نکاتی در رابطه با نوشتهی آقای شیدان وثیق (۳)
«کدام سوسیالیسم؟ و کدام چپ؟»
محمود راسخ افشار
•
اگر سوسیالیسم را در نظر و عمل، بنا بر تشخیص آقای وثیق، ناگزیر باید از نو و دوباره ابداع و تاسیس کرد پس ایشان باید قبول زحمت فرموده مفاهیم و مقولاتی را که به کار میگیرند مانند: سرمایه، سرمایه داری، مناسبات سرمایه داری، استثمار، روابط استثماری ووو از «نو و دوباره از بُن و اساس» تعریف و تبیین کنند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٨ آبان ۱٣۹۲ -
٣۰ اکتبر ۲۰۱٣
آقای شیدان وثیق در ادامهی بحث خود پیرامون «کدام سوسیالیسم؟ و کدام چپ؟» پس از برشمردن این که سوسیالیسم ایشان چه چیزهائی نیست و چه چیزهائی هست به این جا میرسند که
« کدام ویژگیها این فرایند را از دیگر «سوسیالیسمهای» تا کنونی چون سوسیالدموکراسی، سوسیالیسم اقتدارگرا... جدا و متفاوت میسازند؟ کدام گسستها را میتوان سیاستی رهاییخواهانه خواند؟»
و سپس به عنوان نخستین گسست، گسست از سرمایه داری را مطرح می کنند و می نویسند
«... «سوسیالیسم» یا نفی سرمایهداری است و یا چنین نیست پس در نتیجه سوسیالیسم نیست.»
خوب است همینجا روی این حکم ایشان کمی مکث کنیم و آن را با احکام دیگری که ایشان پیشتر صادر کرده بودند مقایسه کنیم. ایشان پیش از این نوشته بودند:
«سوسیالیسم امروز، به این سان، در نظریه و عمل، ناگزیر باید از نو و دوباره یعنی از بُن و اساس، در گسترهی ملی و جهانی، ابداع و تاسیس شود. سرآغاز سوسیالیسم در گذشتهی آن نیارمیده بلکه در پیشاپیش آن قرار دارد. بنیادِ نوین سوسیالیسمی دیگر و رهاییخواهانه البته نیاز به شرطبندی و مبارزه دارد، با این که برآمدن آن امروز امری دشوار، بغرنج و نامسلم است.
باید بر این موضوع تاکید کرد که این حکم ایشان حکمی مطلق است نه نسبی. یعنی که نزد ایشان خصیصهی اصلییِ سوسیالیسم این است که نفی سرمایه داری باشد در غیر این صورت سوسیالیسم نیست. پس نزد ایشان فقط و فقط یک نوع سوسیالیسم میتواند وجود داشته باشد. این موضوع این پرسش را مطرح میسازد آیا «سوسیالیسم»های تا کنونی، یا به قول ایشان «مُدل»های تاکنونییِ سوسیالیسم، مانند انواع سوسیالیسمها تخیلی و آن سوسیالیسمهائی که مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست از آنها نام میبرند و «سوسیالیسم»های شوروی، چین، کوبا یا سوسیال دموکراسی ووو سوسیالیسم بودهاند یا نه؟ به عبارت دیگر در نظر یا در عمل سرمایه داری را نفی کردهاند یا نه؟ این پرسش از این نظر دارای اهمیت است که اگر آن «مُدل»ها همه یا یکی از آنها به عنوان سوسیالیسم سرمایه داری را در نظر یا عمل نفی کردهاند پس شرط آقای وثیق پیش از ایشان تحقق یافته و نه تنها نیازی به زحمت دادن ایشان برای «ابداع و تاسیس» سوسیالیسمی از «بُن و اساس» نو نیست بلکه «آغاز سوسیالیسم» در گذشتهی آن «آرمیده است». چون به خاطر داشته باشید که آقای وثیق بنا بر گفتهی خودشان «پاسخهای حاضر و آماده» به پرسش کدام سوسیالیسم؟ ندارند و براین نظرند که « تنها میتوان در گسترهی نظری و عملی (کدام عمل شما آقای وثیق- راسخ) پیرامون آن چه که «فرایند رهای خواهانه» مینامم محورهایی را به صورتی کلی و کلان مطرح کرد. نشانههایی را ترسیم نمود.
