سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یک گاز گرفتن و دو روایت


عبدالقادر بلوچ


• در روز مبارک عید غدیر که غیر از ما هیچ کشور اسلامی‏ای آن را قبول ندارد، مأموران دلرحم اداره‍ی اطلاعات که با روش‏های پیچیده از میان دل رحم‏ترین مأموران زبده انتخاب می‏گردند به دو دختر موسوی و زهرا رهنورد زنگ زده و به آنها که در سر خود آزادی پدر و مادر خود را می‏پروراندند اجازه دادند تا نهار را با این سرکردگان فتنه بخورند. غافل از اینکه: ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۵ آبان ۱٣۹۲ -  ۲۷ اکتبر ۲۰۱٣


 خلاصه ماجرا:
دختران مهندس موسوی و زهرا رهنورد به برکت عید غدیر خم اجازه می‏یابند نهار را با پدر و مادر در بند خود بخورند. وقتی زمان ملاقات تمام می‏شود زندانبان زن از این دو دختر می‏خواهد برای بازدید بدنی لخت بشوند. حتی لباس‏های زیر خود را در بیاورند! مقاومت آنها باعث می‏شود زندانبان به آنها سیلی بزند. یکی از دختران سعی می‏کند دست زندانبان را بگیرد و زندانبان برای رها کردن دست خود مچ دست دختر را گاز می‏گیرد. حالا نشریات دولتی در تلاشند که داستان سازی کنند و بگویند دختران موسوی برای خبر سازی با رفتارهایی ناشایست به زندانبانان حمله کرده‏اند. اما بلد نیستند و آنقدر ناشیانه این کار را می‏کنند که به عنوان داستان نویس به من بر می‏خورد که کسی اینقدر بد داستان بنویسد. لذا محض گل جمال عیدغدیر بدون هیچ چشمداشتی یک داستان خوب می‏نویسم که آنها راحت آن را به اسم خود چاپ کنند:
در روز مبارک عید غدیر که غیر از ما هیچ کشور اسلامی‏ای آن را قبول ندارد، مأموران دلرحم اداره‍ی اطلاعات که با روش‏های پیچیده از میان دل رحم‏ترین مأموران زبده انتخاب می‏گردند به دو دختر موسوی و زهرا رهنورد زنگ زده و به آنها که در سر خود آزادی پدر و مادر خود را می‏پروراندند اجازه دادند تا نهار را با این سرکردگان فتنه بخورند. غافل از اینکه:
«فتنه زاده فتنه شود گرچه روز عید غدیر اجازه‍ی نهار خوردن بیابد.»
باری رسیده بودیم به آنجا که آنها سفره را انداختند ولی یکی از دختران این دو زندانی رو کرد به زندانبان که اصلاً آنجا نایستاده بود و طی یک رفتار بسیار زشت گفت:
«شما چرا مرتب اخبار خانواده کروبی را توی روزنامه‏ها می‏نویسید؟»
زندانبان که در یک ساختمان دیگر بود آمد و گفت:
« اینقدر حسودی نکن. زرشک پلویت را بخور. حالا انشاء‏الله از شما هم خبر می‏نویسیم.»
ناگهان آن یکی دختر این زندانیان که خودشان لبخند می‏زدند گفت:
« اگر مادر ما را هم آزاد بکنید او هم بلد است برای رئیس جمهور نامه بنویسد.»
در اینجا زندانبان زن واقعاً از این حرکت زشت عصبانی شد و «لاحول» را ‏خواند و خطاب به مادر دختران گفت:
« شما یک چیزی به آنها بگویید.»
البته او چیزی نگفت. زندانبان زن مقنعه اش را پایین‏تر آورد و در حالیکه سعی می‏کرد در چشمان نامحرم پدر این دختران نگاه نکند گفت:
« آقای موسوی شما که منتخب امام راحل هستید و دوران طلایی او را به یاد دارید لطفاً چیزی به اینها بگویید. خوبیت ندارد. امروز عید مبارک غدیر است و در بیرون ضد انقلاب چشمش به همین روز و همین ملاقات است. این دختران شما خوراک نمی‏خورند و در تلاش هستند که برای بیگانگان خوراک تبلیغاتی درست کنند.»
در این هنگام یکی از دختران اصلاً به پدر خود فرصت هیچگونه عملی را نداد و با کمال حیرت رو به زندانبانی که در حال انجام وظیفه بود کرده از میان سفره یک پاره آجر برداشت و به سوی او پرت کرد. زندانبان خواست با دست خود آجر را بزند که به سرش اصابت نکند اما کمی دیر جنبیده بود و دستش خورد به صورت مهاجم. در این هنگام با کمال ناباوری آن یکی دختر از داخل سفره یک آجر دیگر برداشت و عیناً همان حرکت زشت پرتاب کردن را تکرار نمود. متأسفانه اینبار هم دست زندانبان بغل گوش آن دختر اصابت کرد و آجر اینبار به مچ دست آن یکی دختر برخورد کرد، و در نتیجه رد دندانهای آجر روی مچ دست نامبرده قرمز شد.
در این لحظه رئیس زندانبانان که رفته بود مستراح برگشت و معذرت خواهی کرد و عید غدیر بدین گونه به پایان رسید.
اگر حالا این دختران جور دیگری وانمود می‏کنند تلاش بیهوده‏ای است برای بردن آبروی نظام.



 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست