تزهائی پیرامون نظریهها و پارادایمها
بهروز خلیق
•
هیچ نظام فکری جامع، فراگیر و فراپارادایم در علوم اجتماعی وجود ندارد. لازم است از اسطورهسازی از پارادایمها اجتناب کنیم و پلورالیسم پارادایمی را بپذیریم. پارادایمها در خدمت انسان هستند و نباید اسیر چارچوب تنگ این و یا آن پارادایم شد. لازم است که با پارادایمها برخورد آزاد داشته باشیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱٣ مهر ۱٣۹۲ -
۵ اکتبر ۲۰۱٣
مقدمه
مقدم بر بحث پیرامون مارکسیسم، سرمایهداری و سوسیالیسم، ضروری است که نگاه ما نسبت به نظریه ها و پارادایم ها (الگوها، مدل ها و دستگاه های نظری) در حوزه طبیعت، جامعه و تاریخ مشخص شود.
تصور ما بر این بود که در حوزه تاریخ، جامعه و اندیشه همانند علوم طبیعی، قوانین معینی حاکم است که از عامیت و جامعیت برخوردار میباشد. ما معتقد بودیم که کارل مارکس در این حوزهها، مشابه کاری را پیش برده است که نیوتن در حوزه علوم طبیعی انجام داده بود. یعنی او قوانین تاریخ، جامعه و اندیشه را کشف کرده است. قوانینی که از عامیت، حتمیت و جامعیت برخوردار بوده و در تمام جوامع بشری صادق است و لذا ما باید آنها را فراگرفته و در شرایط مشخص ایران به کار بندیم. در برنامه و اساسنامه احزاب کمونیست چنین عبارتی نوشته می شد: "جهان بینی ما مارکسیسم ـ لنینیسم، یگانه جهان بینی علمی و انقلابی دوران ما است. حزب ما برنامه، خط مشی سیاسی و سازمانی خود را برپایه انطباق خلاق این جهان بینی بر شرایط مشخص جامعه ما تدوین می کند". در این عبارت مارکسیسم ـ لنینیسم به عنوان جهان بینی علمی تلقی شده که از عامیت برخوردار می باشد که باید آن را خلاقانه بر شرایط ایران انطباق داد.
اما در این زمینه سئوالات متعددی مطرح است که ما در گذشته از کنار آن ها می گذشتیم:
ـ آیا قوانین و نظریهها در علوم طبیعی از جامعیت برخوردارند و یا اینکه در محدوه معین عملکرد دارند؟
ـ آیا بر طبیعت، تاریخ، جامعه و اندیشه قوانین عامی حاکم است؟
ـ آیا در حوزه تاریخ و جامعه، کشف قوانین مطرح است یا پارادایمسازی و نظریهپردازی توسط انسان؟
ـ آیا تاریخ و جامعه از قوانین معینی پیروی میکنند؟ آیا میتوان در علوم اجتماعی از قوانین جامع و فراگیر صحبت کرد و یا اینکه در علوم اجتماعی پارادایمهائی مطرح است که برای تبیین پدیدههای اجتماعی توسط نظریهپردازان ارائه میشوند؟
ـ آیا ما تنها با یک پارادایم و نظریه برای تبیین تاریخ و جامعه روبرو هستیم و یا با پارادایم های متعدد؟
ـ اگر با پارادایمهای متعدد روبرو هستیم، آیا فقط یکی از پارادایمها بیان تمام حقیقت و تبیین کننده تمام وجوه یک پدیده است (فراپارادایم)؟ یا اینکه این و یا آن پارادایم وجوهی از پدیده را تبیین میکنند و به برخی مسائل پاسخ میدهند؟
ـ آیا پارادایمها از جامعیت و حتمیت برخوردارند و یا در حوزه معین قادر به تبیین پدیده های اجتماعی هستند؟
ریاضیات و علوم طبیعی
