سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نظامی گری در سیاست خارجی


حمید آقایی


• پیام آقای روحانی خطاب به امریکا را، که در حقیقت پیام رهبر جمهوری اسلامی است، می توان به این شکل فرموله کرد: شما جمهوری اسلامی را بعنوان یک قدرت منطقه ای برخوداری از انرژی هسته ای به رسمیت بشناسید، آنگاه ما جمهوری اسلامی را تبدیل به لنگرگاه ثبات و آرامش در منطقه، که در آتش جنگهای داخلی و مرامی می سوزد، خواهیم کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱ مهر ۱٣۹۲ -  ۲٣ سپتامبر ۲۰۱٣


مقاله اخیر آقای حسن روحانی در واشنگتن پست که با هدف تشریح سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نوشته شده، حاوی یک پیام خاص برای ایالات متحده امریکا و سایر قدرت های جهانی است.
در ترجمه مقاله آقای حسن روحانی در واشنگتن پست آمده است:
"رویکرد من در سیاست خارجی، حل موضوعات با توجه به دلایل پدید آورنده آنهاست. ما باید با هم همکاری کنیم تا به رقابت های ناسالم و مداخله که زمینه را برای اغتشاش و دور شدن ما از یکدیگر فراهم می کند، پایان دهیم. همچنین باید به مساله هویت به عنوان یکی از مسائل مطرح در تنش ها و فراتر از خاورمیانه، توجه کنیم."
ایشان هویت مورد نظر خود را در ادامه مقاله اش، اینگونه توضیح می دهد:
"در کانون آنها، نبردهای بدسگال در عراق، افغانستان و سوریه؛ فراتر از ماهیت هویتی این کشورها و نقش آنها در منطقه ما و جهان است. دامنه هویت تا برنامه های هسته ای صلح آمیز ما نیز گسترانیده می شود. برای ما، دستیابی به چرخه سوخت هسته ای و انرژی هسته ای، به معنی ایجاد تنوع در منابع انرژی است. ایرانیان خواستار وقار و احترام و جایگاه خود در جهان هستند. بدون درک نقش هویت، بسیاری از مسائلی که با آنها مواجه هستیم، حل نشده باقی می مانند. من به رو به رو شدن با چالش های مشترک بر مبنای یک رویکرد دو لبه ای متعهد هستم."
اگر جملات و کلمات این مقاله را از رنگ و لعاب های مرسوم دیپلماتیک پاک کنیم، تنها یک پیام مشخص از این مقاله باقی می ماند. پیام آقای روحانی را خطاب به امریکا، که در حقیقت پیام رهبر جمهوری اسلامی است، می توان به این شکل فرموله کرد: شما جمهوری اسلامی را بعنوان یک قدرت منطقه ای، که برخوداری از انرژی هسته ای جزیی جدایی ناپذیر از هویت آن است، به رسمیت بشناسید و با ما از موضع برابر وارد مذاکره و تعامل شوید، آنگاه ما جمهوری اسلامی را تبدیل به لنگرگاه ثبات و آرامش در منطقه، که در آتش جنگهای داخلی و مرامی می سوزد، خواهیم کرد.
امریکا و اروپا اما با توجه به شناخت وضعیت اقتصادیِ بشدت آشفته و بحرانی جمهوری اسلامی ایران بخوبی بر این واقعیت واقف هستند که این نظام دقیقا بدلیل تحریم های فلج کننده مالی و اقتصادی و بحرانهای درونی ناشی از هشت سال دولت تندروها، و نیز بعلت انزاوی بین المللی، برای حفظ امنیت و ثبات خود قدم در راه تعامل با امریکا و کشورهای غربی گذاشته است. در این رابطه آنان بخوبی آگاه هستند که تنها نقطه قوت جمهوری اسلامی، که نگرانی های بسیاری را موجب شده است، پروژه های غنی سازی اورانیم و نیز قدرت نظامی و نفوذ سیاسی آن بر شیعیان تندرو منطقه و بخشی از جنگجویان سوری و حزب الله لبنان است. ورای این نگرانی ها، نه جمهوری اسلامی از حمایت وسیع بین المللی برخوردار است و نه برخوردار از یک اقتصاد رقابتی و مطرح در سطح جهان و منطقه، و نه حتی صنعت نفت جمهوری اسلامی رقیبی جدی برای سایر کشور های نفت خیز می تواند بحساب آید.
