آقای خلیق و برادران مارکس
برزویه طبیب
•
برداشت مارکسیستی از مارکس، نمیتواند آزاد باشد. هر روایتی از مارکس که اولا باهدف رهایی بنیادی (نه رفورمیستی) طبقه کارگر، دوما در انطباق با واقعیت موجود، (نه اتوپیا و فانتزی) ثالثا با هدف رهایی طبقه کارگر جهانی، و از طریق این رهایی، رهایی تمام انسانها، (نه رهایی بخشی از انسانها) نباشد، فقط سوء برداشت از مارکسیسم است، ونه برداشت آزاد از آن
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲٨ مهر ۱٣۹۲ -
۲۰ اکتبر ۲۰۱٣
برداشت مارکسیستی از مارکس ، نمیتواند آزاد باشد . هر روایتی از مارکس که اولا باهدف رهایی بنیادی (نه رفورمیستی )طبقه کارگر،، دوما در انطباق با واقعیت موجود ، ( نه اتوپیا و فانتزی )ثالثا با هدف رهایی طبقه کارگر جهانی ، و از طریق این رهایی ، رهایی تمام انسانها ، ( نه رهایی بخشی از انسانها ) نباشد ، فقط سوء برداشت از مارکسیسم است ، ونه برداشت آزاد از آن
نویسنده برای اثبات کهنه شدن مارکس عنوان میکند :
اول «اندیشههای مارکس بر بستر جنبش کارگری در نیمه دوم قرن نوزدهم و قرن بیستم به شکلگیری جنبش سوسیالیستی انجامید.»مفهوم این عبارت را فقط خود ایشان میتوانند تفسیر کنند.ولی جنبش سوسیالیستی و اندیشمندان سوسیالیست از نوع اتوپیایی ، حتی پیش از تولد مارکس وجود داشتد. در حقیقت دراولین چالش بزرگ سرمایه داری ، در جنبش کمون پاریس ، میزان تاثیر اندیشه های مارکس نزدیک به صفر بود
دوم «نظریات کارل مارکس در کشورهای غربی زمینهساز پدید آمدن دولتهای رفاه بعد از جنگ جهانی دوم گردید» تا جایی که من میدانم نظریات دولت های رفاه مدیون تفکرات کینز است که نادیده گرفتن مارکس توسط او، معروف خاص و عام است
سوم. او از انگلس خرده میگیرد که برخلاف مارکس ،«انگلس اندیشههای عمده در زمینه اقتصاد سیاسی و نقش کار انسان در تحول تاریخی را به عنوان جزئی از یک دستگاه فکری فراگیر و گسترده به کار برد. وی دیالکتیک را که در نظر مارکس اساسا در رابطه با تاریخ و جامعه و نقش انسان در آن مطرح شده بود، به عرصه طبیعت بیجان نیز تسری داد. از دیدگاه انگلس، دیالکتیک "قانون تکامل طبیعت، تاریخ و اندیشه" است » آیا مارکس ماتریالیست بود یا نبود؟ اگر بود ، آیا بشر و جامعه و سیر تحولات جامعه را ، محصول تکامل طبیعت میدانست یا نه ؟ حالا چطور ممکن است ادعا کنیم که قوانین عام تکامل انسان و جامعه ، سرشتی جدا از قوانین تکامل طبیعت دارند ؟ قوانین تحول جامعه و انسان تنها میتوانند مرحله متکاملتری از قوانین طبیعت باشند ، ولی حتما سرشت آنها یکی است . این سرشت نیز سرشتی دیلکتیکی است ، بدین معنا که موتور تغییر(آنتی تز ) تمام این ذوات (تز ها )، نه در خارج آنها بلکه درون انها است . و از کنش و واکنش این تز ها با آنتی تز درون آنها ، تز جدیدی حاصل میشود که هگل آنرا سنتز نامید . مگر اینکه به دوآلیسم پناه برده و سرشت انسان و جامعه را سرشتی غیر طبیعی و مثلا روحانی ، فرض کنیم که تحولات آنها ، ماهیتا با تحولات طبیعت متفاوت است . هگل ، دیالکتیک ایده الیستی خود را که هم شامل طبیعت وهم شامل انسان و جامعه بود تدوین کرد . مارکس نیز کلیت فلسفه هگل را باژگون کرده و بر پایه ماتریالیستی قرار داد ، نه اینکه فقط نیمه مربوط به تاریخ و جامعه را واژگون کرده و نیمه دیگر ، فلسفه طبیعت اورا به امان خدا ول کرده باشد
چهارم. نویسنده عمدتا به انگلس ایراد میگیرد که تغییر دیگری به دیدگاه مارکس که درباره جبرگرایی (دترمینیسم) مربوط می شود.وارد کرده است
اولا این ایراد به شکلی که نویسنده مطرح کرده ، در مورد تکامل خطی و غیر خطی جوامع است و مقوله جبرگرایی مقوله عام تری است . در ثالت مگردر مقاله قبلی منکر مقوله شیوه تولید آسیایی در نظریات مارکس نشده بودید ؟ در تالت حالا گیریم انگلستان سرمایه داری در ترجمه فرانسوی ، آینه هندوستان نبود و فقط شیشه مات بود . سئوال اینست که پس از سالها ، بالاخره ، و در حال حاضر هندوستان یک جامعه سرمایه داری هست و بر همان شیوه تولید انگلستان قرن نوزده قرادارد یا نه ؟ اگر قرار دارد ، پس خرده گیری آنهم از نوع ترجمه ای ، بیمورد و بی حاصل است و باید متنی را مبنا قراراد که با واقعیت همخوان است
پنجم « مارکس در برخی نوشتههایش میگوید که تمایل نرخ سود به تنزل بر اثر رقابت موجب فروپاشی سرمایهداری خواهد شد و در برخی دیگر اضافه تولید. بالاخره مارکس مشخص نمیکند که آیا تمایل نرخ سود به تنزل بر اثر رقابت موجب فروپاشی سرمایهداری خواهد شد یا اضافه تولید؟ »نویسنده متوجه نیست که وقتی مارکس راجع به اضافه تولید مینویسد مقصود او چیست ؟ اضافه بودن محصولات بدین معنی نیست که بیش از نیاز های بشریت ، محصول تولید شده است . این اضافی بودن انها بدین دلیل است که امکان فروش آنها با سود مناسب در دنیای رقابت سرمایه ها ، وجود ندارد ، بناراین سرمایه بکار رفته در تولید آنها ،با نزول نرخ سود مواجه شده است . بنابراین هردوی آنها بیان جلوه های گوناگون یک چیز هستند
ششم «مارکس در برخی آثار خود از فرآیند اجتنابناپذیر تقسیم جامعه میان دو طبقه و یا دو قطب عمده و از میان رفتن لایه های میانی صحبت میکند. در حالی که در کتاب نظریات در باره ارزش اضافه رشد لایههای میانه و بخش خدمات غیرمولد را مطرح میکند » توگویی ایشان نمیدانند وقتی کسی میگوید افراد پیر میمیرند ، و در عین حال میگوید افراد جوان پیر میشوند ، ودر نهایت فاصله سنی جوانان و پیران ، در اثر افزایش طول عمر متوسط ، زیاد میشود ، به چه معنی است . در ثالث نویسنده خود نوشته است که جامعه به دو طبقه ، ( توجه شود که اینجا صحبت از طبقه است ) عمده تقسیم میشود و در عین حال اقشار ( توجه شود که اینجا صحبت از اقشار است ) بینابینی نیز زیاد میشوند . درضمن بالای چشم مارکس ابرو بوده است
هفتم «مارکس عنصر ذهنیت فعال و انتقادی را به عنوان جوهر تغییر جهان میداند و دیالکتیک ذهن و عین بیان چنین معنائی است»نخیر. چنین وصله ای از هگل به مارکس نمیچسبد . جوهر تغییر جهان اجتماعی ، عینی است و نه ذهنی . ذهنیت انتقادی ، ترجمان عینیتی است که در پوسته کهنه خود ، نمیکنجد . فریاد بچه شیرخوار نمایانگر گرسنگی اوست ، نه اینکه گرسنگی او ناشی از جیغ زدنش باشد ، هرچند که هرچه بیشتر جیغ بزند ، گرسنه تر میشود