و اگر هیچ نوع سوسیالیسمی که نفی سرمایه داری بوده باشد یا پراتیکی در این زمینه تاکنون وجود نداشته است، پس با چه منطق و به چه دلیل و بنا بر چه دادههائی شما و امثال شما به خود اجازه میدهید/ اجازه میدهند ادعا کنید که سوسیالیسم مارکسی به عنوان فاز اول گذار از جامعهی سرمایه داری به جامعهی کمونیستی در پراتیک نادرستی خود را نشان داده است. باید آن را کنار گذاشت و از «بُن و اساس» سوسیالیسمی نو و«رهائی خواهانه» تدوین کرد؟ هیچ چیز! شما چه دلیل و اسنتاد نظری یا سند و پراتیک عملی و تاریخی در دست دارید که نشان میدهد و ثابت میکند که سوسیالیسم مارکس سوسیالیسم رهائی خواهانه نیست و نظرات و پیشبینیهای مارکس در باره گرایش تکامل سرمایه داری به کمونیسم نادرست است و کلیات نظری و تئوریکی که او در بارهی خصوصیات کلی جامعهی کمونیستی و دو فاز بودن آن مطرح کرده است غلط از آب درآمده است و از این رو باید سوسیالیسمی نو را آن هم به دست شما و امثال شما با آن سطح از سواد و بنیه و پایههای نظری ناچیز از «بُن و اساس ابداع و تاسیس» نمود. هیچ چیز! این همه گردوخاک کردنها و فضل فروشیهای کاذب و لفاظی و منم منم زدنها برای چیست؟ چرا حد و اندازه نگاه نمیدارید و به اندازهی ظرفیتتان سخن نمیگوئید. متاسفانه چپ و سوسیالیسم عامیانه امروزه بدان اندازه شیوع یافته است که چنین افرادی میدان دار معرکهی چپ عامیانه شدهاند و غول اندیشهای چون مارکس را با پوپولیسمی رقتآور به چالش میطلبند.
راه گریزی برای آقای وثیق و امثال ایشان باقی نمیماند. یا باید ادعا و ثابت کنند که سوسیالیسمهای روسی، چینی، کوبائی، کرهی شمالی، سوسیال دموکراسی ووو همان سوسیالیسم مارکس در عمل و پراتیک است تا به ایشان و امثالشان نشان داده شود که از روی بیسوادی و بی اطلاعی از تئوریها و نظرات مارکس است که این لاطائلات را میگویند و مینویسند یا بپذیرند که آن سوسیالیسمها نه تنها سازگار با نظرات و تئوریهای مارکس نیست بلکه از جهتی ضد آن است. و از جهتی، توضیح چرائی آن نیز فقط و فقط با نظرات و تئوریهای مارکس ممکن است و نه با لفاظی و عبارت پردازیها ایشان. پس دیگر از این ادعاهای کودکانه نکنند که در حال «ابداع و تاسیس» سوسیالیسمی از «بُن و اساس» نو هستند. چه خوب میشد اگر هر کس در حد و سطح دانش و توانائییاش ادعا میداشت.
***
سوسیالیسمی که مورد پذیرش آقای وثیق باشد باید سوسیالیسمی باشد که نفی سرمایه داری است. من از ایشان میپرسم اساسن چرا باید سرمایه داری نفی شود؟ پاسخ ایشان این است که چون «سیستم جهانی سرمایهداری روابط استثماری، نابرابری، بیعدالتی، سلطه و نابودی انسان و محیط زیست او را به شکلهای گوناگون و گاه خشنتر از سامانههای پیش سرمایهداری، ادامه میدهد و بازتولید میکند.»
خُب. تا این جا آن چه آقای وثیق در بارهی بدیهای سرمایه داری می نویسند چیزهای تازهای نیست که ایشان کشف کرده باشند. استنباطهای مشاهدهای است که هر ناظری بر وضعی که در جوامع سرمایه داری حاکم است بر وجود آنها واقف است. اما این پدیدههای جامعهی سرمایه داری امروزه تا بدان حد آشکار و ملموس گشته است که حتا ایدئولوگهای بورژوازی و مدافعان مناسبات سرمایه داری نیز منکر وجود آنها به عنوان عارضههای جامعهی سرمایه داری نیستند. ولی بلافاصله استدلال میکنند که جامعهی سرمایه داری با همهی بدیهایش جامعهای است که منشاء آن در خصوصیات ذاتی انسان نهفته است: خودخواهی egoism، مالکیتطلبی، سودجوئییِ شخصی، فردگرائی، حس رقابت با دیگران برای برتری جستن و... . و ادعا میکنند که تمام دستاوردهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، علمی، تکنیکی و تمدنی که با پیدایش و استقرار مناسبات سرمایه داری طی چند سدهی گذشته به دست آمده است ریشه در همین خصوصیات ذاتی انسان دارد. بنابراین، جامعهی سرمایه داری جامعهای است سازگار با ذات آدمی که ماندگار است و تنها کاری که آدمیان می توانند بکنند این است که در جهت تعدیل آن عارضههای بد بکوشند.