شروط رئیس دولت اسرائیل برای اعتماد و حسن نیت نسبت به رویکردهای جدید دولت جمهوری اسلامی بخوبی این نگرانی را نشان می دهند. این شروط آشکارا دریافت پیام واقعی جمهوری اسلامی را مبنی بر پذیرش قدرت منطقه ای ایران و احترام به این نظام، که تکیه گاه آن نیروی نظامی و نفوذ بر شیعیان تندرو در منطقه است را اعلام می دارد؛ و سریعا نیز پیام مقابل آنرا ارسال می کند که اتفاقا ما زمانی به نظام جمهوری اسلامی اعتماد خواهیم کرد که این رژیم از سیاست و برنامه های نظامی و امنیتی خود، برای تبدیل به یک قدرت منطقه ای، دست بردارد.
این نحوه ورود جدید جمهوری اسلامی به روابط بین الملل که در طول حیاتش، چه در عرصه های داخلی و چه در عرصه های سیاسی، منطقه ای و بین المللی بر شعار مرگ بر امریکا و اسرائیل استوار بوده است؛ و اکنون قصد صلح با دشمن دیرین و ایدئولوژیک خود دارد، یاد آور دوران جنگ سرد بین اتحاد جماهیر شوروی سابق و امریکا است، که سرانجام به یک تراژدی سیاسی برای کشور شوراها تبدیل شد.
اکنون نیز بنظر می رسد که جمهوری اسلامی، با رویکرد جدید تعامل و تعادل، قصد ورود به عرصه بین المللی و مناسبات قدرت در این عرصه را دارد. مناسباتی که قدرت سیاسی و نظامی حرف اول را می زند و نظریه پردازان آن مدعی هستند که از این طریق می توانند تعادل و تعاملی را در عرصه های سیاسی و منطقه ای برقرار نمایند. گویی که درسها و تجارب پس از پاشیده شدن اتحاد جماهیر شوروی که دقیقا بدلیل مسابقه تسلیحاتی و تکیه بر قدرت سیاسی و نظامی در مناسبات بین المللی بود، کافی نبوده است.
در زمینه استفاده از قدرت، بویژه قدرت نظامی در عرصه های بین المللی، دانشمند و نظریه پرداز سیاسی اهل امریکا، John J. Mearsheimer، در کتاب خود تحت عنوان: The Tragedy of Great Power Politics می نویسد:
"بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در رفتار سیاسی قدرت های بزرگ جهانی (بویژه امریکا و روسیه) تغییر فاحشی دیده نمی شود. در حقیقت این قدرت های جهانی همچنان در پی تعامل و ایجاد تعادل در سطوح منطقه ای و بین المللی بر مبنای رقابت در عرصه سیاسی و نظامی هستند. اراده معطوف به قدرت هنوز هم رفتارهای سیاسی این دولت ها را رقم می زند. که طبیعتا این تعادل ایجاد شده در عرصه رقابت های بین المللی در عمق و ریشه های خود همچنان انباشته از بی اعتمادی نسبت به یکدیگر و آمادگی برای استفاده از ابزار خشونت، در صورتیکه شرایط ایجاب کند، می باشد."
در رابطه با این بحث دو دیدگاه و دو برداشت متفاوت از سیاست خارجی و بین المللی وجود دارند. یکی از این دو دیدگاه مبتنی است بر نظریه رئالیسم سیاسی، که در شرایط حاضر بر اغلب کشورهای جهان، بویژه آنانیکه ادعای سهمی از قدرت را دارند، حاکم است. در چهارچوب این نظریه سیاسی، رقابت برای کسب قدرت، که معمولا به بهانه تامین امنیت ملی توجیه می شود، محور و انگیزه اصلی سیاست بین الملل را تشکیل می دهد.
بر مبنای نظریه رئالیسم سیاسی، که الهام بخش اصلی آن ماکیاولی، از نظریه پردازان دوران روشنگری در فلورانس است، سیاست خارجی و روابط بین المللی بر مبنای اراده معطوف به قدرتِ دولت های حاکم بر کشورها شکل می گیرند. در این میان، نوع حکومت و روابط و مناسبات سیاسی-اقتصادی درون این کشورها نقش تعیین کننده ای در سیاست خارجی آنها ندارد؛ بلکه این مبارزه برای قدرتِ بیشتر در عرصه بین المللی است که رابطه های خارجی و جبهه بندی ها را رقم می زند.