هشتم. «پس از مارکس روزا لوکزامبورگ نخستین کسی بود که دو وجهی بودن تاریخ را مورد تاکید قرار داد و در فرمول مشهور خود "سوسیالیسم یا بربریت"بر غایتمندی جزمگرایانه در تاریخ خط بطلان کشید » اتفاقا یکی از بنیان گذاران تیوری فرجام تاریخ ، روزا لوگزامبورگ است . تیوری اورا میتوان چنین خلاصه کرد که عدم تناسب بین بخش تولید ابزار تولید و بخش ابزار مصرف ، ذاتی سرمایه داری است . سرمایه داری از طریق تجارت با جوامع پیشاسرمایه داری ، بر این تضاد فایق می آید ،ولی با سرمایه داری شدن تمام جها ن ، این تضاد ، غیرقابل حل شده و لاجرم سرمایه داری از بین میرود . لنین برعلیه چنین تزی بپا خواست و عنوان کرد که اضمحلال اکونومیستی سرمایه داری به این شکل بی معنی است . درنهایت گروسمان مبانی نادرست تیوری رزا را آشکار کرد . در ضمن معنی سوسیالیسم یا بربریت ، با تفسیر شما سازگار نیست . این شعار چیزی بود در ردیف ( یا مرگ یا پیروزی )
نهم« تحولات فکری و سیاسی یک قرن و نیم گذشته بر غایتمندی تاریخ، دترمینیسم و اکونومیسم خط بطلان کشید »چگونه ؟ اولا که نظریه غایتمندی تاریخ به هگل تعلق دارد نه به مارکس. ثانیا مارکس از پایان سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم بعنوان پایان ماقبل تاریخ (مالامال از توحش) و آغاز تاریخ یاد میکند . ثالثا آیا۲۵۰۰ سال استبداد در ایران ، بر نظریه امکان استقرار آزادی در ایران خط بطلان کشیده است که ۲۵۰ سا ل حکمروایی سرمایه داری بر نظریه امکان استقرار سوسیالیسم خط بطلان بکشد ؟ اگر چنین است نه تنها مارکسیست ها ، بلکه همگی ول معطلیم
دهم « میتوان گفت گرچه عناصر روبنائی متاثر از عوامل زیربنائی اقتصادی است، لیکن واجد منطق و تاریخ تکامل و تحول خاص خود میباشند و نمیتوان آنها را به زیربنای مادی تقلیل داد. با پیشرفت اجتماعی و تامین رفاه برای اکثریت شهروندان در کشورهای غربی، از درجه تاثیرگذاری عامل اقتصادی بر عناصر روبنائی کاسته شده و نقش عوامل دیگر به ویژه فرهنگ در زندگی اجتماعی افزایش مییابد.» .دست مریزاد . به فرض تعریف کج معوج شما از زیربنا را هم پذیرفتیم . حالا اگرتامین رفاه برای اکثریت شهروندان حداقل پنجاه درصد علت این افزایش نقش فرهنگ شده است ، آیا این ، همان (تغییر زیربنا موجب تغییر روبنا میشود) نیست ؟ حالا این تاثیر پذیری روبنا از فرهنگ ، به فرض صحت ، چرا در غرب اتفاق افتاده ، و نه در بین قبایل افریقایی ؟ ایا بدین علت نیست ه زیربنای جامعه غربی پیشرفته تر از زیربنای قبیله افریقایی است ؟ یا مسئله به نژاد مربوط است !در نهایت اینکه کدام مارکسیستی روبنا را به زیربنا تقلیل داده و منکرتضاد روبنا و زیر بنا شده ، که شما شاکی هستید ؟
یازده« بدین ترتیب ایجاد ثروت واقعی هر چه کمتر به زمان کار و کمیت کارصرف شده و هرچه بیشتر به قدرت آن عواملی از تولید وابسته میشود که در طول زمان کار به حرکت در میآیند و ثمربخشی بالایشان نه بواسطه با زمان کار برای تولید آنها، بلکه با سطح عمومی علم و کاربست آن در تولید و پیشرفت تکنیک معین میشود.».پس اینطور ! کار مرده ، عواملی از تولید که در طول زمان کار به حرکت در میآیند ، یعنی همان سرمایه ، ارزش نوین می آفریند . اینکه شد میلتون فریمن و تیوری های اقتصاددانان شیگاگو و کودتا گران شیلی . اگر این درست است ، چرا با هراعتصاب کار زنده ، خواب از چشم این صاحبان کار مرده (عواملی که در طول زمان کار به حرکت در میآیند ) میپرد ؟ چرا پوشاک را در بنگلادش غیر تکنولوژیک تولید میکنند ، نه در کارخانجات تمام اتوماتیک سیاتل ؟ تا زنان کارگر بیچاره در ساختمان مخروبه جزغاله نشوند ؟و آبروریزی نشود ؟