همچنین آقای وثیق نخستین شخصی نیستند که پس از تشخیص و ثبت این عارضهها خواهان از میان برداشتن مناسباتی هستند که این عارضهها را تولید و باز تولید میکند. در سراسر تاریخ تا کنونی، همهی پیامبران، ادیان و مذاهب، مصلحان اجتماعی، منجیان بشریت، آموزگاران اخلاق ووو، وجود استثمار، نابرابری، بیعدالتی، شکاف عمیق میان اقلیت ثروتمند و اکصریت فقیر، سلطهی اقلیتی کوچک بر اکثریتی عظیم، فقر و گرسنگی، خرابی و ویرانی، ظلم و ستم ووو، را نکوهش کردهاند و خواهان تعدیل آنها بودهاند. بهشت و آتش جهنم برای دست یافتن به چنین نتیجهای خلق شده است. پیامبران کوشیدهاند با نصیحت، موعظه، ترساندن از قهر خدا و سوختن در آتش جهنم و پاداش بهشت و... حاکمان، سلطهگران، ظالمان و زورگویان را سر عقل آورده و راه رستگاری را به آنان نشان دهند. ولی به رغم تمام این کوششها همان طور که آقای وثیق نیز به ما خاطر نشان میسازند در هنوز بر همان پاشنه میچرخد و همان وضعیت و مناسبات میان آدمیان خود را همچنان بازتولید میکند.
آقای وثیق خواهان نفی سرمایه داری هستند. ولی هیچ ادلهای مبنی بر این که آیا سرمایه داری نفی پذیر است ارایه نمیدهند. چه اگر سرمایه داری نفیپذیر نباشد، یعنی در درون آن استعداد نفیاش وجود نداشته باشد و نشود آن را نفی کرد کوشش در جهت نفی آن، چیزی جز ارادهگرائی محض نخواهد بود و شکست آن حتمی است. این بدان ماند که شخصی بخواهد در کمال حسن نیت و کوشش فراوان با خاک و سنگ قرمهسبزی بپزد. استعداد تغییر هر شیء یا پدیدهی اجتماعی باید از پیش در درون آن وجود داشته باشد تا عامل بیرونی بتواند بر آن تاثیر بگذارد. این را دیگر هر کودک دبستانی میداند.
اگر سوسیالیسم را در نظر و عمل، بنا بر تشخیص آقای وثیق، «ناگزیر باید از نو و دوباره یعنی از بُن و اساس، در گسترهی ملی و جهانی، ابداع و تاسیس» کرد و بنابر توصیهی ایشان، تحقیقات و نوشتههای مارکس و از جمله بررسییِ سرمایه را با انبوه توضیحات و تبیینهای وی در مورد نگرش مادی به تاریخ، ماتریالیسم تاریخی، شیوهی بررسی، دیالکتیک، و تجزیه و تحلیل شیوهی تولید و توزیع سرمایه داری، اقتصاد سیاسی، کنار گذاشت و آن همه را از نو و از «بُن و اساس ابداع و تاسیس» کرد، پس ایشان باید قبول زحمت فرموده مفاهیم و مقولاتی را که به کار میگیرند مانند: سرمایه، سرمایه داری، مناسبات سرمایه داری، استثمار، روابط استثماری ووو از «نو و دوباره از بُن و اساس» تعریف و تبیین کنند. چون «سر آغاز سوسیالیسم» ایشان «در گذشتهی» سوسیالیسم «نیارمیده بلکه در پیشاپیش آن قرار دارد».
