جنبش دانشجویی و جنبش زیستمحیطی. از منظر محتوا که بنگریم، غلبهی تمامعیار گفتار لیبرال میان فعالان جامعهی مدنی عملاً سمتوسوی فعالیتهای چنین جنبشهایی را اولاً بیشتر بر حقوق مدنی و سیاسی و نه اجتماعی و اقتصادیِ شهروندی متمرکز کرده است و ثانیاً بیشتر به مطالبات اقشار میانی جامعه معطوف ساخته است. از منظر فُرم نیز که نگاه کنیم، فعالیتهای چنین جنبشهایی در فضاهای حقیقی و مجازی عمدتاً در چارچوب استراتژی مطالبهمحور است. استراتژی مطالبهمحوری از دو وجه برخوردار است: از سویی گسترش آگاهی و بسیج نیرو در بدنهی اجتماعی گروههای هدف و از دیگر سو نیز مخاطب قرار دادن دولت در مقام کارگزار تحقق مطالبات مطروحه. وجه اول البته صرفاً مشخصهی استراتژی مطالبهمحوری نیست بلکه همهی انواع مبارزهی اجتماعی به صور گوناگون از چنین کارکردی برخوردارند. وجه دوم است که خط فارق استراتژی مطالبهمحوری با سایر استراتژیهاست، یعنی امیدبستن به دولت. جنبشهای اجتماعی کمبنیهی کنونی در همان مقاطعی که با اتکا بر استراتژی مطالبهمحوری تدریجاً برخی امتیازها را از دولت میگیرند به واسطهی پیشروی حکومت در سایر عرصهها در حال ازدستدادن امتیازات پرشمارتری میان گروههای هدف خویش هستند. مادامی که در سطح سیاسی هیچ نوع جنبش عمومی پرتوانی وجود نداشته باشد اصولاً خردهجنبشهای اجتماعی دستکم در آیندهی میانمدت مطلقاً خصلت بنیانکَن نخواهند داشت.
اینجاست که میرسیم به سطح سیاسی. یگانه جنبش عمومی گستردهای که از زمان استقرار تمامعیار نظام سیاسی مستقر در نیمهی دههی شصت خورشیدی در ایران پدید آمد عبارت بود از جنبش سبز در حدفاصل دو انتخابات ریاستجمهوری دهم و یازدهم. از عوامل موثر در پیروزی اعتدالگرایان در انتخابات ریاستجمهوری یازدهم یکی نیز همان مقاومتی بود که در قالب جنبش سبز در برابر ارادهی هیأت حاکمه تجلی یافت. طرفهاینکه همین پیروزی اعتدالگرایان در انتخابات بهنوبهیخود نقطهی پایان جنبش سبز را نیز رقم زد. بخش عمدهای از نخبگان سیاسی جنبش سبز با پیروزی انتخاباتی اعتدالگرایان به مسیری بازگشتند که اصلاحطلبان حکومتی همواره در پیش میگرفتهاند. هم رگههای نمادین جنبش سبز کماکان زنده است و هم مطالباتی که به صحنهگردانیِ جنبش سبز در عرصهی عمومی به نمایش درآمد. بااینحال، جنبش سبز از منظر سیاسی عجالتاً به پایان رسیده است. نه جاپای پررنگی در قدرت دارد و نه شبکه و سازمان پرتوانی در جامعهی مدنی. تنشِ ناشی از شکاف میان دولت و ملت به واسطهی حداقلهایی از امید به نقشآفرینی دولت یازدهم در کوتاهمدت بهتمامی خفته خواهد ماند و فقط به شرطی در آینده با شدت و حدت بیشتری جلوه خواهد کرد که دولت یازدهم نتواند چنین امیدی را به ثمر بنشاند. دشوار بتوان پیشبینی کرد در صورت وقوع چنین شرایطی آیا جنبش سبز به اتکای شبکهای جدید دوباره ظهور خواهد کرد یا خیر. ایضاً نمیتوان پیشبینی کرد که آیا نیروی سیاسیِ متمایز جدیدی به صحنه خواهد آمد یا خیر. اما با قطعیت میتوان گفت در چنان شرایطی هر جنبش عمومی گستردهای که توان جهتدهی به تنشِ ناشی از شکاف میان دولت و ملت را داشته باشد در قیاس با قبلترها سیاست طبقاتی مشخصتری به نفع طبقات فرودستتر اجتماعی خواهد داشت، آنهم تحت تأثیر نقشآفرینی عامل طبقه در سالهایی که پیشارو خواهیم داشت. چنین اتفاق محتملی البته به آیندهی میانمدت مربوط است. در آیندهی کوتاهمدت اما تنشِ ناشی از شکاف میان دولت و ملت در سطح سیاسی مطلقاً خصلت بنیانکَن نخواهد داشت.