دوازده « برپایه تز "شیوه تولید به مثابه وحدت دیالکتیکی نیروهای مولد و مناسبات تولیدی" میتوان گفت که این تغییرات در چارچوب مناسبات سرمایهداری نمی گنجد (مارکس هم این نکته را در "دستنوشتههای اقتصادی" یادآور میشود) و گذار به تراز بالاتری از مناسبات تولیدی یعنی گذار به سازمان سوسیالیسی جامعه را میطلبد. »..«لیکن تاریخ از "جبرتکنولوژیک" تبعیت نمیکند. انقلاب تکنولوژیک در شرایط سرمایهداری جریان مییابد، بدون آنکه به طور خودکار موجب انقلاب اجتماعی شود.».دیگر چه بگویم ، که نگفتنم بهتر است . آخر عزیز من . شما از مانیفست نقل قول آورده بودی . مگر مارکس در مانیفست به توان فوق العاده سرمایه داری در پیشرفت تکنولوژی اشاره نکرده است ؟ مگر انجا یا در جایی دیگرگفته است که انقلابات اجتماعی بطور اتوماتیک در اثر انقلاب تکنولوژیک ایجاد میشود ؟ پس چرا وقت خودش را ،ارثیه پدری را ، کار وکالتش را ، زندگی خانوادگیش را فدای کتاب و مقاله نوشتن و حزب و دسته درست کردن کرده است ؟ نکند شما راجع به یکی از برادران مارکس (کمدین های آمریکایی) مقاله نوشته اید و من نمیدانم ؟
نویسنده عنوان میکند که «امروز نباید با اندیشه های کارل مارکس به عنوان دستگاه فکری که تماما اعتبار خود را طی یک قرن و نیم حفظ کرده و هم چنان پاسخگوی مسائل پیچیده قرن بیست و یکم است، برخورد کرد. این شیوه برخورد نه اعتبار بخشیدن به اندیشه مارکس، بلکه تبدیل کردن آن به یک آئین مذهبی است. امری که مارکس از آن اجتناب می کرد. او می گفت من مارکسیست نیستم.».. «مقید شدن به تمام نظریات مارکس، به معنی غلطیدن در دگماتیسم است. روش درست و منطقی در برخورد با نظریات مارکس، برداشت آزاد از آن است.».کاملا درست است ، نظریات مارکس ، را باید که به روز کرد ، و در عین حال انتقادات وارده به مارکسیسم را .ولی اتفاقا ان ایراداتی را که شما ، از نسخه های دست دوم کتاب مد روز دهه های قبل ، ازکولاکوفسکی ، رونویسی کرده اید ، باید که دور انداخته شود ، زیرا صفحه گرامافون شکسته ایست که آهنگ تازه ای ندارد
برخلاف نظر شما که از نظریه بحران مارکس تمجید بسیار کرده اید ، مارکس جز اشاراتی جزیی ، به بحران سرمایه داری نکرده است ( و مطالب غیر تیوریزه شده ای در رابط با بحران پنبه ) و نظریه بحرانی ندارد که حالا به مزاق شما خوش آمده باشد . این یکی از موضوعات و دفتر های باز مارکسیسم است ،که باید به روز شود
د رنهایت اینکه ، اتفاقا تمام جنایاتی که بنام مارکسیسم صورت گرفته ، از همان برداشت های آزاد نوع روسی و چینی وکامبوجیایی از آن ، ناشی شده است . برداشت های مارکسیستی از مارکس ، نمیتواند آزاد باشد . هر روایتی از مارکس که
اولا باهدف رهایی بنیادی طبقه کارگر، (نه رفورمیستی ، مثل برداشت سازمان شما در دوره پیگیری سیاست شکوفایی جمهوری اسلامی و یا برداشت سوسیالیسم آقای اولاند که کاسه داغ تر از آش شده بود ،و بر طبل جنگ در سوریه میکوبید ) دوما در انطباق با واقعیت موجود ، ( نه اتوپیا و فانتزی های دوران چریکی سازمان و یا خیالات کمونیسم کره ای خاندان کیم ایل سونگ ) ثالثا با هدف رهایی طبقه کارگر جهانی ، و از طریق این رهایی ، رهایی تمام انسانها ، ( نه رهایی فلان ملت ، مثل ناسیوال سوسیالیسم ،فلان جنسیت مثل فمینیسم و غیره ، و حتی رهایی فقط طبقه کارگر و نه دیگر انسانها ) نباشد ، فقط سوء برداشت از مارکسیسم است ، ونه برداشت آزاد از آن.
|