از قضا، مارکس در تحقیقات خود در بارهی تکامل تاریخییِ جوامع بشری دقیقن میخواهد ابتدا برای خود، روشن کند علت وجود استثمار، نابرابری، طبقات، و... در جوامع تاکنونی چه بوده است و چرا به رغم کوششها و موعظههای پیامبران و طرحهای گوناگون مصلحان و منجیان از توماس مور (نویسندهی اوتوپیا) گرفته تا فابینها، تا سوسیالیستهای تخیلی- سن سیمون، اون، فووریه...- ووو، اسثمار فرد از فرد، نابرابری، ظلم و ستم طبقاتی، الخ، هنوز به حیات خود ادامه میدهد و چه عاملی موجب تولید و باز تولید این شرایط در جامعهی بشری میگردد. او کلید حل «معما» را در نگرش مادیاش به تاریخ بشری مییابد و مینویسد
«آدمیان در جریان تولید زندگییِ اجتماعیشان وارد مناسباتی معین و ضروری میشوند، مناسبات تولیدی، که از ارادهی آنان مستقل است و با مرحلهی معینی از تکامل نیروهای مولد مادیشان انطباق دارد. مجموعهی این مناسات تولیدی ساختار اقتصادیِ جامعه را میسازد... شیوهی تولیدی، زندگییِ اجتماعی، روندهای زندگییِ سیاسی و معنوی را به طور کلی مشروط میسازد. این آگاهی آدمیان نیست که هستییِ آنان را تعیین میکند. بلکه برعکس هستییِ اجتماعییِ آنان است که آگاهیشان را تعیین میکند. نیروهای مولد مادی جامعه در مرحلهی معینی از تکاملشان با مناسبات تولیدی موجود، یا با آن چه چیز دیگری جز بیان حقوقییِ آن مناسبات تولیدی نیست، یعنی مناسبات مالکیت، که آن نیروها تا کنون در درون آن حرکت میکردهاند، در تضاد قرار میگیرد... آن گاه جامعه وارد دورانی از انقلاب اجتماعی میشود...» پیشگفتار به «نقدی بر اقتصاد سیاسی» ۱٨۵۹.
این است چکیدهای از نگرش مادی مارکس به تاریخ و چگونگییِ فرایند انکشاف و تکامل آن. این که دگرگونیهای اجتماعی را رشد و تکامل نیروهای مولد مادی توضیح میدهند. نه این که عوامل دیگر در این دگرگونیها بیتاثیرند، بلکه هیچ یک از آنها نقش توضیح دهندهی نخستین را، نیروهای مولد مادی را، ندارد. توضیح همهی آنها وابسته است به ماهیت نیروهای مولد مادی و سطح رشد آنها.
نگرش شما، آقای شیدان وثیق، به تاریخ چیست؟ نزد شما چه نیروها و عواملی موجب دگرگونی در جوامع بشری است؟
در نگرش مادی مارکس، ضرورت تولید که از نیاز طبیعییِ انسان برای زنده ماندن و تولیدِ نسل، یعنی خود را بازتولید کردن، سرچشمه میگیرد، پیش شرط تمام فعالیتهای دیگر اوست. برای شما چطور؟ آیا شما وجود جوامع برده داری، فئودالی و سرمایه داری را، دستکم در اروپای غربی، قبول دارید؟ اگر قبول دارید علت و عوامل نفی یک مناسبات، مناسبات پیشین، و پیدایش مناسبات بعدی، یعنی علت شدنِ weden یکی به دیگری چیست؟ آقای وثیق، نگرش شما به تاریخ چیست؟
در قطعهی بالا، مارکس تولید اجتماعی را اساسیترین فعالیت اجتماعییِ آدمیان میداند. چون انسانها پیش از آن که سیاست کنند، فرهنگ بسارند، تمدن پدید آورند، سوسیالیسم رهائیخواه به شیوهی آقای وثیق ایجاد کنند، الخ، باید زنده بمانند و برای آن که زنده بمانند باید بخورند، بیاشامند، بپوشند، سرپناهی داشته باشند و تولید نسل کنند. برای تامین این نیازها باید با موادی که در محیط پیرامون خود، یعنی در طبیعت، پیشا روی خود مییابند در مبادله قرار گیرند، یعنی تولید کنند. و در جریان این تولید است که با یک دیگر در مناسباتی قرار میگیرند و الخ.
مارکس پدیدار شدن جامعهی کمونیستی را از روند انکشاف و تکاملییِ تاریخییِ این فرایند استنتاج میکند. و در بررسییِ شیوهی تولید و توزیع سرمایه داری در کاپیتال، به عنوان آخرین شیوهی تولیدِ مبتنی بر استثمار فرد از فرد، تضادهای درونی و ذاتییِ این شیوهی تولید را آشکار میسازد و نشان میدهد که این شیوهی تولید و توزیع که مبتنی بر وجود طبقات و دو طبقهی اصلی در آن، بورژوازی و پرولتاریاست، مانند شیوههای تولید پیش از آن، که آنها نیز مبتنی بر وجود طبقات بودند، در مرحلهای از تکامل نیروهای مولد مادی جامعهی سرمایه داری با مناسبات تولیدی سرمایه داری در تضادی لاینحل قرار میگیرد و گذار از جامعهی سرمایه داری به جامعهای کمونیستی که شرایط آن پیشتر در روند تکامل نیروهای مولد مادی در جامعهی سرمایه داری فراهم آمده بود، امکان پذیر میشود.
باید توجه داشت که مارکس برافتادن جامعهی سرمایه داری را امری خود بخودی، مسلم و مکانیکی نمیداند. به عبارت دیگر، مارکس تئوری و نظریهی فروپاشییِ اتوماتیک و خود به خودی سرمایه داری ندارد. اولن که در هیچ نوشتهای از او چنین تئوری و نظریهای را نمیتوان یافت. دومن این که از نظر عقلی و منطق ساده، هرآینه او بر این نظر میبود که کمونیسم، و سوسیالیسم به عنوان فاز پائینییِ آن، امری جبری و خود به خودی و اجتناب ناپذیر است و به موقعاش خواهد آمد، از لحظهای که به این نظر میرسید، با عقل و هوشی که از آن به اندازهی کافی برخوردار بود، دیگر دلیلی برایش وجود نمیداشت که به زندگییِ فقیرانه و پر از رنج و مشقتاش ادامه دهد و به کار تحقیق و بررسییِ سرمایه داری بپردازد. آن همه را میگذاشت و به دنبال زندگییِ خصوصیاش میرفت. چون مطمئن میبود که جامعهی کمونیستی خواه و ناخواه و به طور جبر تاریخی در هر صورت به موقعاش تحقق خواهد یافت. ولی مارکس جبر تاریخی را قبول نداشت. پذیرش وجود جبر تاریخی وجود عاملی را که این جبر را در تاریخ نهاده است ضروری میسازد و این عامل همان خدای آشنای مذاهب و ادیان است. بلکه مارکس بر این نظر بود که
«انسانها خود سازندگان تاریخ خویشاند. ولی نه طبق دلخواه خود و در اوضاع و احوالی که خود انتخاب کردهاند. بلکه در اوضاع و احوال موجودی که از گذشته به ارث رسیده و مستقیمن با آن روبرو هستند. شعائر و سنن تمام نسلهای مرده چون کوهی بر مغز زندگان فشار میآورد.» هجدهم برومر لوئی بناپارت- ترجمهی فارسی- م. پورهرمزان- ص ۱۲
«شعائر و سنن تمام نسلهای مرده چون کوهی بر مغز زندگان فشار میآورد». چند بار خواندن و سعی در فهم این جمله را از مارکس به چپها، سوسیالیستها، مارکسیست- لنینیستها، مائوئیستها وووی گذشته که از زمان فروپاشییِ «سوسیالیسم واقعن موجود» و آوار دیوار برلن به ناگهان از خواب غفلت بیدار و «عاقل» شدند و اکنون خرعبلات پست مدرنیستها را، آن هم مانند آن ایسمهای پیشین، نفهمیده تکرار میکنند، توصیه میکنم. جملهی بالا به عنوان مشتی از خروار به روشنی نشان میدهد که مارکس نقش نیروهای مولد مادی، تولید، اقتصاد و... را مطلق نمیکند و در دگرگونییها، تغییرات و مبارزات اجتماعی نقش آنها را مطلق نمیسازد و تاثیر عوامل دیگر چون فرهنگ، عادات، الگوهای رفتاری مردم و...، و در اصطلاح مارکسی، پدیدههای روبنائی را نادیده نمیگیرد. مارکس حتا جائی در نامهای از تاثیر شخصیت فردی رهبران جنبشها، انقلابها و مبارزات در آنها نیز سخن میگوید. حرف مارکس این است که این پدیدهها روند تاریخ را، جنبشها، مبارزات، انقلابها و دگرگونیهای اجتماعی را توضیح نمیدهند. بلکه پدیدار شدنِخود این پدیدارها تازه توضیحاش در گرو توضیح ماهیت و سطح رشد نیروها مولد مادی است.
بنابراین، مارکس اگر چه برای انسان آزادی عمل قائل است ولی این آزادی را مشروط میداند. شرایط مادی، عینی، ذهنی، فرهنگ، سنن، گذشته و حافظهی تاریخی و عوامل بسیار دیگر، آن را مشروط میسازند. مشروط بودنِ عمل انسان جبر نیست. چیزی از پیش و بدون دخالت و عمل او تعیین شده نیست. بلکه همان مشروط بودن است. محدود کردن دایرهی عمل انسان است. مانند شخصی است که در پشتبامِ بی حصاری قراد دارد. او آزاد است در هر جای آن بام بایستد یا قدم بزند. ولی حدود بام، آزادی او را مشروط میسازد. اگر خارج از آن حدود گام گذارد کلهپا میشود و جان خود را از دست میدهد. به همین دلیل است که دور چنین بامهائی را حصار میکشند تا آدمهائی که قصد خودکشی دارند نتوانند از آزادیِ بیحد و حصر خود استفاده کنند!!! در زندگییِ واقعی خودکشیهای سیاسی نتیجهی عملِ ارادهگراهائی است که برای تحمیل ارادهی خود آزادی کامل و بی حد و حصر برای خویش قائلاند. در تاریخ نمونههای چنین افرادی کم نبودهاند!!!.
آقای وثیق در ادامهی گفتار خود برای ایجاد سوسیالیسمی نو که باید از پایه و اساس به دست افرادی چون ایشان «ابداع و تاسیس» گردد مینویسند:
«چپ رهاییخواه اما، از نظر ما، میبایست بر فاصله گرفتن از قدرت، دولت و «تصرف» آن تاکید ورزد. تعریف کلاسیک از «سیاست»، از مارکس (نه در همهی نظرات او) تا لنین و مائو همواره این بوده است که امر ماشین دولتی و تصرف آن که «تصرف قدرت» می نامند جوهر سیاست را تشکیل میدهد. از این دید و در یک کلام، سیاست یعنی مبارزه برای تصرف قدرت. قدرت نیز چیزی نیست جز دولت. به طور کلی چنین درکی از «سیاست»، از گرایشات چپ تا راست، غالب وهمگانی بوده و می باشد. این همان چیزی است که ما «سیاست واقعن موجود» می خوانیم که تعریفی مبتذل از معنای واقعی «سیاست» به دست می دهد. یکی از چالشهای مهم امروزی چپِ دیکر این است که در تعریف فوق تجدید نظری اساسی کند. تعریف و تبیین دیگری از «سیاست» ارایه دهد. ایدهی «سیاست» بدون تصرف قدرت را مطرح سازد. به یکی از بنیادهای فکری سوسیالیستی و کمونیستی باز گردد که مارکسیسم سویتیک زیر پا نهاد و آن این است که «سیاست»، اداره و مدیریت امر دولت و قدرت نیست بلکه مداخله و مشارکت مستقیم و بی واسطهی مردمان بسیارگونه در امور است. «دموکراسی» یا «حکومت مردم بر مردم» را ما در نهایت امر به این معنا میفهمیم.»
نه نزد مارکس، و شاید با صراحت بیشتری، نه نزد لنین، « تعریف کلاسیک از «سیاست»، از مارکس (نه در همهی نظرات او) تا لنین و مائو همواره این بوده است که امر ماشین دولتی و تصرف آن که «تصرف قدرت» مینامند جوهر سیاست را تشکیل میدهد.»
نزد هر دوی این اندیشمندان بزرگ جوهر سیاست را «تصرف قدرت دولتی» تشکیل نمیدهد، بلکه نزد آنان جوهر سیاست را مبارزهی طبقاتی تشکیل میدهد. نه جوهر سیاست بلکه هدف سیاست یعنی هدف مبارزهی طبقاتی تسخیر قدرت دولتی است. آقای وثیق نظر مارکس را در بارهی دولت در نوشتههای بسیاری از او میتوانند بیابند. نزد او، بر خلاف نظر ایدئولوگهای بورژوا، دولت نهادی مستقل و برای خود و فرای طبقات که روابط میان آنان را تنظیم میکند و منافع و مصالح کل جامعه را مد نظر دارد نیست. بلکه برای او دولت ابزار سلطهی طبقه است و از اینرو ابزار سلطهی طبقهی حاکم است که با آن دیکتاتوری خود را، یعنی دیکتهکردنِ منافع خود را به کل جامعه تحقق میبخشد. به این معنا که هر زمان و در هر کجا که تضادی میان منافع اساسییِ طبقهی حاکم و طبقات تحت سلطهاش پدید آید، با بکار انداختنِ تمام ابزارهائی که نهاد دولت در اختیار او میگذارد، در جوامع مدرن، این ابزار را قوهی قانونگزاری، قوهی قضائی و قوهی اجرائی تشکیل میدهد، آن تضاد را به سود خود حل میکند. به همین دلیل مارکس و لنین نه جوهر سیاست، یعنی مبارزه میان طبقات، بلکه هدف هر مبارزهی سیاسی را یعنی هدف هر مبارزهی طبقاتی را در وهلهی اول تصرف دستگاه دولتی میدانند. البته چون نزد آقای وثیق طبقات دیگر وجود ندارند و پست مدرنیستهائی چون ایشان ثابت کردهاند که طبقات در جامعهی سرمایه داری، که ایشان در حفظ سنت پست مدرنیستها علاقمندند آن را نه سرمایه داری بلکه مدرنیته بنامند، مدتهاست از بین رفتهاند و جامعهی بی طبقه پیشاپیش تحقق یافته است، دولت ماهیتی مرموز مییابد و پا در هوا بدون وابستگییِ طبقاتی معلق میماند.