چشمانداز تنشِ ناشی از مطالبات اقلیتهای قومیملی: چهارمین تنش کلیدی در حوزهی سیاست داخلی عبارت است از تنشِ ناشی از طیف متنوعی از مطالبات اقلیتهای قومیملی. نقشآفرینی توأمان سه عامل احتمالاً زمین حاصلخیزی را برای استحالهی چنین تنشی به تنش بنیانکَن در میانمدت فراهم خواهد کرد: یکم، عامل قومیت که از دیرباز به موازات تکوین دولت ملی به صحنه آمده و فضایی را شکل داده که در قاموس مرکزگریزان به ستم ملی شهره است؛ دوم، عامل طبقه که در پیوند با تبعیض قومیتی به بینواسازی هر چه فزایندهتر طبقات فرودستتر اجتماعی در صفحات اقلیتِقومینشین کشور میانجامد؛ و سوم، تلاش آن دسته از حکومتهای خاورمیانه و همسایگان ایران که به اتکای پیامدهای ویرانگر تحریمهای بینالمللی در میانمدت برای تدارک زمینههای تجزیهی خطهی جغرافیایی ایران میکوشند. عامل قومیت از پیشترها گفتار ایدئولوژیکِ معطوف به تجزیه را فراهم آورده است، عامل طبقه با هدایت تودههای فقرزده نه به مبارزهی طبقاتی بلکه به برساختن هویت قومیتی و راهاندازی منازعهی قومیتی عملاً زمینههای عینیِ تجزیه را فراهم خواهد کرد، و آن دسته از حکومتهای واقع در منطقه که به یاری پیامدهای تحریمها تمامیت ارضی ایران را نه رسمی بلکه غیررسمی در نوک پیکان حملهی خود قرار میدهند نقش نیروهای بسیجکننده را ایفا خواهند کرد. به نظر میرسد بنیانکَنترین تنشی که در حوزهی سیاست داخلی در شُرف تکوین است همین تنشِ ناشی از مطالبات اقلیتهای قومیملی باشد. استمرار و تشدید چنین تنشی هم برای پوزیسیون یکجور بازی دوسرباخت خواهد بود و هم برای نیروهای مترقی اپوزیسیون. در مواجهه با این تنشِ بنیانکَن نه برخوردهای شوونیستی میتوانند راهحل باشند و نه برخوردهای امنیتی. اگر از زاویهی نقش پوزیسیون بنگریم، راهحل عبارت است از اتخاذ سیاست طبقاتیِ مناسب در حوزهی اقتصاد داخلی و رفع تحریمها در حوزهی سیاست بینالمللی. اگر از زاویهی نقش نیروهای مترقی اپوزیسیون نیز بنگریم، یگانه راهحل عبارت است از راهاندازی مبارزهی متشکلِ طبقاتی. در میانمدت اما نه چشماندازی برای راهاندازی مبارزهی متشکلِ طبقاتی به دست نیروهای مترقی وجود دارد و نه انتظاری از دولت یازدهم برای اتخاذ نوعی سیاست طبقاتی که به منافع طبقات فرودستتر اجتماعی معطوف باشد. همهچیز به چشمانداز تحریمها گره خورده است.
موخره
هستهی اصلی قدرت در ایران، بس واقعگرایانه، تحریمها را به چشمِ جلوهای از تقابل آنتاگونیستیاش با ایالات متحد مینگرد. بااینحال، نیمنگاهی نیز به ظرفیت نقشآفرینی جناحهای میانهرو در کشور به صحنهگردانی دیپلماتهای دولت یازدهم دارد که حلوفصل معضلهی تحریمها را بس خوشبینانه در چارچوب مذاکرات دیپلماتیک با ایالات متحد کاملاً منتفی نمیدانند ولو در شرایطی که در قیاس با سالیان قبلتر هم توان چانهزنی بسیار محدودتری در سطح بینالمللی دارند و هم فاعلیت کمتری برای امتیازدهی در فرایند مذاکرات. شش ماه تا یک سال برای آزمونِ این هر دو نگاه فرصت هست. اگر نگاه خوشبینانهی دولت یازدهم رو به تحقق نگذارد و تنش تحریمها در سیاست بینالمللی کماکان رشد فزاینده داشته باشد و به میانجیگریِ ابتدا اقتصاد بینالمللی و سپس اقتصاد داخلی با شدتی بیش از پیش به سیاست داخلی سرریز کند، آن قدر که به خواستِ طرفِ ایرانی برمیگردد در میانمدت احتمالاً فصل جدیدی از دیپلماسی بینالمللی در سیاست خارجی ایران رقم خواهد خورد: تلاش برای ارتقای سطح روابط با روسیه و چین از فاز شرکای تجاری به فاز متحدان استراتژیک.
منبع: نقد اقتصاد سیاسی
|