ریاضیات علم محض و پایه علوم طبیعی به حساب میآید. با این وجود، قواعد ریاضیات هم از جامعیت برخوردار نیستند. هندسه را به عنوان نمونه میتوان مثال زد. قواعد هندسه اقلیدسی بر پایه فرضهائی بنا نهاده شده که در اندازههای کم کاربرد دارد. هندسه اقلیدسی در فضای کران و ذرات اتمی کاربرد ندارد. در هندسه اقلیدسی مجموعه زوایای مثلث ۱۸۰ درجه است. در حالیکه مجموعه زوایای مثلث در فضا بیشتر از ۱۸۰ درجه است. در هندسه اقلیدسی از یک نقطه به نقطه دیگر نمیتوان بیش از یک خط ترسیم کرد. در حالی که در فضا میتوان از یک نقطه به نقطه دیگر خطوط متعدد رسم کرد. به همین خاطر هندسه لباچفسکی جای هندسه اقلیدسی در فضا را میگیرد. قواعد هندسه لباچفسکی در مقیاس اندک صادق نیست و برعکس قواعد هندسه اقلیدسی در اندازه های بزرگ. به همین خاطر ما برای محاسبه حرکت ماهواره ها نیازمند کاربرد هندسه لباچفسکی هستیم و برای ساحتن خانه، آپارتمان، پل و ....به هندسه اقلیدسی. ریاضیدانان در محاسبات خود در فضا از هندسه لباچفسکی استفاده میکنند اما مهندسین محاسب اسکلت خانه را برپایه هندسه اقلیدسی محاسبه می کنند نه هندسه لباچفسکی.
در فیزیک و مکانیک نیز همین امر صادق است. مکانیک نیوتونی در مقیاس کوچک صادق است ، تئوری نسبیت در فضا و سرعتهای بالا و تئوری کوانتوم در نور. "یکی از مهمترین نتایج نظریه نسبیت انیشتین ـ و در واقع مهمترین نتیجه آن برای فلسفه علم ـ نشان دادن همین واقعیت بود: نشان دادن اینکه اگرچه فیزیک نیوتونی نادرست نیست ولی جهان روا هم نیست؛" (تضاد دولت و ملت نوشته محمدعلی کاتوزیان). میتوان گفت در علوم طبیعی قوانین و تئوری فراگیر و جامع وجود ندارد. بلکه قوانین و تئوریها در حوزه و در شرایط معین کاربرد دارند.
علوم طبیعی و علوم اجتماعی
آیا قانون عمومی که بر طبیعت، تاریخ، جامعه و اندیشه حاکم باشد، وجود دارد؟ فردریک انگلس در کتاب "دیالکتیک طبیعت" و "آنتیدورینگ" به چنین تعمیمی در مورد دیالکتیک دست زد. از دیدگاه انگلس دیالکتیک عمومی به عنوان "قانون تکامل طبیعت، تاریخ و اندیشه" است. از نظر او مارکس در دیالکتیک خود مبانی قانونمندی عمومی طبیعت، تاریخ و اندیشه را آشکار ساخته است. انگلس حیطه اندیشه های دیالکتیکی را دربرگیرنده جهان طبیعی و مادی هم دانست. این نگاه زمینهساز شکلگیری مارکسیسم ارتدوکس گردید. "مفاهیمی که مارکس در کتاب ایدئولوژی آلمانی (١٨٤٦) دردر حالی که تعبیر استالین از ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخ خصوص رابطه ذهن و عین و عملکرد نیروی کار مولد انسان به عنوان زیربنای تحول تاریخی عنوان کرده بود، در تعبیر انگلس به صورت قانون تبدیل کمیت به کیفیت و غیره نمودار می گردد. مارکس در کتاب نامبرده در مقابل نظریه ماتریالیست های فلسفی و "خام اندیش" استدلال کرده بود که انسان جهان واقع را در عین حالی که از آن تاثیر می پذیرد، شکل می بخشد. کار انسان یعنی رابطه فعال و خلاق میان انسان و محیط مادی، زیربنای تحول تاریخی است"(اندیشه های سیاسی مارکسیستی نوشته حسین بشیریه).
علوم اجتماعی و پارادایمها
سرو کار علوم اجتماعی با جامعه انسانی و انسانها است که از تنوع و تکثر برخوردار بوده و انسان ها به عنوان کنشگر در آن دخالت دارند. لذا در علوم اجتماعی نمیتوان از قانون و قانونمندی عمومی و فراگیر صحبت کرد. در علوم اجتماعی مسئله نظریهها و پارادایمها مطرح است که برای تبیین پدیدههای اجتماعی توسط نظریهپردازان طراحی میشوند. هیچ یک از نظریهها و پارادایمها از جامعیت برخوردار نبوده و نمیتوانند تمام جوانب حوزه عمل خود را تبیین کنند.
به عنوان نمونه میتوان به نظریههای موجود در مورد مقوله انقلاب اشاره کرد:
ـ نظریه کارل مارکس: نظریه مبارزه طبقاتی. نظریه مارکس بیشتر تبیین کننده انقلابات بورژوا ـ دمکراتیک است. برخلاف پیش بینی مارکس، انقلابات مورد نظر او در جوامع صنعتی غرب در قرن بیستم رخ نداد. انقلابات قرن بیستم را نمیتوان با نظریه مارکس و صرفا با نظریه طبقاتی تبیین کرد.
ـ نظریات دیگر: انقلاب به عنوان "عدم تعادل" (نظریه چالمرز جانسون)، نظریه همبستگی اجتماعی (سنت دورکهایم)، رفتار اجتماعی (نیل اسملسر)، نظریه کاریزما (ماکس وبر)، نظریه فردگرائی و روانشناسی (پیتریم سورکین)، نظریه اعتراض (چارلز تیلی)، نظریه پارتو، نظریه گیدو دورسو، نظریه هانتینگتن ....
چنانچه میبینید در مورد انقلاب، نظریههای متعددی وجود دارد. هیچیک از این نظریهها جهان روا نیستند و نمی توانند تمام انقلابات چهار قرن گذشته را تبیین کنند و تمام جوانب آنها را توضیح دهند. نظریهها، این و یا آن انقلاب و یا این و آن وجه انقلاب را بهتر میتوانند توضیح دهند ولی از جامعیت برخوردار نیستند.
دانش جمع شونده
این نگاه وجود دارد که فقط یک علم در باره جهان واقعی است که مرتبا تکامل مییابد و به جهان واقعی نزدیک میشود. این نگاه وقتی به تاریخ و جامعه شناسی و اقتصاد هم میرسد، معتقد است فقط یک علم وجود دارد که تاریخ واقعی را بیان میکند. فقط یک اقتصاد یا یک جامعهشناسی است که اقتصاد و جامعه را بیان میکند. این علوم تاریخ و اقتصاد و جامعه شناسی در طول زمان تکامل مییابند و با یافتن فاکتهای تاریخی و اقتصادی و اجتماعی به جهان واقعی نزدیک میشوند. در حالی که ما نه با یک علم، بلکه با یک مجموعه پارادایمها و نظریهها روبرو هستیم که میتوان آن ها را نقد و متحول کرد. لذا ما با دانش جمع شونده روبرو نیستیم، بلکه با تکثر پارادایم ها روبرو هستیم.
پارادایم و فراپارادایم
در علوم اجتماعی هیچ نظام فکری جامع و فراگیر و یا فراپارادایم وجود ندارد. پارادایمها که توسط انسانها ساخته میشوند تنها قادر به تبیین محدودههای معینی از حیات اجتماعی هستند. هیچ پارادیمی وجود ندارد که بتواند مثلا تاریخ تحولات اجتماعی تمام جوامع بشری را توضیح دهد. جوامع بشری متنوع، پیچیده و دائما در حال تغییر است.