ضرورت درهمشکستنِ ماشین دولتی را نیز، مانند همهی مسائل دیگری که آقای وثیق در نوشتهی خود در ضرورت «ابداع و تاسیس» سوسیالیسم از نو، به دست ایشان و همفکرانشان، حتمن در سازمان فدائیان خلق (اکثریت)، که با هم میخواهند چپ فراگیر را تاسیس کنند، مارکس مطرح کرده است. پس از تجربهی کمون پاریس در ۱٨۷۱، مارکس به این نتیجه رسید که تصرف دستگاه دولت بورژوائی به دست پرولتاریا و حفظ آن در شکل موجودش کافی نیست. بلکه برای پرولتاریا در جهت تحقق اهداف تاریخیاش یعنی حرکت به سوی جامعهی کمونیستی، ضروری است که پس از تصرف ماشین دولتی بورژوائی آن را درهم شکند و شکل دولت گذار خود را یعنی حکومت شورائییِ را که کمون شکل آن را برای نخستین بار در تاریخ نشان داد، ایجاد نماید. توضیحات مارکس را در این مورد آقای وثیق میتوانند در نوشتهی مارکس«جنگ داخلی در فرانسه» بیابند. و بعد لنین در ماههای اوت و سپتامبر ۱۹۱۷، فقط چند ماه پیش از «انقلاب اکتبر» در نوشتهی مشهورش «دولت و انقلاب»، که چنانکه از عنوان آن پیداست فقط به موضوع دولت و انقلاب اختصاص دارد، و در سال ۱۹۱٨ انتشار یافت، با الهام گرفتن از نظرات مارکس در «جنگ داخلی در فرانسه» به تفصیل در بارهی ضرورت درهمشکستن ماشین دولتی مینویسد. پس در این مورد هم آقای وثیق جز ادعا و رجزخوانی چیز نوئی برای گفتن ندارند.
بنابراین، ضرورت درهمشکستن ماشین دولتی، دستکم در تئوری، از زمان مارکس وجود داشته است و مورد پذیرش لنین نیز بوده است. حال، لنین برای نخستین بار در تاریخ فرصت آن را مییابد که تئوری را به پراتیک اجتماعی و تاریخی تبدیل کند. ولی به جای درهمشکستن ماشین دولتی، دولت هم در زمان او و هم در زمان استالین گسترشی مییابد که در تاریخ سابقه نداشته است. پرسش از آقای وثیق این است که چرا لنین تئوریای را که خودش در پرورش بیشتر آن نقش داشته است اجرا نمیکند؟ یا درستتر نمیتواند اجرا کند.
من در پاسخ به این پرسش دو امکان بیشتر به نظرم نمیرسد. یا باید دلیل آن را در خصوصیات شخصییِ لنین جست یا در شرایط مادی و عینی که نوع و حدود کارهائی را که لنین قادر به انجام آن بود محدود و مشروط میکرد.
امکان اول ما را به حوزهی ایدآلیسم و متافیزیک که فرد و ایده را مطلق میکند و تاریخ را ساختهی دست شخصیتهای بزرگ تاریخی مانند زردشت، کنفسیوس، موسی، عیسی، محمد، کوروش، داریوش، سزار، ناپلئون، کانت، هگل، مارکس، لنین، مائو، خمینی، ووو، میداند، وارد میکند و در نهایت ما را به خالق این افراد یعنی همان آشنای قدیمی، یعنی خدا، به عنوان توضیح عالم موجود، میرساند و البته در تقابل با نگرش مادی به تاریخ قرار دارد و مورد قبول مارکسیستها نیست.
امکان دوم دلیل و علت محدود بودن و مشروط بودنِ عمل اجتماعی را در شرایطِ موجودی که پیشیافته است و نتیجهی عمل نسلهای پیشین است مییابد. شرایط پیشیافته در روسیهی عقبمانده، جنگ زده، ویران و گرسنهی سال ۱۹۱۷ نه به لنین بلکه حتا به آقای وثیق نیز امکان نمیداد که سوسیالیسم رهائی خواهانهاش را متحقق کند و ماشین دولتی را در هم شکند. شرایط باز سازیِ چنان جامعهای و توسعه و پیشرفت آن فقط به دست دولت مرکزی قوی و با تشدید ستم و استثمار بیشتر ممکن بود. چه این دولت بر خود عنوان سوسیالیستی بگذارد چه عنوان دموکراسی و چه عنوان سوسیالیسم رهائیخواهانهی آقای شیدان. مارکس در آن «پیشگفتار» مشهور به «نقدی بر اقتصادی سیاسی-۱٨۵۷» میگوید
«... بنابراین، آدمیان همواره فقط آن تکالیفی را در برابر خود قرار میدهند که به حلشان قادر باشند. زیرا اگر با دقت بیشتری به موضوع بنگریم در مییابیم که تکلیف همواره هنگامی فرامیآید که شرایط مادیِ حل آن پیشاپیش فراهم آمده باشد یا در حال فراهم آمدن باشد.»
آقای شیدان آیا انصافن در روسیهی ۱۹۱۷، چین ۱۹۴۹، کوبای ۱۹۶۰، کرهشمالی، ویتنام و «سوسیالیسم»های دیگر آیا شرایط مادیِ حل تکلیفِ ایجاد سوسیالیسم رهائیخواهانه، شکستن ماشین دولتی، حاکمیت مردم برخویش- دولت شورائییِ واقعی- به شیوهی شما پیشاپیش بوجود آمده بود؟
ببینیم مارکس در مورد شرایط مادیای که باید برای پیدایش قلمرو آزادی پیشاپیش بوجود آمده باشد چه میگوید:
«... بنابراین، ثروت واقعیِ جامعه و امکان گسترشِ مستمر پروسهی بازتولید آن به طول زمان کار اضافی وابسته نیست، بلکه وابسته است به باروری کار و کم و بیش غنای شرایطی که تولید در آن انجام میگیرد. قلمرو آزادی به راستی ابتدا در آن جا آغاز میشود که کارکردنی که مشروط است به نیاز و مقتضیات بیرونی، پایان مییابد. بنابراین، بنا بر طبیعت امر، قلمرو آزادی در آن سوی تولید مادیِ واقعی قرار دارد. به همانگونه که آدم وحشی باید با طبیعت درگیر شود تا نیازهای خود را ارضاء کند، تا حیات خود را حفظ و آن را بازتولید کند، انسان متمدن نیز باید همین کار را انجام دهد. و این عملی است که انسان باید در تمام صورتهای اجتماعی و تحت هر شیوهی تولید ممکن آن را انجام دهد. از آن جا که نیازهای انسان با تکاملاش فزونی مییابد قلمرو ضرورتهای طبیعی نیز گسترش مییابد؛ ولی همزمان نیروهای مولدی که این نیازها را برآورده میکنند نیز توسعه مییابند. آزادی در این قلمرو میتواند فقط در این امر وجود داشته باشد که انسانِ اجتماعی شده، تولید کنندگانِ در وابستگی به هم، این مبادلهی مواد با طبیعت را معقولانه تنظیم کنند. تحت کنترل مشترک خود در آورند. به جای آن که تحت سلطهی آن چون نیروئی کور قرار داشته باشند آن کار را [مبادله مواد با طبیعت را] با صَرفِ کمترین نیرو و تحت شرایطی که با طبیعت انسانیشان سازگار، شایسته و درخور آن باشد، انجام دهند. ولی این امر همواره در قلمرو ضرورت [تولید مادی] باقی میماند. آغاز تکامل نیروی آدمی که به مثابه هدفِ درخود معتبر باشد، یعنی قلمرو حقیقییِ آزادی، در آن سوی این قلمرو [ضرورت تولید مادی] قرار دارد. البته [قلمرو حقیقیِ آزادی] فقط بر آن اساس یعنی قلمرو ضرورت همچون اساساش میتواند شکوفا شود. کوتاه شدن زمان کار روزانه [در تولید مادی] شرط پایهای آن است.» مارکس- کاپیتال (آلمانی) – جلد سوم ص ٨۲٨- برگردان از م. راسخ
موضوعِ اهمیت و ضرورت کوتاه شدن زمان کار روزانه در تولید مادی، به مثابه پیش شرط فراهم آمدن امکان قلمرو آزادی و ارتباط آن با تکامل سرمایه داری و مطالب مربوط دیگر، موضوعهای بسیار مهمی میباشند که بررسی آنها نیاز به نوشتهای دیگر دارد.
m.rassekh@t-online.de
|