برای مثال زمانی دولت اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا علیه آلمان نازی و ژاپن متحد می شوند و زمانی دیگر امریکا با نیروهای مسلمان علیه نظام کمونیستی شوروی متحد می گردد و از آنان در برابر نیروی سرخ حمایت سیاسی و نظامی می کند. بعبارت دیگر نظامهای سیاسی دنیای سرمایه داری که روابط درونی اشان بر اساس بازار آزاد شکل گرفته است، در یک دوره ای با نظامهای کمونیستی متحد می شوند و در شرایط دیگر با بنیادگرایان مسلمان نرد دوستی و همکاری می بازند. که البته بسیار طبیعی است که نتیجه این بازیها و رقابت های سیاسی، آنطور که توسط قدرت های جهانی ادعا می شده است، نه صلح بوده و نه امنیت و آرامش؛ بلکه همواره تراژدی جنگ و مسابقه قدرت بوده است. گویی که این کشورها همچنان زندانی سیاست خارجی خود و رقابت ناسالم سیاسی و نظامی مانده اند. این نمونه ها نشان می دهند که این نوع از رئالیسم سیاسی در عمل باعث نوعی از آنارشیسم در سیاست خارجی این کشورها شده است که ما آنرا در سیاست خارجی امریکا و روسیه بخوبی شاهد هستیم.
دیدگاه و برداشت دیگر از سیاست بین المللی را می توان دیدگاه لیبرالیستی نامید. مشخصه اصلی این دیدگاه براین نظریه استوار است که سیاست خارجی دولت ها را می بایست نوع نظام و مناسبات سیاسیِ ملی و درون کشوری رقم بزند. بعبارت دیگر سیاست بین المللی و قواعد بازی سیاسی در این عرصه پدیده ای مجزا از سیاست داخلی و قواعد آن در عرصه مناسبات اجتماعی و مردمی نیست، بلکه انعکاسی از آن است.
الهام بخش این تفکر امانوئل کانت است که در کتاب صلح ابدی در سال ۱۷۹۵، که متاثر از انعکاس ها و امواج انقلاب فرانسه است، قطعه ای به این مضمون دارد: کشورهایی که از یک نظام حقوقی، قانونمند و مردمی برخوردار باشند در سیاست خارجی وارد جنگ و مبارزه قدرت نمی شوند، زیرا مردم این کشورها در درجه اول خواهان صلح، امنیت و آرامش هستند. صلح و آرامشی که از طریق آن رفاه و آرامش اجتماعی و رشد اقتصادی نصیبشان می شود. بنابراین در سیستم های دمکراتیک که رای مردم لحاظ می شود، رای مردم مسلما علیه جنگ و مبارزه برای قدرت در عرصه بین المللی خواهد بود.
در این دیدگاه لیبرالیستی، مشخصات سیاسی و نوع روابط و مناسبات دولت با مردمشان باید تاثیر مستقیم و بلاواسطه بر سیاست خارجی آن کشور داشته باشد . بعبارت دیگر روابط بین الملل باید انعکاسی باشد از روابط داخلی و نوع نظامهای سیاسی و اقتصادی هر کشور. و اگر یک سیستم سیاسی بصورت دمکراتیک و لیبرالیستی اداره شود، قاعدتا آن نظام سیاسی نباید خود را در سیاست خارجی و بین المللی اش مشغول و درگیر جنگ قدرت با دولت های دیگر، که معمولا در پوشش امنیت ملی و یا منافع ملی ظاهر می شود، نماید.
در حقیقت سیاست خارجی ای که بر مبنای رئالیسم سیاسی و موازنه قدرت در میان قدرت های جهانی و منطقه ای تنظیم می شود، برخاسته از خواسته های دمکراتیک و صلح آمیز مردم نیست؛ بلکه بر اراده معطوف به قدرت، و البته در اصل و بنیان با انگیزه حفظ امنیت طبقه حاکم و نظام سیاسی حامی آن، استوار می باشد. اگرچه این نوع از سیاست ورزی همواره تحت عنوان امنیت ملی و کیان کشور تبلیغ شده و توجیه می شود.