نظریات کارل مارکس به عنوان یکی از پارادایمها در حوزه علوم اجتماعی مطرح است. نظریات او نه قانون به حساب میآیند و نه فراپارادایم. گرچه در بین پارادایمهای علوم اجتماعی از جایگاه ویژه برخوردار بوده و بیشترین تاثیر را در حیات سیاسی و اجتماعی در قرن بیستم داشته است. مارکسیست ـ لنینیستها بر این تصورند که مارکس قوانین تاریخ و جامعه را کشف کرده است. یعنی مارکس را کاشف قوانین تاریخ و جامعه میدانند. در حالی که مارکس برای تبیین تاریخ و سرمایهداری پارادایمسازی کرده است. پاردایمهای او قادر به تبیین برخی پدیدههای اجتماعی است ولی از جامعیت و عامیت برخوردار نیستند. به عنوان مثال میتوان گفت که با پارادایمهای مارکس در مورد دورههای تاریخی، نمیتوان تاریخ ایران را توضیح داد. در کشور ما نه دوره بردهداری وجود داشت و نه فئودالیسم و نه طبقه به مفهومی که مارکس بیان میکرد. مارکس در مانیفست کمونیست میگوید که تاریخ کلیه جوامعی که تا کنون وجود داشته، تاریخ مبارزه طبقاتی است. اما تاریخ ایران را با مبارزه طبقاتی نمیتوان تبیین کرد.
پذیرش مارکسیسم به عنوان نظریه فراگیر، مسائل جدی را در مقابل ما قرار می دهد. اگر بر این اعتقاد باشیم که مارکس قوانین تاریخ و سرمایهداری را کشف کرده است، در این صورت دیگر نمیتوانیم در مقابل این قوانین مکشوف سخنی بگوئیم و همواره باید بکوشیم تحولات اجتماعی کشور خودمان را با آن قوانین تطبیق دهیم و اگر تطبیقی هم نیافت این دیگر به ما و ناتوانی ما بر می گردد نه مشکل قوانین بیچون و چرائی که مارکس از تاریخ و سرمایهداری کشف کرده است. مارکسیست ـ لنینیستها آن چنان ایمانی به الگوهایشان دارند که در مقابل واقعیتهای متعارض با الگوها، حاضر به تن دادن به هیچ تغییر و تعویض در الگوها نیستند. برای آنها تخطی از الگوها بی معنی است. از نظر آنها هر قدر هم واقعیات با الگوها تبیین و توضیح نشوند باز نباید الگوها را مورد تردید قرار داد.
ماتریالیسم تاریخی، پارادایمی است که انسان آن را آفریده است. به این دلیل در صورت عدم توانائی آن در تبیین تاریخ یک جامعه مثلا جامعه ما، میتوان و حتما پارادایم دیگر ساخت. این پشت کردن و ستیز با مارکس نیست. آن چنانکه ریاضیات لباچفسکی خیانت به اقلیدس نیست، بلکه ادامه کار اقلیدس است. ساختن پارادایمهای جدید برای فضاها و سطوحی به جز فضا و سطح اقلیدسی است. ساختن پارادایم جدید برای یافتن پاسخ به بسیاری از سئوالاتی است که مارکس قادر به پاسخگوئی آنها نبود و یا در آن زمان نمی توانست پاسخ دهد. این شیوه برخورد آموختن از روش مارکس و ادامه روش او است.
اگر پارادایمهای مارکس را تبدیل به اسطوره جاودانی کنیم، قادر به تبیین شرایط جدید و تحولات اجتماعی نخواهیم بود. بدینگونه پارادایمهای مارکسی که به فهم تاریخ و جامعه مدد میرساند، زنجیری بر دست و پایمان خواهند شد. نشاندن پارادایمها در جایگاه واقعی خود و اسطورهزدائی از آن ها به معنی کم بهاء دادن به پاردایمسازی نیست. پیشرفت علوم طبیعی و اجتماعی تنها در انباشت فاکتها نیست، بلکه در پاردایمسازی هم است. پارادایمسازی را نباید به مشاهدهگری و انباشت فاکت تقلیل داد. انتزاع، مفهومسازی و پاردایمسازی مرحلهای از پژوهش علمی است. مارکس معتقد است ما تاریخ انسان را برخلاف طبیعت، خود میسازیم، در صورتی که در تاریخ طبیعت، نقش نداریم. مارکس معتقد بود که انسان خود، تاریخ خودش را میسازد و برای ساختن تاریخ، نیازمند تئوری است.
پارادایمها متاثر از شرایط زمانی و مکانی هستند و محدودیتهای دوره خود را با خود حمل میکنند. پارادایمهای قرن نوزده نمیتوانند تمام پدیدههای قرن بیست و یکم را تبیین کنند. مثلا نقشی که نیروهای چپ برای طبقه کارگر در تحولات اجتماعی قرن نوزده و بیستم قائل بودند، نمیتواند امروز صادق باشد. چرا که طبقه کارگر در کشورهای غربی دچار تحولات جدی شده است.
پارادایمها در تبیین پدیده، این و یا آن جنبه را برجسته میکنند و به تبیین آن میپردازند و لذا گاه جنبههای دیگر پدیده کم رنگ میشود. مثلا در الگوی تاریخ مارکس مباحث اقتصادی از وضوح و روشنی برخوردار است. در عوض در این الگو، مباحث دینی و فرهنگی در سایه قرار دارد. این مباحث را در الگوهای دیگر تاریخی میتوان روشنتر و واضحتر دید و به بررسی آن پرداخت. مثل الگوهای ماکس وبر.
ما با پلورالیسم پارادایمها و نظریهها روبرو هستیم. نمیتوان یک نظریه و پارادایم را به عنوان علم تلقی کرد و سایر پارادایمها را به عنوان غیرعلمی قلمداد نمود. یا اینکه با اضافه کردن صفت علمی به یک نظریه، بر آن صحه گذاشت و بقیه را به عنوان غیرعلمی کنار نهاد. این مسئله در مورد اندیشههای مارکس هم صادق است. بعلاوه از اندیشههای مارکس قرائتهای مختلف وجود دارد و جریانهای متعددی مارکسیستی در قرن بیستم شکل گرفته است که نمیتوان یکی از آنها را علمی و بقیه قرائتها و جریانها را غیرعلمی حساب آورد.
پارادایمها را نمیتوان لزوما در محدوده چپ و راست قرار داد و گفت که این نظریه حتما پرولتری است و آن نظریه بورژوائی. چنین تفکیکی به طور دقیق وجود ندارد. حوزه اندیشه هرچقدر هم از تفکیکها و شکافهای اجتماعی تاثیر پذیرفته باشد، لزوما بازتاب ساده و بلاواسطه آنها نیست. حوزه اندیشه از استقلال نسبی برخوردار است و به سادگی و راحتی نمیتوان این و یا آن پارادایم را پرولتری و یا بورژوائی قلمداد کرد. این شیوه برخورد با پاردایمها ما را به بیراهه میبرد و امکان کاربرد نظریههای مختلف را از ما سلب میکند.
اما فاصلهگیری از نسبت دادن صفت پرولتری و بورژوائی به پارادایمها، به منزله آن نیست که نمیتوان این و یا آن نظریهپرداز را در تقسیمبندی کلی میان جریانهای فکری چپ، لیبرالیسم و محافظهکاری قرار داد. برخی نظریهپردازان مشخصا در این و یا آن جانب قرار دارند و تئوریپرداز چپ و یا لیبرالیسم و محافظهکاری به حساب میآیند. مثل کارل مارکس، فریدریک انگلس، لنین، کائوتسکی، برنشتاین، لوکاچ، گرامشی، آلتوسر، پل باران، پل سوئیزی .... به عنوان نظریهپردازان چپ و کارل پوپر، آیزایا برلین .... به مثابه تئوریپردازان لیبرالیسم و فریدریش هایک نظریهپرداز محافظهکاری نو.
نتیجهگیری
هیچ نظام فکری جامع، فراگیر و فراپارادایم در علوم اجتماعی وجود ندارد. لازم است از اسطورهسازی از پارادایمها اجتناب کنیم و پلورالیسم پارادایمی را بپذیریم. پارادایمها در خدمت انسان هستند و نباید اسیر چارچوب تنگ این و یا آن پارادایم شد. لازم است که با پارادایمها برخورد آزاد داشته باشیم، هر پارادایمی را که قادر به تبیین پدیده معین نیست بدون تعصب کنار بگذاریم و پارادایمی را انتخاب کنیم که بتواند پدیده مورد نظر ما را تبیین کند. این برخورد به ما کمک میکند که از دگماتیسم فاصله بگیریم و توانائی خود را برای تبیین پدیدههای جامعه خودمان بالا ببریم.
|