سیاست خارجی دولت های ایران از زمانی که کشور ما پس از دوران صفویه متحد شد، و بار دیگر کشور ایران بعنوان یک کشور واحد و مستقل وارد عرصه های سیاسی و بین المللی آن زمان گردید، تا کنون بر مبنای حفظ امنیت نظام سیاسی حاکم بر کشور و رقابت های منطقه ای شکل گرفته است، سیاست هایی که بنظر نگارنده یکی از علت های اصلی خسارت های جبران ناپذیر برکشور و مردممان بوده اند.
سیاست خارجی در دوران صفویه، که یکی از اصول آن عدم دوستی و همکاری با کفّار (یعنی اروپائیان) بود، عملا در جنگ قدرت با دولت عثمانی و تضاد شیعه و سنی خلاصه می شد. جنگ قدرتی که ما را از یک رابطه سالم با کشورهای اروپایی که تازه رشد صنعتی- علمی و فرهنگی را آغاز کرده بودند، بازداشت و رابطه ما را با قدرت های اروپایی در حد باج دهی به آنها برای مقابله با دولت عثمانی محدود نگاه داشت.
سیاست خارجی دول بی کفایت قاجار نیز بر موازنه مثبت و باج دهی به کشورهای خارجی و قدرت های آن زمان، برای حفظ تاج و تخت و حرم سراهای شاهان قاجار، خلاصه می شد. تمرکز قدرت تصمیم گیری و اجرایی کشور که در دست شاهان قاجار و درباریان بود مجالی برای مشارکت مردم در عرصه ی سیاست خارجی کشور باقی نمی گذاشت . جهل قاجاریان از یک سو، حرص و ولع پادشاهان قاجار از سوی دیگر کشور ما را عملا بازیچه دست قدرت های آنزمان و تحمیل معاهدات یکطرفه و امتیازات سیاسی و اقتصادی پی در پی به قدرتهای شمالی و جنوبی ایران کردند؛ که در یک کلام می توان این سیاست خارجی را بند بازی سیاسی مابین قدرت های جهانی، برای حفظ تاج و تخت خود، خلاصه نمود.
ورود به بازی قدرت برای حفظ منافع خود این بار در دوره رضا شاه پهلوی بصورت نزدیکی به آلمان نازی ظاهر می شود. خطای استراتژیکی که موجب سرنگونی اولین پادشاه سلسله پهلوی گردید و کشور ما را بار دیگر از شمال و جنوب در معرض دخالت و تجزیه قرار داد. به گواه تاریخ در دوره زمامداری رضا شاه، "ایران رابطه نزدیکی با کشور آلمان برقرار کرد بطوریکه این کشور به بزرگترین شریک تجاری ایران تبدیل شد و بیش از سه هزار کارشناس آلمانی در ایران استقرار یافتند. این افزایش رابطه با آلمان باعث تیرگی روابط با انگلیس و شوروی شد و یکی از علت‌های حمله این دوکشور در سال ۱۳۲۰ به ایران شد."( ویکی پدیا- رضا شاه)
سیاست خارجی دکتر مصدق که به سیاست موازنه منفی معروف است در واقع عکس العملی بود در برابر سیاست موازنه مثبت دول قاجار و در جهت ممانعت از دخالت بیگانگان. اما این سیاست در شرایطی که کشور در موقعیت ضعیفی بود و دشمنان داخلی و خارجی زیادی داشت و با توجه به این واقعیت که ترس اصلی امریکا نفوذ شوروی بود، سیاستی ایده الیستی، عکس العملی و از موضع ضعف و به عبارتی از موضع یک قربانی بود.
گفته می شود که "مصدق مخالف پذیرش قرار داد پیمان متقابل با آمریکا بود، که به همین دلیل نیزارسال کمک نظامی آمریکا به ایران در اوائل ژانویه ۱۹۵۲ (اواخر دی ماه ۱٣٣۰) متوقف گردید. در حالیکه دکتر مصدق نزد دولتمردان ایالات متحده آمریکا به عنوان بهترین گزینه در برابر کمونیسم شوروی تلقی می‌شد". بنظر نگارنده، با درکی که اکنون از آن شرایط داریم مصلحت آن بود که این قراداد بسته می شد. البته اراده ای قوی نیز لازم بود که بتواند در برابر موج قوی مخالفین امریکا در داخل مقاومت کند.
اما در رابطه با سفر آقای روحانی به امریکا، مقاله ایشان در واشنگتن پست و بدنبال آن صحبت ایشان قبل از خروج از ایران به مقصد امریکا که "می خواهیم چهره واقعی ملت ایران را به جهان نشان دهیم" یک سوال بسیار پایه ای همچنان بی پاسخ مانده است.
این یک حقیقت است که اکثریت نسبی شرکت کنندگان در انتخابات اخیر ریاست جمهوری به آقای روحانی رای دادند و رای ایشان نیز بدون دستکاری و تقلب، آنگونه که در انتخابات چهار سال قبل شاهد بودیم، از صندوق خارج شد. اما این رای تمایل همانگونه که از سوی بسیاری از تحلیل گران و حتی مقامات جمهوری اسلامی به آن اشاره شده است، در درجه اول به شخص ایشان نبود، بلکه در راستای پاسخ منفی وهمیشگی ملت ایران به سیاست های ماجراجویانه خامنه ای-احمدی نژاد و بویژه در راستای مخالفت جدی با سیاست های غرب ستیزانه رهبری جمهوری اسلامی قرار داشت. از سوی دیگر باز هم بنظر بسیاری از تحلیلگران سیاسی داخل و خارج کشور، نظام جمهوری اسلامی و بویژه رهبری آن، بدلیل بحرانهای بیشمار سیاسی و اقتصادی، مجبور گردیده است که راه میانه و تعامل برگزیند؛ تا نظام جمهوری اسلامی از خطر بحرانهای سیاسی بیشتر و غیر قابل کنترل در امان بماند.
بعبارت دیگر، همانطور که مقامات جمهوری اسلامی اعلام کرده اند، آقای حسن روحانی هم رای مردم را با خود دارد و هم اختیارات تام از رهبری جمهوری اسلامی گرفته است. اکنون آقای حسن روحانی در سفر خود به امریکا و پس از آن در مذاکرات مربوط به غنی سازی اورانیوم دو راه در پیش روی خود دارد. یا با اتکا به رای مردم و البته بدون مصادره کردن آن بعنوان رای به مشروعیت نظام جمهوری اسلامی، وارد مذاکره شود؛ و یا در چهارچوب سیاست های همیشگی نظام جمهوری اسلامی، در پی موازنه قدرت، با اتکا بر توانایی های نظامی و منطقه ای اش بر بیاید.
اما دولت های امریکا و اروپا بر این واقعیت آگاهند که جمهوری اسلامی ایران در درجه اول در اثر تحریمهای اقتصادی و انزوای بین المللی و بحرانهای داخلی رویه نرمش و تعامل را در پیش گرفته است. این واقعیت در مبادلات سیاسی و بین المللی بمنزله یک نقطه ضعف شناخته می شود. بعبارت دیگر هر اندازه هم که طرفین مذاکرات برای رضایت مردم کشور خود شعار و یا ادعاهای توخالی سر بدهند، سیاستمدارن هوشمند و با تجربه انگیزه ها و دلایل اصلی آمدن پای میز مذاکره را از ورای همه شعارها و پاسخ های دیپلماتیک تشخیص می دهند.
بعبارت دیگر تنها نقطه قوت آقای روحانی رای مردم به ایشان در انتخابات ریاست جمهوری است و اگر ایشان در مذاکرات خود نشان ندهد که این رای و تمایل مردم به او منبع اصلی مشروعیت و قدرت سیاسی اش را تشکیل می دهد، و اگر نتواند آنرا در هنگام مذاکرات به اثبات برساند و بر حمایت ها و امیدهای جدی مردم ایران برای رسیدن به صلح، آرامش و آزادی تکیه نکند، از میدان مذاکرات موفق بیرون نخواهد آمد. در این رابطه شاید بتوان گفت که آزادی تعدادی از زندانیان سیاسی و خبر عفو تعدادی دیگری از محکومین امنیتی تنها نقطه مثبت و قابل تکیه برای آقای روحانی در مذاکراتش با دول غربی است.

http://haghaei.blogspot.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست